eitaa logo
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
393 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
441 فایل
بِسْـمِ‌رَبِّ‌النْور؛✨️ "اینجاهر‌دل‌شکسته‌،التیام‌می‌یابد🌱" ناشناسمون🌵 https://harfeto.timefriend.net/17167459505911 🪴شرایط‌و‌همسایه‌ها : @sharaet_Canal -مدیر : @Laleiy - ادمین: @Seyede_dona براامام‌زمانت‌بمون🤍🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب در اين آيه خداوند متعال مي ُ فرمايند: سست نشويد و غمگين نباشيد، شما اگر ايمان داشته باشيد، برترين)گروه انسانها( هستيد. نكته ديگري كه آنجا شاهد بودم، انبوه كساني بود كه زندگي دنيايي خود را تباه كرده بودند، آن هم فقط بهخاطر دوري از انجام دستورات خداوند! جوان گفت: آنچه حضرت حق از طريق معصومين براي شما فرستاده است، در درجه اول، زندگي دنيايي شما را آباد ميكند و بعد آخرت را مي ً سازد. مثال به من گفتند: اگر آن رابطه پيامكي با نامحرم را ادامه ميدادي، گناه بزرگي در نامه عملت ثبت ميشد و زندگي دنيايي تو را تحتالشعاع قرار ميداد. در همين حين متوجه شدم كه يك خانم باشخصيت و نوراني پشت سر من، البته كمي با فاصله ايستادهاند! از احترامي كه بقيه به ايشان گذاشتند متوجه شدم كه مادر ما حضرت فاطمه زهرا3هستند. وقتي صفحات آخر كتاب اعمال من بررسي ميشد و خطا و اشتباهي در آن مشاهده ميشد، خانم روي خودش را بر ميگرداند. اما وقتي به عمل خوبي ميرسيديم، با لبخند رضايت ايشان همراه بود. تمام توجه من به مادرم حضرت زهرا3بود. من در دنيا ارادت ويژهاي به بانوي دو عالم داشتم. مرتب در ايام فاطميه روضه خواني داشتيم و سعي ميكردم كه همواره به ياد ايشان باشم. ناگفته نماند كه جد مادري ما از علما و سادات بوده و ما نيز از اوالد حضرت زهرا3به حساب ميآمديم. حاال ايشان در كنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود. نه فقط ايشان که تمام معصومين را در آنجا مشاهده کردم! براي يک شيعه خيلي سخت است که در زمان بررسي اعمال، امامان معصوم: در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش باشند. از اينكه برخي اعمال من، معصومين را ناراحت ميكرد. ميخواستم از خجالت آب شوم 🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب بازگشت کمتر از لحظهاي ديدم روي تخت بيمارستان خوابيدهام و تيم پزشكي مشغول زدن شوك برقي به من هستند. دستگاه شوك را چند بار به بدن من وصل كردند و به قول خودشان؛ بيمار احيا شد. روح به جسم برگشته بود، حالت خاصي داشتم. هم خوشحال بودم كه دوباره مهلت يافتهام و هم ناراحت بودم كه از آن وادي نور، دوباره به اين دنياي فاني برگشتهام. پزشكان بعد از مدتي كار خودشان را تمام كردند. در واقع غده خارج شده بود و در مراحل پاياني عمل بود كه من سه دقيقه دچار ايست قلبي شدم. بعد هم با ايجاد شوك، مرا احيا كردند. من در تمام آن لحظات، شاهد كارهايشان بودم. پس از اتمام كار، مرا به اتاق مجاور جهت ريكاوري انتقال داده و پس از ساعتي، كمكم اثر بيهوشي رفت و درد و رنجها دوباره به بدنم برگشت. حالم بهتر شد و توانستم چشم راستم را باز كنم، اما نميخواستم حتي براي لحظهاي از آن لحظات زيبا دور شوم. من در اين ساعات، تمام خاطراتي كه از آن سفر معنوي داشتم را با خودم مرور ميكردم. چقدر سخت بود. چه شرايط سختي را طي كردم. من بهشت برزخي را با تمام نعمتهايش ديدم. من افراد گرفتار را ديدم. من تا چند قدمي بهشت رفتم. 🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب شرا کت از همشهريهاي ما بود. كسي كه به ايمان او اعتقاد داشتيم. او مدتي قبل، از دنيا رفت. حاال او را در وضعيتي ديدم كه خوشآيند نبود! گرفتار عذاب نبود، اما اجازه ورود به بهشت برزخي را نداشت! وقتي مرا ديد، با التماس از من خواهش كرد كه كاري برايش انجام دهم. الزم نبود حرفي بزند، من همه چيز را با يك نگاه ميفهميدم. گفتم اگر توانستم چشم. او هم مثل خيليهاي ديگر گرفتار حقالناس بود. مدتي پس از بهبودي، به سراغ برادر كوچكترش رفتم، بلكه بتوانم كاري برايش انجام دهم. به برادرش گفتم: خدا رحمت كند برادر شما را، اما يك سؤال دارم، از برادرتان راضي هستي؟ نگاهي از سر تعجب به من كرد وگفت: اين چه حرفيه، خدا رحمتش كنه، برادرم خيلي مؤمن بود. هميشه برايش خيرات ميدهم. گفتم: اما برادرت پيغام داده كه من گرفتار حق الناس هستم. بايد برادر كوچكترم مرا حالل كند. ايشان با اخم مرا نگاه كرد و گفت: اشتباه ميكني. گفتم: اما برادرت به من توضيح داده. اگه لطف كني و بشنوي برايت ميگويم. ولي بايد قول بدهي كه او را حلال كني. 🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب خود رها ميكند تا در آن سوي هستي به حساب آنها رسيدگي شود. برخي از اين افراد، به محض اينكه از خداوند چيزي از مال دنيا بخواهند، سريع به آنها داده ميشود تا ديگر با خدا حرف نزنند. به تعبير شما، سريع او را رد ميكنند كه صداي او را نشنوند! برخي از اين افراد فكر ميكنند كه مقرب خدا هستند كه هر چه ميخواهند فراهم ميشود، اما در واقع اينطور نيست. اينها به حال خود رها شدهاند. ميخواهند كار خوب كنند، اما توفيق نمييابند. كار خيري هم اگر انجام دهند، يا باعث فساد ميشود و يا آن را نابود ميكنند.« من اين گفتگو را به ياد داشتم. تا اينكه سال بعد در يك جلسه فاميلي، يكي از افراد ثروتمند بي ايمان را ديدم. درست مصداق همان كالم بود. او اهل نماز و عبادت نبود، اما ميگفت هر چه از خدا بخواهم سريع ميدهد! به او گفتم: كدام كشورها رفتهاي؟ گفت: بيشتر كشورهاي دنيا را رفتهام و همينطور اسم كشورها را برد. گفتم: چند بار تا حاال كربال رفتي؟ چند سفر مشهد رفتي؟ خنده ً اي از سر تمسخر كرد و گفت: كربال كه فعال امنيت ندارد. اما اگر بخواهم يك قطار را كامل ميخرم و همه را مشهد ميبرم. دوباره سؤالم را تكرار كردم: چندبار تا حاال مشهد رفتي؟ گفت: يكبار براي پروژه اقتصادي رفتم، اما زود برگشتم. گفتم: حرم امام رضا 7هم رفتي؟ گفت: فرصت نشد. اما اراده كنم ميروم. بعد يكي از بزرگترهاي هيئت فاميلي را صدا كرد وگفت: حاجي، امسال هزينه غذاي ده شب محرم رو به حساب من بذار. اين را گفت و بلند شد و رفت. درست يكي دو شب به محرم، اعضاي هيئت به سراغ او رفتند كه هزينه غذا را بگيرند، اما خارج از كشور بود! اين آقا بعد از عاشورا برگشت. باز مثل هميشه، مردمان عادي هزينه محرم را پرداخت كردند. خبر دارم كه هنوز اين شخص توفيق زيارت مشهد را پيدا نكرده! 🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب تشكيل خانواده و صله رحم در مورد اهميت تشكيل خانواده، شايد الزم به هيچ گونه تذكري نباشد. درست است كه قبول بار خانواده، كار سخت و سنگيني است. اما در روايات ما، ازدواج، سنت پيامبر اسالم معرفي شده و تكامل نيمي از دين انسان، منوط به ازدواج و تشكيل خانواده است. وقتي هم 1 كه فرزندي متولد شود، خيرات و بركات بر اهل خانه نازل ميشود. البته اين را هم بايد اشاره كرد كه تمام امور دنيا، بخصوص همين تشكيل خانواده، با سختي وگرفتاري همراه است. چرا كه خداوند در آيه4 سوره بلد ميفرمايد: »بدرستي كه ما انسان را )همواره( در سختي و رنج آفريدهايم.« يعني حال دنيا اينگونه است كه با سختيها و مشكالت آميخته شده. اما در آن سوي هستي مشاهده كردم كه هر بار انسان در كنار خانواده و همسر خود قرار ميگيرد، 2 خيرات و بركات الهي بر او نازل ميگردد. از طرفي، بسياري از خيرات، توسط فرزند براي او ارسال ميشود. شايد هيچ باقيات الصالحاتي بهتر از فرزند صالح براي انسان نباشد. 🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب خيلي ناراحت بودم. بسياري از اعمال خوب من از بين رفته بود. چيز زيادي در كتاب اعمالم نمانده بود. از طرفي به صدها نفر در موضوع حقالناس بدهکار بودم که هنوز به برزخ نيامده بودند. براي يك لحظه نگاهم به دنيا و به منزل خودمان افتاد. همسرم كه ماه چهارم بارداري را ميگذراند، بر سر سجاده نشسته بود و با چشماني گريان، خدا را به حق حضرت زهرا3قسم ميداد كه من بمانم. نگاهم به سمت ديگري رفت. داخل يك خانه در محله خود ما، دو كودك يتيم، خدا را قسم ميدادند كه من برگردم. آنها به خدا ميگفتند: خدايا، ما نميخواهيم دوباره يتيم شويم. اين را بگويم كه خدا توفيق داد كه هزينههاي اين دو كودك يتيم را ميدادم و سعي ميكردم براي آنها پدري كنم. آنها از ماجراي عمل خبر داشتند و همينطور با گريه از خدا ميخواستند كه من زنده بمانم. به جواني كه پشت ميز بود گفتم: دستم خالي است. نميشود كاري كني كه من برگردم؟ نميشود از مادرمان حضرت زهرا3بخواهي كه مرا شفاعت كند. شايد اجازه دهند تا من برگردم و حقالناس را جبران کنم. يا كارهاي خطاي گذشته را اصالح كنم. جوابش منفي بود. اما باز اصرار كردم. گفتم از مادرمان حضرت زهرا3بخواه كه مرا شفاعت كنند. لحظاتي بعد، جوان پشت ميز نگاهي به من كرد و گفت: بهخاطر اشكهاي اين كودكان يتيم و به خاطر دعاهاي همسرت و دختري كه در راه داري و دعاي پدر و مادرت، حضرت زهرا3 شما را شفاعت نمود تا برگرديد. به محض اينكه به من گفته شد: »برگرد« يكباره ديدم كه زير پاي من خالي شد! تلويزيونهاي سياه و سفيد قديمي وقتي خاموش ميشد، حالت خاصي داشت، چند لحظه طول ميكشيد تا تصوير محو شود. مثل همان حالت پيش آمد و من يكباره رها شدم... 🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب اعمال جوان پشت ميز، وقتي نابودي بسياري از اعمال مرا ديد، نكته جالبي را به من يادآور شد وگفت: »من ديدهام برخي انسانهاي دانا، جداي از اينكه كارهاي خود را براي رضاي خدا انجام ميدهند، اما در ادامه، ثواب كارهاي خوبي كه در دنيا انجام ميدهند را به يکي از چهارده معصوم: هديه ميكنند. انسان ها، ممكن است در ادامه زندگي به خاطر گناهان و اشتباهات، ثواب اعمال خوب خود را از دست بدهند، در نتيجه وقتي به برزخ ميآيند، مانند تو دست خالي هستند، در اين زمان، آنها كه اين ثوابها را هديه گرفتهاند به آن شخص سر ميزنند و از او دلجويي ميكنند. اين بزرگواران كه به اين ثوابها احتياج ندارند، لذا اين اعمال خير را به همان شخص بر ميگردانند. بنابراين به شما توصيه ميكنم كه خالصانه اين كار را انجام دهيد؛ يعني ثواب تمام كارهاي خير خودتان را به مقربين درگاه الهي هديه نماييد.« اين مطلب خيلي به دلم نشست. به جوان پشت ميز گفتم: چرا خداوند به بعضي از كساني كه دين و ايمان درست و حسابي ندارند، اينقدر مال و ثروت ميدهد؟ اين كار، اهل ايمان را در مورد راه درست، به شك و ترديد مياندازد. او هم گفت: »خداوند برخي افراد كه از مسير او دور شده و غرق در دنيا شدند و براي دستورات پروردگار ارزشي قائل نيستند را به حال 🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب يازهرا خيلي سخت بود. حساب و كتاب خيلي دقيق ادامه داشت. ثانيه به ثانيه را حساب ميكردند. زمانهايي كه بايد در محل كار حضور داشته باشم را خيلي بادقت بررسي ميكردند كه به بيتالمال خسارت زدهام يا نه!؟ خدا را شكر اين مراحل به خوبي گذشت. زمانهايي را كه در مسجد و هيئت حضور داشتم محاسبه كردند و گفتند دو سال از عمرت را اينگونه گذراندي كه جزو عمرت محاسبه نميكنيم. يعني بازخواستي ندارد و ميتواني بهراحتي از اين دو سال بگذري. در آنجا برخي دوستان همكارم و حتي برخي آشنايان را ميديدم، بدن مثالي آنهايي را در آنجا ميديدم كه هنوز در دنيا بودند! ميتوانستم مشكالت روحي و اخالقي آنها را ببينم. عجيب بود كه برخي از دوستان همكارم را ديدم كه بهعنوان شهيد راهي برزخ ميشدند و بدون حساب و بررسي اعمال بهسوي بهشت برزخي ميرفتند! چهره خيلي از آنها را به خاطر سپردم. جواني كه پشت ميز بود گفت: براي بسياري از همكاران و دوستانت، شهادت را نوشتهاند، به شرطي كه خودشان با اعمال اشتباه، توفيق شهادت را از بين نبرند. به جوان پشت ميز اشاره كردم و گفتم: چكار ميتوانم بكنم كه من هم توفيق شهادت داشته باشم. 🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب لبخند تلخي برلبانش نقش بست و گفت: جالب شد، بگو، اگر واقعاً درست باشد حاللش ميكنم. گفتم: شما بيست سال قبل با برادرت در يك كار اقتصادي شراكت داشتيد. صد هزار تومان شما و صد هزار تومان برادرت آورديد و برادرت اين پول را به كسي داد كه كار كند. اين بنده خدا گفت: بله، خوب يادمه. يك سال شراكت داشتيم. آن شخص سود را ماهيانه به حساب برادرم ميريخت و او هم هر ماه دو هزار تومان به من ميداد. گفتم: مشكل همين مطلب است. حق شما سه هزار تومان بوده كه هزار تومان را برادرت بر ميداشت. او باز هم باتعجب نگاهم كرد و گفت: از كجا ميداني؟ گفتم: »او خودش همين مطلب را به من گفت. اما قول دادي حاللش كني.« من اين را گفتم و رفتم. يكي دو ماه بعد ايشان به سراغ من آمد و گفت: آن روز كه شما آمدي، از همان شخصي كه پول در اختيارش بود و كار اقتصادي ميكرد پيگيري كردم. حرف شما درست بود، اما برادرم حكم پدر برايم داشت، او را حاللش كردم. همان شب برادرم را در خواب ديدم. خيلي خوشحال بود و همينطور از من تشكر ميكرد. بعد هم به من گفت: برو داخل حياط خانه مادر، فالن نقطه را حفر كن. يك جعبه گذاشتهام كه چند سكه طال داخل آن است. گذاشته بودم براي روز مبادا، اين سكهها هديه براي توست. ايشان ادامه داد: من رفتم و سكهها را پيدا كردم. حاال آمدهام پيش شما و ميخواهم دوسه تا از اين سكهها را براي كار خير بدهم تا ثوابش براي برادرم باشد. من هم خدا را شكر كردم. يكي دو خانواده مستحق را به او معرفي كردم و الحمدهلل پول خوبي به آنها پرداخت شد. 🖇ادامه دارد ...‼️
نگفته بود خودم عالم و دانشمندم.. نگفته بود خودم کلی احترام و مقام و جایگاه بین مردم دارم... نگفته بود سن من، تجربه من، از امام بیشتر است... نگفته بود همین که اسم امام زمانم را بدانم و و کمی هم عبادت کنم کافیست... ژست همه چیزدانی و از همه بهتر فهمیدن! به خودش نگرفته بود... با رفته بود محضر امامش.... با نشسته بود محضر امام هادی ع. با ، بدون حس خودبزرگ بینی و تکبر گفته بود: «آقا! عقیده من نسبت به خدا و نسبت به اسماء و صفات او این است، نسبت به پیامبر این است، نسبت به امام این است، نسبت به قیامت این است، کارهایی که میکنم، چیزهایی که قبول دارم اینست... اینست... اینست»، همه را گفت، راست و بی غل و غش... گفت: «آقا! من می‌گویم شما ببینید هر کجا که خراب است، درست کنید». میدانست امام، یعنی انسان متخصص. کسی که به زوایای روح درمانده بشر مسلط است ومیتواند شکستگی و خرابی های فکر و عقیده آدم را تعمیر کند... با توجیه اینکه این حرف ها به درد الان نمیخورد!!! قدیمی شده!!!حالا همه مشکلات درست شده فقط مانده دین و عقیده من!!! خودش را گول نزده بود... نرفته بود هرکجای دین را دلش میخواهد سلیقه ای انتخاب کند و بقیه اش را کنار بگذارد. نرفته بود دینش را از دهان این و آنی بگیرد که تشویقش کنند به بندگی سلیقه ای، که هرکجایش راحت بود و دلت خواست انجامش بده. عبدالعظیم می‌دانست دین یعنی تسلیم. یعنی اعتماد به خدا و اولیا و برگزیدگانش. چه قدر خوشبخت بود آن هنگام که امام تأییدش کردند و فرمودند: "عبدالعظیم همه اش درست است، این دین من و آباء من است، محکم نگهش دار... انت ولینا حقا... چقدر خوشبخت بود عبدالعظیم که امامش مهر تایید زده بود به اعتقاداتش. بعدها امام هادی (ع) فرموده بود: «آنهایی که راهشان دور است و نمی‌توانند به کربلا بروند، بروند زیارت او» خوشبختی مگر چیست جز همین نورچشمی امام شدن... نه بنده حرف و اسیر تایید دیگران شدن، این خوشبختی ادامه پیدا کرد، انقدر که او هنوز هم شاه عبدالعظیم است... که در هر زیارت حریمش به زائر می‌گوید: اگر عبد باشی... عظیم می‌شوی...
رفقا نظرتون رو درباره كانال🌸 درخواتس هاتون 🍂 و...❣️ در اينجا براي ما بفرستين👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16366172579060
راستَش‌رۅبِخۅاین... مانتۅیۍ‌بۅدَن‌بَد‌نیست‌اَما... دَرشان‌مَلَڪہ‌هانیست‌ڪہ‌اَزبینِ... خۅب‌ۅخۅب‌تَر؛خۅب‌رۅاِنتِخاب‌ڪُنَن😉❤️ ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
‌ 👱پسر: عشقم یه عکس خوشگل از خودت واسم بفرست😍 👧دختر: چشم🙈ولی تو محض احتیاط یه عکس از خواهرت واسم بفرست عشقم😁 شیطان سر پا ایستاده بود.👹   سیگارش را خاموش کرد   و کف مرتبی برای دختر زد👏 پسر بدون معطلی عکس اون یکی دوست دخترش رو واسه دختر فرستاد😳  شیطان مبهوت مانده بود از کار این 2 خلقت😯 دختر:وای مرسی عزیزم الان عکسمو واست ایمیل میکنم. و عکس دوست دختر برادرش را فرستاد.😅😅😅 پسرک خوشحال وقتی ایمیلشو باز کرد عکس خواهرشو دید😧😩 شیطان نگاهی به آسمان کرد و گفت:😒                خدایا روزگار بندگانت را ببین😕 میگن با هر دستی بدی با همونم میگیری...☝️ ناموس مردم رو به بازی نگیرین تا ناموس خودتون محفوظ باشه...👌 ( قبل از اینکه دنباله فاطمه باشی خودت" علی" باش)☝️ ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
🥀بهش گفتمː <تو خیلی خوبی, بیا حجاب رو هم به خوبی های دیگه ات اضافه کن…> گفتː <من حجابم کامله, فقط یه کم از موهام بیرونه, نه آرایش می کنم, نه لاک می زنم, نه صندل می پوشم…> سال بعد وقتی او را دیدم هم لاک زده بود, هم آرایش داشت و فقط یک کم از موهایش زیر روسری بود. کسی که زیبایی اندیشه پیدا کرده زیبایی تن را به نمایش نمی گذارد اگر مرغ فکرش دور و بر<گناه>زیاد پر بزند بالاخره روزی به<دام گناه>خواهد افتاد. ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به همگی. وقت بخیر برای مطالعه رمان جدید ••از نزدیک زیبا تری••بفرمایید اینجا💕 @modafe_1335
به وقت پارت گذاری.....
هدایت شده از ناحله
کتاب من مادرم حضرت زهرا3را با كمي فاصله مشاهده كردم. من مشاهده کردم که مادر ما چه مقامي در دنيا و آخرت دارد. برايم تحمل دنيا واقعاً سخت بود. دقايقي بعد، دو خانم پرستار وارد سالن شدند تا مرا به بخش منتقل كنند. آنها ميخواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل كنند. همين كه از دور آمدند، از مشاهده چهرهي يكي از آنان واقعاً وحشت كردم. من او را مانند يك گرگ ميديدم كه به من نزديك ميشد! مرا به بخش منتقل كردند. برادر و برخي از دوستانم باالي سرم بودند. يكي دو نفر از آشنايان به ديدنم آمده بودند. يكباره از ديدن چهره باطني آنها وحشت كردم. بدنم لرزيد. به يكي از همراهانم گفتم: بگو فالني و فالني برگردند. تحمل هيچكس را ندارم. احساس ميكردم كه باطن بيشتر افراد برايم نمايان است. باطن اعمال و رفتار و... به غذايي كه برايم ميآوردند نگاه نميكردم. ميترسيدم باطن غذا را ببينم. اما از زور گرسنگي مجبور بودم بخورم. دوست نداشتم هيچكس را نگاه كنم. برخي از دوستان و بستگان آمده بودند تا من تنها نباشم، اما نميدانستند كه وجود آنها مرا بيشتر تنها ميكرد! بعداز ظهر تالش كردم تا روي خودم را به سمت ديوار برگردانم. ميخواستم هيچكس را نبينم. اما يكباره رنگ از چهرهام پريد! من صداي تسبيح خدا را از در و ديوار ميشنيدم. دو سه نفري كه همراه من بودند، به توصيه پزشك اصرار ميكردند كه من چشمانم را باز كنم. اما نميدانستند كه من از ديدن چهره اطرافيان ترس دارم و براي همين چشمانم را باز نميكنم. 🖇ادامه دارد ...‼️