گمشدهام من در میان من های خودم :
-اطلاعیه : یڪ من در این شھر شلوغ گمشده !
نه ببخشید ، یڪ منی ڪه قائدتا من نیست گمشده . از یابنده تقاضا میشود در صورت مشاهده آن را دو دستی بچسبد و به دفتر مرڪزی وجود تحویل دهد . اصلا اگر توانست آن را به دفتر مرڪزی هم تحویل ندهد ، چون دفعه قبلی هم به آنجا تحویل داده شد و جریان ساز شد .
به .. به ... فعلا پیش خودش نگهدارد تا ببینیم چه میشود !
آهان ، داد بزند . داد بزند ڪه من او را یافتم .
آری داد بزند .
فقط لطفا حواستان را شش دنگ جمع كنید ڪه ممڪن است فلنگ را ببندد و در برود .
آن وقت باید خر بیاوریم باقالی بار کنیم .
ظاهرا خیلی چموش است .
دور از جان شما باید افسارش را دو دستی گرفت تا دَر نرود .
(چرا دور از جانشان؟ آنھا ڪه من نیستن .. عَح من نه ، یڪ چیز دیگر .. باید برایش یڪ اسم انتخاب ڪنم )
خب ، ڪجا بودیم ؟
آها ، خلاصه پیدایش ڪردید آنقدر فریاد بزنید تا دور از جان ، جانتان درآید .
البته اجازه نمیدهند زیر پایتان علف سبز شود ، گفتند زود میآیند به دادتان میرسند .
با تشڪر از همراهی شما ، ستاد گمشدگان دفتر مرڪزی !
#منِمجازیمشغولمماتمیباشد
هدایت شده از •سیودو | فیاض•
4_6014730101772521618.mp3
3.48M
همیشه دنبالِ گناهانِ گلدرشت نباشیم!
بررسی کنیم چیکار میتونیم کنیم که
حالمون بهتر بشه؟
ما هیچجا دیگه حالمون خوب نمیشه!
اِلّا با ذکرِ او...🤍🌱
دوسم داره،
دوسم نداشت که خَلقَم نمیکرد. :)
#هندزفری🔉
اللهم الرزقنی خطور لحظه ای شیرین به ذهنی مریض از جانب توحید ،
از جنس بیهمگان شدن ،
به طعم حلوای با تو بودن ،
به لطف شکستن بُتی قلبظاهر ،
به عنایت تو ،
همراه با رایحہ هوشنواز ربوبیّت ،
.
'حوض ِ ایلیـــاء-
۶ هفته پیش : این نقطه از بھشت هماڪنون : ڪنج خانه ، بدون توفیق
هفته چند میشود من بیپنهانم؟
'حوض ِ ایلیـــاء-
چرا دارم همه چیو اینجا میگم؟ #أسڪُتشیخ
بوی تزویر میهد اینجا .
(شیطان خود تویی بیچاره )
-با لحن مختار
'حوض ِ ایلیـــاء-
- شیخ! عیار انسانچیست؟ + عیارفرزندآدمباچیزیجز عشقسنجیدهنمیشود.. - عشق... عجیباستشیخ! حیات
- شیخ! احوالاتم در هم پیچ میخورد از سـرِ شوق .. وقت وصال استـ بر من ِ جنون زدھ ؟
+دلت جوانهـ مۍزند جوان عاشق!
هر دم ڪهـ قرارت از ڪفـ مۍرود و این حس فزونۍ دارد، بدان در طریق سلامت، رهسپـٰارِ کوۍِ عشـٖق هستـے و راهنمایت جز معشوق دلربایت نیستـ ..
+الحمداللّٰھ جلیل الجمیل ..
شیخ سوالـے دارم!
- بپرس جوان
+ بۍقرارۍام در این چند شب و روز دست به گریبان جنونم شده است...
سِرّش چیست ؟
- سرّ ِ این واقعـہ در سَر نگنجد جوان!
میھمان رب جلیل هستـے..
هرچہ تا بھحال هرچه از سرّ این بَزم میدانستۍ جز هیچ، هیچ نبودھ است..
راٰھ درازۍ دارێ تا آشڪار شدن سرّ بر وجودت...
+هرچه باشد در راه معشوق،چه سخت و آسان به جان میخرم..
-راه سخت است ، اما برای چون تویی شیرین و پر حلاوت..!
#شیخ
#یادلیلالمتحیرین
موقع نوشتنتون خودتون نباشین ، اونی باشین که دارین مینویسینش !
-فعلاهمین'
هدایت شده از «کمــی کــافــر...»
بهم ریختهام
شبیه شعرهای سپید
که نه وزن دارند
نه قافیه
-و گاهی-
نه حتی معنی!
آشفتهام
به قاعدهی برنامههای سفر شیخالرئیس
ابراهیم رئیسی
که صبح شانزدهم آذر
با دانشجوها دیدار داشت؛
و عصر همان روز
با «نعلین»
به دیدار «پوتین» رفته است!
(اساتید زباندراز زبان بدن
کجای مجلس نشستهاند؟!)
و گفتهاند
صبح جمعهای هم
وقتی که هنوز
حسن روحانی بیدار نشده بود
از «مسکو»
به «کرج» سفر کرده است.
و ظاهراً
در این دو سال
بیشتر از هشت سال دولت بنفش
سفر استانی داشته است.
قاطیپاتیام
مثل نتیجهگیری انشای حسین دارابی!
راستی
گفتم انشا...
ورای همهی کلیشهها
شما چه فکر میکنید
بالاخره
علم بهتر است یا ثروت؟
- آقا اجازه...؟ فهم!
-چای «دبش» نوش جان ارزخوارها-
ارز
آدمها را باارزش نمیکند.
و به حال ما
چه فرقی میکند
ارز را
به «فنر» تشبیه کنید
یا به «کش تنبان»؟!
در هر صورت
ولش که کنید
از دستتان در میرود.
پس بهتر است
که در جای مناسب کنترلش کنید!
بهتر از این
نمیتوانستم
سیاست تثبیت نرخ ارز را
توضیح بدهم!
این وسط
یکی «رائفیپور» را بگیرد
که قرار بود
به مصاف صهیونیزم برود
نه به جنگ با «جبرائیلی»!
«اقتصاد دستوری»
کلیدواژهایست
که این پسرک نیمگرمی
سر زبانها انداخت
و الا خیلیها
هنوز
فرق ارز و عرض و ارض را
نمیفهمند.
آشفتهام
و برای بیداری
به بابونه و آویشن دهاتمان
بیشتر از قهوههای امریکانو ایمان دارم!
من
تا همیشه
«سنتی» را
به «صنعتی» ترجیح میدهم.
«شجریان» هنوز هم
در تاپ لیست موزیکهای من است
و شکر خدا
هیچ «ساسی»
به تنم نیفتاده است!
خستهام
-خستهتر از آنم که بگویم به چه علت-
بیخودی میخوابم
و بیدلیل بیدار نمیشوم!
گاهی معتقدم
انسان سالم
در هر شبانهروز
به ۱۸ ساعت خواب
نیاز دارد!
امروز در خواب دیدم
که «محمود پاکنیت»
اینستا را قرق کرده است
و «عطر پیراهن یوسف» را تبلیغ میکند!
-«همممم
مامامیا ماماسیتا کاچلا
بوی پیراهن یوسف!
یک رایحهی گرم؛
مردانه
و زلیخاکُش!»
سراغ فرزندانش را میگیرم
میگوید:
از دروغهای یهودا خسته شدم
و منهای یوسف و بنیامین
بنیاسرائیل را
به همراه گلهای گرگ
به فلسطین فرستادم!
بعد
انگشت حسرت به دهان گرفت
و گفت
که کاش میشد
با کشتی
از «تنگهی بابالمندب» رد شوند!
در خواب
تلویزیون را روشن میکنم
تا اخبار بیست و سی را ببینم
ولی تا ده دقیقه به نُه هم
گزارش افتتاح شعبهی جدید «سرای ایرانی»
و «شهر لوازم خانگی»
در پارکینگ صدا و سیما
پخش میشود.
جبلی و وحید جلیلی
روی آنتن زنده
به ریشم میخندند...
از خواب میپرم
به یاد اهالی غزه میافتم
بنیاسرائیل...
گرگ...
تپش قلبم بیشتر میشود
پنجره را باز میکنم
و در جملهای معترضه
از خدا میپرسم:
ای اله ابراهیم و اسماعیل و محمّد(ص)
ما را
برای کدام روز مبادا
کنار گذاشتهای؟!
#مصعب_یحیایی
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🔻@yahyaei_m