eitaa logo
دشت جنون
4.2هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹🌴🌷🌴🌹🕊 گفتم: من آدم عصبی هستم، بداخلاقم، صبرم کمه، امکان داره شما اذیت بشی. که انگار متوجه قصد من از این حرف ها شده بود گفت: شما هر چقدر عصبانی بشی من آرومم. خیلی هم صبورم، بعید می دونم با این چیزها جوش بیارم. گفتم : اگر یه روزی برم سرکار یا دانشگاه، خسته باشم، حوصله نداشته باشم، غذا درست نکرده باشم، خونه شلوغ باشه، شما ناراحت نمیشی؟؟ گفت : اشکال نداره. زن مثل گل میمونه، حساسه، شما هر چقدر هم که حوصله نداشته باشی من مدارا می کنم... 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 به این چیزها خیلی حساس بود. به من می‌گفت : فاطمه ! این چیه که زن‌ها می‌پوشند ؟ می‌گفتم : را می‌گویی ؟ می‌گفت : نمی‌دانم اسمش چیه . فقط می‌دانم هر چی که هست برای تو که بچه بغل می‌گیری و روسری و چادر سرت می‌کنی بهتر از روسری‌ست . دوست دارم یکی از همین‌ها بخری سرت کنی راحت‌تر باشی . گفتم : من راحت باشم یا تو خیالت راحت باشد ؟ خندید و گفت : هر دوش از همان روز من پوشیدم و دیگر هرگز از خودم جداش نکردم، تا یادش باشم، تا یادم نرود او کی بوده، کجا رفته، چطور رفته، به کجا رسیده . 🌹 @dashtejonoon1🥀🕊
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀 بود یه نوار روضه زیر و روش کرد. بلند شد اومد ... یه روز به فرماندمون گفت: من از بچگی نرفتم، می ترسم بشم و رو نبینم... یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم زیارت کنم و برگردم... اجازه گرفت و رفت دو ساعت توی زیارت کرد و برگشت ... توی اش نوشته بود: در راه برگشت از توی ماشین خواب رو دیدم... بهم فرمود: اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت... یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود... نیمه شبا تا می خوابید داخل قبر می کرد و میگفت:یا منتظر وعده ام... چشم به راهم نذار... توی ساعت ، روز و مکان رو هم نوشته بود... که شد، دیدیم حرفاش درست بوده دقیقا توی روز،ساعت و مکانی شد که تو اش نوشته بود! 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹