8.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اصلا ارزششو داشت؟
دیگه ذوقی براش ندارم
بخش هایی از مصاحبه ی یک یوتیوبر ایرانی که بصورت زمینی و غیرقانونی به آمریکا مهاجرت کرد.
بله تهش همینه چیزی که میگن با چیزی که میری میبینی خیلی تفاوت داره 💯💯
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
1_2707869840.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۲۴ خرداد ۱۴۰۳
میلادی: Thursday - 13 June 2024
قمری: الخميس، 6 ذو الحجة 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹سالروز ازدواج امیر المومنین با حضرت زهرا علیهما السلام (بنابرقولی)، 2ه-ق
🔹مرگ منصور عباسی لعنة الله علیه، 158ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️3 روز تا روز عرفه
▪️4 روز تا عید سعید قربان
▪️9 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️12 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدلله_حسین
#یا_صاحب_الزمان
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
💠 @dastan9 💠
⁉️چی کار کنیم همیشه در نعمت باشیم؟
📚پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله): هرکس هر روز صبح با این چهار جمله خداوند را شکر نکند، میترسم نعمتهایش از او گرفته شود؛ پس اگر میخواهید نعمتهایتان باقی باشد، هر روز صبح بگویید:
1️⃣ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي عَرَّفَنِي نَفْسَهُ وَ لَمْ يَتْرُكْنِي عَمْيَانَ الْقَلْب»
👌ترجمه: «شکر خدایی را که مرا با خودش آشنا کرد و مرا کوردل قرار نداد.»
2️⃣ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنِي مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ (ص)»
👌ترجمه: «شکر خدایی را که مرا از امّت پیامبر اکرم (ص) قرار داد.
3️⃣ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ رِزْقِي فِي يَدَيْهِ وَ لَمْ يَجْعَلْ رِزْقِي فِي أَيْدِي النَّاس»
👌ترجمه: «شکر خدایی را که روزی مرا در دست خودش داد، نه در دست مردم.»
4️⃣ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي سَتَرَ عَوْرَتِي وَ لَمْ يَفْضَحْنِي بَيْنَ النَّاسِ.»
👌ترجمه: «شکر خدایی را که عیبهایم را پوشانده و مرا بین مردم رسوا نکرد.»
🌐منبع: مصباح کفعمی، ص 170.
🔰فارسی این جملات رو هم بگید کافیه؛ حتّی اگر این معانی رو هر روز صبح بهش توجّه درونی هم داشته باشید، کافیه.
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
#پندانه
✍️ کار اشتباه را حتی برای یک بار هم امتحان نکن
🔹مردی دانا صبح زود از مقابل مغازه نانوایی عبور میکرد. دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط میکند تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد.
🔸مرد دانا از نانوا پرسید:
آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور این کار را داد و الآن مشغول انجام این کار است تمام عمر همنشین باشی!؟
🔹نانوا با لحنی مسخره پاسخ داد:
من فقط برای مدتی این کار را انجام خواهم داد و بعد که وضع مالیام بهتر شد آن را ترک میکنم و مثل بقیه نانواها آدم درست و صادقی میشوم!؟
🔸مرد دانا سری تکان داد و گفت:
متاسفم دوست من! هر انسانی که کاری انجام میدهد بخشی از وجود او میفهمد که قادر به انجام این کار است. این بخش همه عمر با انسان میآید. در نگاه، چهره، رفتار و گفتار خودش را نشان میدهد.
🔹کمکم انسانهای اطرافت هم میفهمند که چیزی در وجود تو قادر به اینجور کارهای خلاف است و بهخاطر آن از تو فاصله میگیرند.
🔸تو کمکم تنها میشوی و این بخش که تو دیگر دوستش نخواهی داشت همچنان با تو همراه خواهد شد و نهایتا وقتی همه را از دست دادی فقط این بخش از وجودت یعنی بخشی که قادر به فریب است و در کلکزدن مهارت دارد با تو میماند و تو مجبوری تمام عمر با تکهای که دوست نداری، زندگی کنی و حتی در آن دنیا با همان تکه همراه شوی!
💢 اگر آنها که برای امتحان به کار خلافی دست میزنند، گمان میکنند بعد از این تجربه قادر به بازگشت به حالت پاکی و عصمت اولیه نیستند و بخشی از وجود آنها نسبت به توانایی خود در خطاکاری بیدار میشود و همیشه همراهشان میآید، شاید از همان ابتدا هرگز به سمت کار خلاف حتی برای امتحان هم نمیرفتند.
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ فقط نترسید 😱😱😱😱
⚠️هر عقیده ای مورد احترام نیست..
قبول ندارید⁉️
جاهلیت جدید تمام مرزهای حماقت
را جابهجا کردهاست ‼️
اللهم عجل لولیک الفرج🌿
#اخرالزمان #جاهلیت_مدرن 🖤
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
📝
گویند "حر بن يزيد رياحي"
اولين کسي بود که آب را به روي امام بست و اولين کسي شد که خونش را براي او داد.
"عمر سعد" هم اولين کسي بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد براي آنکه رهبرشان شود و اولين کسي شد که تير را به سمت او پرتاب کرد!
کي ميداند آخر کارش به کجا ميرسد؟
دنيا دار ابتلاست.
با هر امتحاني چهرهاي از ما آشکار ميشود،
چهرهاي که گاهي خودمان را شگفتزده ميکند.
چطور ميشود در اين دنيا بر کسي
خرده گرفت و خود را نديد؟
ميگويند خداوند داستان ابليس را تعريف کرد
تا بداني که نميشود به عبادتت،
به تقربت، به جايگاهت اطمينان کني.
خدا هيچ تعهدي براي آنکه تو همان
که هستي بماني، نداده است
شايد به همين دليل است که سفارش شده،
وقتي حال خوبي داري و ميخواهي دعا کني،
يادت نرود "عافيت"
و "عاقبت به خيريات" را بطلبي
👤 حاج محمد اسماعیل دولابی
#همسرداری
#زناشویی
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸 💖 خط قرمز 💖 قسمت 119 از اتاق بیرون میزنم تا وضو بگیرم و بروم نمازخانه. در راهرو، سیاوش و
🌸🌸🌸🌸🌸
💖 خط قرمز 💖
قسمت 120
این جمله آخرش اعصابم را کمی به هم میریزد.
میپرسم:
فاطمیون دیگه چرا؟
-لازمه بچههای فاطمیون هم آموزش ببینند. میدون جنگ سوریه یه فرصت خوبه که این نیروها ورزیده بشن. بعداً تجربههایی که به دست میارن به دردشون میخوره.
ته دلم به این دوراندیشیاش آفرین میگویم و ابرو بالا میاندازم:
خیلی خب، من هستم. فقط الان کسی رو انتخاب کردی؟
حامد نگاهی به پنجره میاندازد. هوا گرگ و میش است و دارد کمکم صبح میشود.
میگوید:
هفت نفر برات انتخاب کردم و کنار گذاشتم. دو نفر از بچههای فاطمیون، پنج نفر هم سوری. خوبه؟
نفس راحتی میکشم. میترسیدم تعداد افراد تحت امرم زیاد باشند.
همیشه معتقد بودهام کیفیت مهمتر از کمیت است.
میپرسم:
خب اینا رو روی چه حسابی انتخابشون کردی؟
حامد از جا بلند میشود و چفیه مشکیاش را برمیدارد تا آن را دور سرش ببندد.
همیشه همینطور است، چفیه را مثل عرقچین دور سرش میبندد.
اینطوری خواستنیتر میشود و با ابهتتر؛ شاید چون جای زخمِ روی ابروی سمت راستش بیشتر به چشم میآید.
پیراهن خاکی رنگ پوشیده و شلوار نظامی؛ مثل همیشهاش.
میگوید:
خیلی وقته تحت نظر دارمشون. توی دورههای آموزشی خیلی خوب عمل کردن. بچههای خوب و سربهراهی هم هستن. البته هنوز به خودشون نگفتم. بپوش بریم پادگانشون.
تا من آماده بشوم، حامد میرود که تکلیف پوریا و سیاوش را معلوم کند.
یک حس کنجکاوی خاصی قلقلکم میدهد که بفهمم سیاوش چرا آمده سوریه؟
میدانم دارم ظاهرش را قضاوت میکنم؛ اما دست خودم نیست.
نمیدانم دیگر میبینمش که بتوانیم با هم حرف بزنیم یا نه.
آماده میشوم که با حامد برویم محل استقرار نیروهایی که گفته.
ابوحسام مثل همیشه دم در منتظر است. یک جوان حدوداً بیست و یکی دو ساله، با تهریش کمپشت، چشمان روشن و صورت سبزه.
جلوی در دیگر نه سیاوش را میبینم نه پوریا را. یا رفتهاند، یا منتظر پرواز یا ماشینی هستند که ببرندشان.
نویسنده: فاطمه شکیبا
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸 💖 خط قرمز 💖 قسمت 120 این جمله آخرش اعصابم را کمی به هم میریزد. میپرسم: فاطمیون دیگه چرا
🌸🌸🌸🌸🌸
💖 خط قرمز 💖
قسمت 121
حامد ابوحسام را مرخص میکند. میخواهد خودش پشت فرمان بنشیند.
حدس میزنم میخواهد حرفهایی بزند که فقط من باید بشنوم.
حق دارد ابوحسام را مرخص کند؛ چون ابوحسام این مدت که با حامد بوده، فارسی را هم دست و پا شکسته یاد گرفته.
به ابوحسام چشمک میزنم:
رفتی پی نخودسیاه؟
نمیفهمد. چشمانش را ریز میکند، لبخند نمکینی میزند و ابرو در هم میکشد:
چی؟ نخودِ سیاه کو؟
خندهام را میخورم و با دست، مکان نامعلومی را نشان میدهم:
اوناهاش دیگه، نخودسیاه. تو باید بری دنبالش.
به مکانی که با دستم اشاره کردم نگاه میکند و فقط آبیِ آسمان را میبیند.
باز هم نمیفهمد و سعی دارد یک نخودِ سیاه را وسط آسمان پیدا کند.
دست به دامان حامد میشود که تازه از صحبت با یکی از نیروها فارغ شده و دارد میآید که سوار شود:
نخودِ سیاه کجاست؟
حامد میزند زیر خنده و مشت آرامی به بازوی من میزند:
سر کار گذاشتیش بنده خدا رو؟
ابوحسام هنوز گیج است و لبخند روی لبش ماسیده. گنگ نگاهمان میکند.
حامد میگوید:
داره شوخی میکنه. من بعداً برات توضیح میدم. بهش فکر نکن.
کمی از گنگی نگاه ابوحسام کم میشود؛ اما از چهرهاش پیداست هنوز هم میخواهد بداند نخودِ سیاه چیست و کجاست.
دلم برایش میسوزد. دوباره چشمک میزنم برایش:
ولش کن.
مینشینم روی صندلی کمکراننده.
حامد استارت میزند و بیمقدمه شروع میکند:
شمال شرقی شهر دست مسلحینه...
و با دستش به سمت چپمان اشاره میکند:
این سمت که ما هم داریم از نزدیکشون رد میشیم.
نقشهای از جیبش درمیآورد و نشانم میدهد. نقشه سوریه است.
نویسنده: فاطمه شکیبا
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed