🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان طیران💖
قسمت۷۵
هاتف کنار محمدامین نشست :
_ چطوری یوزارسیف؟
_ شکر تو خوبی؟
هاتف نفس عمیقی کشید و نقشه های در سرش را گفت:《 میخوام پرونده ساغر محمودی رو بخونی بیای بهم بگی... میتونی؟ 》
_ چرا خودت نمیخونی؟
پکر فیس سید را از نظر گذراند :
_ حالا تو بگو میخونی بهم بگی یا نه؟
_ آره .
هاتف زد روی شانه سید و "دمت گرم" گفتن را معادل کرد با ایستادن و رفتن اما زود سمت محمدامین برگشت .
_ محمد میتونم بهت اعتماد کنم؟
_ آره داداش .
_ قول میدی به کسی نگی و کمکم کنی؟
_ اگه از دستم بر بیاد حتما .
_ میاد... ببین ماجرا از این قراره که من به یکی مشکوکم... ولش کن بعدا بهت میگم به کی و چرا... حالا فعلا پرونده این ساغر محمودی مهمتره... ببین من فکر میکنم این زن یه ربطی به کله گنده ها داره .
.....
" باید خودم شخصا به بهانه ترشی های المیرا هم که شده بروم و سری به این دو کفتر عاشق بزنم ."
کلید را در درب چرخاند و وارد شد .
هوا تاریک بود و صدای جیرجیرک ها خسته از باغ شنیده میشد .
کفش هایش را درآورد و داخل جاکفشی گذاشت ، سلام گرم و بلندی کرد که بی پاسخ ماند :
_ آرزو؟؟ صدرا؟؟؟ کجایین شما دوتا؟؟... ( وارد پذیرایی شد) آرزو؟؟؟... ( سرکی به آشپزخانه کشید ) آرزوی داداش؟؟؟...
به محض اینکه خواست از راه پله به اتاق ها برود صدای قطرات آب را از حمام شنید .
_ آرزو؟؟ آرزو تو حمومی؟؟؟؟ میشنوی صدامو؟
چند ضربه به در کوبید :
_ آرزو چرا جواب نمیدی؟؟؟؟؟ من دارم از نگرانی میمیرم جواب بده این شوخی خوبی نیست... (عقب عقب رفت) باشه پس... درو میشکنم .
شمارش معکوس را شروع کرد و بعد در را با قدرت شکست .
با دیدن صحنه رو به رویش میخکوب ماند ، سمت آرزو دوید و به آغوش کشیدش .
سیلی آرامی به گونه سردش زد :
_ آرزو... آرزو...
لرزان نبض بریده اش را گرفت؛ حس کرد لحظه ای قلبش ایستاد، زمان هم همراهش متوقف شد و نفسش بالا نیامد .
موهایش از غم اشک های آب زانوهایشان را بغل کرده بودن و اشک هایشان روی صورت بی روح و لباس خونی آرزو می لغزید .
چشمان میشی اش را دیگر باز نمیکرد؟
دیگر قرار نبود بخندد؟
عطر شیرینی هایش دیگر مهمان این خانه نمیشوند؟؟؟
نفهمید چقدر آنجا مثل یک مترسک خواهرک ته تغاری اش را به سینه چسباند و خیره ی خون ها شد که حتی با داد صدرا هم به خودش نیامد .
نای باز کردن چشمان خیسش راهم نداشت ، حس میکرد نفسش سخت بالا میآید.
نویسنده: ماحدا
#اگه_دوست_داشتی_نشر_بده 😍🥺😱
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💐 #داستانهای_کوتاه_و_آموزنده 💐
╭┅───────👑──────┅╮
❤️ @DASTAN9 ❤️
https://rubika.ir/dastan9
╰┅───────👑──────┅╯
۱۱ بهمن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان طیران 💖
قسمت۷۶
< دانای کل >
گوشه سادگی مغازه نشسته بود و حساب های مغازه را مینوشت؛ هادی دستش را گرفت .
_ سلام... چیشده؟؟؟
_ پاشو... پاشو... محمدمهدی همراه من بیا.
چشمانش چهار تا شد .
_ چرا؟ کجا؟؟ چرا تو مشکی تنته؟... آخ باشه... اوستا من میرم زود برمیگردم .
هادی محمد مهدی را پشت سرش سمت ماشین میکشید .
_ آخ هادی مچمو شکستی چرا اینجوری میکنی ؟
رهایش کرد و پشت فرمان نشست.
کمی مچش را ماساژ داد و کنار دستش نشست .
آنقدر اخم های هادی ترسناک بود که جرئت نداشت بگوید بالای چشمت ابرو چه برسد به اینکه بپرسد چشده .
ساعت ترافیک بود و قفل شده بودند .
_ نمیخوای بگی چیشده که اینقدر بهم ریختی ؟
_ در داشبوردو باز کن... کاغذ توشو بخون .
درب داشبورد را باز کرد؛ برگه ای سیاه مثل امروزش .
چشمانش لغزید دیوانگی به سرش هجوم برد.
درب ماشین را باز کرد و دوید .
اشک شد ، زمین خورد بازهم دوید .
نفس نفس زنان سر رسید و عربده کشید :
_ کجاست... کدوم گوریه این بی غیرتتت؟؟؟؟
اعلامیه بزرگ را با شتاب از دیوار به زمین انداخت و پیمال کرد :
_ صدراااااااا... مردککک بی همه چیز... کدوم سوراخییی قایم شدییی.
صدای خراش برداشته امیریل آمد :
_ چته داری سر و صدا میکنی .
_ بگو خود عوضیش بیاد .
امیریل یقه محمدمهدی را گرفت و با صبری لبریز شده شروع کرد به زدنش .
هاتف و چند نفر دیگر برای جدا کردنشان رفتند .
صدرا کنار در آب شد، روی زمین نشسته بود و گریه میکرد .
هاتف بازوی محمدمهدی را گرفت ، محمدمهدی با چشم های پر از اشکشش را هاتف دوخت :
_ باشه... به من ندادینش... ندادینش که حالا جنازشو ببینم.
.
نویسنده: ماحدا
#اگه_دوست_داشتی_نشر_بده 😍🥺😱
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💐 #داستانهای_کوتاه_و_آموزنده 💐
╭┅───────👑──────┅╮
❤️ @DASTAN9 ❤️
https://rubika.ir/dastan9
╰┅───────👑──────┅╯
۱۱ بهمن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ افشاگری بزرگ معاون بیمه کشور در آنتن زنده تلویزیون: بیمه تک تک مسئولان با مردم عادی تفاوت های بسیار دارد🤬
#اگه_دوست_داشتی_نشر_بده 😍🥺😱
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💐 #داستانهای_کوتاه_و_آموزنده 💐
╭┅───────👑──────┅╮
❤️ @DASTAN9 ❤️
https://rubika.ir/dastan9
╰┅───────👑──────┅╯
۱۱ بهمن
۱۱ بهمن
۱۲ بهمن
1_2707869840.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
۱۲ بهمن
۱۲ بهمن
19.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا"
🎧 با نوای علی فانی
به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏
🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا میفرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين مینمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده میگردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد.
🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندیهایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید.
🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله🖤
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
@dastan9
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
۱۲ بهمن
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
میلادی: Friday - 31 January 2025
قمری: الجمعة، 1 شعبان 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
🌺2 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام
🌺3 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام
🌺4 روز تا ولادت حضرت سجاد علیه السلام
🌸10 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
🌸14 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج)
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدلله_حسین
#یا_صاحب_الزمان
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
💠 @dastan9 💠
۱۲ بهمن
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
إنّ أعظَمَ النّاسِ مَنزِلَةً عِندَ اللّه ِ يَومَ القِيامَةِ أمشاهُم في أرضِهِ بالنَّصيحَةِ لِخَلقِهِ
بامنزلت ترينِ مردم نزد خداوند در روز قيامت، كسى است كه در راه خيرخواهى براى خلق او، بيش از ديگران قدم بر دارد
الكافی ج2 ص208
#اگه_دوست_داشتی_نشر_بده 😍🥺😱
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💐 #داستانهای_کوتاه_و_آموزنده 💐
╭┅───────👑──────┅╮
❤️ @DASTAN9 ❤️
https://rubika.ir/dastan9
╰┅───────👑──────┅╯
۱۲ بهمن
#پندانـــــــهـــ
گاهی یڪ پیام به نامحرم
یک صحبت با نامحرم
بسیاری از لطفها را از انسان می گیرد..
لطف رسیدن به مراتب الهی...
لطف رسیدن به شهدا....
لطف رسیدن به مقام سربازی امام زمان (عج)
و ....
فقط این را بدانیم شهدا هرگز اهل رابطه با نامحرم نبودند
پس تا می توانیم مراقبت کنیم
#اگه_دوست_داشتی_نشر_بده 😍🥺😱
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💐 #داستانهای_کوتاه_و_آموزنده 💐
╭┅───────👑──────┅╮
❤️ @DASTAN9 ❤️
https://rubika.ir/dastan9
╰┅───────👑──────┅╯
۱۲ بهمن
11.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشنایی_با_انجمن #حجتیه ⛔⛔⛔
مستند شاخص قسمت #امام و #انتظار
➖➖➖➖➖➖➖
#اگه_دوست_داشتی_نشر_بده 😍🥺😱
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💐 #داستانهای_کوتاه_و_آموزنده 💐
╭┅───────👑──────┅╮
❤️ @DASTAN9 ❤️
https://rubika.ir/dastan9
╰┅───────👑──────┅╯
۱۲ بهمن