✅حکایت پندآموز
#توبه فضيل عياض
فضيل گرچه در ابتداى كار راهزن بود
و همراه با نوچه هاى خود، راه را بر كاروانها و قافله هاى تجارتى مى بست
و اموال آنان را به غارت مى برد،
ولى داراى مروت و همتى بلند بود،
اگر در قافله ها زنى وجود داشت،
كالاى او را نمى برد و كسى كه سرمايه اش اندك بود،
از سرقت مال او چشم مى پوشيد،
و براى آنان كه مال و اموالشان را مى ربود،
دستمايه اى ناچيز باقى مى گذاشت،
در برابر عبادت حق تكبر نداشت،
از نماز و روزه غافل نبود،
سبب #توبه اش را چنين گفته اند:
عاشق زنى بود ولى به او دست نمى يافت،
گاه به گاه نزديك ديوار خانه ى آن زن مى رفت
و در هوس او گريه مى كرد و ناله مى زد،
شبى قافله اى از آن ناحيه مى گذشت،
در ميان كاروان يكى قرآن مى خواند،
اين آيه به گوش فضيل رسيد:
«أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ» .
آيا براى آنان كه ايمان آورده اند
وقت آن نرسيده كه دلهايشان براى ياد خدا خاشع شود؟
فضيل با شنيدن اين آيه از ديوار فرو افتاد و گفت:
خداوندا! چرا وقت آن شده و بلكه از وقت هم گذشته،
سراسيمه و متحير، گريان و نالان،
شرمسار و بيقرار، روى به ويرانه نهاد.
جماعتى از كاروانيان در ويرانه بودند، مى گفتند:
بار كنيم و برويم، يكى گفت الآن وقت رفتن نيست
كه فضيل سر راه است،
او راه را بر ما مى بندد و اموالمان را به غارت مى برد،
فضيل فرياد زد كه اى كاروانيان!
بشارت باد شما را كه اين دزد خطرناك و اين راهزن آلوده توبه كرد!
او پس از #توبه همه روز به دنبال صاحبان اموال غارت شده مى رفت و از آنان حلاليت مى طلبيد ،
او بعد از مدتى از عارفان واقعى شد
و به تربيت مردم برخاست
و كلماتى حكيمانه از خود به يادگار گذاشت.
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
🔖داستان كوتاه
یه نوجوان ۱۶ ساله بود از محلههای پایین شهر تهران
چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود
خودش میگفت: گناهی نشد که من انجام ندم
تا اینکه یه نوار روضه زیر و رویش کرد و بلند شد اومد جبهه
یه روز به فرمانده گفت: من از بچگی حرم امام رضا علیهالسلام نرفتم، میترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم، ۴۸ ساعت به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیهالسلام زیارت کنم و برگردم…
.. اجازه گرفت و رفت مشهد
دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه
توی وصیت نامهاش نوشته بود:
در راه برگشت از حرم امام رضا علیهالسلام، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم
آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام میبرمت…
…یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود
نیمه شبها تا سحر میخوابید داخل قبر، گریه میکرد و میگفت:
یا امام رضا علیهالسلام منتظر وعدهام… آقا جان چشم به راهم نذار…
… توی وصیتنامهاش ساعت و روز و مکان شهادتش رو نوشته بود
میگفت امام رضا علیهالسلام بهم گفته کی و کجا شهید میشم
حتی مکانی هم که امام رضا علیهالسلام فرموده بود شهید میشی تا حالا ندیده بود…
…روز موعود خبر رسید ضد انقلاب توی یه منطقه است و باید بریم سراغشون
فرمانده گفت: چند تا نیرو بیشتر نمیخواهیم
همهی بچهها شروع کردند التماس کردن که آقا ما رو ببرید
دیدند حمید یه گوشه نشسته و نگاه میکنه
ازش سوال کردند: مگه تو دوست نداری بری به این عملیات؟
حمید خندید و گفت: شما برا اومدن التماسهاتون رو بکنید، اونی که باید منو ببره خودش میبره
خود فرمانده اومد و گفت: حمید تو هم بلند شو بریم …
… بچهها میگن وقتی وارد روستایی که ضد انقلاب بودند شدیم، حمید دستاش رو به سمت ما بلند کرد و گفت: خداحافظ
کسی اون لحظه نفهمید حمید چی میگه
اما وقتی شهید شد و وصیتنامهاش رو باز کردیم دیدیم دقیقا توی همونروز، ساعت و مکانی شهید شده که تو وصیتنامهاش نوشته بود…
🖌خاطره ای از زندگی شهید حمید محمودی
#برای_برگشتن_هیچ_وقت_دیرنیست
#توبه🌹
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
⭕️ #تلنگـــر 👌
هروقت فكر #گناه سراغم مياد، به یاد #مرگ میوفتم.💀
❌به اينكه اگه موقع انجام گناه سكته كنم و بميرم...😰
🔥✋🏻و دستم جايي باشه كه نبايد باشه يا حتی تن برهنه باشم
(چه آبرويي ازم ميره😔)
📛مهمتر از همه اينكه ديگه مُردم و فرصتی برای جبران اشتباهم و #توبه ندارم.😭
☑️پس : اگه تحریک شدی به این فکر کن ممکنه الان فرشته مرگ کنارت باشه...😰
⚠️ به این فکر کن که بعد مرگ دیگه راه بازگشتی نیست...♻️❌
📛کی میتونه الان اینجا قسم بخوره که تا یک دقیقه دیگه زندس⁉
️
📛 پس تویی که از یک دقیقه یا حتی یک ثانیه بعد از خودتم خبری نداری، چطور این گناهو انجام میدی درحالیکه ممکنه درهمون لحظه بمیری⁉️💀
📛چه تضمینی میکنی که وقتی برای #توبہ داشته باشی⁉️
️
❕پس مواظب باش❕
💀 مـرگ خبر نمیکنه 💀
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#داستان_واقعی
🔹 فضيل عياض شاگردان زيادى را تربيت كرد. شاگرد درس خوان و جوانش به حال #مرگ افتاد.
🔹 فضيل بالاى سرش آمد، گفت: بگو:
«لا اله الا الله» گفت: هم نمی گويم و هم #بيزارم از اين چيزى كه تو می گويى.
🔹 فضيل گفت: قرآن بياوريد تا سوره مباركه «#يس» را بخوانم، شايد گرهش باز شود.
🌸 پيغمبر (ص) فرمود:
« لكلّ شىء قلب و قلب القرآن يس »
🔹 گفت: نخوان، من از شنيدنش #زجر می كشم و مرد. استاد غرق در شگفتى شد. خيلى پی جو شد كه چه چيزى باعث شد كه اين شاگرد درس خوانده و با معرفت، هنگام مرگش به اين بلا دچار شد و بی دين مرد.
🔹 خيلى در فكر بود، تا يك شب در عالم رؤيا ديد كه روز قيامت شده است. شاگردش را ديد كه در آتش است، گفت: چه شد كه وضع تو به اينجا كشيد؟ گفت: من دچار #سه_گناه بودم و تا زمان مردنم ادامه داشت؛
⛔ گناه اول:
#حسود بودم، هيچ نعمتى را براى ديگرى تحمل نداشتم ببينم.
⛔ گناه دوم: من #دو_بهم_زن بودم
⛔ و گناه سوم من: سالى يكبار #مشروب می خوردم. اگر #توبه كرده بودم، به اين بلا دچار نمی شدم.
📚 استاد انصاریان- سایت عرفان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
✨﷽✨
🔴سه دام شیطان
✍شیطان، موسی را ملاقات کرد و به حضرت عرضه داشت: ای موسی! تویی آن انسانی که خداوند مهربان تو را به رسالت برگزیده و بی واسطه با تو سخن می گوید، روی این حساب از آبروی فوق العاده ای برخورداری، من یکی از مخلوقات خدایم و گناهی را مرتکب شدم و علاقه دارم از آن گناه به درگاه حضرت حق توبه کنم!! به پیشگاه محبوب عالمیان واسطه شو تا توبه ام را بپذیرد.
موسی بزرگوار قبول کرد، از خداوند مهربان درخواست کرد: الهی! توبه اش را بپذیر.
خطاب رسید: موسی! خواسته ات را قبول کردم، به شیطان امر کن به قبر آدم سجده کند، چرا که توبه از گناه، جبران عمل فوت شده است.
موسی، #ابلیس را دید و پیشنهاد مقصود خلقت را به او گفت. سخت عصبانی و خشمگین شد و با تکبر گفت: ای موسی! من به زنده او سجده نکردم، توقّع داری به مرده او سجده کنم!!
سپس گفت: ای موسی! به خاطر این که به درگاه حق جهت #توبه من #شفاعت کردی بر من حق دار شدی، به تو بگویم که در سه وقت مواظب ضربه من باش که هرکس در این سه موضع، مواظب من باشد از هلاکت مصون می ماند.
1. به هنگام #خشم و #غضب، مواظب فعالیت من باش که روحم در قلب تو و چشمم در چشم تو است و همانند خون در تمام وجودت می چرخم، تا به وسیله تیشه خشم، ریشه ات را برکنم.
2. به وقت قرار گرفتن در میدان #جهاد، متوجّه باش که در آن وقت من مجاهد فی سبیل اللّه را به یاد فرزندان و زن و اهلش انداخته، تا جایی که رویش را از جهاد فی اللّه برگردانم!
3. بترس از این که با زن #نامحرم خلوت کنی که من در آنجا واسطه نزدیک کردن هر دو به هم هستم!
در این داستان عجیب، شیطان به سه برنامه خطرناک اشاره دارد: #شهوت، #غضب و #حرص.
در هر صورت باید گفت: بدون شک، فرار #انسان از جهاد، ریشه ای جز #حرص به #دنیا ندارد و امتناع ابلیس از #سجده به آدم منشأی غیر حسد نمی تواند داشته باشد و این حسد، درب بسیار بزرگی است که شیطان با ورودش، قدرت تسخیر قلب را پیدا می کند.
📚اثر استاد حسین انصاریان.
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
⭕️ @dastan9 🇮🇷 🌺
#خواهرم...
پسر خوب با هیچ نامحرمی چت (غیرضروری) نمی کنه...🤐
دخترخوب هم همینطور...🤐
مشکل فقط اینجاست که ما تفسیر خوب بودن رو اشتباه متوجه شدیم...😔
عادت کردیم به کلاه شرعی سر خودمون گذاشتن...🙁
خواهرم وقتی قبح این گناه برات شکسته شد مطمئن باش اون آخرین نفری نیست که باهاش چت می کنی...💬
و مطمئن باش آخرین دختری نیستی که اون آقا پسر باهات حرف میزنه و چت می کنه...💬
مگه نمیدونی هوای نفس بی نهایت طلبه؟
اصلا کجای کار بودی که به اینجا رسیدی⁉
از یه گروه مختلط مذهبی و یا یه کار فرهنگی شروع شد،آره⁉
تو که خودتو بیشتر از همه میشناختی...
تو که میدونستی نمیتونی تقوا کنی از اول به اون گروه یا کار فرهنگی نمیرفتی...😣
اما هنوز هم دیر نشده...😃☝🏻
مگه #خدا تو سوره اعراف آیه ۱۵۶ نگفته که:
🌹همانا رحمت و بخشش من تمامی اشیاء و موجودات را فرا گرفته است🌹
#توبه کن خدات بسیار بخشنده و توبه پذیره...😊❤
و سعی کن مبارزه با نفسو جزوه برنامت قرار بدی وگرنه ممکنه نفست دوباره فریبت بده...
#حجاب
#حجاب_زهرایی
🌸@dastan9 🇮🇷
🌸Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
🌸https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
✍ امام صادق (عليه السلام) :
زمانی که مومن #مرتکبگناهی میشود ،
خداوند تا هفت ساعت به او مهلت میدهد ؛
اگر در این زمان #توبه کند برایش نوشته نخواهد شد...
📖 کافی ، جلد٢
✍آیت الله جوادی آملی:
برای #توبه كردن نه رو به قبله بودن لازم است، نه غسل لازم است، بلکه فرد می تواند همانجا بگويد خدايا بد كردم! اشتباه كردم! مرا ببخش!
اين روايتی است كه مرحوم مجلسی آن را نقل كرده، فرمود: اگر يک وقت انسان در مجلسی که نشسته، گناهی که چندين سال قبل كرده به يادش آمده، بايد خدا را شكر كند كه يادش آمده و استغفار كند. خدا كه قريبالاجابه است، سريعالرضاست، الآن هم گناه فرد را به یاد او انداخته تا استغفار كند.
✍#آیت_الله_بهجت
هیچوقت از #توبه خسته نشوید
آیاهر بار که لباست کثیف میشود
آن را نمیشویی؟
گناه هم این چنین است
باید پشت سر هم استغفار کرد
تا گناهان پاک شود.
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
⭕️ @dastan9 🏴🏴🏴
زمانی که تو، #توبه میکنی که دیگه #گناه نکنی، خب روزای اول همه چی امن و امانه...😇
اما وقتی یه مدت میگذره به شدت احساس خلاء میکنی⚡️
و حوصلت سر میره،
چون اصولا گناه کردن خیلی وقت آدمو میگیره...
اما وقتی نمیخوای گناه کنی خیلی وقت فراغت داری،
این جا دقیقا همون جاییه که شیطان بدجور سوءاستفاده میکنه💥
در واقع شیطان صبر میکنه تا تو #ضعف نشون بدی⚡️
☝️اگه واقعا میخوای نفست رو کنترل کنی و دیگه گناه نکنی، باید برای ثانیههای زندگیت هم برنامه داشته باشی وگرنه قطعا به مشکل برمیخوری⚡️
👈پس خواهشا تا میتونی برای خودت تفریحات سالم پیدا کن...🍃
هیچوقت نباید از روزایی که گناه نمیکنی احساس بد بگیری✋
نزار #کنترل_نگاه یا #رعایت_حجاب و... برات تبدیل به رنج بشه❌ چون این دقیقا همون چیزیه که شیطان میخواد😐
✅از #ترک_گناه لذت ببر😇
کلی #تفریح_سالم پیدا کن؛ دورهمیهای خوب، ورزش، سینما، سفر، مطالعه و...
⭕️کار شیطان اینه که گناه و بدی رو قشنگ جلوه میده و خوبی رو بهت سخت و رنجآور نشون میده😒
💯شیطان یک لحظه هم بیکار نیست و برامون کلی برنامه داره😟
✅پس؛
ما هم نباید بیکار بشینیم و نباید اجازه بدیم شیطان برامون تصمیم بگیره⛔️
💠ترک گناه رو برای خودت شیرین کن تا از این مسیر لذت ببری✨
📖منبع: «راز کنترل شهوت»، جلد۲، ص۵۸
✍ #رضا_داداشی
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
⭕️ @dastan9 🏴
⭕️ splus.ir/dastan9 🏴
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🏴
غلامی که مولایش را کشت😳⁉️
در زمان عمر، غلامی که مولای خودش را کشته بود پس از اقرار، عمر امر به کشتنش نمود، حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ از غلام پرسید چرا مولای خودت را کشتی❓
عرض کرد به زور با من #لواط کرد پس او را کشتم آن حضرت از اولیای مقتول پرسید آیا او را دفن کردهاید❓
گفتند: آری هم اکنون از #دفنش میآییم پس به عمر فرمود غلام را تا سه روز نگهدار و پس از سه روز اولیای مقتول حاضر شوند.
پس از گذشتن سه روز آن حضرت به اتفاق عمر و اولیای مقتول بر سر قبرش آمدند از اولیایش پرسیدند این قبر صاحب شماست⁉️
گفتند: آری، سپس فرمود قبر را #بشکافید تا به #لحد برسید، چون به لحد رسیدند و آن را برداشتند جنازه را ندیدند، پس آن حضرت #تکبیر گفت و فرمود: به خدا قسم #دروغ نگفتم شنیدم از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: هر کس از امت من، عمل #قوملوط را مرتکب شود و بدون #توبه ❌از دنیا برود😖 پس در قبرش بیش از سه روز نمیماند ‼️تا اینکه زمین او را فرو میبرد و به جایی که قوم لوط هستند و هلاک گردیدهاند ملحق مینماید پس در زمرهی ایشان #محشور میشود.
حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ فرمود: بترس و ترک کن #زنا و #لواط (همجنسگرایی) را و لواط بدتر از زنا است و این دو گناه موجب #هفتادودو گونه درد در #دنیا و #آخرت برای صاحبش میشود😱.در قرآن مجید چنانچه از زنا به #فاحشه تعبیر فرموده این عمل شنیع را هم فاحشه خوانده چنانچه در سوره #اعراف میفرماید: «لوط به قوم خود گفت آیا کاری را میکنید که در نهایت زشتی است، پیش از شما کسی از افراد بشر گرد چنین کار زشتی نگشته، آیا شما با مردان جمع میشوید در هنگام #شهوت و زنان را رها میکنید بلکه شما #اسرافکنندگانید».چه اسرافی بدتر از اینکه #نطفهای که به منزلهی بذر است برای بقاء نوع و نسل انسان و باید در رحم زن قرار گیرد در غیر محلی که خدا قرار داده بریزد. برای تهدید دیگران از نزدیک شدن به این عمل خلاف انسانی در سورههای اعراف و هود و نمل و عنکبوت و قمر و نجم، قوم لوط را یادآوری و کیفیت عذاب ایشان را متذکر میشود.
🛑باشد که دیگران اندرزی بگیرند.🛑
«حد لواط»چون حرمت و فساد لواط بیشتر از زنا است حدش شدیدتر است .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#پخشپستثوابجاریهدرپیدارد✨🌿
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
⭕️ splus.ir/dastan9
⭕️ https://eitaa.com/dastan9
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊
#شهیدانه
#مثل_شهدا
📚 #داستان واقعی
#رضا سگ باز یه #لات بود تو مشهد .
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ستاد جنگهای نامنظم داره تعقیبش می کنه.
#شهید_چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: فکر کردی خیلی مردی؟
رضا گفت: بروبچه ها که اینجور میگن.....!!!
#چمران بهش گفت : اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
#شهید_چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!
چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: این کیه آوردی جبهه؟!
رضا شروع کرد به فحش دادن ، (فحشای رکیک!) اما #چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید #چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد :
”آهای کچل با تو ام.....! “
یکدفعه #شهید_چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟
رضا گفت : داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
#چمران : آقا رضا چی میکشی؟
برید براش بخرید و بیارید....
#چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....
رضا به #چمران گفت : میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟!
کِشیده ای، چیزی؟!!
#شهید_چمران گفت : چرا؟!
رضا گفت : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....
#شهید_چمران گفت : اشتباه فکر می کنی.....!
یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم... تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!
رضا جا خورد!....
رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!
تو گریه هاش می گفت : یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟
اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود .
رفت وضو گرفت .
سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد.
پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد......!
فقط چند لحظه بعد از #توبه کردنش
یه#توبه و یه #نماز واقعی......
#مردان_بی_ادعا
#روحشان_شاد
#شهید_چمران
🏴-•-•-•-------❀•🖤•❀ --------•-•-•-- 🏴
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🏴 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🏴
🏴 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🏴
🔹بِسمِاللہِالـرحمــٰٓنِالرحــیمْ🔹
🛑 شهادت عضوهای بدن از آنِ گنهکاران است‼️
چنانکه امام باقر(ع) میفرماید؛ شهادت #اعضا و #جوارح در قیامت برای مؤمنان نیست❌،
بلکه برای گنهکارانی است که برایشان عذاب جهنم🔥 نوشته شده است.
اما مؤمنان وکسانیکه #تــوبه واقعی کرده اند نامه عملشان📜 به دست راست ✋🏼آنها داده خواهد شد.
این بیان امام(ع) دلیل روشنی است بر اینکه شهادت اعضا ویژه کافران است؛ چرا که مؤمنان بویژه اولیای الهی در برابر اوامر پروردگار تسلیم محض هستند و با پروندهای سرشار از تسلیم و بندگی، اعتراف به عجز در برابر خالق و پروردگار خویش دارند. آنگونه که
امام سجاد(ع) میفرماید: «وَ لَیْسَ عِنْدِی مَا یُوجِبُ لِی مَغْفِرَتَکَ، وَ لَا فِی عَمَلِی مَا أَسْتَحِقُّ بِهِ عَفْوَکَ، وَ مَا لِی بَعْدَ أَنْ حَکَمْتُ عَلَى نَفْسِی إِلَّا فَضْلُک»؛[و مرا آنچه سبب آمرزش تو شود، در دست نیست و کارى نکردهام که به پاداش آن شایسته عفو تو باشم و چون بدین سان خویشتن را محکوم کردهام، دیگر جز فضل و احسان تو پناهى ندارم.
[📚]. یس، 65.
[3]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 2، ص 32، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1407 ق.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖زن_زندگی_آزادی💖
قسمت ۵۱ و ۵۲
انگار زمان از دستم بیرون رفته بود، با اوضاع هانیل و هانا و شنیدن قصهٔ غصهٔ زهرا، نه گذشت روز را میفهمیدیم نه اینکه گرسنگی و...را،. بوسهای از گونهٔ نرم زهرا که در اثر گریه خیس شده بود گرفتم. نگاهی به بچهها کردم و یک دفعه انگار دارم خواب میبینم، دوباره نگاه دقیقتری کردم وگفتم:
_زهرا من دارم بد میبینم یا هانیل واقعا کبود شده؟!
و به سرعت از جا بلند شدم به سمت دخترک رفتم، وای خدای من صورتش واقعا کبود شده بود، دستی به گونه اش کشیدم ، مثل یخ سرد و مثل سنگ سفت بود. دستپاچه شدم، سرم را روی قلبش گذاشتم... وای خدای من!! انگار قلبش نمیزد.. از کنار هانیل بلند شدم و نگاهی به هانا کردم.. زیر چشمهای هانا کبود بود دست به صورتش گرفتم، تب نداشت اما گرم بود. پس هانیل...
سریع خودم را به درب رساندم و جوابی به نگاه های پر از سوال زهرا ندادم. وارد هال شدم، اثری از کریستا نبود، نمیدونستم چکار کنم، به سمت اتاقی که مال کریستا بود رفتم، تقه ای به در زدم، صدایی نیامد، اینقدر استرس داشتم که صبر کردن جایز نبود.دستگیرهٔ در را پایین دادم. در را باز کردم...وای با دیدن صحنهٔ پیش رویم از ترس می خواستم سکته کنم..
خدای من! این دیگه چه موجودی هست؟ در را نیمه باز رها کردم و همانطور که زیر لب میگفتم یا حضرت عباس... به طرف اتاقمون رفتم، داخل اتاق شدم، در را پشت سرم بستم و همانطور که نفس نفس میزدم به در تکیه دادم. اشک ناخوداگاه از چشمم روان شده بود، نگاهی به بالا کردم و با زبان فارسی گفتم: "خدایا غلط کردم، خدایا توبه....درسته من گنهکارم، من اشتباه کردم اما بابا حسین همیشه میگفت خدا خیلی مهربون و #توبه پذیره...خدایا بسمه خدایااا کمک..."😭 تا این حرف را زدم، زهرا به طرفم آمد و با نگرانی گفت:
_چی شده؟ هانیل چرا رنگش اینجور شده؟ چرا گریه میکنی؟ چی بود داشتی میگفتی؟ تو کجایی هستی؟
سر زهرا را به سینه چسپوندم و گفتم:
_من یه دختر بدبخت ایرانی هستم، یک دختری که قدر نعمت ندانستم الان #بخاطر_کفران_نعمت تو چنگ کسایی افتادم که نمیدونم کیا هستن..
زهرا خودش را محکمتر به من چسپاند و آروم گفت:
_من ایرانیها را دوست دارم
در همین حین به درب اتاق زدند.. نمیدونستم چکار کنم؟ در را باز کنم یا نه؟! آخه... آخه من تو اتاق کریستا را ندیدم فقط.. فقط یه موجود.. دوباره درب را زدند دو اینبار با شدت بیشتر و همزمان دستگیرهٔ در پایین و بالا شد و صدای عصبانی کریستا بلند شد:
🔥_چرا در باز نمیشه؟!
از پشت در کنار رفتم، در به شدت باز شد و کریستا که انگار به در تکیه داده بود، به حالت تلو تلو خوران وارد اتاق شد. نگاهی به صورت کریستا کرد، دور چشمش هنوز از هالهای سیاهرنگ پوشیده شده بود..، سحر آرام زیر لب گفت:
_اون موجودی که داخل اتاق بود... موجودی که کل لباسش سیاه بود و صورتش را هم رنگهای سیاه و سرخ پوشیده بود... اون...
کریستا بی توجه به حرفهایم به سمت هانیل و هانا رفت، نگاه عجیبی به هانیل کرد دست روی صورتش کشید و شروع به تکان دادنش کرد و ناگهان انگار که دیوانه شده باشد به طرفم یورش اورد وگفت:
🔥_احمق چکاریش کردی؟ چطور کشتیش؟ من....من...من این دختر را...
یکدفعه حرفش را خورد و به طرف هانا رفت و وضعیت اونم بررسی کرد و بعد از اتاق بیرون رفت. بعد از دقایقی صداش در ساختمان پیچید:
🔥_یکی از دخترا فکر کنم مرده، سریع خودت را برسون، باید اون یکی دیگه را معاینه کنی و نجاتش بدی... بایدددد میفهمی چی میگم؟
زهرا را تو بغل گرفتم و روی صندلی کنار میز نشستم و همانطور که موهای بور دختر را نوازش میکردم، چشم به هانا دوختم و دعا میکردم این دختر نجات پیدا کنه. نفهمیدم چه مدت گذشت، اما وقتی به خودم آمدم که یه آقا که فکر میکنم دکتر بود، را بالا سر هانیل دیدم
اون آقا تا چشمش به من افتاد، به کریستا اشاره ای کرد ،انگار دوست نداشت من اونجا حضور داشته باشم و میخواست کریستا منو بیرون کنه.. تا متوجه نگاه مشکوکش شدم، سرم را پایین بردم و توی گوش زهرا گفتم:
_انگار من مزاحمم، هر چی اینا گفتن، توی ذهنت بسپار، اصلا متوجه نشن انگلیسی بلدی، هر چی گفتن را حفظ کن و بعد به من بگو..
زهرا که مشخص بود دختر باهوشی هست، با نگاهش به من اطمینان لازم را داد.
نویسنده: طاهرهسادات حسینی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#مطالب_خوب_با_ما_نشرش_با_شما 😍
#داستانهای_کوتاه_و_آموزنده 💐
╭┅───👑───┅╮
🥀 @DASTAN9🥀
╰┅───👑───┅╯