eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
😁 این سوتی من برمیگرده به ۶ سال پیش زمانی که عروس داییم تازه زایمان کرده بود قرار بود روز دهم بچشون ولیمه بدن و بریم دیدن بچه و چشم روشنی هم ببریم😌🎉😌🎉😌 خلاصه صبح اون روزی که قرار بود شب بریم مهمونی همسرجان یه مقدار پول به بنده دادن که بذارم داخل پاکت و به عنوان چشم روشنی ببریم و همچنین یه مقدار پول که هزینه آرایشگاه بود💃💃💃 منم پولها رو گرفتم گذاشتم داخل کیفم و روی پاکت نوشتم قدم نو رسیده مبارک هدیه ای ناقابل از طرف ....... و پاکت رو هم گذاشتم داخل کیفم و با عجله رفتم آرایشگاه😌😌😌😉 خلاصه شب شد و همسری اومد جلوی آرایشگاه دنبالم و رفتیم تالار پذیرایی آخر شب موقع خداحافظی پاکت رو دادم به عروس دایی جان و تبریک گفتم و خداحافظی کردم و رفتیم منزل😴😴😴😴 چند روزی گذشت و یه روز صبح رفتم حرم تا وارد شدم هنوز کفشام دستم بود یه خانومی کنار دیوار بچه به بغل نشسته بود تا منو دید یهو شروع کرد به آه و ناله که ندارم و فقیرم و بیچاره هستم منم اصلا داخل کیفم نگاه نکردم یه مقدار پول داشتم از اضافه کرایه ماشین دادم به خانومه این رو هم بگم که یه کم سختم بود چون خودم خیلی شرایط پولی خوبی نداشتم خلاصه رفتم خونه چند روزی گذشت یه روز که میخواستم از داخل کیفم چیزی در بیارم یهو دیدم ته کیفم چند تا ۱۰ هزار تومنی افتاده😍😍😍🤑🤑🤑🤑🤑 خیلی خوشحال شدم و گفتم خدایا شکرت شنیده بودم اگر به فقرا کمک کنیم چند برابرش از راهی که فکرشم نمیکنید برمیگرده ولی نه این همه و نه به این زودی🤪😁 بله همچنان خوشحال از سرمایه دارشدنم بودم که بعد از چند روز یادم افتاد که پاکتی که دادم به عروس دایی جان خااااالی بوده و فراموش کردم پول بذارم داخلش😇😇😇😅😅😅😅 القصه عید شد عروس دایی اومدن منزلمون و از اونجایی که با هم خیلی دوست و همراز بودیم قضیه رو براش تعریف کردم بنده خدا میگفت خودمم تعجب کردم پاکت خالی رو دیدم🙃 خلاصه موقع خداحافظی یه پاکت که پول چشم روشنی و عیدی بچشونو داخلش گذاشته بودم بهشون دادم 🌺 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
لبخند را تو بیاور، شعر تازه را من دم میکنم…. در فنجان حس زندگی می‌ریزم، می‌نشینیم گپ میزنیم،❣ هنوز هم کلی حرف نگفته داریم….. از خدا، از زندگی،از خنده ی گل، از بوی صحرا…. گلایه ها و تلخی ها را هم میدهیم دست نسیم تا با خودش ببرد…. زندگی پر است از شادی های کوچک که ما ساده از کنارش می‌گذریم…❣ شاد باش… زندگی کوتاه است….❤️ . . سلام سلام 🤗 وقتتون بخیر 😊 برنامه هفتگی 👇 پنج شنبه ها : با شما عزیزان 🌹 . و اما موضوع چالش فردا 😉 بهترین یا بدترین که تا حالا دادین چی بوده ؟🤔 😜😂 . https://eitaa.com/yazahra_9 ⭕️ @dastan9 🇮🇷
من ی بار از یکی دلخور بودم وحشتناک دعوامون شد رفتم بیرون از پی ویش گله گذاریشو به یکی دیگ از بچه ها کنم از عصبانیت زیادم اینقدر داغ کرده بودم که حواسم نبود دوباره رفتم پی وی همون ک دعوا کردم دارم تایپ میکنم اومدم فرستادم کلی حرف و گله گذاری........😬 ثانیه اول فرستادم خوند گفت خییییلی بیشعوره اصلا😂😂 تازه فهمیدم چ سوتی دادم تو اوج عصبانیت با همین حرفش سرد شدم و خنده م گرفت😂 دیگ اشتی کردیم با همین ی کلمه نکته اخلاقی از کسی ناراحتید اول به خودش بگید به بقییه چه ربطی داره فقط اتیشو تند تر میکنن تنها کسی که میتونه اتیشو خاموش کنه همونه که اتیشو بپا کرده😂 🤦‍♀🤦‍♂ ⭕️ @dastan9 🇮🇷
سلام به همه دوستان. اینم یه خاطره از حاضرجوابی حاج آقا قرائتی که خودم با گوش خودم شنیدم😊 پارسال شوهرم منتقل شد کرمانشاه و منو دخمل یک ساله امون هم باهاش رفتیم. اونجا غریب بودیم، 😞نه دوستی نه آشنایی نه فامیلی. 😔 تنها جایی که داشتیم بریم مسجد بود.😍 هر ظهر و شب برای نماز می‌رفتیم مسجد. 😇و مسجد حاج شهباز خان که یکی از مساجد قدیمی و تاریخی کرمانشاه هست جزو مساجدی بود که زیاد می‌رفتیم چون فضای داخلش رو دوست داشتیم. یه شب تو مسجد داشتم میگفتم هیچکسی رو هم نمی‌شناسیم اینجا چه قدر غریبی بده😔 بعد از نماز متوجه شدم صدای آقایی که رفته منبر با شب های قبل فرق داره🤔. یه کم گوش کردم دیدم چه قدر شبیه صدای آقای قرائتی.😳 به شوهرم پیام دادم آقای قرائتی رو منبر؟! نوشت بله.😃 بعد آقای قرائتی خودشون گفتن برای انجام کاری اومدیم کرمانشاه دیدیم وقت نماز شد گفتم ما رو ببرید یه مسجدی این نزدیک نمازمون رو بخونیم آوردنمون اینجا حالام نمازگزارا تا دیدنم گفتن باید برامون سخنرانی کنی. خلاصه حاج آقا ده دقیقه صحبت کردند و بعد گفتن کسی سوالی داره بپرسه. یکی از آقایون بلند شد گفت حاج آقا چند وقته حضورتون تو صدا و سیما کم رنگ شده!! 😳 حاج آقا قرائتی هم نه گذاشت نه برداشت سریع گفت: شمااااا شب جمعه ات رو گم کردی وگرنه من هر شب جمعه شبکه یک برنامه دارم.😆😆😆😆 تو کل مسجد صدای خنده پیچید از این حاضرجوابی حاج آقا. خدا حفظشون کنه. ما کلی ذوق کردیم که بعد از مدت ها تو شهر غریب صدایی به گوشمون خورد که میشناختیمش. 🤦‍♂ ⭕️ @dastan9 🇮🇷💐
وحشتناک🤦‍♀🤦‍♀ سلامی به تداوم کرونا به بلندی شبهای پاییز وبه قشنگی کروکودیل برشماها ای سلاطین سوتی😂🤦‍♀😍 یه دفعه خیلی مهمون داشتیم،😢 از من هم اصرار که بمونید.😍😜هی اونا گفتن نه میریم من اصرار که شام هم بمونین عع نه توروخدا جابرین😉😃 هی اونا میگفتن نه نه زحمت کشیدین ما تشریف میبریم انقدر اصرار کردم بلاخره یخورده راضی شدن بمونن 😁😅دیدم هی مامانم صدام میکنه از توی اشپزخونه تا من بلند شدم خانوم اوناهم بلند شد فکر کرد مامانم کمک لازم داره اومد که کمکمون کنه😍😁 مامانم همین که پشتش به من بود و کار میکرد میگفت چی میگه واسه خودت. بزار برن دیگه.😐🤦‍♀😢 خسته شدم دیگه خیلی حرف میزنن دیونم کردن😱🤣 . مگه تا حالا من رنگ خونه هاشونو دیدم☹️🥺. تو میشینی میگی میخندی. براشون سیرک راه انداختی. من خسته شدم بس که پذیرایی کردم.😤😡 خلاصه هیچ جوری هم نمیشد بهش بگم.😢🥶🤭 😰😰😰 سخنرانیش که تموم شد برگشت ویدفعه خانومه رو دید.😑😂😭 یهووو هول شد گفت:به خخخخدااااا اگه بزارم برید🥺🥴☺️ 😂😂😂😂😂 هیچی دیگه اونا از اون روزکلا با ما قطع رابطه کردن 😕🤣😂😂😂 ⭕️ @dastan9 🇮🇷🌺❤️
سلام دوران عقد معمولاً پر از خاطرات خنده دار و سوتی هستش موقع آزمایش قبل از ازدواج مون (۲۰سال پیش هم آزمایش خون میگرفتن هم ادرار هم یک جلسه مشاوره برای آشنایی با همه چیزهای مرد و زن ها😱 اسم ها و کارهاو همه چیز اتاق خواب و وسایل جلوگیری از بارداری 😱😱 که همه را خیلی واضح توضیح میداد البته اون موقع دهه شصتی های چشم و گوش بسته زیاد بودن و کلاس فوق العاده شلوغ) من با مادرم و آقای داماد هم با مادرشون رفتیم از ۷و۸ صبح تا تقریباً ۱ظهر طول میکشید و خیلی هم شلوغ بود ما باید جواب آزمایش ها را میبردیم تا عقدمون را محضری میکردن حالا من خجالتی و استرسی (آخه فقط ۱۸ سالم بود و تازه کنکور داده بودم و از درس و مشق درآمده بودم☺️😊🤔) اول رفتیم برای آزمایش خون، خانم پرستار دید ترسیدم و نگاه نمیکنم با تمام خشونت خون گرفت یک پنبه و چسب هم روی رگ دستم نگذاشت من هم آستین لباسم را دادم پایین و تمام آستینم خونی شد جالبه جای سوزن کبود شد و بعد ۳روز که عقدم کردن و لباسم آستین کوتاه بود همه میپرسیدن دستت چی شده آخه کبودی اش خیلی بزرگ شده بود اما از همه خنده دار تر اون لحظه آزمایش ادرار بود که ما چون محرم نبودیم همسرم لیوان آزمایش را داد به مادرش که به من بدهند من هم نابلد رفتم داخل دسشویی تمام دسشویی ام را داخل لیوان ریختم یعنی لب به لب‌ همون جور آوردم بیرون گذاشتم توی سینی🤣😂😅🤣😂😅🤣😂😅🤣🤣🤣 بعد هم که رفتیم مشاوره که من هم خجالتی و چشم گوش بسته هرچی خانمه توضیح میداد من بیشتر خجالت میکشیدم از کلاس هم آخرین نفر آمدم بیرون(ظرفیت این همه حرف ها و کلمه های جدید که کلمات ممنوعه و بی تربیتی بود را نداشتم) همسرم نگران شده بود و آمدن جلوی کلاس خانم ها دنبالم و من بیشتر خجالت کشیدم (یک همچین آدمی بودم😄) به خاطر اینکه دستم درد میکرد و خونریزی داشت رنگ صورتم پریده بود طفلی نگران شده بود من را راهنمایی کرد که بشینم مامانم و مادرشوهرم کمی دورتر حواس شون را پرت کرده بودن که مثلاً ما کمی با هم تنها باشیم و حرف بزنیم همسرم هم یکدفعه رفت و یک ربع بعد با چندتا آبمیوه پاکتی کوچک آمد (بلد نبود طفلی که باید میبرد آبمیوه فروشی یا کافه و خودمون باید هر چی دوست داشتیم مثلاً سفارش میدادیم) وقتی هم که میخواستیم برویم توی ماشین که ما را برسانند خونه مون یکدفعه آقا داماد گفت که اشتباه لیوان ادرار خودش را به من داده حالا من از تصویر اون همه ادرار خنده ام گرفته از این طرف دارم از دست درد و خونریزی غش میکنم نمیدونم بخندم گریه کنم 🤐🤣 😍‌‎‌‌‎-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍 🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼 🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
مارفتیم بابلسر شهر زیبایی کنار ساحل چادر زدیم برا خودمون خوش و خرمو شاد  بزن بکوب بگو چیشد یهویی چادر بغل دستی مون یکی از همکارهای داداشم بودن تا ما اونارو دیدیم اونا مارو 😂😂😂😂😂😂😂😂😂 نگم براتون که حسابی خودمون و جمع جور کردیم دختراش که کلا بابلسرو با ترکیه ای  چه میدونم دبی اشتباه گرفته بودن 😂😂😂😂😂😂خلاصه ازکشف حجاب که نگم براتون ازاینا حالا ما خدایی کشف مشف ت کارمون نبود فقط یکم به خودمون رسیدع بودیم خلاصه نمیدونم چه اصراری داشتن به ما بفهمونن که ویلا اجاره کردن واونجا اسکان برگزدین فثط امشب اومدن ت چاادر بخوابن ماهم میگفتم کار خوبی کردین امشب اومدین کنار ساحل چادر زدین 😂😂😂😂😂😂😂😂 خلاصه دست بردار نبودن تا دیگه خدایی من لجم در اومد رفتم گفتم مهلقا خانم میشه بریم ویلاتون راستش من میخام برم حمام کمی هم لباس داریم بشورم میدونین چیه ما ازدیشب که  اومدیم بابلسر خونه نگرفتیم 😂😂😂😂😂😂 یعنی بچه ها خدایی میگم،قیافه اش دیدنی بود وقتی بهش گفتم بریم ویلایی که اجاره کردین به ت ت پ ت افتاد خب ادم عاقل نشستی ت چادر بشین سرجات چییی هی برا ما کلاس میزاری خوبت شد 🤐🤣 😍‌‎‌‌‎-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍 🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼 🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
توی روستا رسمه اونایی که صدای خوبی دارن توی محرم هرشب به نوبت نوحه خوانی میکنن و پول جمع میکنن به مسجد (این مسجدمون رو تازه ساخته یکم باز خرج داره) خلاصه نمیدونم از اینایی که با سازو اینا توعروسیای قدیم میخوندن آشنایی دارین یا نه یه فامیل داریم که بهش میگن عاشیق... این پا شد نوحه خوند انصافا صداش بیسته آخراش که همه پول میدادن دعا کنه ، یه خانمی هست که شوهرش جوون مرگ شده گفت برا شوهرم صلوات بفرستین اینم میکروفون رو برداش گفت برا سلامتی فریدونم صلوات🥴 همه خندیدن هول شد گفت بله صلوات 😐😐 یکم ک گذشت باز یه خانومی پول داد گفت برا مریضا دعا کن گفت انشالله مریض مصلحتی کربلا بشیم صلوات به این جا که رسید 😂 پدر یکی از شهدا میکروفون رو گرفت و خودش مجلسو ختم ب خیر کرد😂 یعنی همه غش کرده بودن فکر کنید همه مجلس چادر سیاه پوشیدن و زیر چادر دارن لرز میزنن😂 🤐🤣 😍‌‎‌‌‎-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍 🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼 🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
در یک روز گرم تابستان که حوصلم خیلی سررفته بود گفتم پنجره رو بازکنم ببینم بیرون چه خبره‌ . در یک مجتمع آپارتمانی ۵ طبقه زندگی میکردیم. طبقه پنجم.. حجاب کامل گرفتم ی چادر رنگی خوشگل سرم کردم و پرده رو کنارزدم و پنجره رو بازکردم.. سالهای بعد از جنگ بود و منم تازه عروس و مذهبی که اصلآ اشعار غیر مجاز گوش نمیدادیم و از وضعیت ترانه های اونور آبی خبر نداشتیم و بلد نبودیم.. به محص اینکه پنجره رو باز کردم ناگهان دو تا جوان موتورسوار با گاز و ویراژ و تک چرخ از خیابون پیچیدن جلو ساختمون ما و شروع کردن بلند بلند با آهنگ خوندن که دختر کاشونی چادرتو بردار دختر کاشونی چادرتو بردار منم کاشونی و ( ترسو) 😅🤣 سریع پنجره رو بستم و اومدم زنگ زدم به خواهرم که آبجی این جوونا از کجا میدونستن من کاشونی ام خواهرم غش کرد از خنده و گفت بابا. میگفتن دختر چادری چادرتو بردار😅🤣😅🤣 این شعر فلان خواننده اونور آبیه.. به تو کار نداشتن😆😆 من🙄🙄🙄 آبجیم🤣🤣🤣 😍‌‎‌‌‎-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍 🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼 🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼