eitaa logo
داستانکام
73 دنبال‌کننده
185 عکس
34 ویدیو
1 فایل
این داستانکا گوشه‌ای از زندگی منه. 🌸 راه ارتباطی: @barkat313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فروشگاه برکت
🌸 #داستانک / قم . صبح، چون #فاطمه_خانوم دیرش شده بود، خودم رسوندمش مدرسه. فاطمه خانوم بین راه مطالعه می‌کرد. منم رادیو معارف رو روشن کردم. . شُکرَاً یا رَبی شُکرَاً، هَدَیتَ قَلبی شُکرَاً، نَوَّرتَ دَربی شُکرَاً، ... . فاطمه خانوم سرشو از رو کتاب برداشتو با حسرت گفت: "آقاجون! ی لحظه یاد #قم افتادم." https://basalam.com/@barkat/posts/44079 ( #ترجمه: ای پروردگارم! همیشه از تو سپاسگزار، از این که قلبم را هدایت کردی، و راهم را نورانی و روشن فرمود، ...)
هدایت شده از فروشگاه برکت
❤️ / ادواردو . ، امشب، اومده بود خونه. برای مامان جونش، از یکی از طلبه‌های مدرسه‌شون، یِ شیشه عطر خریده. . آخرِ شب، رفت تو آشپزخونه و شروع کرد به شستن ظرفا. هم، که از تعطیلی مدرسه‌هاشون به خاطر آلودگی هوا خوش‌حاله، با کتابی که چَن روزیه داره می‌خونَتِش، رفت پیشش. کتابی در رابطه با زندگی . شهیدی که تنها وارث خانواده‌ای بود که فقط درآمد خالصِ یک سالِ خانواده‌شون بیش از دو سه برابرِ درآمدِ سالیانه‌ی ایران از فروش نفت بود، اما به خاطرِ شیعه شدنِش به می‌رسونَنِش و ... . ظرف می‌شوره. یکی یکی ظرفا رو می‌گیره و رو اُپنِ آشپزخونه رو یِ پارچه می‌ذاره تا آبِش بره. و در این بین در مورد نکاتی از زندگی ادواردو با هم بحث می‌کنن. . و من ... نگاه می‌کنم. لذت می‌برم. و ... همین. . 👇 نظرات شما در https://basalam.com/user/aGG/posts/42440
هدایت شده از فروشگاه برکت
❤ همه دعوتین. بعد از گذروندن یک دوره‌ی سختِ بیماری کم کم داره خوب می‌شه. . 👇 شمام از این شاما دوس دارین؟؟؟ https://basalam.com/@barkat/posts/37430
هدایت شده از فروشگاه برکت
🌸 #داستانک / لاک . #انسیه_خانوم می‌خواست لاکای دست‌شو پاک کنه. #معصومه_خانوم هم شوخیش گرفته بودو لاک پاک کُنِش رو بِهِش نمی‌داد. #انسیه_خانوم داشت کم کم عصبانی می‌شد که من خودمو مثل یک ناجی انداختم وسط‌شونو ... . + چی شده؟ - #معصومه_خانوم: "لاک پاک کُنِ منو می‌خواد؟" + خُب؟ × #انسیه_خانوم: "معصومه بِهِم نمی‌ده." + اشکال نداره عزیزم؛ فردا یکی واسه خودِ خودت می‌خرم. × فردا دیره. + چطور؟ × آخه الآن می‌خوام #نماز بخونم. + اوووو لالا 😍. . 👈 بقیه‌ی ماجرا رو در فایل صوتی پایین گوش کنین. 👇 نظر شما چیه؟ https://basalam.com/user/aGG/posts/34201
هدایت شده از فروشگاه برکت
/ اعتیاد . راست‌شو بخواین قبلنا تا این حد گرفتارش نبودم؛ یعنی اصصصلا نبودم. تا این که یِ روز که حالم خوب نبود در اثر یِ اتفاق با یکی آشنا شدم. وقتی دید حالم خوب نیست یِ کم بِهِم داد. اولش با دوستا و پنهون از چِشِ خانواده تفنّنی می‌زدم. اما کم کم گرفتارش شدمو، اتفاقی که نباید می‌افتاد افتاد. معتاد شده بودم. اگه چند روز بِهِم نمی‌رسید تمام بدنم درد می‌گرفتو استخونام شروع می‌کرد به تیر کشیدن. دیگه نمی‌شد پنهون از خونِواده مصرف کرد‌. . تصمیم گرفتم اونارَم گرفتارشون کنم تا بتونم هر وقت دلم خواست بدونِ سر کوفت شنیدن اَزَشونو، جلو چِشِ همه‌شون مصرف کنم. دیگه الآن همه‌ی خونِواده‌مون معتادش شدن. دور هم جمع می‌شیمو با هم‌ مصرفش می‌کنیم. واقعا فاز می‌ده. . 👇 شمام تا حالا گرفتارش شدی؟؟؟ https://basalam.com/@barkat/posts/25301
هدایت شده از فروشگاه برکت
❤️ توی پیش‌دبستانی به گفتن یک عکس از خانواده‌تون بکشین. ایشونم هنرنمایی فرمودند. 👈 از راست به چپ: آقا جون، مامان جون، (توی بغل مامان جون)، ، ، ، . 👈 لطفا نظرات روانشناسی‌تونو در رابطه با این اثر فاخر هنری در لینک زیر بنویسین https://basalam.com/@barkat/posts/29800
🌸 #داستانک / تعقیبات نماز . چند روزیه #مشهد هوا کمی سردتر شده و #انسیه_خانوم و #آقا_محمد_حسن سرما خوردن. سرِ شب موقع اذان انسیه خانوم روی مبل، پشت خانومم خوابیده بود. خانومم در حالی که روی زمین به مبل تکیه داده بود آقا محمد حسنو رو پاهاشون گذاشته بودن. بنده‌ی خدا چند روزیه درست و حسابی نخوابیدَنو حسابی خستَن. عمدا نمازمو رفتم کنارشون خوندم. بلافاصله بعد از نماز به سمت‌شون برگشتم. دستاشونو گرفتمو به حالت تسبیحات حضرت زهرا(س) شروع کردم به شمردن بندای انگشتاشونو گفتم: #ممنون_که_هستی، ممنون که هستی، ممنون که هستی، ممنون که هستی ... . نگاهای مهربونش در نگاهم گره خورد، و لبخندی که بین‌مون رَدّو بَدَل شد، در حالی که یک قطره اشک کوچیک تصویرشو در چشام تار می‌کرد. . فِک کنم این تعقیب تنها تعقیباتی باشه که توی تمام عمرم قبول بشه. . 👇 ثبت نظرات در https://basalam.com/user/aGG/posts/24432