eitaa logo
داستانکام
73 دنبال‌کننده
185 عکس
34 ویدیو
1 فایل
این داستانکا گوشه‌ای از زندگی منه. 🌸 راه ارتباطی: @barkat313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فروشگاه برکت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ / رعایت الزامی‌ست . رفته بودیم حرم. موقع خروج و گرفتن کفش‌ها کفشدارِ جوانِ خوش سیمایی با کمی خوش و بش کرد. چشامو کمی تنگ کردمو در حالی که چِشِ سمت راستم کمی بیش‌تر بسته شده بود بِهِش گفتم: "قبلنا ..‌. شکلات می‌دادین هااااااا!" یِ لبخندی زدو، مکسی کردو، رفت طرف همکارش. . رفتیم طرف درِ خروجی. . چند قدمی که رفته بودیم کفشدار صدامون زد. برگشتمو، نگاهیش کردمو، لبخندی تحویلش دادمو، به راهم ادامه دادم. . دو سه بار آروم دست‌مو کشیدو گفت: "آقاجون! آقاهه صداتون می‌زنه." ... "آقاهه صداتون می‌زنه." ... "صداتون می‌زنه." وقتی دید اعتنا نمی‌کنمو به راه خودم دارم ادامه می‌دم، خیلی جدّی گفت: "خوب نیست آدم جواب کسی رو که صداش می‌زنه نَدِه.". مدیونید اگه یِ وخ فک کنین این طوری می‌خواسته بگه آقاهه می‌خواد به من شکلات بده.😁 🌐 @barkat313
هدایت شده از فروشگاه برکت
🌸 موضوع انشاء: 👈 در مسیرِ برگشت از مدرسه
هدایت شده از فروشگاه برکت
⚫️ : "آقا جون! ... می‌دونستین (سلام‌الله‌علیها) موقع شهادت‌شون فقط سه سال داشتن؟"
هدایت شده از فروشگاه برکت
🌸 به شکرانه‌ی تولد . ۱۳ سال پیش در چنین روزی(سال ۱۳۸۵ه.ش.) ساعت پنج و سی دقیقه‌ی صبح در خانواده‌ای متدین دختری به دنیا آمد که‌نام او را نهادند. 👈 ۹ مهر، تولد ، مبارک. . 🎁 کوپن خرید به شکرانه‌ی تولد: fatemeh138579 ۵٪ تخفیف در قیمت کالا + ۵۰٪ تخفیف در هزینه پست برای خریدهای بالای ۱۰۰ هزار تومان تا ساعت ۲۳ و ۵۹ دقیقه‌ی امشب سه‌شنبه ۱۳۸۹/۷/۹. 🌐 http://basalam.com/barkat
هدایت شده از فروشگاه برکت
🌸 قضاوت زود هنگام . اوائل امسال که #فاطمه_خانوم رفته بود مدرسه‌ی جدیدش یکی از بچه‌های کلاس بِهِش گفته بود: . - فاطمه! تو از اون بچه‌های ضِدِ حالی هستی که اصلا اَزَشون خوشم نمیاد. + حالا بذار یِ کم بگذره؛ بیش‌تر منو می‌شناسی. . امروز بعد از گذشت ۹ روز از سال تحصیلی: . - فاطمه! من اَزَت خیییلی خوشم میاد. خیییلی بچه‌ی باحااالو شوخی هستی. 🌐 @barkat313 👈 زود هَمو قضاوت نکنیم.
هدایت شده از فروشگاه برکت
🌸 / پیرمرد موتورساز . توی محله‌ی ما یِ پیرمردِ موتورساز هست که هر روز صبح کنار باغچه‌ی جلوی مغازه‌ش برای موسی‌کوتقیاو* چُغُکای* محله یکی دو مشت گندم می‌ریزه. 📚 : - موسی‌کوتقی = یاکریم - چُغُک = گنجشک