eitaa logo
رواق دعبل
412 دنبال‌کننده
727 عکس
273 ویدیو
44 فایل
منی که باز برآنم که #دعبلانه برایت غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت... 🌹گزیده ای از اشعار ناب فارسی @debelane
مشاهده در ایتا
دانلود
حاضر و غائب علی و کهف مصائب علی و حرز نوائب علی و جمع رغائب علی و بحر عجائب علی و کنز غرائب علی و توبه تائب علی و محرَم توّاب علی شمس الهی تویی و ما همه در سیاهی و جلوه مطلق تویی و من به خیال واهی و کیست که می رهاندم غیر تو از تباهی و اینهمه تیره راهی و لبم شده است ماهی و نام تو قلّاب علی! گیج شود قبله نما چرخ زند هر طرف از مکه، مدینه، آید از کرب و بلا، از نجف از رکن و مقام، از پی ات ای کعبه صاحب شرف از شش جهت آیینه به کف حور و ملک بسته صف از معجزه ی ناز علی! فوز عظیم دو جهان صاحب فائز، تویی آن در صف توحید طلب کرده مبارز، تویی آن حجت بالغ تویی آن عالم بارز تویی آن مبلغ دانش ز بلاغتِ تو عاجز تویی آن غایت اعجاز علی! ماه به بزم شور تو دف زند و پاره شود پرده گوش نه فلک مُصحف سی پاره شود فرشته دیوانه شود، ستاره آواره شود کشتی جان سوی تو تا کدام سیّاره شود؟ ای پدر خاک علی! ماه! بیا و دف بزن که بند جان پاره شود دف بزن آنچنان که طبل آسمان پاره شود بند گلو، بند گلوی حوریان پاره شود به نعره علی گلوی کهکشان پاره شود تا ته افلاک، علی! آنچه که بودِ تو کند ربِ ودود تو کند خُلد، سرود تو کند میلِ خلود تو کند نذرِ ورود تو کند جود، سجود تو کند مدحتِ جود تو کند مدحِ وجود تو کند کشور ایجاد علی! نفسِ محمد تویی و احمدِ احمد تویی و شاهِ سرآمد تویی و بحر تو و مد تویی و والیِ امجد تویی و کنزِ زبرجد تویی و حاصلِ ابجد تویی و جدِّ ابو الجد تویی و مَفخَرِ اجداد علی! دل پی تو می دود و می رود و نمی رسد فهم تو جوید خِرَد و می رود و نمی رسد گم شده شام ابد و می رود و نمی رسد جان ز ازل می رود و می رود و نمی رسد وقت ملاقات، علی! منتظر مردن آن لحظه عرض ادبم روی تو را بنگرم و از تو شفاعت طلبم دست بکش سرور من روی سر و چشم و لبم تا که ببندی لبم از ذکر خود ای روز و شبم افضل اوقات، علی! محمدسعید میرزایی
چه افکار خوشی می‌پرورانم در سرم قطعاً که با شیرینی یادش همیشه بهترم قطعاً به غیرش هستی دنیا به یک ارزن نمی ارزد  گرفتارم، گدایم، مبتلای حیدرم قطعاً خدا را شکر تقدیرم به زیبایی رقم خورده که تا پایان عمرم ریزه خوار این درم قطعاً از اسمش نور می بارد، چه ایوانی نجف دارد که روزی می‌کُشد ما را صفای آن حرم قطعاً محبت ریشه می خواهد، ارادت حکمتی دارد مرا سویش کشانده شیر پاک مادرم قطعاً قلافش پِلک و چشم دلربایش تیزی شمشیر  به یک نیمه نگاهش می دهد بال و پرم قطعاً به جز او در دو عالم هیچ‌کس ساقی کوثر نیست  به دادم می‌رسد آن لحظه های آخرم قطعاً میلاد_حبیبی شعر_شیعه
ابتدا شکوه می کند از بی وفایی یار: باز آی و باز بر سر چشمم گذار پا زین جا دگر برای خدا بر مدار پا گفتی که هان به دیده تو می نهم قدم بشتاب! چشم بین ز من و از تو یار، پا مهر تو بر خلافِ تو کز دیده می روی بیرون نمی نهد ز دل بی قرار پا تا دامن وصال کشیدی ز دست من بنهاد غم به سوی من از هر کنار پا من نیز مانده بر سرم از اضطراب دست من نیز رفته در گلم از اضطرار پا بر عشوه تو دل چه نهم چون نداشته است هرگز بنای کار تو چون روزگار پا تا کی نهی به راه جفا و ستم قدم؟ بیرون گذار یک ره از این رهگذار پا ورنه به شِکوِه بر در شاهی روم که هست بالای عرش و کرسیَش از اقتدار پا شاهی که افکنند دلیران ز کف سِپَر چون او نهد به معرکه با ذوالفقار پا شاهی که تا گشاده به راه جهاد دست در راه دین گذاشته شد صدهزار پا بینی جدا فتاده به میدان ز هر طرف در یک کنار سر ز تن و یک کنار پا از اژدهای تیغ تو کی خصم جان برَد همچون هزارپا بُوَدَش گر هزار پا؟ شاها به لای معصیتم رفته پا فرو دستم بگیر و زودم از این گِل برآر پا سائل شیرازی
مردم زمانه علی علیه السلام ۲ بر آسمان شهر شما مردم! این سایه مستدام نخواهد ماند این می که در غدیر خم آماده ست در جامتان مدام نخواهد ماند چون برگه های باطله خواهد سوخت در گیر و دار زلزه خواهد مرد شعری که از امام نخواهد گفت شهری که با امام نخواهد ماند مردی که جبرئیل به پابوسش لبریز السلام علیکم بود در بین راه خانه ونخلستان در حسرت سلام نخواهد ماند سرمست حاکمیت تان بودید اوداغدار این حکمیت بود آنجا که حرف ،حرف ابو موسی ست از دین به غیر نام نخواهد ماند وقتی نماز حربه ی دشمن شد مانند روز بر همه روشن شد حتی نشانه های مسلمانی در مسجد الحرام نخواهد ماند طوفان شقشقیه به راه افتاد تا آن نگاه خسته به ماه افتاد دانست ماهِ از نفس افتاده در بند التیام نخواهد ماند تا کربلا وعلقمه در پیش است خون گریه های فاطمه در پیش است ظلمی که در مدینه به راه افتاد در کوفه نا تمام نخواهد ماند ای منکران بی خبر و سرمست مردی که پشت کعبه به او گرم است بعد از حضور حیدری اش دیگر حرفی جز انتقام نخواهد ماند احمدعلوی