مدح و مقدمه ۱۷
کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
محتشم کاشانی
#مدح_مقدمه
مدح و مقدمه ۱۸
چند وقتی است دلم همنفس گل شده است
طبعم آمیخته با حس تغزل شده است
آمدم از تو بگویم، گره افتاد به کار
آه وصف تو فراتر ز تخیل شده است
شده ام مست می نام پر از سکر حسین
آنکه سکرآوری اش قدر دوصد مُل شده است
از قدیم است که بر سفره احسان توام
شب و روزم همه جا غرق توسل شده است
هر نخ پرچم تو حبل متینی است حسین
دستگیری کن اگر دست کسی شُل شده است
ای خوشا حُرّ ریاحی که چو گل رایحه اش
علت شور و غزلخوانی بلبل شده است
شده از منحنی اش رد بشوم، خواهم شد
وایِ تیغی که میان من و تو پل شده است
از همان روز که مهر تو فراگیر شده
دل من با نظری جزئی از این کل شده است
گردش روز و شبم تا به ابد با غم توست
دور هر روزه من بند تسلسل شده است
کمال زارع
#مدح_مقدمه
مدح و مقدمه۱۹
بر لوح قلب ما چه قدَر غم نوشته اند
اشکی برای چشم مسلّم نوشته اند
بعد از هزار قرن ببین شعله می کشد
آن آتشی که در دل آدم نوشته اند
آخر چه سری است که امروز کوفیان
لبیک یا حسین به پرچم نوشته اند
طوفان به پا شده است، محرم رسیده است
باز این چه شورش است به عالم نوشته اند
جوشیده خون دوباره ز رگ های کربلا
در سینه اش مصیبت اعظم نوشته اند
پوشیده غم لباس عزا، بی دلیل نیست
غم را از این مصیبت اگر خم نوشته اند
عشق حسین ریشه به دل ها دوانده است
انگار یا حسین به خاتم نوشته اند
گرچه هزار مقتل و دیوان قلم زدند
اما هنوز هم ز غمش کم نوشته اند
امیر حسین کمال زارع
#مدح_مقدمه
مدح و مقدمه۲۰
(۱)
حق بود کرد آنچه که روزی نبود را
آن دم عدم شنید صدای وجود را
ایزد گرفت آینه در پیش روت و بعد
گرداند در طواف تو چرخ کبود را
خاکم به زیر پای تو پیش آ که پُر کنم
از خاک پات کاسه چشم حسود را
هرکس خریده است تو را با بهای جان
وجه تو دیده است و ندیده ست سود را
آنکس که ذوالجناح تو پی کرد پی نبرد
پایان کار مردم عاد و ثمود را
آن شب ز خیمه گاه تو هرکس خروج کرد
داده ز کف شفاعت یوم الورود را
**
(۲)
کوهی و داغ ها کمرت را شکسته اند
باغی و شاخه های ترت را شکسته اند
ای خُم ببین چه بر سرت آمد نگاه کن!
پیمانه های دور و برت را شکسته اند
پیش از طلوعِ سر زدنت، شب به دست ها
با کینه روزه پدرت را شکسته اند
زین رو عجیب نیست که در اوج نیزه نیز
با فوج طعنه ها سپرت را شکسته اند
پر وا کن ای پرنده رها باش مثل باد
پروا مکن اگرچه پرت را شکسته اند
محمدرضا طهماسبی
#مدح_مقدمه
مدح و مقدمه ۲۱
#مدح_مقدمه
سینه ی داغدار دارم من
در خزان هم بهار دارم من
سربلندم ز سر به زیریِ خود
کوهم و آبشار دارم من
سایۀ توست تا به روی سرم
یار دارم، دیار دارم من
راه دادی و با خودم گفتم
پیشِتان اعتبار دارم من!
انظار شماست دارائیم
از شما انتظار دارم من!
وقت مُردن هم از تو می خوانم
ملک الملک را بِگِریانم
سلطنت عبد مستمند شماست
بی نیازی، نیازمند شماست
تا شود کوته این شب یلدا
قصه ام گیسوی بلند شماست
دستهای عبودیت در کار
پای توحید در کمند شماست
تجزیه می شوی به رگ رگ عشق
زخم، ترکیبِ بند بندِ شماست
ای کس و کارِ بی کس و کاران
چه کسی مورد پسند شماست؟
تو دعا کن، بد امتحان ندهم
کربلا را ندیده، جان ندهم
#احمد_بابایی
#مدح_مقدمه ۲۲
یابن الحسن بیا که حلول محرم است
شادی به ما حرام شد,ایام ماتم است
شرمنده شد بهار ز گلزار کربلا
بلبل کند نوا که خزانِ محرم است
ما عاشقان لاله ی سرخ محمدیم
کز عطر او بهشت خداوند خرم است
صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین
ارباب ما معلم عیسی بن مریم است
عیسی اگر در اخر عمرش به عرش رفت
قنداقه ی حسین شرفِ عرش اعظم است
با یوسفش مقایسه کردم نگار گفت
او شاه مصر باشد و این شاه عالم است
ما را نیاز سیر چمن نیست در بهار
روی حسینیان گل و این اشک شبنم است
ای صاحب عزا به عزاخانه ها بیا
یارانِ سینه زن همه در زیر پرچم است
گر وعده ی بهشت به ما می دهد بهار
ما نیستیم طالب رضوان,مُسلَّم است
بر عاشقان سیاحت گلشن حرام شد
خاکم به سر که قامت سرو علی خم است
ای آب بس کن این همه جوش و خروش را
در پیش چشم ما علی اصغر مجسم است
سقا ز تشنگان حرم شرمسار شد
شرمنده ی خجالت او نهر علقم است
ساقی تشنه ,تشنه برون آمد از فرات
قربان غیرتش شود عالم اگر...کم است
چون محتشم بخوان به پیمبرکلامیا
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
#مدح_مقدمه ۲۳
شادی هر دو جهان بی تو مرا جز غم نیست
جنّت بی تو عذابش ز جهنّم کم نیست
در دم مرگ اگر پا بسرم بگذاری
عمر جاوید به شیرینی آن یکدم نیست
حرم قرب خدا را که دل عاشق تو است
طرفه بیتی است که روح القدسش محرم نیست
بگذار آدمیان طعنه زنندم گویم
هر که خود را سگ کوی تو نخواند آدم نیست
نیست بر خامُشی آتش دوزخ سیلش
از یم اشک غمت هر که به چشمش نم نیست
تا خدائی خدا هست، لوای تو بپاست
زآنکه جز دست خدا، حافظ این پرچم نیست
هم خدا داند و هم عالم و آدم دانند
که بجز رایت عشق تو در این عالم نیست
دوزخ ارزانی آنانکه ندارند غمت
با غمت هیچ مرا زآتش دوزخ غم نیست
ملک هستی همه ماتمکده ی تو است حسین
جایی از ملک جهان خالی از این ماتم نیست
گوهر اشک عزای تو به هر کس ندهند
اهرمن را شرف داشتن خاتم نیست
گریه بر پیکر مجروح تو باید همه دم
که جراحات تنت را به از این مرهم نیست
سائل تو است کسی کز تو، تو را خواهد و بس
آنکه شد طالب تو در طلب دِرهم نیست
دادِ مظلومی تو مُلک خدا را پُر کرد
عالمی نیست که با یاد غمت، دَرهم نیست
سینه کردی هدف تیر که می دانستی
زنده بی مرگ تو دین نبیّ اکرم نیست
هیچ مظلومی همانند تو در قلزم خون
سرجدا با گلوی تشنه کنار یم نیست
گو بِبُرّند سر دار، زبان در کامش
غیر مدح تو ثنائی به لب «میثم» نیست
#مدح_مقدمه ۲۴
شورش روز قیامت به جهان برپا بود
آه از آن روز که در دشت بلا غوغا بود
خصم چون دایره گرد حرم و، شاه شهید
در دلِ دایره چون نقطه ی پابرجا بود
عرصه ی دشت چو دیبای مُنَقّش از خون
و آن همه صورت زیبا که در آن دیبا بود
جان به قربان ذبیحی که به قربانگه دوست
با لب تشنه روان می شد و خود دریا بود
تو مپندار که شاهنشه دین در گَهِ رزم
در بیابان بلا بی مدد و تنها بود
انبیا و رُسُل و جنّ و ملایک هریک
جان به کف در برِ شه منتظر ایما بود
پرده پوشان نهانخانه ملک و ملکوت
همه پروانه آن شمع جهان آرا بود
قتل عباس و علی اکبر و قاسم ز ازل
بر فرامین قضایای فلک طغرا بود
ورنه اندر نظر قهر شهنشاه جهان
عدم هر دو جهان بسته به حرف "لا" بود
علی اکبر به رخ چون گل و با قدِّ چو سرو
فرد و تنها به سوی رزمگه اعدا بود
گردِ شمع رخ اکبر، به گهِ صبح وداع
لیلیِ سوخته، پروانه ی بی پروا بود
در همه مُلک بلا نیست به جز ذکر حسین
قاف تا قاف جهان صوت همین عنقا بود
«نیّر» آن روز که طُغرای قضا می بستند
سرنوشت من از این نامه، همین طُغرا بود