#شب_نهم
#تاسوعا
#شب_حضرت_عباس ۲
تا تو بودی خیمه ها آرام بود
دشمنم در کربلا ناکام بود
تا تو بودی من پناهی داشتم
با وجود تو سپاهی داشتم
تا تو بودی خیمه ها پاینده بود
اصغر ششماهه من زنده بود
تا تو بودی خیمه ها غارت نشد
گوشوار بچه ها غارت نشد
تا تو بودی دست زینب باز بود
بودنت بهر حرم اعجاز بود
تا تو بودی چهره ها نیلی نبود
دستها آماده سیلی نبود
تا که مشکت پاره و بی آب شد
دشمنت در خنده و شاداب شد
پهنه پیشانی ات در هم شکست
خیمه ات مثل حسین از پا نشست
ای که تو دست خدائی داشتی
هستی ات را بر زمین بگذاشتی
ای که زینب خواهرت گردیده است
فاطمه دور سرت گردیده است
آنکه طاق ابروانت را شکست
بعد تو بر سینه یارت نشست
بعد تو دشمن هیاهو می کند
وحشیانه بر حرم رو می کند
#شب_نهم
#تاسوعا
#شب_حضرت_عباس ۳
هر جا علم میر و علمدار بلند است
فریاد عطش از در و دیوار بلند است
.
از سرو بپرسید چرا در نظر خاک
قدی که برافراشته بسیار بلند است
.
لب تشنه اگر دست و دل از آب بشوید
بختش به خدا مثل سپیدار بلند است
.
آب از عطش حضرت ساقی ست پر از موج
نخل از قِبَل میثم تمار بلند است
.
سقای حرم آب شد و آب نیاورد
این زمزمه در کوچه و بازار بلند است
.
دشمن چه بلایی به سر پیکرش آورد ؟
که قامتش انگار نه انگار بلند است
.
عمری ست که وابسته ی بین الحرمینم
مدیون اباالفضلم و مجنون حسینم
پوشید زره را و مهیای سفر بود
می رفت ولی از همه دلسوخته تر بود
خورشید که در بدرقه اش دست تکان داد
از مشتریان پر و پا قرص قمر بود
در آل عبا حل شده بود و جریان داشت
عباس گره خورده به این پنج نفر بود
افتاد نگاهش به لب خشک برادر
لب های پدر تشنه تر از هر دو پسر بود
عطر نفس فاطمه در علقمه پیچید
آن روز مگر بر لب ساحل چه خبر بود
بگذار که یک روضه کوتاه بخوانم
ای کاش که نه کوچه، نه دیوار، نه در بود
هرکس به رجز خوانی او گوش فرا داد
در تاب و تب ها علیٌ کیفَ بَشر بود
تا ماه بنی هاشمی از راه می آمد
انگار جناب اسدالله می آمد
طفلان حرم بعد تو ماتم زده بودند
خواب همه را بعد تو برهم زده بودند
با حال پریشان و دل شعله ور از آه
آتش به دل عالم و آدم زده بودند
در خیمه فقط حرف عمو بود و عمو بود
آه! از فقط، از تو فقط دم زده بودند
بعد از تو چه سخت است بخواهم بنویسم
بر صورتشان سیلی محکم زده بودند
آن روز غم انگیز ترین روز جهان شد
آن روز ملائک همگی غم زده بودند
نام تو پس از نام حسین بن علی بود
بر سر در هر خیمه دو پرچم زده بودند
انگار علی بود... نه انگار تو بودی
«سقای حرم، میر و علمدار تو بودی»
#احمد_ علوی
#شب_نهم
#تاسوعا
#شب_حضرت_عباس ۴
نه در توصیف شاعر ها نه در آواز عشاقی
تو افزون تر از اندیشه فراوان تر از اغراقی
وفاداری و شیدایی علمداری و سقایی
ندارند این صفت ها جز تو دیگر هیچ مصداقی
به خوبی تو حتی معترف بودند بدخواهان
یزید آنجا که می گوید الایاایها الساقی
تمام کودکان معراج را توصیف می کردند
مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی
چنان رفتی که حتی سایه ات از رفتنت جا ماند
رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی
فرار از تو فراری می شود در عرصهء میدان
چنان رفتی که بعد ازآن بخوانندت هوالباقی
سید حمیدرضا برقعی
#حضرت_ابالفضل_العباس
#شب_نهم
#تاسوعا
آماده باش مقصد ما در سفر یکی ست
سرهایمان جداست ولی بال و پر یکی ست
این ها برای کشتن ما صف کشیده اند
از هر کجای دشت بپرسی خبر یکی ست
دار و ندارمان همه در بین خیمه هاست
آتش که شعله ور بشود خشک وتر یکی ست
حتی به روی اکبر من تیغ میکشند
با اینکه با پیامبر از هر نظر یکی ست
تنها به این گناه که فرزند حیدریم
تنها به این دلیل که ما را پدر یکی ست
آیا کسی نمانده که یاری کند مرا
این جا میان این همه لشگر اگر یکی ست
عباس من برادر من نور چشم من
طرز مصاف کردن تو با پدر یکی ست
تنها رجز بخوان و بگو یا علی مدد
در چشم شیر یک نفر وصد نفر یکی ست
چشم انتظار آمدنت از شریعه اند
حالا دعای اهل حرم بیشتر یکی ست
شمشیر ها به دور تنت حلقه میزنند
چون جمع تیغ ها همگی ضربدر یکی ست
بعد از من وتو زینب اگر نشنود بدان
خونین بدن زیاد ولی خون جگر یکی ست
از بس حروف پیکر پاکت مقطعه ست
پایین پای مرقد و بالای سر یکی ست
غرق ستاره است تن من ولی هنوز
در آسمان بی کسی من قمر یکی ست
#احمدعلوی
#شب_نهم
#تاسوعا
#حضرت_اباالفضل_العباس
سیاه چشم و کشیده ابرو به قبله مایل ابوالفضائل
درخت طوبی و سرو موزون و ماه کامل ابوالفضائل
خلیل عصمت، کلیم غیرت، مسیح سیما، ذبیح سیرت
حسن کرامت، حسین قامت، علی شمایل ابوالفضائل
کتاب فضل پدر تو بودی که باب فضل پدر تو بودی
کسی نگفته تو را ز فضل پدر چه حاصل ابوالفضائل!
لبان عطشان شنیده بودم ولی به دریا ندیده بودم
رسول باران، امیر طوفان، امام ساحل ابوالفضائل
چه دست افشان و پای کوبان و اشک ریزان و مشک خیزان
ابوالعجائب، ابوالغرائب، ابوالخصائل، ابوالفضائل
حسین بعد از تو خون جگر شد، کنارت آمد شکسته تر شد
وَ سخّر الشمسَ والقمر شد، رکوع و ، سائل ابوالفضائل
همینکه گفتی بیا برادر، کسی صدا زد عزیز مادر!
تو هم قُم الیل باش یا ایّها المزمّل ابوالفضائل!
مدافعان حرم کجایند تا علمدارشان تو باشی
که سر نکوبد دوباره زینب به چوب محمل ابوالفضائل!
اسیر حبل المتین زینب! شهید حقّ الیقین زینب!
غریب امّ البنین زینب! امان از این دل ابوالفضائل!
همینکه ماه من از در آید، خروش از هر طرف برآید
ابوالفضائل، ابوالفضائل، ابوالفضائل، ابوالفضائل
#مهدی_جهاندار
#شب_نهم
#تاسوعا
#حضرت_ام_البنین
#حضرت_اباالفضل_العباس
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی
رباعی گفتی و مصراعی از آن را تو ای بانو
میان اهل عالم در وفا ضرب المثل کردی
فرستادی به قربانگاه اسماعیل هایت را
همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی
کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده،خطی چند
تمام شهر یثرب را به خاک طف بدل کردی
خودش را در کنارمادرش حس کرد تسکین شد
خداراشکر بودی زینب خود را بغل کردی
چه شیری داده ای شیران خود را که شهادت را
درون کامشان شیرین تر از شهد و عسل کردی
رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد
به تیغ اشک خود اعرابشان را بی محل کردی
شاعر: محسن رضوانی
#شب_نهم
#تاسوعا
#حضرت_عباس
ماجرای مرد فقیری که به در خانه حضرت عباس (ع) آمد.
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به در خانۀ عباس علمدار
زد بوسه بر آن درگه و استاد مؤدب
گفتا به ادب با پسر حیدر کرار
کی صاحب این خانه یکی مرد فقیرم
بیمار و تهیدست و گرفتار و دل افکار
هر سال در این فصل از این خانه گرفتم
بر خرجی یکسالۀ خود هدیۀ بسیار
گفتا به زنان امبنین مادر عباس
با سوز دل سوخته و دیدۀ خون بار
کز زیور و زر هر چه که دارید بیارید
بخشید بر این مرد فقیر از ره ایثار
خود سائل هر سالۀ عباس من است این
عباس دل آزرده شود گر برود زار
دادند بدو زیور و زر هر چه که میبود
از لطف و کرم عترت پیغمبر مختار
سائل که نگاهش به زر و سیم بیفتاد
بگذاشت ز غم چهره دلخسته به دیوار
گفتند همه هستی این خانه همین بود
ای مرد عرب اشک میفشان تو به رخسار
آن سائل دلباخته این گفت به زاری:
کی در همه جا بوده به خیل ضعفا یار
بر من در این خانه گدایی است بهانه
من عاشق عباسم، نه عاشق دینار
من آمدهام بازوی عباس ببوسم
من در پی گل روی نهادم سوی گلزار
هر سال زدم بوسه بر آن دست مبارک
هر بار شدم محو رخ صاحب این دار
یک لحظه بگوئید که عباس بیاید
باشد که برم فیض از آن چهره دگر بار
ناگاه زنان شیونشان رفت به گردون
گفتند: فروبند لب ای مرد گرفتار
ای عاشق دلسوخته ای محو رخ دوست
ای سائل دلباخته، ای طالب دیدار
دستی که زدی بوسه، جدا گشت ز پیکر
ماهی که تو دیدی به زمین گشت نگونسار
آن دست کزو خرجی یکساله گرفتی
شد قطع ز تیغ ستم دشمن خونخوار
سر بر سر نی، دست جدا، تن به روی خاک
لب تشنه، جگر سوخته، دل شعلهای از نار
این طایفه هستند در این خانه سیه پوش
این خانه بود در غم عباس عزادار
این مادر پیری که قدش گشته خمیده
سر تا به قدم سوخته چون شمع شب تار
این مادر دلسوختۀ چار شهید است
گردیده دو تا قامتش از ماتم آن چهار
این مادر عباس همان امبنین است
دادند بنینش همه جان در ره دادار
سوگند به آن مادر و ان چار شهیدش
بگذر ز گناه همه ای خالق غفار
استادحاج غلامرضا سازگار
#شب_نهم
#تاسوعا
#حضرت_ابوالفضل_العباس
مست اند همه ، ساقی و ساغر که تو باشی
از سر نپرد مستی ، در سر که تو باشی
در هیچ دلی هیچ غمی راه ندارد
دلدار و دلارام و دلاور که تو باشی
تکرار اباالفضل اباالفضل ابالفضل
ذکری به من آموخته مادر، که تو باشی
از گرگ هراسی به دلی راه ندارد
بر یوسف این قوم، برادر که تو باشی
بین الحرمین امن ترین جای جهان است
این سو که حسین و سوی دیگر که تو باشی
#تاسوعا
#نوبت_به_لبان_خشک_عباس_رسید
#یا_باب_الحوائج
#محمد_حسین_ملکیان