eitaa logo
دفاع همچنان باقیست
1.1هزار دنبال‌کننده
36.4هزار عکس
8.4هزار ویدیو
789 فایل
«لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ» مؤمن انقلابی، از صحنه مبارزه کناره‌گیری نمی‌كند. کسانی که از میدان مبارزه عقب‌نشینی می‌کنند، گروهى بی‌ایمان هستند. @Admin_Channel_Defa لینک ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ مَن کُنتُ مَولا فَهذا عَلیٌ مَولا 🔹روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجدالنبی(ص) آمدند، در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند پس رو کرد به که در آنجا حضور داشتند (أبوبکر نیز در بین جماعت بود) و سوال کرد: "خلیفه‌ی نبی و امین او چه کسیست؟" ❓پس جمعیت حاضر، را نشان دادند، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ 🔹ابوبکر گفت، نامم "عتیق" است ❓راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ 🔹ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است ❓راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ 🔹ابوبکر گفت "نه هرگز" ▫️پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست. 🔹ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟ ▫️راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدیم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از چند سوال بپرسیم، پس اگر به سوالات ما دهد تمام این ارزنده را به او تا و اگر نتوانست سوالات ما را پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز می‌گردیم 🔹ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ▫️راهب گفت باید بمن تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم 🔹و ابوبکر گفت در امانی، پس سوالاتت را بپرس ▫️راهب سه سوالش را مطرح کرد: 1⃣ ما هو الشئ الذی لیس لله؟ چه چیزاست که از آن خدا نیست؟ 2⃣ ما هو شئ لیس عندالله؟ چه چیز است که در نزد خدا نیست؟ 3⃣ ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟ آن چیست که خدا آن را نمی‌داند؟ پس پس از گفت باید از کمک بخواهم، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد، که از پاسخ پس بدنبال فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد، و جمعیت گفتند این چه چه سوالیست که می‌پرسی؟ 🔺خدا همه چیز دارد و همه چیز را می‌داند ▫️راهب خطاب به آن سه نفر(ابوبکر و عمر و عثمان) گفت این‌ها و هستند اما به خود شدند و قصد بازگشت به روم کرد که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به (ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند. پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن(ع ) و امام حسین (ع ) میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند. 🔹ابوبکر خطاب به راهب گفت، آنکه در و هستی ، پس از علی (ع) ! ▫️راهب رو به امام علی(ع) کرده و پرسید نامت چیست؟ 🔸امام علی(ع) فرمودند: ☀️نامم ☀️ ☀️ ☀️ و است ▫️پس راهب گفت: نسبتت با نبی(ص) چیست؟ 🔸امام(ع ) فرمود: او و من است و من نیز هستم ▫️پس راهب گفت: به قسم که و _من_تو_بودی ▫️پس به سوالاتم پاسخ بده و دوباره سوالاتش را مطرح کرد ☀️امام علی(ع) پاسخ دادند: 🔆 آنچه خدا ندارد، زن و فرزند است 🔆 آنچه نزد خدا نیست، ظلم است 🔆 و آنچه خدا نمی‌داند، شریک و همتا برای خود است 🌏 فإن الله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا فلیس من الله ظلم لأحد و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک 🌕 پس با شنیدن این پاسخ‌ها، کمربندش را باز کرده و روی زمین انداخت، امام علی ع را به و بین دو چشم مبارکش را و گفت: ✋🤚 "أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمدرسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة" به درستی که نامت در إلیا و در ایلیا و در علی و در حیدر است پس براستی تو بر حق پس ماجرای تو با این قوم چیست؟ سپس تمام هدایا را به امام علی ع تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد ✍ عزيزان کپی فضائل أمیرالمؤمنین (ع) توفيقي‌ست كه نصيب هركسي نمي‌شود. دفاع همچنان باقیست https://eitaa.com/defa_baghist
💠اتفاقی جالب در ... خوندی و دلت شکست اشک از چشمات سرازیر شد التماس دعا...😢💔 🔹 که و تفحص کننده خود را ادا کرد .... 🔹 🌷 🔹می‌گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..... 🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و بخاطر عشقم به شهداء حجره‌ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه‌های تفحص لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله(ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.... 🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه، خانه‌ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.... 🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می‌گذراندیم.... سفره‌ی ساده‌ای پهن می‌شد اما دلمان، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه.... 🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری‌های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده‌اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه‌ها چند ماهی می‌شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی‌خواستم شرمنده‌ی اقوامم شوم.... 🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه‌ها عازم شلمچه شدیم.... 🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد.... 🔹 ...🌷 فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه‌ی کار پرداخت اما من.... 🔹استخوان‌های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده‌ی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهم..... 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان‌ها شدم و جواب شنیدم که مهمان‌ها هنوز نیامده‌اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود، مغازه‌هایی که از آنها نسیه خرید می‌کرد! به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.... 🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوان‌های شهیدی که امروز تفحص شده بود به و پرداختم.... 🔹"این رسمش نیست با معرفت‌ها... ما به عشق شما از رفاه‌مان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده‌ی خانواده‌مان شویم.... " گفتم و گریه کردم.... 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی‌ادبی و جسارتم را ببخشید... » 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من درب خانه را زده و خود را من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی‌ام را بدهم.... هر چه فکرکردم، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده‌ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده... 🔹لباسم را عوض کردم و با پول‌ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی‌ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : 🔹بدهی‌تان را امروز ... به میوه فروشی رفتم...به همه‌ی مغازه‌هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... .... بدهی‌تان را امروز پرداخت کرده است... گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می‌کردم که چه کسی خبر بدهی‌هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی‌ها را به کسی گفته .... با و مواجه شدم که روی پله‌های حیاط نشسته بود و گریه می‌کرد.... 🔹جلو رفتم و شهیدی را که امروز کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می‌روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : .... .... کسی که امروز خودش را معرفی کرد صاحب این عکس بود.... .... گیج گیج بودم.... مات مات.... کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه‌ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه‌ها نشان می‌دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز.....؟ 🔹نمی‌دانستم در مقابل که می‌شنیدم چه بگویم... مثل دیوانه‌ها شده بودم.. به نگاه می‌کردم.... 🔹 .... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... وسط بازار از حال رفتم... 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل‌الله امواتا بل احیاء عندربهم یرزقون🌹 دفاع همچنان باقیست https://eitaa.com/defa_baghist