🍂
🔻 زنده شدن شهید
در بازگشت از محورعملیاتی کربلای 4 « نهرعرایز»، به دستور فرماندهی و با ایجاد جان پناه به عقب بازگشتیم که درمسیر برگشت مجبور بودیم سینه خیز برویم . با وجود سیم خاردارهای زیاد در این مسیر تمام بدنم زخمی و خونین شده بود. بعد از چند ساعت سینه خیز به نزدیک یکی از مقرهای خودی رسیدم که بلافاصله با موج انفجارگلوله توپ عراقی ها به بالا پرت شده و به زمین افتادم و از هوش رفتم.
دیگر چیزی نفهمیدم، وقتی چشمانم را باز کردم دیدم در پتویی سرخ رنگ داخل آمبولانس در حال حرکت هستم. فورا بلند شده و فریاد زدم؛ مرا کجا می برید ! ... مرا کجا می برید!! .......
ناگهان راننده آمبولانس ترمز کرد وپا به فرارگذاشت. در حالی که دنبال او می دویدم، به راننده گفتم مگر چه شده ؟
گفت تو ۲۴ساعت است که شهید شده ای و الان زنده شده ای، با حالتی مضطرب به من گفت دیگر نمی توانم با شما بیایم و خودت با آمبولانس هر جا دلت خواست برو !
سوار آمبولانس شدم وبا راننده که در یک خودروی دیگر سوار شده بود به سمت بیمارستان صحرایی حرکت کردیم . همه از این جریان متعجب شده بودند، با توجه به اینکه حال من خوب نبود و بدنم خونین بود به بیمارستان منتقل وبستری شدم، بعد از پنج روز ترخیص شدم و به خط مقدم رفتم و آماده شدم تا در عملیات کربلای پنج شرکت کنم.
🔸محمدرضا جعفری
@defae_moghadas
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 #اولین_اعزام2⃣ خاطرات ارسالی رزمندگان دفاع مقدس برادران مربی شروع به گردان بن
🍂
🔻#اولین_اعزام3⃣
📝 خاطرات ارسالی
رزمندگان دفاع مقدس
اموزش شروع شد. تمام گردانها جلوی ساختمان فرماندهی به صورت منظم و سازماندهی شده اجتماع می کردند و بعد از نرمش به صورت دوی آهسته به دور پادگان که خیابان آسفالتی بود می دویدیم. آموزش سخت و فشرده ای بود.ولی به خاطر عشق و علاقه که برای به جبهه رفتن داشتیم تحمل می کردیم.
بعد از دوازده روز، چند روزی به مرخصی رفتیم و بعد از باز گشت دوباره آموزش شروع شد؛ به همان فشردگی و سختی قبل، ولی به علت اینکه بدنها ورزیده شده بود برایمان عادی شده بود. به هر حال آموزش به اتمام رسید.
مرحله اول عملیات پیروزمندانه بیت المقدس جهت آزاد سازی خرمشهر آغاز شده بود و جهت ادامه عملیات نیاز به نیرو داشتند. ما بعد از دو روز مرخصی به پادگان غدیر مراجعه کردیم و حدود ساعت ده صبح همه سوار بر اتوبوس و کمپرس های مایلر (که در آن زمان ماشینهای سازمانی نیروهای بسیجی بود) سوار شدیم و به طرف پایگاه شهید بابایی حرکت کردیم.
در باند هواپیما پیاده شدیم. تعداد رزمندگان بسیجی بسیار زیاد بود و باید همه سوار یک هواپیمای نظامی که از نوع حمل بار و نفربر بود سوار می شدیم.🚅 همه در یک صف داخل هواپیمایی شدیم که صندلی نداشت و باید همه به صورت مسجدی داخل هواپیما می نشستیم.😬 به هر مشکلی که بود این تعداد زیاد را با سلام و صلوات داخل هواپیما جا دادند و هواپیما به پرواز در آمد.🛫 در طول مسیر نهار را که نان و پنیر بود صرف کردیم و بعد از مدتی هواپیما در فرودگاه امیدیه اهواز به زمین نشست.🛬
#خاطره_اصغر_قضاوی
@defae_moghadas
🍂
🔻 معرفی کتب برتر
دفاع مقدس
🔸چاپ اول سال 1368
از آثار شاخص، کمیاب و مطرح دهه های گذشته که جزو پرچمداران این حوزه می باشد.
«جشن حنابندان» دو گزارش از عملیات کربلای ۵ و بیت المقدس ۴ در جنگ تحمیلی است. محمد حسین قدمی به گفته خودش خشاب قلمش را پر از واژه و ضامن دوربین را روی رگبار «فریم» تنظیم کرده تا بتواند گوشهای از خلوص و ایمان و عشق و وحدت و شهادت رزمندگان را به تصویر بکشد. در انتهای این گزارش عکسهایی هم ضمیمه شده است.
❂◆◈○•-----🍂----•○◈◆❂
" ... واقعا مشکل است! اما خداوند بزرگ، مشکل گشاست و تنها یاد اوست که قلبمان را امید و قوت می بخشد. شب سختی را پشت سر گذاشته ایم. آتش، کمی سبکتر شده و از منور دشمن هم خبری نیست و این نشانه بارزی از آمدن آنهاست. ما هم از بس تاریکی را پاییدیم، چشمانمان از حدقه درآمد. با شنیدن صدای ناله تانکها، دیگر شکی باقی نمی ماند.
یک بار دیگر آرپی جی را چک میکنم و نارنجکها را دم دست می گذارم . یکی هم آماده پرتاب است در دستم، برای نفوذ احتمالی گشتی ها. در همین هنگام با پرتاب یک منور خودی در میان دشت، خیل سربازان عراقی را می بینیم که گوسفند وار، آهسته و بی صدا به طرف ما می آیند ... "
@defae_moghadas
🔴 خاطرات شنیدنی و عجیب برادر سید حسن کربلایی از غواصان خط شکن کربلای ۴، از لحظه لحظه عملیات
🔸به زودی در کانال حماسه جنوب
🍂
🔻 #اولین_اعزام4⃣
📝 خاطرات ارسالی
رزمندگان دفاع مقدس
بعد از نشستن هواپیما در پایگاه امیدیه اهواز، با اتوبوس به پادگان دو کوهه رسیدیم. شب را در آن مکان مقدس به صبح رساندیم. فردا صبح بعد از نماز و صبحانه، تمام نیروها سازماندهی و مسلح شدند. ما هم در "گردان امام مهدی در تیپ نجف اشرف" سازماندهی شدیم و سوار اتوبوس شدیم. بعد از چند ساعت به اردوگاهی در نزدیکی جاده اهواز ماهشهر رسیدیم که اردوگاه پشتیبانی تیپ نجف اشرف بود.
چادرهای زیادی زده بودند. هوا گرم بود.😥 باد به سرعت می وزید و خاک ها را به سر و صورتمان می پاشید. هواپیماهای شناسایی عراق بالای سر اردوگاه در سطح پایین پرواز می کردنند.🛩صدای شلیک پدافندها مرتب به گوش میرسید. همه در آن شرایط جوی و طوفانی روحیه بالای داشتند.😌 بعد از چند ساعت مقداری گازویل پیدا کردیم و در آن شرایط طوفانی اسلحه ها را که نو بود و به گیریس آغشته، شستشو دادیم. نهار را در بین گرد و خاک شدید میل کردیم. در آن هنگام موتور سیکلتی به طرف ما آمد.🏍
شهید احمد ربانی بزرگ و حسن لطیفی بودند. شهید احمد ربانی "معاونت گردان امام رضا" بود. فردا هم شهید علی رعیت زاده و شهید اکبر دهقانی را دیدیم. آنها تازه از عملیات مرحله یک بیت المقدس برگشته بودند و از موفقیت ها و روحیه بالای رزمندگان در عملیات می گفتند. دو روز بعد، بعد از نماز صبح گردان سوار بر کامیونهای ایفا شدیم و به طرف خط مقدم جاده اهواز خرمشهر که تازه آزاد شده بود، حرکت کردیم.
جاده هایی که از آنها عبور می کردیم خاکی بود. گرد و غبار زیادی به علت تردد ماشینها و نفربرهای زرهی به هوا بر می خواست. بعد از مدتی به پل متحرک روی رودخانه کارون در نزدیک دارخویین گذشتیم. دیگر صورت بچه ها به علت گرد و خاک به خوبی شناخته نمی شد. بعد از مدتی به خط مقدم که چند شب قبل به تصرف رزمندگان افتاده بود رسیدیم. دژ بزرگ و بلندی در کنار جاده اهواز خرمشهر بود که عراقیها زده بودند در کنار دژ به صورت ستونی حرکت می کردیم. در آن زمان اتش دشمن کم بود و بعد از مدتی به قسمتی رسیدیم که قرار بود گردان ما مستقر شود.
ان طرف ما عراقیها داخل کانال بودند .فردا شب، حدود ساعت یازده، پاتک عراقیها برای باز پسگیری جاده شروع شد که به گفته فرماندهان، پاتک عراق در شب کم سابقه بوده و عراقیها غالبا روز عملیات می کنند.
آتش و تهاجم آنها بسیار سنگین بود و ما اولین درگیری سنگین را تجربه کردیم. به هر حال درگیری تا صبح با فداکاری و رشادت کم نظیر رزمندگان با شکست سنگین و تلفات زیاد عراقیها، و شهید و مجروح شدن شماری از رزمندگان به پایان رسید.
خوب است در اینجا یادی کنیم از رزمندگان بران شمالی و جنوبی که در دفع این پاتک سنگین سهم نقش آفرینی داشتند.
#خاطره_اصغر_قضاوی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 آخرین شب در خرمشهر 7⃣1⃣
🔸خاطرات سرهنگ عراقی،
کامل جابر
▫️▪️▫️▪️
در حال فرار بودم ناگاه از دور صدای انفجاری شنیدم؛ صدای وحشتناکی بود که به دنبال آن شعله های فروزان آتش به آسمان زبانه کشید. وقتی نزدیک شدیم، دیدیم سرهنگ به زمین افتاده و خون از پایش جاری است، گفت: «خواهش میکنم مرا نجات دهید!» دلم می خواست هرچه گلوله دارم، به سوی او شليك كنم؛ چون چهره سه سرباز ایرانی که اعدام کرد، از برابر دیدگانم محو نمی شد. سربازها سعی کردند سرهنگ را بیرون بکشند؛ اما گلوله ها مانع میشد، ما به فرار ادامه دادیم. آن طور که شنیدم، سرهنگ سه ساعت در آن وضع وخیم به سر برد. تا این که چند سرباز او را بیرون کشیدند؛ در حالی که از شدت جراحت از حال رفته بود. بعدها فهمیدم که سرهنگ این کار را عمدا کرده تا از دایره اعدام نجات یابد. بعد از اینکه تیپ از زخمی شدن سرهنگ باخبر شد، روحیه شان کاملا نابود شد و همه پراکنده شدند. من هم همراه تیپ ۲۳۸ که گردان هایش در منطقه ممنوعه پراکنده شده بودند، حرکت کردم. صحنه بسیار دردناکی بود، سربازان برای فرار از آتش نیروهای ایرانی به هر سو فرار می کردند، اجساد سربازان در میان گل و لای افتاده بود، افسران درجه خود را کنده بودند، عده ای هم کلت خود را به آب پرتاب کردند تا کسی شک نکند که آنها افسر هستند. در مکانی مخفی شدم؛ راه دیگری به نظرم نمی رسید، همراه من پنج سرباز نیز در این مکان مخفی شده بودند. بعد از شایعه کشته شدن احمد زیدان، عده ای از واحدهای تیپ به سوی قرارگاه تکاور شماره هشت حرکت کردند. بیشتر واحدها از شایعه کشته شدن سرهنگ خوشحال بودند. سربازان گروه گروه از صحنه جنگ فرار کردند و خود را به آن سوی اروندرود رساندند. آن عده که شنا بلند نبودند، غرق شدند و اجسادشان روی آب ماند. تیپ ما ۵۰٪ کشته، ۱۰ مغروق، ۳۰٪ اسير و ۱۰٪ مفقودالاثر داشت. این سرانجام تیپ ما بود که برای درهم شکستن محاصره خرمشهر به منطقه اعزام شد. سرهنگ احمد زیدان بعدها برایم تعریف کرد که ندانسته وارد میدان مین شده است. او پاهایش را همین جا از دست داده بود. کسانی که شاهد ماجرا بودند، می گفتند سرهنگ از شدت انفجار و زخم های خود مثل زنها گریه می کرده است. بمباران برای مدت کوتاهی قطع می شود و چند سرباز، سرهنگ را از میدان بیرون می کشند. سپس او را در حالی که از حال رفته، داخل خودرویی از تیپ ۱۱۳ می گذارند. همانگاه به سرعت شایع می شود که سرهنگ کشته شده است. وقتی خودروی حامل سرهنگ به راه عبور شماره یك می رسد، راننده می گوید: - قربان، این ها سربازان ایرانی هستند؛ - زودباش مرا به واحد تیپ بر گردان. راننده که خیلی ترسیده بود و سرهنگ را هم در آستانه مرگ میدید، خودرو را ترك می کند، به صورت سرهنگ تف می اندازد و می گوید: - ترسوها! عامل تمام این جنایات کثیف، شما هستید، نوکران صدام. خودرو همان جا باقی می ماند تا هنگامی که یکی از سربازان فراری، آن را به حرکت می اندازد و سرهنگ را در میان بمباران زمینی و هوایی به نزدیکی اروندرود می رساند. در آنجا، سرهنگ را درون یکی از قایق های لشکر یازده که از ام الرصاص به کناره بندر خرمشهر اعزام شده بودند، می گذارند.
احمد زیدان می گفت: «مخصوصا می خواستم خود را در برابر دیگران مرده نشان دهم، همه هم فکر می کردند من مرده ام، از اروند که گذشتیم، با آمبولانس به بیمارستان نظامی بصره و از آنجا به بغداد منتقل شدم.»
▫️▪️▫️▪️
دنبال کنید...
@defae_moghadas
#آخرین_شب_خرمشهر 17
#گام_دوم_انقلاب
🍂
🍂
🔻پاسداران انقلاب
تا بال و پر باشد كبوتر می فرستيم
حرف از گذشتن شد اگر، سر میفرستيم
رد می شوند از زير قرآنِ پدرها
فرزند را با اذنِ مادر می فرستيم
اين خاك، نوكرهای خوبی پرورش داد
از خاك سلمانها، ابوذر می فرستيم
مازندران، قم، يزد، تهران، كهكيلويه
عشاق را از كل كشور می فرستيم
كشتار خان طومان تن ما را نلرزاند
مشتاق تر سرو و صنوبر می فرستيم
از آن طرف دارند پيكر می فرستند
از اين طرف داريم لشكر می فرستيم
آن قدر ها در بين مان فهميده داريم
هر چه بخواهی نوجوان تر می فرستيم
برگشتنِ با سر كه شرط عاشقی نيست
سر می بُرند و باز با سر می فرستيم
" #حامد_خاکی "
#شهدای_زاهدان
@defae_moghadas
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 #اولین_اعزام4⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان دفاع مقدس بعد از نشستن هواپیما
🍂
#اولین_اعزام5⃣
خاطرات ارسالی
رزمندگان دفاع مقدس
بعد از شکست سنگین مهاجمان عراقی هوا کم کم روشن شد. تعداد زیادی از بعثی های عراقی به هلاکت رسید بودند. تعدادی هم زخمی، که صدای ناله آنها به گوشمان می رسید. عده ای از رزمندگان برای عقب آوردن مجروحین عراقی خود را به خطر انداخته و به آن طرف خاکریز رفتند. خدایا اینها چه مردانی هستند!؟ برای عقب آوردن و معالجه دشمن، جان خود را به خطر می اندازند.( اینها پیروانه علی ع هستند.)
عده ای از عراقی ها هم به سنگر های آن طرف خاکریز که قبلا خود آنها زده بودند، مخفی شده بودند که همه آنها اسیر شدند.
اسرای عراقی با دیدن رزمندگان نوجوان حیرت زده شده بودند و باورشان نمی شد که کسانی که دیشب شکسته سنگینی به انها داده بودند، همین ها هستند.😳 با اجیل و کمپوت از انها پذیرای کردیم. چند شبی را در پشت خاکریز گذراندیم. یک روز صبح گردان را به عقب خط جهت اماده و توجیه کردن برای ادامه عملیات مرحله دوم اوردند.
باد شدید می وزید و آسمان از گرد و خاک تیره شده بود. نهار ظهر را در همان گرد و خاک نوش جان کردیم.ساعت ۵ بعد از ظهر همه برای توجیح روبروی فرمانده نشستیم. گردان ما ماموریت داشت به اتفاق گردانهای دیگری از جمله تیپ امام حسین از جاده اهواز خرمشهر به خط دفاعی دشمن زده و بعد از شکستن خطوط دفاعی دشمن تا مرز شلمچه پیشروی کنند و دشمن را داخل خرمشهر به محاصره درآورند.
به طرف خط مقدم حرکت کردیم .خط نسبتا ارام بود. پشت خاکریز ماندیم تا ساعت ۱۰ شب که هوا کاملل تاریک شود، سپس از خاک ریز گذشتیم و سینه خیز خود را به پشت معبری که برادران تخریب باز کرده بودند رساندیم. عملیات با نام مقدس "یا علی ابن ابی طالب" از چندین محور شروع شد. گردان ما هم
با عبور از میدان مین بدونه ان که عراقیها متوجه شوند، به انها یورش بردند و با مقاومت کم انها خط دفاعی انها در هم شکسته شد.
#خاطره_اصغر_قضاوی
@defae_moghadas
🍂
21-broonsi(www.rasekhoon.net)2.mp3
7.86M
صوت | شهید برونسی - تمجید از آیت الله خامنه ای
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 #اولین_اعزام5⃣ خاطرات ارسالی رزمندگان دفاع مقدس بعد از شکست سنگین مهاجمان عرا
🍂
🔻 #اولین_اعزام6⃣
📝 خاطرات ارسالی
رزمندگان دفاع مقدس
تانک ها و خودروهای عراقی در آتش می سوخت و منطقه را روشن کرده بود. تعداد زیادی از نیروهای بعثی عراق به هلاکت رسیده بودند. با هماهنگی نیروهای چپ و راست به پیشروی ادامه دادیم. بعد از چند ساعت حرکت در تاریکی شب دوباره با مقاومت نیروهای عراقی مواجه شدیم.با رشادت و فدکاری نیروهای رزمنده باز عراقیها با گذاشتن تلفات، پا به فرار گذاشتند.
تا نزدیکی صبح به حرکت و مقاومت پراکنده بعثی ها به پیشروی ادامه دادیم. قبل از روشن شدن هوا به خط مرزی ایران و عراق رسیدیم. منطقه ای به نامه "شلمچه". ما اولین کسانی بودیم که به این منطقه پا نهادیم. منطقه ای که بعد ها وجب به وجب خاک آن آغشته به خون مردان این سرزمین شد و سالها مهمترین عملیات های ما در این منطقه صورت گرفت. منطقه ای که بعد کربلای دیگری شد به نام زیبای شلمچه.
با فرا رسیدن صبح و روشن شدن هوا سیل رزمندگان و تانکها و نفر برها برای پشتیبانی سرازیر شده بود و خرمشهر به محاصره رزمندگان در آمد.تا ظهر به استحکامات مواضع خود پرداختیم و عراق مقاومت چندانی به علت شکست سنگین دیشب نداشت. بعد از ظهر با سازماندهی دوباره، پاتک سنگیی را شروع کردند و باز با مقاومت بی نظیر رزمندگان با شکست نیرو های مهاجم عراقی به پایان رسید و من نیز با اصابت تر کش خمپاره، مجروح شدم و به این ترتیب اولین اعزام من به پایان رسید. در تاریخ سوم خرداد ۱۳۶۱ این شهر ازاد وبه میهن اسلامی باز گردانده شد.
امید وارم در فرصتی مناسب بتوانم عملیاتها و خاطرات دیگر و از جان گذشتگی و فداکاری رزمندگان هشت سال دفاع مردان این آب و خاک را برای شما بنویسم و بدانیم که آرامش و امنیت امروز این کشور را مدیون خونهای شهدا و از جان گذشتگی این مردان گمنام می باشیم. پایان خاطرات از عملیات پیروز مندانه بیت المقدس که با فتح خرمشهر به پایان رسید.
#خاطره_اصغر_قضاوی
#پایان
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 آخرین شب در خرمشهر 8⃣1⃣
🔸خاطرات سرهنگ عراقی،
کامل جابر
▫️▪️▫️▪️
🔸 درگیری در بندرخرمشهر
نزديك ساعت يك، تانك های نیروهای اسلامی به سوی مناطق استقرار ما پیشروی کردند که با آتش سلاح های ما مواجه شدند. آنها هم نیروهای محاصره شده ما را هدف آتش قرار دادند. در این محل، پناهگاه بزرگی وجود داشت که تمام افسران رده بالا در آن جمع شده بودند و اگر يك موشک ایرانی به آن اصابت می کرد، مصیبتی بزرگ بر ما وارد می شد. نیروهای ایرانی هم از این پناهگاه آگاهی کامل داشتند و سعی می کردند به سوی این پناهگاه شليك نکنند؛ چون از نیروی موجود در آن باخبر بودند و می خواستند این گروه را به اسارت درآورند. - پس از این درگیری، ایرانی ها با بلندگو از افسران خواستند خود را تسلیم کنند. سپس یکی از آنها که به زبان عربی مسلط بود، به پناهگاه آمد و با افسران به گفت و گو نشست... این افسران پیش تر با لشکر یازده تماس گرفته کسب تکلیف کرده بودند. به آنها دستور داده شده بود تسلیم نشوند. وقتی مذاکره به بن بست رسید، فرماندهی دستور داد همه خودکشی کنند، فرماندهی این دستور را از قول صدام ذکر می کرد. این دستور، افسران را به دو گروه تقسیم کرد:
۱- گروه اول به فرماندهی سرهنگ ستاد ناظم الخياط که تصمیم گرفتند خود را به نیروهای اسلامی تسلیم کنند. ۲- گروه دوم که آمادگی خود را برای مقاومت تا دم مرگ اعلام کردند. رهبری این گروه به عهده سرگرد ستاد دخيل ابراهیم و سرهنگ دوم ستاد قحطان ابراهیم بود. اما سرتیپ ستاد خميس مخيلف عبدالرحمن، بین این دو گروه سرگردان مانده بود و نمی دانست چه تصمیمی بگیرد. پس از این که سرباز ایرانی بدون گرفتن جواب قطعی برگشت، افسران، سرهنگ ستاد ناظم الخياط را مزدور و پشتیبان نیروهای اسلامی معرفی کردند و مدعی شدند که او باعث شده آنها به محاصره نیروهای اسلامی در آیند. سرگرد دخیل با فرماندهی تماس گرفت و آنان را از شرایط موجود آگاه کرد. فرماندهی عراق برای دفاع از افسران محاصره شده، تعدادی قایق از منطقه ام الرصاص به بندر فرستاد؛ اما قایق ها نتوانستند کاری از پیش ببرند. تعدادی از آنها غرق شدند و تعدادی دیگر نتوانستند خود را نجات دهند. فرماندهی، يك هلیکوپتر حاوی مهمات و مواد غذایی به منطقه اعزام کرد؛ اما این کمک ها به دست نیروهای اسلامی افتاد. آن گروه از افسران که در آغاز موافق تسلیم نبودند، از حرف خود برگشتند و خواستند خود را تسلیم کنند. این هنگامی اتفاق افتاد که نیروهای ایرانی بندر را به طور کامل تصرف کردند و قوای زرهی ایرانی اطراف پناهگاه را محاصره کرد. در این پناهگاه، به جز چند افسر رده بالا، فرماندهان گردان و خبرنگاران، اسناد محرمانه، نقشه های میدان های مین و نقشه های دفاعی شهر نیز نگه داری می شد. در یکی از این اسناد آمده بود که اگر شهر به تصرف نیروهای اسلامی در آمد، باید با خاک یکسان شود و نیروها برای تخریب شهر هیچ ابایی حتی از به کارگیری سلاح هایی که از سوی مجامع بین المللی تحریم شده است، نداشته باشند.
▫️▪️▫️▪️
دنبال کنید...
@defae_moghadas
#آخرین_شب_خرمشهر 18
#گام_دوم_انقلاب
🍂