eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 1⃣0⃣1⃣ خاطرات رضا پورعطا نداعلی به پدر شهید تبریک گفت و از او فرصت خواست اجازه دهد کارهای قانونی شهید را انجام دهند و در پی آنها همراه با تشریفات خاص به شهرستان اعزام کنند. سپس با احترام پدر شهید را برای پذیرایی از سالن معراج بیرون برد. با خارج شدن همه حاضران از سالن، سکوت سنگینی برقرار شد. من ماندم و تعداد زیادی تابوت که حامل شهدای گمنام بود. حرکات پدر سعید از جلو دیدگانم دور نمی شد. صحنه هایی که هرگز راز آن را نفهمیدم چه بود و چه شد! راز نهفته در سینه پدری" از فرسنگ ها دورتر آمد و پاره تنش را با خود به شهر و دیارشان برد. فضای معنوی و آسمانی بر سالن حاکم شده بود. گویی همه ملائک در سالن بودند. دیگر از هیاهوی شب های عملیات خبری نبود. شروع به قدم زدن لابه لای تابوت ها کردم. مثل دیوانه ها با آنها حرف زدم. ناگهان زمزمه رمز آلودی در گوشم طنین انداخت که من هم اینجا هستم. ایستادم و به تک تک تابوتها نظر افکندم. این صدا را خوب می شناختم. فهمیدم که صدای یکی از تابوت هاست. رضا مرا به خود می خواند. او هم پلاک نداشت. در دو روز گذشته مادر رضا هم بی تابی می کرد و پسرش را از من می خواست. نجواکنان با رضا صحبت کردم و از او خواستم خودش را به ما نشان دهد. گفتم: آخه بی معرفت جواب مادرت رو چی بدم. به او قول دادم که تو رو به خانه برگردونم... مادرت در انتظار بازگشت تو عود و اسپند روشن کرده و همه محل رو چراغانی کرده.... کاش او هم با من می آمد و این صحنه را می دید. با خود گفتم آخر این چه رازی ست که بین زمین و آسمان معلق مانده و انسان خاکی قادر به درک آن نیست. لحظه ای بعد سرباز معراج مرا صدا زد و گفت: برادر پورعطا میخوام در معراج رو ببندم.  آخرین نگاه را به شهدای گمنام کردم و درود بر حماسه رزم آنها فرستادم و از معراج خارج شدم. 👈 پایان @hemasehjonob1 🍂
🔴 منتظر نظرات و دل نوشته های شما هستیم 👇 @Jahanimoghadam منتظر خاطرات ناب دیگری از دفاع مقدس در همین کانال باشید 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت دویست و نهم: بریدن قطره ها از دریا بعد از ماه ها تلاش و تبلیغات رنگارنگ و فریبندۀ منافقین برای جذب نیرو از بین اسرا، تنها تعداد کمی حاضر شده بودند، فرم پناهندگی رو پر کنند اونم مخفیانه! از بین حدود ۱۶۰۰ نفر اسیر اردوگاه یازده تکریت، حدود شصت نفر پناهنده شده بودن یعنی چیزی در حدود چهار درصد کلِ اسرا که تعدادی ازشون کسانی بودن که سابقۀ خیانت، جاسوسی و خبرکشی برای بعثیا داشتن. ولی اکثراً بچه‌های بریده و ضعیف‌النفسی بودن که دیگه تحمل ادامه اسارت رو نداشتن و فریب تبلیغات اونا رو خورده بودن. گر چه همین تعداد هم برای ما خسارت بود ولی شکستی سنگین برای بعثیا و منافقین محسوب می‌شد. اونا تصور می‌کردن با این همه وعده هایی که دادن و با توجه به شرایط سخت و سنگین اردوگاه، نصف بیشتر اسرا پناهنده می‌شن ولی این جور نشد. وقتی مشخص شد که جاسوسا پناهنده شدن و احتمالا بزودی جداشون می کنن و میرن داخل منافقین؛ اون عدۀ اقلیت خائن هم که دیگه قید برگشتن به ایران رو زده بودن و خیال‌شون راحت بود که چند صباحی دیگه میرن داخل منافقین و در حال حاضر هم تحت حمایت بعثیا قرار داشتن، دوباره شروع کرده بودن خبرکشی و درد سر درست کردن و تعدادی زیادی با خیانت اونا روانه سلول‌های انفرادی شده بودن و بعد از ماه‌ها آرامش نسبی، مجددا نا امنی در بین آسایشگاها ایجاد شده بود. از این طرف هم زمزمه‌هایی در بین بچه‌ها بود که جاسوسا نباید بدون مجازات در بِرَن و تنش و درگیری‌هایی هم کم و بیش داشت شکل می گرفت و اوضاع اردوگاه رو به تشنج می‌رفت. این بود که در اواخر اردیبشهت سال ۶۷ ، عراقیا تصمیم گرفتن افراد پناهنده رو از همه آسایشگاها جمع کنن و تو یه آسایشگاه متمرکز بکنن تا هم بتونن راحت‌تر برنامه‌های تبلیغی براشون داشته باشن و هم از اقدامات تلافی‌جویانۀ بچه ها در امان بمونن. یه آسایشگا رو خالی کردن و همه پناهنده‌ها رو بردن اون آسایشگاه و بچه‎های آسایشگاه پنج رو بین سیزده آسایشگاه دیگه تقسیم کردن. این قضیه یه خوبی برای کل اردوگاه داشت و آن اینکه تمامی آسایشگاها از افراد خائن و جاسوس و مسئله‌دار پاک‌سازی شد و دیگه با خیال راحت بچه‌ها می ‌تونستن برنامه‌ها و فعالیتاشون رو بدون مزاحمت پیگیری کنن. ادامه دارد ⏪ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 "ناگفته​ های جنگ" بخشی از خاطرات سپهبد علی صیاد شیرازی از عملیات آزادسازی خرمشهر در کتاب «ناگفته​‌های جنگ» نوشته احمد دهقان است که سوره مهر آن را منتشر کرده.  كتاب حاضر، شامل خاطرات شهيد «على صياد شيرازى»فرمانده نيروى زمينى ارتش در دوران جنگ ايران و عراق، از زمان‏ پيروزى انقلاب اسلامى، رويدادهاى اوايل انقلاب، جنگ ايران و عراق تا سال 1362 است. پيشنهاد تدوين خاطرات سردار صياد شيرازى در سال 1371 به ‏ايشان داده شد و در اولين قدم، گفتگوهاى سعيد فخرزاده با اين‏ شهيد كه بر روى 22 نوار كاست در روزهاى پايانى جنگ ضبط شده‏ بود، روى كاغذ آمد. محصول كار در سال 1373 به ايشان ارايه شد تا نظر نهایی‌شان را در متن اعمال كنند، كه در همين سال به شهادت‏ رسيدند. خاطراتى از پيروزى انقلاب اسلامى/ مبارزه با منافقان و نيروهاى‏ ضد انقلاب در اوايل پيروزى انقلاب و طرح ‏ريزى و شركت در عمليات‌هاى گوناگون به عنوان فرمانده، براى پاكسازى شهرها و مناطقى چون سنندج، بانه، جوانرود، اشنويه، بوكان و... از عوامل و نيروهاى ضد انقلاب/ بررسى نتايج جنگ با ضد انقلاب دركردستان/ اختلاف شهيد صياد با رئيس جمهور وقت «بنی‌صدر»/توطئه‏ هايى كه عليه وى صورت می‌گرفت/ خاطراتى از جنگ با عراق و عمليات‌هاى ثامن‏‌الائمه (ع)، طريق‏‌القدس، فتح‏‌المبين، رمضان، كربلاى ده، محرم، عمليات محدود مسلم بن عقيل و نبردبيت‏‌المقدس و... از جمله موارد مطرح شده در اين كتاب است كه در 226 گفتار تدوين و در پايان نيز 13 قطعه عكس ارائه شده است.(چاپ اول: 1378) این کتاب توسط دفتر ادبيات و هنر مقاومت تدوین وبا جلد شمیز منتشر شده است. ●○●○○ 🔅 بخش‌هایی از کتاب «فقط مانده بود خونین‌شهر. از شمال تا منطقه طلاییه جلو رفته بودیم و در کوشک به جاده زید حسینیه رسیده بودیم و الحاق انجام شده بود. جاده اهواز به خونین‌شهر هم کاملاً باز شده بود. پادگان حمید هم آزاد شده بود و سه قرارگاه روی یک خط قرار داشتند. در اینجا، نقص ما وضعیت دشمن در خونین‌شهر بود. بین خونین‌شهر و شلمچه، دشمن مثل یک غده سرطانی هنوز وجود داشت. یکی از حوادث مهمی که رخ داد و من سعی می‌کنم این حادثه را خوب تشریح کنم، مرحله آخر عملیات ماست. از عقب جبهه گزارش می‌شد که مردم با اینکه می‌دانند حدود پنج هزار کیلومتر آزاد شده و حدود پنج هزار نفر هم اسیر گرفته‌ایم، و عمده استان خوزستان آزاد شده، مرتب تکرار می‌کنند: «خونین‌شهر چه شد؟» یعنی تمام عملیات یک طرف، آزادی خونین‌شهر طرف دیگر. برای خودمان هم این مطلب مهم بود که به خونین‌شهر دست پیدا کنیم. می‌دانستیم اگر خونین‌شهر را نگیریم، دشمن همان طور که در شمال شهر اقدام به حفر سنگر کرد، در محور ارتباطی خونین‌شهر به شلمچه هم اقدام به حفر سنگرهای سخت می‌کند و ما دیگر نمی‌توانیم به این سادگی به این هدف برسیم. چندین شور عملیاتی با فرماندهان و اعضای ستادمان انجام دادیم. قرارگاه کربلا اداره کننده منطقه بود. نتیجه که نگرفته بودیم هیچ، مطالبی که فرماندهان از وضع یگان‌هایشان می‌گفتند، نمایان می‌ساخت که باید به سرعت نیروها را بازسازی کنیم. یعنی باید عملیات را متوقف می‌کردیم و می‌رفتیم بازسازی کنیم؛ چون توان و رمقی برای واحدها باقی نمانده بود. حتی یکی از فرماندهان ارتش می‌گفت: «ما آن قدر وضعمان خراب است که تفنگ‌هایمان تیراندازی نمی‌کند. چون سربازها نرسیده‌اند تفنگ‌هایشان را پاک کنند.» چون با تنفگ ژ3 کار می‌کردند و تفنگ ژ3 نگه‌داری می‌‌خواهد. اگر بعد از تیراندازی و مقداری کار پاک نشود، گیر می‌کند. @defae_moghadas 🍂
ممنون از تذکر شما
🍂 🔻 #نکات_تاریخی_جنگ قدرت گیری شاخه حزب بعث در عراق را می توان نقطه ی عطفی در تاریخ عراق نوین قلمداد نمود. فرایندی که با دمیدن با ناسیونالیسم عربی می رفت تا جایگاه عراق را به عنوان یگانه قدرت عربی در سطح خاورمیانه و شمال آفریقا تثبیت نماید. از دهه هفتاد و هشتاد میلادی به عنوان دو دهه طلایی عراق نام برده می شود، سال هایی که این کشور با اتکا به درآمدهای هنگفت نفتی شاهد شکوفایی گسترده در عرصه اقتصادی و تبدیل به قدرتی بلامنازع در سطح منطقه ای بود. روی کار آمدن صدام حسین پس از زوال پیش آمده برای احمد حسن البکر، او را به یگانه مرد قدرتمند عراق تبدیل نمود. مرگ جمال عبدالناصر، صلح صورت پذیرفته از سوی انور سادات رئیس جمهور مصر با اسرائیل موسوم به کمپ دیوید، شکست های پی در پی اعراب از صهیونیست ها و... صدام حسین را بر آن داشت تا در فضای دو قطبی بر گرفته از جنگ سرد بر موج پان عربیسم سوار شده و با طرح شعارهایی عربی و در ضدیت با اسرائیل و عجم ها خود را حافظ دروازه های شرقی جهان عرب قلمداد نماید. صدام گاهی خود را صلاح الدین ایوبی می خواند. گاهی متمایل بود که اورا استالین عرب بنامند. گاهی درصدد مقایسه خود با هارون الرشید خلیفه مشهور عباسی که تمدن اسلامی در دوران او به نقطه اوج رسیده بود، می برآمد  و بدین مناسبت عکس های او در لباس ها و شکل های گوناگون  در سراسر عراق به چشم می خورد. @defae_moghadas 🍂