eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 🔅 نقش مصر در جنگ ایران و عراق ۲ ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ 🔅 رابطه مصر و ایران روابط ایران و مصر را باید در چارچوب تحولاتی ارزیابی کرد که در دهه ۷۰، نخست در مصر و سپس در ایران اتفاق افتاد. لازم است یادآوری شود که مصر در فاصله سال های ۱۹۵۲ تا ۱۹۷۳ سیاست هایش را در چارچوب اصول پان عربیسم، سوسیالیسم و عدم تعهد تنظیم می کرد، اما در اواخر ۱۹۷۳ با تمایل سادات (که در ۱۹۷۰ جانشین جمال عبد الناصر شده بود) به غرب چرخش آشکاری در سیاست های این کشور پدید آمد. نقطه آغاز این چرخش پایان دادن به حدود سه دهه منازعه با اسرائیل بود که انعقاد قرارداد کمپ دیوید در ۱۹۷۸ و پیمان صلح ۱۹۷۹ را در پی داشت. با امضای این قراردادها مصر به یکی از متحدان نزدیک ایالات متحده در منطقه خاورمیانه تبدیل شد و استحقاق دریافت کمک های نظامی این کشور را پیدا کرد. سادات سیاست عادی سازی روابط با اسرائیل و نزدیکی به غرب، به ویژه ایالات متحده را با این اعتقاد در پیش گرفته بود که «منافع مردم مصر بر هر چیز دیگری حتی منافع جمعی اعراب برتری و اولویت دارد. همین اعتقاد باعث شد تا هنگامی که مصر به دلیل سیاست هایش از اتحادیه عرب اخراج شد، به راهی که در پیش گرفته بود هم چنان ادامه دهد. نقطه مقابل مواضع مصر، در اواخر این دهه، انقلابی در ایران اتفاق افتاد و در نتیجه این تغییر، سیاست هایی مانند صدور انقلاب، مخالفت با فرآیند صلح خاورمیانه و حمایت از مبارزات جنبش های اسلامی، آشکارا با منافع غرب و متحدان نزدیکش در منطقه در تضاد بود. این سیاست ها، ایران و مصر را هر چه بیشتر از هم دور کرد. به طوری که چند ماه پس از تغییرات انقلابی در ایران و استقرار نظام تازه تأسیس جمهوری اسلامی، امام خمینی (ره) در نامه ای به دکتر ابراهیم یزدی، وزیر خارجه دولت موقت، دستور قطع رابطه با مصر را به دلیل امضای پیمان خائنانه با اسرائیل و اطاعت بی چون و چرا از آمریکا و صهیونیست صادر کرد. " قطع این رابطه نمودار اختلافات و تضادهای عمیق فکری - ایدئولوژیکی میان روحانیون حاکم بر ایران و نظامیان حاکم بر مصر بود. اختلافاتی که لاینحل به نظر می رسید و هر چه که زمان سپری می شد به واسطه مسائل فرعی مانند تصمیم دولت مصر به اعطای اجازه اقامت به شاه بی تاج و تخت ایران، حمایت ایران از جنبش های اسلامی و اظهارات تند مقامات رسمی دو کشور نسبت به یکدیگر بر دامنه آن افزوده می شد. به گونه ای که با حمله عراق به ایران، سادات علی رغم اختلافاتش با رهبران عراق از این کشور حمایت کرد و به آن تسلیحات فروخت. تحلیگران سیاسی این اقدام را نشانه نفرت بیش از حد سادات از انقلاب ایران ارزیابی می کنند. با این حال حمایت سادات از عراق با هر انگیزه ای که صورت گرفته باشد، آینده روابط دو کشور ایران و مصر را تیره تر کرد و انگیزه لازم را برای رهبران ایران فراهم آورد تا پس از ترور سادات از سوی خالد اسلامبولی در اکتبر ۱۹۸۱ از قاتل وی تقدیر کنند و خیابانی را در تهران به نام او نام گذاری کنند. این مسئله باعث شد تا حتی با روی کار آمدن حسنی مبارک در مصر که نسبت به سلفش مواضع متعادل تر و منطقی تری را در قبال اسرائیل و آمریکا در پیش گرفت، در روابط ایران و مصر بهبودی حاصل نشود. ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁❣❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 کلیپ بی نظیر شهید آزاده محمد شهسواری در کلام حاج قاسم سلیمانی هم اکنون در کانال دوم حماسه جنوب، شهدا. 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 /۵۳ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ [در مقابل گنبد طلایی بودیم و] هیچ‌کس حال عادی نداشت. سیدصادق و سیدهاشم، با ترس و لرز قدم بر می‌داشتند و حواس شان فقط به سیدناصر و عبدالمحمد بود. آن دو اصلاً یادشان رفته بود در حال مأموریت هستند. آنچه می‌دیدند، حرم بود و بس. سیدهاشم برادرش سیداحمد را که ۱۵سال بیشتر نداشت در یکی از خیابان‌های شمالی اطراف بین الحرمین در گوشه‌ای از خیابان در ماشین با اسلحه ها، نارنجک ها، دوربین و دست نوشته‌های عبدالمحمد گذاشت تا آن‌ها برگردند. او می‌دانست هیچ‌کس به سیداحمد شک نخواهد کرد و گروه می‌توانند به راحتی بروند و زیارت کنند و برگردند. هردو با فاصله، آرام از صحن وارد رواق حرم شدند و روبروی ضریح دست به سینه ایستادند و خواندند: ـ السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک، السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین. عبدالمحمد مثل ابر بهار گریه می‌کرد ومدام تند و تند با چفیه‌ی قرمزی که روی صورتش کشیده بود اشک هایش را پاک می‌کرد. او با حالت حزن و اندوه می‌گفت: أنا اَخوک عبدالحسین(من برادر تو هستم عبدالحسین) تو کجایی؟ تو چقدر آرزو داشتی کربلا بیایی. حالا من حرم امام حسین هستم، ولی تو نیستی. بگو من چه کنم؟ توگفتی راه کربلا را پیدا کرده ام و می‌روم کربلا. ولی من آمدم و تو نیامدی. چقدر اینجا نبودنت را احساس می‌کنم. عبدالمحمد داشت راحت وصمیمی با برادرش حرف می‌زد و می‌گفت: عبدالحسین تو با آن بدن پر از ترکش و گلوله الان در بیمارستان‌های لندن هستی و من اینجا از صمیم دل برایت دعا می‌کنم و از امام می‌خواهم به حرمت خواهرش عقیله بنی هاشم تو را شفا و سلامتی بدهد. سیدهاشم آرام و با احتیاط خودش را به کنار عبدالمحمد رساند و گفت: ابوعبدالله اگر خیلی گریه کنی الان کتف بسته سر از مرکز استخبارات کربلا در می‌آوریم و باید بازجویی پس بدهیم. ـ حواسم است. الان تمام می‌کنم و می‌رویم. سیدصادق هم همین حرف‌ها را به سیدناصر زد و او گفت: سید بعد از عمری آمدم کربلا حالا دیگر این چه حرف‌هایی است که می‌زنی؟ باشد حواسم را می‌دهم. ـ ولی سیدناصر اینجا عوامل استخبارات عراق تحت عنوان خادم، زائر و گدا مشغول شکار شیعیان هستند. چرا حرف گوش نمی‌دهی؟ ـ باشد. بابا حواسم است. می‌فهمم. الان می‌رویم. ـ تو را به خدا مراعات کن.کاش نمی‌آمدیم. ـ باشد. حواسم جمع است. تو ناراحت نباش. آنها حق داشتند از حال طبیعی خارج شوند چون نمی‌شد احساس و تعلق خاطرشان را به امام حسین(ع) نشان ندهند. عبدالمحمد مشبک‌های حرم را می‌بوسید و می‌گفت: حبیبی یا حسین. من کجا، زیارت تو کجا؟ سید ناصر که انگار در آسمان سیر می‌کرد آرام درکنار حرم قدم می‌زد و می‌گفت: به نیّت امام خمینی، محسن رضایی، پدر و مادرم، غلام پور، علی هاشمی، همسرم و... زیارت می‌کنم. سلامت می‌رسانم. زیارت نامه می‌خوانم. هر دو بعد از زیارت ضریح امام حسین(ع) به سمت قبور علی اکبر(ع) و علی اصغر(ع) که در دو گوشه ضریح پدر آرمیده بودند رفتند. سیدهاشم از پشت سر مدام می‌گفت: ابوعبدالله، سیدناصر، حرم پر از بعثی هاست. تو را به خدا حواستان را بدهید. سعی کنید عادی برخورد کنید. شاید ده دقیقه‌ای زیارت طول کشید که سیدهاشم گفت: ابوعبدالله باید سریع از حرم خارج شویم وگرنه به ما مشکوک خواهند شد. نباید زیاد در حرم بمانیم. کسی به صورت عادی در حرم نباید بماند. الان است که سرو کله استخباراتی‌ها پیدا شود. سید ناصر دلش نمی‌آمد از ضریح جدا شود ولی چاره‌ای نبود ومی بایست وداع می‌کردند. عبدالمحمد طبق عادت همیشگی اش که وقتی از حرم امام رضا(ع) بیرون می‌آمد عقب عقب خارج می‌شد، این جا هم به رسم ادب عقب عقب از حرم فاصله گرفت که ناخودآگاه با زائری که در حال وارد شدن به حرم بود برخورد. بلافاصله عذر خواهی کرد و گفت: آقا ببخشید. هنوز حرفش تمام نشده بود که متوجه شد چه اشتباهی کرده است، لذا سریع درصدد جبران برآمد و گفت:سیدی عفواً عفواً. سیدهاشم رنگ به صورتش نماند و سریع فاصله اش را زیاد کرد ولی دید زائر با بی محلی به راهش ادامه داد و حرفی نزد. این حرف او می‌توانست تمام کار را خراب کند و هر چه تا الان کار اطلاعاتی کرده‌اند بر باد بدهد. سیدناصر که پشت سر او حرکت می‌کرد اطراف را خوب زیر نظر گرفت و تا چند قدمی فردی که عبدالمحمد به او تنه زده بود را زیر نظر گرفت. وقتی دید او عادی کنار حرم ایستاده و دعا می‌خواند با خیال راحت برگشت و خودش را به عبدالمحمد رساند. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
دوستان پیش کسوت خوب می دانند رفتن به زیارت عتبات و آستانه بوسی قبور ائمه در عراق چقدر دست نایافتنی و غیرباور بود. زیارت حرم اباعبدالله الحسین علیه السلام، همچون آرزویی، سال های سال در دل مشتاقان مانده بود و چه چشم هایی که زیارت نرفته برای همیشه بسته شد. خصوصا در دوران دفاع مقدس که از مهمترین دعاهای رزمندگان و شهدا در اشعار و نوحه ها به شدت خودنمایی می کرد. زیارت امامان معصوم علیهم السلام در عراق توسط دو شهید بزرگوار، آنهم در سالهای جنگ، آنقدر خارق العاده و شجاعانه بود که چون بمب بین رزمندگانی که خبر را می شنیدند صدا کرد و مورد تحسین قرار گرفت. دوستان جوان در حین خواندن این خاطرات به این نکته توجه کافی داشته باشند تا اهمیت کار را درک کنند، ان شاء الله 🍂
🍂 🔻 /۵۴ ماموریتی برون مرزی نوشته: ابوحسین ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ هر دو در حال بیرون آمدن از رواق حرم بودندکه فردی که مقدار زیادی پارچه سبز روی دستش انداخته بود به عبدالمحمد نزدیک شد و با حالت مظلومیتی گفت: آقا از این پارچه‌های متبرک شده ام بخر. این‌ها را به حرم متبرک کرده ام. من بچه زیاد دارم. از این‌ها بخر و به من کمکی کن. در عراق، نیروهای استخبارات سعی می‌کردند از طریق گدایی یا دست فروشی، در حرم به شکار نیروهای مبارز اقدام نمایند. عبدالمحمد خیلی عادی پارچه را گرفت و نگاه کرد. بعد در حالی که آن را ورانداز می‌کرد گفت: چند؟ ـ فروشی نیست، هدیه می‌دهیم و پول می‌گیریم. ـ عبدالمحمد خندید و گفت: برای هدیه پول می‌گیری؟ ـ بله. اشکالی که ندارد. ـ هدیه که پولی نیست. ـ حالا از من قبول کن. ضرر نمی‌کنی. عبدالمحمد وقتی فروشنده حرف هایش را زد سعی کرد مثل لهجه او جوابش را بدهد. بعد از کلی چانه زدن عاقبت پارچه را خریدو آن را دور گردنش انداخت و از حرم بیرون آمد. در صحن کوچک حرم، گدایی به عبدالمحمد نزدیک شد و تقاضای کمک کرد. این سومین موردی بود که برای عبدالمحمد پیش می‌آمد و او در معرض امتحان قرار گرفته بود. سیدهاشم که شاهد ماجرا بود نفسش بالا نمی‌آمد و دعا می‌کرد زود از حرم به سلامت خارج شوند. عبدالمحمد بااشاره دست به گدا گفت پول ندارم. برو. ـ هرچه داری بده. ثواب دارد. وضع ام خیلی خراب است. عبدالمحمد دید راهی ندارد، باعصبانیت با او برخورد کرد و رفت. همراهی که با گدا بود دست او را گرفت و به او گفت: این‌ها عسکری اند(نظامی اند) و پول نمی‌دهند. ول کن برویم. سید ناصر که فاصله زیادی با آنها نداشت در جا میخ کوب شد و با تعجب نگاهی به آنها کرد که چه می‌گویند. نکند این‌ها نیروهای اطلاعات عراق هستند. آرام گفت: عبدالمحمد سریع برویم بیرون. وقتی چهار نفری از حرم بیرون آمدند، سیدناصر گفت: عبدالمحمد الان چه کار کنیم؟ ـ کارمان معلوم معلوم است. ـ که چه کنیم؟ ـ می‌رویم خدمت علمدار حسین حضرت قمر بنی هاشم و عرض ادب می‌کنیم. قدم زنان همگی در حالی که به گنبد و مناره حرم حضرت نگاه می‌کردند به طرف مرقد حرکت کردند. سیدناصر که در سمت چپ عبدالمحمد بود گفت: یکی از گدا‌ها به دیگری می‌گفت: این‌ها عسکری‌اند. ـ جداً. کی گفت؟ خودت شنیدی؟ ـ بله خودم شنیدم. ـ عجب پس گدا نبودند. احتمالاً استخباراتی بودند. ـ احتمال دارد. شاید هم نه واقعاً گدا بودند. ـ پس در حرم حواسمان باید خیلی جمع باشد. *** سیدناصر از در صحن حرم حضرت عباس(ع) که وارد شد چارچوب در را بوسید و در حالی که از دور نگاه غمباری به ضریح می‌کرد گفت: السلام علیک سیدی و بن سیدی. السلام علیک یا اخ الزینب. السلام علیک یا اخ الحسین. تاب و تحمل را از دست داد و شروع به گریه کردن کرد. سیدصادق به او نزدیک شد و گفت: سیدناصر! تو را به خدا رعایت کن. بابا من دیگر خسته شدم این قدر به شما این حرف‌ها را می‌زنم. بابا اینجا عراق است نه مشهد الرضا. چرا حرف گوش نمی‌دهید؟ ـ سید نمی‌توانم خودم را کنترل کنم. دست خودم نیست. تو هم زور می‌گویی. ـ سعی کن. به خدا خطرناک است. این جا عراق است. فکر می‌کنی مشهد الرضاست؟ ـ باشد حواسم را جمع می‌کنم.حالا ردیم یا نه؟ همگی با فاصله از هم آرام به سمت ضریح راه افتادند. عبدالمحمد احساس می‌کرد در ابرها راه می‌رود. چشم از ضریح برنمی داشت. پرده اشک مانع دید او شده بود. یاد نوحه صادق افتاده بود که در ایام محرم می‌خواند: من برادر توأم، باحسین حرفی بزن، سایه گستر توأم، باحسین حرفی بزن. او این نوحه را می‌خواند و گریه می‌کرد. در آستانه ورودی سیدناصر تحمل نکرد و به سجده افتاد وآستانه در را بوسید. عبدالمحمد هم بلافاصله همین عمل را تکرار کرد. سید صادق و هاشم از کنار آنها رد شدند و در گوشه‌ای ایستادند و شروع به زیارت نامه خواندن کردند. حرم کاملاً خلوت بود. اطراف ضریح بیست نفری بیشتر نبود. بوی عطر تمام حرم را گرفته بود. عبدالمحمد و سیدناصر مثل تشنه‌هایی که به دریا رسیدند با تمام وجود زیارت می‌کردند وسلام می‌دادند. سیدصادق وقتی دید حدود ۱۰ دقیقه‌ای دو نفر به ضریح چسبیده‌اند با عجله به بهانه بوسیدن ضریح کنار سیدناصر آمد و در حالی که صورتش را به مشبک‌های ضریح گذاشت آرام گفت: سیدناصر، ابوعبدالله والله هذا المکان لیس بالامن.( بخدا اینجا امن نیست) ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ همراه باشید کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
1.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 چقدر دلچسب است، دوستی های بی ریا و برادری‌هایی که تا بهشت استوارند و جاودانه http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂