🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 روند شروع تجاوز
دشمن بعثی به ایران اسلامی ۱
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
▪︎ تجاوزات مرزی عراق در شش ماهه اول سال ۱۳۵۹ روند یکسانی نداشت، بلکه از زمان قطع رابطه آمریکا با ایران تا آستانه کودتای نوژه روبه شدت گذاشت.
▪︎ در تیرماه ۵۹، با فرارسیدن زمان اجرای کودتا و در هماهنگی با کودتاچیان، از شدت اقدامات مرزی عراق کاسته شد اما پس از کشف کودتا مجدداً در مردادماه این تحرکات روند صعودی یافت.
▪︎ تجاوزات عراق در شهریور ماه فوقالعاده تشدید شد و طی سهدهه اول، دوم و سوم شهریورماه روند تصاعدی بهخود گرفت. بدین گونه که در شهریور ۵۹ جنگ سرد عراق علیه ایران به جنگ گرم تبدیل شد و در ۵۹/۶/۱۶ منطقه خان لیلی به تصرف ارتش عراق درآمد. چند روز بعد، منطقه میمک و پس از آن، پاسگاههای رشیدیه، چیلات، بیات و نیز ارتفاع گیسکه به اشغال ارتش عراق درآمد.
ادامه دارد -----------------
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #تاریخ_شفاهی
🔅 نقش مصر
در جنگ ایران و عراق ۲
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
🔅 رابطه مصر و عراق
تا قبل از شروع جنگ
• روابط مصر و عراق به عنوان دو کشور عرب منطقه خاورمیانه همواره بر رقابت برای کسب موقعیت برتر در جهان عرب مبتنی بوده و از این رو از ثبات و استحکام چندانی برخوردار نبوده است.
• از نظر تاریخی، بغداد و قاهره همیشه نماینده دو قطب مخالف یکدیگر بوده اند. از کودتای ۱۹۵۲ افسران آزاد در مصر (که منجر به سقوط نظام سلطنتی و برچیده شدن نفوذ و سلطه بریتانیا در مصر گردید) تا کودتای ۱۹۵۸ ژنرال عبدالكريم قاسم (که باعث سرنگونی نظام سلطنتی عراق گردید.) روابط دو کشور در چالش میان سوسیالیسم غربی و پان عربیسم که مصر نماینده آن بود و سلطنت و استعمار که عراق نماینده آن بود، در گیر بود.
• با کودتای ژنرال عبدالكريم قاسم و با وجود شباهت های سطحی، تفاوت های عمیقی میان دو رژیم نظامی عراق و مصر وجود داشت که مانع از همگرایی آنها می شد.
• مجموع رقابت های موجود و ملاحظات باعث شد تا روابط دو کشور پس از یک دوره روابط گرم و صمیمانه کوتاه، در سال ۱۹۵۸ تنش آلود و سپس قطع شود.
• با روی کار آمدن سادات در سپتامبر ۱۹۷۰ فضای نسبتا مناسبی برای گسترش روابط مصر و عراق به وجود آمد؛ زیرا، سادات در سیاست هایش، ادعاهای پان عربیستی را که مشخصه دوران ناصر بود، تعدیل کرد. خصوصا پیروزی اسرائیل در جنگ شش روزه که تأثیراتی داشته است. واقعیات فوق باعث نزدیکی دو کشور مصر و عراق در نیمه نخست دهه ۷۰ گردید.
• نقطه اوج این نزدیکی در ۱۹۷۵ بود. در این سال صدام حسین در مقام نایب رئیس شورای فرماندهی عراق به قاهره سفر کرد. او در این سفر از نقش پرزیدنت سادات در مذاکرات مربوط به حل اختلافات مرزی ایران و عراق که منجر به امضای قرارداد ۱۹۷۵ در الجزایر گردیده بود، تقدیر کرد و رسما از وی برای دیدار از بغداد دعوت به عمل آورد. اما این بار نیز بهبود روابط مصر و عراق چندان دوام نیاورد و با آغاز نیمه دوم دهه ۷۰ روابط دو کشور دچار تنش و نهایتا قطع شد؛ زیرا، عراق با سیاست های سازش کارانه ای که سادات در قبال اسرائیل در پیش گرفته بود، به شدت مخالف بود.
• از این رو، در کنفرانس اتحادیه عرب که در ۱۹۷۹ میزبانی آن را در بغداد بر عهده داشتند از همه امکانات خود برای تحریم عربی مصر استفاده کردند. با این تحریم عراق امکان می یافت تا با منزوی کردن مصر در جهان عرب، برای کسب رهبری و گسترش نفوذش در آن با خیالی آسوده تر و هزینه هایی کم تر تلاش کند.
• اشتباه محاسباتی عراق در حمله به ایران، مصر را از بحرانی که در روابطش با اعراب پدید آمده بود، رهانید. تصور عراق این بود که جنگ با یک حریف غیر عرب، همبستگی اعراب را به نفع حکومت بغداد جلب خواهد کرد و عراق را مورد قدردانی و حق شناسی کشورهای خلیج فارس که از سرایت احتمالی انقلاب ایران نگرانند قرار خواهد داد. یک پیروزی، عراق را به صورت قدرت مسلط منطقه در خواهد آورد و چه بسا خواهد توانست خوزستان را از ایران جدا سازد، خواه برای این که یک حکومت جداگانه در آن جا به وجود آورد یا آن را به عراق ملحق سازد که در این صورت منابع نفتی عراق به سطح عربستان سعودی خواهد رسید.
• مسلما در برآوردهای مزبور این فرض مستتر بوده است که جنگ، کوتاه مدت و پیروزی بر یک دشمن از هم پاشیده و منزوی در منطقه و جهان، آسان خواهد بود. البته، هرچند عراق توانست با تحمیل جنگ به ایران انقلابی، حمایت شیخ نشین های ثروتمند حوزه خلیج فارس را به دست آورد، اما این فرض نادرست که جنگ با ایران کوتاه مدت خواهد بود، تمام برنامه های این کشور را بر هم زد و آن را مجبور کرد تا اختلافاتش را با رقیب دیرینه اش در جهان عرب کنار بگذارد.
• مصر نیز این فرصت را که حاوی منافع فراوان سیاسی و اقتصادی برایش بود، غنیمت شمرد و نقش فعالی در جنگ به حمایت از طرف عراقی برعهده گرفت.
نقش مصر در جنگ ایران و عراق از آغاز جنگ تا آزادسازی خرمشهر، شرایطی که مستلزم ایفای نقش فعال مصر در جنگ باشد، وجود نداشت. مصر در این دوران تنها به فروش تسلیحات به طرف عراقی اکتفا کرد، اما با ترور سادات در اکتبر ۱۹۸۱ و چند ماه بعد فتح خرمشهر و پیروزی هایی که رزمندگان ایران در جبهه های جنگ به دست آوردند، شرایط برای مداخله گسترده تر مصر فراهم شد.
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #پل_شحیطاط/۵۷
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
چند لحظه بعد افسری که سبیلهای پرپشتی داشت، در حالی که چوبدستی بزرگی را در دستش میچرخاند، نگاهی به داخل ماشین انداخت و با چهره خشن گفت: کجا بودید؟
عبدالمحمد پیش دستی کرد و گفت: از دیوانیه میآییم.
- آنجا چه کار داشتید ؟
- خانه عمویم رفتیم.
- اینجا چه کار دارید؟
- خانه خودمان است.
- آدرس خانه تان؟
عبدالمحمد تند تند جواب میداد و خونسرد برخورد میکرد.
افسر نگاهی به سیدناصر کرد و گفت: کارت شناسایی ات را بده.
سیدناصر هم خونسرد کارت را از جیب پیراهنش بیرون آورد و گفت بفرمایید.
افسر قدری نگاه به کارت میکرد و قدری به چهره سیدناصر.
انگار دلش رضایت نمیداد. با چوبدستی اش روی سقف ماشین زد و گفت:
- زود همه پیاده شوید. سریع سریع.
عبدالمحمد زودتر از همه پیاده شد و باقی هم خیلی خونسرد پیاده شدند.
افسر به چند سرباز گفت اینها را خوب بازرسی کنید. ریز به ریز.
سیدناصر نگران دوربین بود و خدا خدا میکرد سربازها زیر صندلی راننده را نگاه نکنند.
دو سرباز بعد از بازرسی رو به افسر گفتند قربان مشکلی ندارند. هیچ چیز در ماشین ندارند.
او که حسابی کنف شده بود، گفت سوارشوید و بروید.
همه نفس راحتی کشیدند و سوار ماشین شدند و راننده که حسابی ترسیده بود به سمت مرکز شهر حرکت کرد او در گوشهای ترمز کرد و گفت: بفرمایید اینجا آخر خط است. بچهها به سرعت از ماشین پیاده شدند و او رفت.
ساعت ۹ شب بود که همگی به منزل سیدهاشم رفتند تا نفسی تازه کنند.
سیدهاشم سریع برای شان شام تهیه کرد و حدود نیم ساعت کنار سفره با عبدالمحمد حرف زد که او گفت: سیدصادق برویم.
- کجا؟
- الکحلا که برویم هور.
- امشب نمیمانی اینجا؟
- نه. باید امشب به چبایش ابوفلاح بروم.
- هرطور صلاح میدانی. آماده ام. برویم.
عبدالمحمد عادت داشت بعد از هر عملیاتی تمام مدارک شناسایی و اسنادش را در هور پنهان میکرد.
با این کار اگر به منزل سیدهاشم حمله میشد هم آنجا مشکلی نداشت و هم چیزی دستگیر بعثیها نمیشد.
عبدالمحمد همیشه چند روز جلوتر از زمان حرکت میکرد و همین سبب شده بود که گروه با مشکل دستگیری یا یورش عراقیها مواجه نشود.
یک ساعت بعد آنها علیرغم خستگی وارد چبایش ابوفلاح شدند. سیدصادق صدا زد: ابوفلاح کجایی؟
ابوفلاح با دیدن عبدالمحمد بغل باز کرد و او را در آغوش گرفت و پشت سر هم میگفت: الحمدلله، لک الحمد، شکرلله.
- چیزی شده ابوفلاح؟
- نه. نگران شما بود.
- حالا که آمدیم. سالم و قبراق.
- بله. ولی خیلی دلشوره داشتم. خیلی دعا کردم.
او تمام اسناد را در چبایش جاسازی کرد و باز به ابوفلاح گفت: قرار ما که یادت نرفته است؟
- نه سیدی. اگر اتفاقی برایتان پیش آمد این مدارک را به حاج علی هاشمی در قرارگاه نصرت ایران برسانم.
- احسنت.
او تادیروقت در چبایش به نوشتن گزارش روزانه پرداخت و برای ابوفلاح از تورهای بازرسی و بازجوییهای خیابانی حرف میزد.
ابوفلاح در حالی که یک استکان قهوه تلخ جلوی عبدالمحمد گذاشت گفت: راستی ابوعبدالله زیارت هم رفتید؟
- زیارت. چه زیارتی... این چند روز، روز ما بود. نمیدانی برما چه گذشت.
- بگو چطور شد؟ معلوم است خیلی راضی هستی. بالاخره زیارت رفتید یا نه؟
- بله و در عمرم این قدر به زیبایی زیارت نکرده بودم.
- کربلا یا نجف؟
- هردو.
- خوش به حالت. زیارت سعادت میخواهد. من که محروم هستم.
ابوفلاح حرفهای عبدالمحمد را گوش میداد و آرام اشک میریخت و میگفت: تقبل الله. هنیئا لک. رزقنی الله و ایاکم.
عبدالمحمد بعد از اتمام گزارش نویسی هایش، استکان قهوه را سر کشید که دید سرد شده است. با خنده گفت: ابوفلاح این قهوه که سرد است.
- بله. ۴۰ دقیقه از آوردن آن گذشته است. معلوم است که سرد شده. صبرکن الان گرمش را میآورم.
عبدالمحمد بعد خوردن قهوه تلخ در گوشهای مشغول خواندن نماز شد. ابوفلاح تنها صدای گریه عبدالمحمد را گوش میداد و باگریه او گریه میکرد. عبدالمحمد در سجده با صدای لرزان گفت: من کجا، حرم تو کجا؟ من کجا، زیارت تو کجا؟ من کجا، آستانه بوسیدن تو کجا؟ ممنون کرمت هستم.
تا نیمههای شب عبدالمحمد مشغول عرض تشکر از امام حسین(ع) و امام علی(ع) بود که به او اجازه زیارت دادهاند. ابوفلاح هم پا به پای او بیدار مانده بود و گریه میکرد. چند ساعت بعد ابوفلاح نفهمید کی به خواب رفت.
ساعت ۵ صبح بود که با صدای قرائت حمد عبدالمحمد در نماز صبح بیدار شد. او میدانست عبدالمحمد تمام دیشب را نخوابیده است.
فردا صبح میبایست فاز دوم ماموریت شناسایی عبدالمحمد شروع میشد. او این بار هم همرا ه بچههای گروهش آماده عملیات شناسایی شد.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه باشید
کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #پل_شحیطاط/۵۸
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
سید احمد ۱۵ ساله، اصرار کرد این بار هم اجازه بدهد همراهشان باشد. عبدالمحمد در حالی که سر او را میبوسید گفت: باشد ولی از جدت بخواه کمک مان کند.
ـ حتماً دعا میکنم و شما هم موفق میشوید.
طبق برنامهریزی که عبدالمحمد کرده بود در عملیاتهایی که برای شناسایی میرفتند هرکس کاری برعهده اش بود. یکی تامین کننده، یکی تقویت کننده روحی دیگری میشد و یکی ....
سیداحمد که بودن با عبدالمحمد را یک توفیق میدانست گفت: من از عملیاتهایی که با عبدالمحمد میآیم هزار درس و تجربهی اطلاعاتی میآموزم.
عبدالمحمد باز سر او را بوسید وگفت: اینها همه از برکت جدتان است.
هنوز حرفهای او تمام نشده بود که راننده گفت: ای وای تور ایست و بازرسی.
در تور بازرسی روی پل شهر العماره در حالی که سرباز عراقی به طرف بچهها میآمد، عبدالمحمد روبه سیداحمد کرد و گفت: سیداحمد چطوری؟ آماده ای؟
نعم سیدی، آماده آماده ام.
حیاک الله. اهلاً و سهلاً
سرباز عراقی با دست اشاره کرد حرکت نکن. ماشین را خاموش کن.
همه متعجب مانده بودند که دلیل توقف چیست؟
عبدالمحمد طبق معمول سرش را از شیشه ماشین بیرون داد و گفت: چه شده؟
فعلاً حرکت ممنوع است.
عبدالمحمد روبرویش را که نگاه کرد دید گروهی با تیربار آماده شلیک هستند. او برای یک لحظه احتمال داد که لو رفتهاند ولی سعی کرد آرامش خودش را حفظ کند.
هنوز ۵ دقیقهای از توقف آنها نگذشته بود که کاروانی ماشین آژیر کشان از مقابل آنها رد شدند و کسی که در ماشین رو باز بود داشت منطقه را نگاه میکرد.
با رد شدن کاروان سرباز عراقی اشاره کرد حالا بروید. مشکلی نیست. راه آزاد است.
عبدالمحمد وقتی دید کاروان ماشینها یک ماشین بلیزر مشکی را اسکورت میکردند فهمید دلیل توقف آنها چه بوده است.
عبدالمحمد برای بار دوم پرسید: چه کسی را اسکورت میکردند؟
ـ طاها یاسین رمضان
ـ او کیه؟
ـ معاون اول رئیس جمهور عراق. چطور او را نمیشناسی؟
عبدالمحمد دیگر سوالی نکرد و به راننده گفت: حرکت کن.
با دور شدن از تور بازرسی گفت: اگر میشد در این موقعیت این طاها یاسین ترور میشد چقدر خوب بود. او آدم سفاک و جنایتکاری است.
آنها نیم ساعتی در شهر برای دیدن وضعیت مردم شهر دور زدند و به منزل برگشتند. همه بعد از خوردن قهوه تلخ تا شب در منزل سید معلان مشغول بحث دربارهی مکانهایی که شناسایی کرده بودند شدند. بعد از شام هرکس در گوشهای دراز کشید.
هنوز دوساعتی از خوابیدن آنها نگذشته بود که سیدناصر دستی را روی کتفش حس کرد که آن را فشار میدهد.
با احتیاط چشمانش را باز کرد. عبدالمحمد بود که بی مقدمه گفت: باید برویم.
کجا؟
هور
چرا؟
اینجا امن نیست
یعنی چه؟ چیزی شده؟ واضح حرف بزن. نگران شدم.
حرف گوش کن. آماده رفتن شو. وضع خراب است.
سیدناصر با تعجب وسایلش را جمع کرد و همراه عبدالمحمد در ساعت ۱ نیمه شب راهی الکحلا شدند و پس از آن به سرعت به هور رفتند.
سیدناصر که نمیدانست عبدالمحمد از کجا یک مرتبه این تصمیم را گرفته است، گفت: عبدالمحمد چطور یک مرتبه گفتی برویم هور؟ بگو چه شده است؟
بعداً میگویم. فعلاً حرفی نزن.
ولی الان بگویی بهتر است. خواهش میکنم.
دیروز صبح سیدصادق وقتی از راه رسید گفت: دیشب به صدام حسین سوء قصد شده است و نیروهای اطلاعاتی دارند تمام مکانها را میگردند.
ـ عجب. پس این بود.
عبدالمحمد طبق معمول شروع به نوشتن روز شمارش نمود. او در صفحه سالنامه اش نوشت:
«امروز خبردار شدیم که صدام از یک سوء قصد جان سالم بدر برده است. کاش به درک میرفت ولی تقدیر این نبود. بر همین اساس تمام نیروهای اطلاعاتی و امنیتی با راه اندازی تورهای بازرسی به دنبال عاملین این سوء قصد بودند که من با شنیدن این خبر از العماره به هور برگشتم تا گرفتار تورهای بازرسی نشویم. زیرا راههای منتهی به مرز دارای حساسیت ویژهای بودند که بیشترین دقت و سخت گیری را درآنجا انجام میدادند. ولی بحمدالله به خیر گذشت و ما سریع از کمند آنها خارج شدیم.»
سیدصادق دو روز بعد وقتی داشت موضوع سوء قصد به صدام را توضیح میداد گفت: تاکنون در اثر بازرسیها استخبارات، فقط از منطقه ما حدود ۱۵۰ نفر را دستگیر و به زندان بردهاند. اوضاع شهر خیلی وخیم و خفقان زاست. به هرکس که مشکوک بشوند به سرعت او را دستگیر میکنند و به خانواده اش هم رحم نمیکنند.
عبدالمحمد گفت: دراطراف خانه شما هم آمده بودند؟
بله. خدا به شما رحم کرد. اگر آن شب میماندید منزلمان، صبح نمیتوانستید جان سالم بدر ببرید. آنها حتماً شما را دستگیر میکردند.
سیدناصر از هوش و فراست عبدالمحمد تعجب کرد و گفت: خدا به ذهن تو برکت بدهد. تو دیشب جان همه را نجات دادی.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه باشید
کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
10.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 #نماهنگ
توسل به امام زمان (عج)
در شب لیل الرغائب
من همونم، همیشه از خودم فراری
که جز شما نداره یاری،
اگه منو بجا بیاری
🔻با نوای
محمد حسین پویانفر
#توسل
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 خلاصه مطالب کانال های حماسه جنوب را در پیج اینستاگرام
زیر دنبال کنید 👇👇
https://instagram.com/hemasehjonob_?igshid=12qetpozgwr6o