🔴 سلام و عرض ارادت و خیر مقدم خدمت دوستان جدید
گاهی با عکسهایی از بچههای جنگ برخورد می کنیم که نکته خاصی دارن و اونها رو از بقیه متمایز می کنه.
در "یک عکس، یک خاطره" امروز، عکسی رو می بینید که میشه اسمش رو گذاشت "دسته ملی" و اگه بخوایم امروزی تر اسم گذاری کنیم باید بگیم "نمایندگان واقعی ملت"
خاطره صوتی برادر فرامرزی رو از این عکس گوش کنید تا بهتر متوجه منظورم بشید. 👇👇
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 7⃣3⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
- حبيب، لباس های تمیز و مرتب و اتو کشیده ات رو بپوش میخوایم بریم جلسه
- كجا على؟
- با فرماندهان لشکر ۹۲ جلسه داریم.
- مگه چه خبره؟ جلسه است دیگه خواستگاری که نمیریم.
وارد جلسه که شدیم حبیب کمی هول کرد و مضطرب بود، ولی كم کم دارد خودش را پیدا میکند، به عنوان نماینده خودمان معرفی اش کردم تا ستاد را داشته باشد. دیگر خیالم از این بابت راحت است. بعد از جلسه می آیم در اتاقم می نشینم تا به کارهای عقب افتاده برسم اینجا اصلا نمی شود کار کرد. انگار از در و دیوار آتش بیرون می ریزد. بود.
در اتاق فرماندهی ارتش که بودیم خیلی خنک بود. کولر هر دو اتاق مثل هم کار می کند. سیدصباح را صدا می کنم تا بیاید یک نگاهی به کولر بیندازد، او هم مثل همیشه خندان و سریع می آید
- بله على.
- جلسه که داشتیم در اتاق ارتشی ها خیلی خنك بود. چرا اینجا اینقدر گرمه؟!
- حالا یک کاری میکنم اینجا از سرما بلرزي على هاشمی.
سید که می رود، من هم نامه های رسیده را باز میکنم تا بخوانم. نامه پنجم را هنوز باز نکردهام که حس میکنم سرما پیچیده در اتاق، انگار واقعاً سید یک کاری کرده است، هوا خیلی خنک شده. با یک قالب یخ آمده و جلو رویم ایستاده، نگاهم میکند و می خندد.
- چه کار کردی سید؟
- همون کاری که بچه های ارتش کردند. قالبهای یخ رو خرد کردم توی کولر آبی
- هرکاری کردی دستت درد نکنه خیلی خوب شده،
در همین روزها که چند بار به خانه سر زده ام و تب و تاب عملیات خوابیده است، ننه دائما می گوید،
- على زن بگیر. زن بگیر، میخوام عروسی تو رو ببینم. بابات برات ماشین میخره، دیگه نرو جبهه. بمون با ماشین کار کن.
من هم میخندم و یک جوری میخواهم حرف را عوض کنم تا دست از سرم بردارد ولی بدجوری پیله کرده است که باید زن بگیری. من مادرم آرزو دارم و از این حرف ها.
- ننه جان من که معلوم نیست تا کی زنده باشم، شاید همین فردا شهید شدم واسه چی دختر مردم بدبخت بشه؟
ولی گوشش بدهکار نیست.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂
🔻 طنز جبهه
🔅 "خوراک بره"
تا وارد گردان شدم مرا راهی تدارکات گروهان نجف کردند و در کنار عمو سهراب قرار دادند. روزها می گذشت و کارمان شده بود توزیع غذا و شستن دیگ های بزرگ. هر چه می گذشت بویی از ایثار و همکاری نمی آمد. از صحبت کردن با فرمانده برای همکاری گرفتن از تدارکات دسته ها هم نتیجه ای نگرفتم. وقتی از دم چادرها می گذشتم و می دیدم همه لم داده اند و بیکار، لجم می گرفت و چیزی نمی گفتم.
پیش خودم می گفتم اینطور نمی شود و باید کاری کرد. لذا دست بکار شدم و ظروف نشسته چند روز را گوشه ای جمع کردم. آنروز هندوانه داده بودند و اوضاع عجیبی درست شده بود. فکری به سرم زده بود. دم چادر تدارکات ایستادم و فریاد زدم،📣"دسته ها برای گرفتن خوراک بره 😋 بیان تدارکات".
دقیقه ای نگذشته بود که تعدادی نفس زنان و دیگ به دست به تدارکات آمدند تا سهمیه خود را بگیرند. جالب اینکه صدای گروهان های دیگر هم به اعتراض بالا گرفت که پس سهمیه ما کجاست؟😝
برای گرفتن سهمیه شرط گذاشته بودم که تا ظروف، شسته نشوند خبری از غذا نخواهد بود. با نارضایتی و نق نق کنان به طرف دیگ ها حرکت کردند و بعد از نیم ساعت ظروف شسته شده را آوردند و منتظر گرفتن "خوراک بره" شدند.
آنها را به سمت قابلمه ای که در کناری بود راهنمایی کردم تا هر چه می خواهند بردارند.
وقتی در دیگ را برداشتند و با پوستهای هندوانه که همان خوراک بره 🐑 باشد مواجه شدند، قیافه ها 😡 دیدنی شده بود و البته من، پا به فرار.😂
"سید باقر احمدی ثنا"
گردان کربلا
حماسه جنوب
@defae_moghadas
استفاده از مطالب کانال با ذکر منبع بلامانع است
🍂
🍂
🔻 اصطلاحات سنگری
👈 شب عروسی :
شب عملیات، و به بچه هایی هم که شهید می شدند داماد یا داماد خدا گفته می شد
👈 شکارچی تانک:
آرپی جی زن، صیاد تانک شکار
👈 شکارچی کرکس ها:
برادران پدافند هوایی، کسانیکه مدام چشم در آسمان منطقه داشتند تا هواپیماهای دشمن را شکار کنند
👈 شکلات یام یام:
گلوله های سلاح کاتیوشا. منظم و مرتب در کنار هم چیده شده.
👈 شلوار آستین کوتاه:
شورت دارای پاچه و خشتک بلند. شورت بلاتکلیف
👈 شمری شدن:
شیمیایی شدن، مخفف شیمیایی، میکروبی، رادیواکتیو که می شد، ش. م. ر
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂