🍂
🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۳۴
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔸 قبل از ظهر توانستیم دشمن را عقب برانیم. ساعتی از عقب نشینی دشمن نگذشته بود که یگان تازه نفسی از ارتش عراق وارد معرکه شد. نیروهای مدافع با همه خستگی، جانانه در مقابلشان ایستادند. بچه های محله های مختلف خرمشهر خودجوش در همه صحنه ها بودند و با سلاحهای ابتدایی شجاعانه میجنگیدند. یگان تازه نفس عراق هم نتوانست کاری از پیش ببرد. دشمن وقتی کشته می داد، متوقف می شد؛ اما در جبهه ما به محض آنکه رزمنده ای به زمین می افتاد، غیرت بقیه به جوش می آمد و با خشم و کینه به طرف دشمن حمله میکردند. دشمن هم مثل ما با رسیدن شب از تحرک می افتاد. رضا دشتی هم با بچه های سپاه و گروههای مردمی محله های مختلف در محور کوی طالقانی و کشتارگاه از پیشروی دشمن جلوگیری کرد. بچه های هوانیروز با هلی کوپتر سه عراقی را اسیر کرده بودند. یکی از آنها سرگرد بود. او اطلاع داده بود عراقیها قصد زدن پل روی رودخانه کارون دارند. عراق نام عملیات علیه ایران را "یوم الرعد" یعنی روز صاعقه یا برق آسا گذاشته بود. کسینجر پیش بینی کرده بود ظرف ده روز جنگ با پیروزی عراق تمام خواهد شد. صدام خیال میکرد ظرف چند ساعت خرمشهر را میگیرد. محاسبات عراقی ها درست بود چون نیروی جدی در مقابل خودشان نمیدیدند. با اطلاعاتی که از ستون پنجمشان در خرمشهر گرفته بودند میدانستند به سرعت از پاسگاه های مرزی می گذرند و به راحتی میتوانند تا پل نو و ورودی شهر وارد شوند. تصورشان این بود با یک بمباران سنگین شهر را منفعل می کنند.
فکر میکردند نیروهای سپاه و ارتش به دنبال خانواده هایشان برای نجات جانشان شهر را ترک میکنند و راحت و به سادگی می توانند شهر را تصرف کنند؛ اما چهار روز طول کشید که تازه به پشت نهر عرایض و پل تو رسیدند و پس از بیست و دو روز هنوز در ورودی شهر زمین گیر شده بودند. بعضی ها میگویند علت عدم توفیق عراق برای ورود به خرمشهر ضعف اطلاعاتی بود. به اعتقاد من اطلاعات دشمن درست و دقیق بود؛ فقط مقاومت مردمی و روحیه انقلابی را محاسبه نکرده بود. اشتباه عراق صرفا این بود که فکر نمی کرد با آدمهایی مواجه شود که شهادت را افتخار بدانند، از مردن نترسند و بی محابا به سینه تانکها بروند. این را در محاسبات خودش ندیده بود که چند جوان غیرتمند بتوانند ارتش او را زمین گیر کنند.
🔸 هشتم
غروب، عبدالله و محمود پیش من آمدند و گفتند: ننه و آقا شنیده اند تو شهید شدی، خیلی بی تابی میکنند. هر چه پیغام فرستادیم قانع نشدند. بیا برویم سری به آنها بزنیم. گفتم نمیتوانم اینجا را ول کنم.
عبدالله گفت: «الآن میرویم، آخر شب برمیگردیم.» خجالت میکشیدم بگویم میخواهم بروم به خانواده سر بزنم؛ حتی از خودم خجالت میکشیدم. روز هجده مهر، عراقیها پس از آنکه از طرف اداره بندر موفق به ورود به شهر نشدند، به استحکام مواضع خودشان پرداختند. آن روز به تبادل آتش گذشته بود. بی صدا، بدون آنکه به کسی بگویم سوار ماشین شدم. رسول را هم کنار مسجد جامع پیدا کردیم. از غلامرضا خبری نداشتیم. فقط میدانستیم با پای مجروح همراه بقیه مردم مشغول دفاع از شهر است. من و عبدالله و رسول و محمود به طرف آبادان حرکت کردیم. شهری که روزهای کودکی ام در آنجا سپری شده است. بارها به آبادان رفته بودم ولی هیچ وقت این چنین احساس دلبستگی و یادآوری روزهای کودکی ام را نکرده بودم؛ خاطراتی که مرا به خانه باباحاجی برد:
باباحاجی شبها همسایه ها را توی اتاق خودش جمع میکرد. همه ساکت میشدند. اول برایشان احکام و مسئله میگفت. بعد شاهنامه خوانی میکرد. شاهنامه را خوب بلد بود و با دیوان حافظ آشنایی داشت. جنوبی ها کتابی میخواندند به نام "فلک ناز" داستان ناخدایی بود که به دریاها می رفت، مروارید صید میکرد و با موج و ماهیهای غول پیکر می جنگید. کتاب "حیدربگ" هم میخواندند. تاریخ و تاریخ ائمه را میدانست. هر شب دور هم جمع میشدند. ما بچه ها می نشستیم و گوش میدادیم. وقتی مجلسشان تمام میشد، یک تکه پارچه دور سرم می بستند. بابا حاجی میگفت برو روی این صندلی برای ما روضه بخوان. حدود شش سال داشتم. چیزهایی یاد گرفته بودم. میگفتم صل الله على نبينا وسيدنا و حبيب قلوبنا و طبيب نفوسنا و... اینها خوششان می آمد. توی این گفتنها تپق هم میزدم و زن و مرد میزدند زیر خنده؛ تفریح آخر جلسه شان بود. از اینکه همه به من توجه می کردند بدم نمی آمد.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 ... که سرلشکر عشق
سرباز شد
حاج صادق آهنگران
در حضور مقام معظم رهبری
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#سردار_دلها
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
🍂 قاب ماندگار
منطقه جفیر ۱۳٦۲/۱۲/۰۶
عکاس: کمالالدین شاهرخ
دقایقی بعد از این عکس، هواپیمای دشمن همین منطقه و ستون گردانِ مقداد را بمباران کرد و "جانباز ابراهیم حسامی" به درجه شهادت رسید.
صبحتون به نگاه شهدا ، روشن
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
🍂
🔻 "والفجر هشت "
از شروع تا پایان / ۲۱
برگرفته از دوره دافوس
سردار شهید حاج احمد سیاف زاده
┄═❁❁═┄
🔻 خط شکنی
بحث چهارم خط شکنی است. یعنی حالا با همه مشکلات رسیدیم به ساحل عراقیها، چگونه با خطوط دفاعیشان میخواهیم خط را بشکنیم؟ عراق سه لایه خط دفاعی داشت. یک خط تیربارچیها و ضدهواییزنها هستند که میتوانند در عرض یه ربع هر چه شناور روی رودخانه هست را بزنند و از انواع تجهیزاتی که مستقیمزن هستند استفاده میکنند. خط بعدی خط کمین است که به صورت ناپیوسته و براساس اهمیت مواضعشان مستقر هستند. یک خط هم برای بعد از عبور است که بر فرض اگر توانستید خطوط اول و دوم را بشکنید، اجازه عمق پیدا کردن و نفوذ را ندهد.
🔸 برای این عملیات سه قرارگاه در نظر گرفته شد.
قرارگاه کربلا به فرماندهی سردار غلامپور با یگانهای: لشکر ۵ نصر، تیپ ۴۴ قمر بنی هاشم، لشکر ۳۱ عاشورا، لشکر ۲۵ کربلا، لشکر ۷ ولیعصر، لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)، لشکر ۱۴ امام حسین(ع)، لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب، لشکر ۸ نجف، تیپ ۳۲ انصارالحسین(ع) و تیپ ۱۵ امام حسن(ع) با اهداف: شهر فاو، منطقه نفتی فاو که تانک فارمها آنجا قرار دارند، اسکلههای شهر فاو(البکر و الامیه) و از جمله اسکله چهار چراغ
🔹 قرارگاه نوح به فرماندهی سردار علایی با یگانهای: لشگر ۱۹ فجر، لشکر ۴۱ ثارالله، لشکر ۳۳ المهدی که باید از دهانه اروند تا نهر ابتر(علیشیر) عمل میکردند. اهدافی که مقابلشان هست اسکله قشله به عنوان یک اسکله بسیار مهم برای عراقیها بود.
🔸 قرارگاه قدس نیز به عنوان تک فرعی به فرماندهی سردار[عزیز] جعفری در منطقه امالرصاص با تیپ ۱۰ سیدالشهدا، تیپ ۲۱ امام رضا و تیپ ۱۸ الغدیر باید عمل کند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#نکات_تاریخی_جنگ
#سیافزاده
#کلیپ #نماهنگ
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 دستم بگیر و
عاقبتم را
بخیر کن
یا زهرا سلام الله علیها
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
#گزیده_کتاب
«غریبه»
┄═❁❁═┄
فرياد كشيد:
ـ بچسبيد به زمين...
چنان چهار چنگولي به زمين چسبيدم كه انگاري با آن يكي شده بودم! رديفـي
از بمبها در اطراف نيروها به زمين كوبيده شد.
انفجارهـا گوشـهايمان را كيـپ
كرد. خاك خيس، همراه تركشهاي گداخته و آدمخوار به سر و صورتمان پاشـيده
شد. زيرچشمي به دنبال فرمانده كلهر گشتم، او را ديدم كه بـه ايـن طـرف و آن
طرف ميدويد. زخميها را به گوشهاي ميكشيد و بعد امدادگرها را خبر ميكـرد.
سرتا پايش خوني شده بود؛ از نيروها ميخواست خونسرد باشند. ناگهـان از جـا
كنده شدم و كنارش ايستادم. مانده بودم آن همه شجاعت از كجا در من پيدا شده
است. دويديم به طرف نيروهاي حاج فضلي. حـاج فضـلي در همـان لحظـات اول
عمليات زخمي شده بود.
ـ به حاج فضلي قول دادم از نيروهاي او هم مواظبت كنم.
نيروهاي حاج فضلي همگي سالم بودند؛ فرمانده كلهر با ديدن آنها پشت سـر
هم خدا را شكر ميكرد. ناگهان تيربارهاي دشمن با صدايي گوشخراش و يكنواخـت زمـين و آسـمانِ
سياه شده را به هم دوخت.
ـ تيربارها را هدف بگيريد. مواظب باشيد تيرهايتان خطا نرود.
اين را گفت و خود را به يكي از تيربارچيها رساند. تيربارچي خيلي جوان بود.
ـ بگذار كمكت كنم. تيربارچي با ديدن فرمانده كلهر كنار كشيد. همه به طـرف تيربارهـاي دشـمن
نشانه رفتند. دقايقي نگذشته بود كه آتش تيربارهاي دشمن خاموش شد...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کتاب
#غريبه
( شهيد يداالله كلهر)
نويسنده: داوود بختياري دانشور
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
🌹؛🍂؛🌹
🍂؛🌹
🌹 گردان گم شده / ۲۹
خاطرات اسیر عراقی
سرگرد عزالدین مانع
┄═❁๑❁═┄
🔸 با دقت به حرفهای این رزمنده گوش سپردیم. او را آزاد گذاشته بودیم تا حرف هایش را بگوید. دستگاه ضبطصوت همه حرفهای او را ضبط می کرد و ما از این کار منظوری داشتیم. مدیر استخبارات، اطلاعات از رزمنده جوان پرسید: «ما افرادی را در خرمشهر داریم، آنها در کنار ما خواهند جنگید. آنها هر روز نامه هایی برای ما می فرستند و از ما میخواهند در منطقه بمانیم. شیخ... و ملا... و دیگر رؤسای عشایر و شخصیتهای بانفوذ خرمشهر از ما می خواهند که در اینجا بمانیم»
رزمنده لبخندی زد و گفت: اگر خیری در این افرادی که نام بردی وجود داشت از خودشان مراقبت میکردند. مردانی اسطوره ای به راه افتاده اند، مردانی را پشت سر گذاشتم و آمدم که شما را در خون غرق خواهند کرد. کسانی را که نام بردی با اشغالگران همراه بودند. بعضی از آنها در وضعیت خفت باری به سر می برند. مردم و دخترانی که سربازان عراقی دامن آنها را آلوده کرده بودند، پیش آنها رفتند و دلایل محکمی به آنها ارایه کردند آنها به واقعیت پی بردند و تقاضا کردند که به صفوف مبارزان بپیوندند اما به خاطر مسائل امنیتی قبول نکردیم، به آنها گفتیم که ما فقط یک خواسته داریم، بی طرف باشید و آنها مضطرب و ناراحتند و دریافته اند که مبارزه و موفقیتهای امروز سرنوشت آینده را رقم خواهد زد. آیا تو نسبت به اعمالت پشیمان نیستی؟ اگر تو را مورد عفو قرار بدهیم به صفوف ما میپیوندی و برای ما کار میکنی؟ حقوق کلان، خودرو و خانه به تو میدهیم و موقعیت خوبی پیدا میکنی. رزمنده جوان لبخندی زد و نگاهی به ما کرد و گفت: «ممکن است باور نکنید، من پسر بزرگترین تاجر خرمشهرم. پدرم چندین نمایشگاه خودرو و فروشگاه مواد غذایی دارد. در تهران، اصفهان و اهواز خانه داریم. پدرم یکی از تجار بزرگ ایران و اهل بهبهان است. من در خانواده او بزرگ شده ام و از خودرویی به خودروی دیگر و از خانه ای به خانه دیگر نقل مکان کرده ام، اما امروز به این نتیجه رسیده ام کشورمان در خطر است و از شرف دین و میهن دوستی به دور است که کشور را رها کنم تا بیگانگان در آن تاخت و تاز کنند. من از شما می پرسم اگر بیگانه ای وارد کشور شما شود، چه میکنید؟! بدون شک دفاع میکنید. بنابراین اگر میهن دوستی ارزشمند است ما بدون هیچ ملاحظه ای با بیگانه می جنگیم.
ما در کشور خود گوش به تعالیم انقلاب سپرده بودیم و زندگی میکردیم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#گردان_گم_شده
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
🍂
🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۳۵
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔸 باباحاجی احکام را خوب بلد بود. تعزیه می خواند و نقش شمر را بازی میکرد. به ملا محمد شمر معروف شده بود. به وقت خودش ملایی بود. باباحاجی قاعده ای برای مستأجر گرفتن داشت. می پرسید نماز میخوانی؟ میگفت آره. می پرسید نماز صبح چند رکعت است؟ نماز مغرب چند رکعت است؟ از این سؤالها میکرد. بعد می پرسید رادیو داری؟ اگر میگفت دارم، راهش نمیداد. زمانی داماد خودش - که شوهر عمه ام بود - مستأجرش شد. رادیوی کوچکی خریده بود و شبها آهسته زیر بالش گوش میداد. بابا حاجی وقتی خبردار شد، اول صبح به او گفت وسایلت را جمع کن برو. شوهر عمه ام گفت نمی روم. یادم می آید، بابا حاجی دسته هاون گرفته بود و توی حیاط دنبالش کرد.
عمه ام رادیو را سریع آورد گفت: «باباحاجی بیا خردش کن!» او هم با دسته هاون رادیو را خرد و خاکشیر کرد، بعد اجازه داد آنجا زندگی کنند.
بین خانواده ها رابطه صمیمی وجود داشت. خانمها در جارو و تمیز کردن خانه، بچه داری و خرید بازار به هم کمک میکردند. وقتی مادرم برای خرید به بازار میرفت، میرفتیم خانه همسایه بازی میکردیم تا مادرمان از بازار برگردد. موقعی که خانمها همزمان زایمان میکردند، بچه ها از خانمهای همسایه شیر می خوردند. رابطه عاطفی بینشان برقرار بود.
هجرت، کار سختی است. آدمهایی که هجرت میکنند جرئت ریسک دارند و میتوانند از عقبه خانوادگی و از شهرستانهایشان جدا شوند؛ مخصوصا وقتی هیچ عقبه ای ندارند. همه با احتیاط با همدیگر حرف میزنند. آنها بیشتر مهاجر بودند. دعواها کم کم جایش را به دوستی ها داد. اصفهانیها، تبریزی ها، شیرازیها، جنوبیهای بوشهر و بندرعباس، لرهای بختیاری و عربهای بومی؛ از همه اقوام جمع بودند. زنهایشان با همدیگر رابطه برقرار میکردند؛ مثلا تبریزی کوفته تبریزی درست میکرد به خانواده عرب میداد. آن عرب خوشش میآمد قلیه ماهی درست میکرد به خانواده تبریزی میداد. این بده بستانها رواج پیدا کرد. الآن هم در فرهنگ خوزستانیها مخصوصاً آبادان و خرمشهر خانمها وقتی ناهار خوب و شیرینی خوب درست میکنند حتما به دو سه همسایه می دهند. این مراودات و رابطه خانمها با همدیگر باعث میشد رابطه مردها هم خوب شود. مردها هم سعی می کردند به همدیگر احترام بگذارند چون غریب بودند. نمی خواستند با همدیگر درگیر شوند؛ می خواستند زندگی کنند. اوایل بزرگ ترها کمتر بیرون می رفتند. از کار که می آمدند به کارهای خانه مشغول می شدند. وقتی بچه ها و خانمها به هم نزدیک شدند، دخترها و پسرها ازدواج کردند و یک نسل را ایجاد کرد. منازل شرکت نفت دیوار نداشت و با شمشادهای کوتاه از هم جدا میشد، گاهی نامه پراکنی های دخترها و پسرهای همسایه مشکلات و درگیریهایی ایجاد میکرد و گاهی هم به شیرینی خوری و ازدواج می انجامید. در آبادان و خرمشهر حسینیه ها و مسجدهای زیادی بود، چون قومیتهای متنوعی آنجا زندگی میکردند. هر قومی مسجد یا حسینیه ای به نام خودش داشت و به سیک خودش عزاداری میکرد؛ مثل حسینیه بوشهری ها، اصفهانی ها، تبریزی ها، بهبهانیها، کردها، یزدی ها .......
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
۲۴ اسفند ۱۴۰۲