eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
2.5هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 یادش بخیر ✦━•··‏​‏​​‏•✧❁✧•‏​‏··•​​‏━✦ یادش بخیر، صبحگاه و نرمش اردوگاه، حال و هوای خاصی برای بچه ها داشت. خصوصا که پای رقابت برای خط شکنی بین گروهان ها هم بوجود می اومد. دیگه باید از جان مایه می‌ذاشتیم تا پرخطرترین جای عملیات مال ما باشه. حالا از راهپیمایی ده کیلومتری بگیر تا..... مهم این بود که خط شکن باشیم ☺️ البته کار از اونجا شروع می‌شد که.. شبانه به اردوگاه کرخه می رسیدیم، فردا صبحش یک ساعت دویدن و سپس یک ساعت نرمش سنگین داشتیم، گویا قرار بود به جام جهانی بریم و مقابل برزیل توپ بزنیم.😄 بعد از اون همِ پا و کمر و تمام اعضاء و جوارح مون تا ده روز کار نمی دادند و نمی تونستیم کمر راست کنیم..... ههههی ولش کن داداششش 😂 گذشت هر چه بود. ‌‌‍‌‎‌ ┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 🌹 گردان گم شده / ۴۲ خاطرات اسیر عراقی سرگرد عزالدین مانع ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 یکی از افسران گفت: چند روز قبل فرمانده ما با صدای رسا می گفت: «من دوست دارم همه شما به شهادت برسید، رهبر از شهادت شما خوشحال می‌شود. این گفته های او دنیای ما را چون شب تیره و تار کرد، آسمان هم هدیه اش را برای او فرستاد. اینهایی که کشته شده اند از بهترین افسران ما بودند. امروز آنها را بدرقه می‌کنیم و فردا هم معلوم نیست نوبت چه کسانی است.» افسر دیگری گفت به نظر من فرمانده لشکر فقط به فکر جان خودش است. قرارگاه لشکر خیلی از خرمشهر فاصله دارد، او دیگر صدای انفجارها را نخواهد شنید و هیچ دشمنی هم نمی تواند به او نزدیک شود.» یکی دیگر گفت: «دُر از دهانت می‌بارد، خوشم آمد. این نیروها هستند که با صدای انفجار ترورهای کور می‌خوابند و از خواب بیدار می‌شوند.» فرمانده لشکر وارد شد و سخنان کوتاهی بیان کرد. - من این اقدام را ترس و بزدلی به حساب می آورم و کسانی که دست به چنین کاری زدند انسانهای بزدل و ترسویی اند. ما همه آنها را تعقیب خواهیم کرد. جسدشان طعمه حیوانات درنده خواهد شد، ما برای رییس جمهور حماسه جاودانه ای خلق خواهیم کرد. ای برادران! این شهدا بر سر پیمانی که با خدا بستند، صادقانه ماندند. آنها در قلب‌های ما و در قلب رییس جمهور جای دارند. من هم خودم را شهیدی در راه رییس جمهور به حساب می آورم. ای برادران، ما این مسیر را ادامه خواهیم داد. هر قطره خونی که ریخته می‌شود از آن گل و شکوفه ای می روید. ما محکم و قهرمانانه می ایستیم و مبارزه می‌کنیم. من وقتی شما را غرق در خون در مقابل خود ببینم خوشحال خواهم شد. در آن لحظات به پروردگار شکایت کنید و بگویید: خدایا! آنها به ما ظلم کردند، خدایا! ایرانی‌ها ما را کشتند. سروان عزيز السراج، آهسته آهسته در گوش من گفت: «حرف بیخود می‌زند، یاوه می گوید. ایرانیها که سراغ ما نفرستادند، ما به سرزمین آنها تجاوز کردیم. به خدا من گیج شده ام.» سروان عزيز السراج بلند شد و گفت: «جناب فرمانده لشکر اجازه می خواهم توضیحی بدهم.» می‌خواهی چه کنی؟ و توضیح بدهی؟ منظورت چیست؟ جناب فرمانده ما سرزمین ایران را مورد هجوم قرار دادیم، اگر آنها با ما مبارزه می‌کنند، حقشان است. به سرعت او را محاصره کردند و دست بسته پیش فرمانده لشکر بردند. فرمانده لشکر آب دهان به صورت او انداخت و گفت: «بزدل تو را می‌کشم!» دستور داد سربازان گودالی کندند، آنگاه سروان عزیز در مقابل دیدگان تعداد زیادی از افسران زنده زنده دفن شد. وقتی او را در گودال می گذاشتند فریاد می‌کشید من پشیمانم، جناب فرمانده، نه... هنگامی که فرمانده لشکر بالای سر سروان آمد، سروان گفت: «جناب فرمانده من پشیمانم از شما تقاضای عفو دارم. سرورم من دنیا را دوست دارم. صدام را دوست دارم. فرزندان و همسرم را دوست دارم. عاشق حزب و انقلاب و میشل عفلقی و صدام هستم.» و همچنان التماس می‌کرد تا این که خاک او را گرفت و در حالی که زنده بود، دفن شد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 دوم فروردین یادآور فتحی مبین است که کام ملت ایران را شیرین کرد بطوریکه امام(ره) آنرا فتح‌الفتوح دانست و بر بازوان رزمندگان بوسه زد .... سالروز عملیات غرورآفرین فتح‌المبین گرامی باد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻پسرهای ننه عبدالله/ ۴۷ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ وقتی در پرشین بودیم حسن سواریان هم واحد خمپاره انداز راه انداخت. او در دوران سربازی آموزش خمپاره انداز دیده بود. انسانی جدی، منظم، با اخلاق و خوش سیما بود. حسن و فتح الله با همدیگر تعامل داشتند. حسن سواریان چهار قبضه خمپاره داشت. صاحب عبودزاده دیده بانش بود. بالای سکو یا مخزن آب می نشست و دیده بانی می کرد. چون تجهیزاتی مثل زاویه یاب نداشتند از تیرک های برق، گنبد مسجد‌ جامع یا از نشانی خانه ها به عنوان شاخص استفاده می‌کردند؛ مثلاً می گفت این قدر به راست خانه فلانی بزن، از امکانات ابتدایی استفاده می کردند، ولی دقیق می‌زدند. ارتش در خسروآباد آبادان زاغه مهمات داشت. تقریباً جای پرتی بود. یک سرباز در آنجا نگهبانی می داد. بچه ها شبانه می رفتند، به مهمات آنجا تک میزدند و می آوردند. یک روز سرباز نگهبان با آنها درگیر می‌شود می‌گوید من سربازم برایم مسئولیت دارد، بروید از واحد نامه بیاورید هر چقدر بخواهید مهمات ببرید. بچه ها سراغ مسئولین خمپاره اندازهای ارتش میروند، با آنها رفیق می شوند و سهمیه روزانه گلوله خمپاره می‌گرفتند؛ در ازایش از هدایای مردمی به ارتشی‌ها می‌دادند. ارتشی ها که میدیدند آنها با تیر برق شاخص می‌گیرند مسخره شان می‌کردند. حسن از این تمسخر ناراحت شده بود. به محمد جهان آرا گفت، محمد هم مقداری تجهیزات و زاویه یاب برایشان تهیه کرد. به جایی رسید که ارتشی ها می‌گفتند شما بهتر از ما شلیک می‌کنید. نیروهای سپاه خرمشهر پس از سقوط خرمشهر در منطقه کوت شیخ مستقر شده بودند. کوت شیخ خط مقدم بود. بین آنها تا خرمشهر اشغالی رودخانه خرمشهر قرار داشت. سمت راست پل خرمشهر در منطقه محرزی هم تعدادی از نیروهای سپاه خرمشهر مستقر بودند. روزهای اول نیروها کنار رودخانه تردد می کردند و عراقی‌ها آنها را هدف می‌گرفتند. برای اینکه آسیب کمتری ببینند، داخل خانه ها و پشت بام ها سنگر می‌گرفتند. هتل نیمه کاره ای در کوت شیخ بود، بچه ها از روی آن مقر عراقی ها را می‌زدند. اسلحه به اندازه کافی نبود، محمد جهان آرا صد قبضه اسلحه از اهواز آورد. پیش از آن، برای هر ده نفر چهار قبضه اسلحه بود و بقیه با سرنیزه و چماق نگهبانی می‌دادند و مراقب بودند عراقی‌ها از رودخانه عبور نکنند. بیشتر نیروهای قدیمی به اردوگاههای مختلف شهرها رفته بودند تا خبری از خانواده هایشان بگیرند. بعدها گروههایی از اندیمشک و دزفول آمدند. از بچه های دزفول، آقای میانجی را به یاد دارم که موجی شد. همچنین آقای دانش پژوه که به فرماندهی عملیات قرارگاه کربلا رسید. پس از آنها گروهی از قم آمد. بچه های خوب و متدینی بودند. فرمانده شان آقای ایرانی، روحانی وارسته ای بود. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 عملیات بیت المقدس، آزادسازی خرمشهر تشریح عملیات توسط شهید باقری در جمع فرماندهان سپاه و ارتش ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🌺🌺 امشب خوان ماه رمضان به یمن قدوم کریم اهل بیت گسترده تر است. هوشیار باشید که بی نصیب از کنارش نگذرید. 🌺🌺میلاد کریم سبزپوش آل فاطمه، تنهاترین سردار لشکر حیدر و غریب شهر پیامبر تهنیت باد.💐💐 🍂
🍂 ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ پیش بسوی آغاز عملیات بیت المقدس بخوانید روایت سروهایی را که ایستاده می‌میرند. صبحتون متبرک به جود و کرم امام حسن مجتبی علیه السلام ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 ستاد گردان / ۱۰ خاطرات دکتر محسن پویا از عملیات فتح المبین تدوین: غلامرضا جهانی مقدم ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔹 معمولاً برای دیدن بچّه‌های گردان، به خط می‌رفتم. پیش ‌از ‌ظهر یکی از روزها، با محمّد کرباسی در کمین نشسته‌بودیم و با هم صحبت می‌کرديم. یک تلفن قورباغه‌ای در کمین بود که ارتباط با عقب را برقرار می‌کرد. هیچ راه دیگری برای ارتباط وجود نداشت. محمّد می‌گفت: «این جا آرام صحبت کن! عراقی‌ها صدای ما را می‌شنَوند.» منطقه خيلی فشرده و حسّاس بود. یک قبضه دوشکا در عقبۀ خط توسّط نیروهای ما کار گذاشته شده‌بود. اگر نیروهای کمین ما احساس خطر می‌کردند، از کمین به فرماندهی گروهان اطّلاع می‌دادند تا دوشکا، آن نقطه را بزند. کمین تلاش می‌کرد تا خودش درگیر نشود و بیشترِ درگیری را به دوشکا بدهد. این تدبیر فرماندهی، بسیار کار درستی بود. اگر کمین درگیر می‌شد، خودش را زیر آتش می‌گرفتند، ولی وقتی دوشکا شلیک می‌کرد، دشمن نمی‌توانست کمین را شناسایی ویاکلّ منطقه را زیر آتش بگیرد. یگان‌های قبل از ما، در دلِ تپه، در کنار کانال‌ها، تونل‌هایی را ایجاد کرده‌بودند و از زیر زمین تردّد می‌کردند تا دشمن آنها را نبیند. وقتی می‌خواستیم فاصلۀ خط تا کمین را طی کنیم، در چندین نقطه باید خم می‌شدیم و از تونل می‌گذشتیم. در بعضی جاها چیزی حدود صد متر را در حالت دولا دولا راه می‌رفتیم. تمام خطوط به وسیلۀ کانال به هم ارتباط داشت. زمان نگهبانی در این کمین‌ها نمی‌توانست زمانی طولانی باشد. استقرار در کمین، فوق‌العاده خسته‌کننده و سخت بود. یک نیرو بیش از دو ساعت نمی‌توانست در کمین، نگهبانی بدهد؛ چون در سنگر کمین باید بی‌حرکت و در سکوت مطلق و جای ثابت می‌نشست. خطرش هم خیلی زیاد بود و از آن جا که به عراقی‌ها خیلی نزدیک بود، احتمال اصابت تیر تک‌تیرانداز را هم داشت. فشار روانیِ خیلی سنگینی روی افراد این پست وجود داشت. در یک فاصلۀ عقب‌تر، خاکریز دیگری داشتیم که آن‌جا مقداری آرام‌تر بود. خاکریز هم موقعیّت مناسبی نداشت و واقعاً حسّاس بود، ولی نسبت به کمین، باز راحت‌تر بودند. در این موقعیّت و با آن حسّاسیّت، نیروهای ما یک دستگاه بلندگو در خط کار گذاشته‌بودند. عراقی‌ها هم بلندگو داشتند و بعضی مواقع، چیزهایی می‌گفتند و ما هم متقابلاً جوابِ آنها را می‌دادیم، یا این که از طرف ما مطالبی مطرح می‌شد. هدف ما از این کار، نصیحت آنها بود تا بیایند مثلاً تسلیم شوند. هر از چند گاهی یکی از بچّه‌ها که عرب‌زبان بود، پیام‌هایی به زبان عربی به آنها می‌داد. بعضاً از این بلندگو، نوحه و اذان هم پخش می‌شد که به ذائقۀ نیروهای عراقی خوش نمی‌آمد. در روزهای بهمن یا اسفند بودیم و بارندگی‌های شدیدی در منطقه وجود داشت. زمین منطقه پر از گِل می‌شد و تردّد را بسیار سخت می‌کرد. گِل به کفش بچّه‌ها می‌چسبید و مشکلاتی به وجود می‌آورد. آن هم در این کانال‌ها که آب باران از روی تپه‌ها در آنها جمع می‌شد. باران به صورت مستقيم روی نیروی کمین می‌ریخت و شب را باید در زیر باران و در آن سرما در گِل‌ها می‌نشستند. واقعاً شرایط سختی بود. در آن منطقه، چندین نوبت بارندگی داشتیم. در آن شرایط، کوچک‌ترین اعتراض یا گله‌ای از طرف بچّه‌های گردان وجود نداشت. کسی که می‌خواست به کمین برود، باید برنامه‌ریزی می‌کرد، مایعات کمتری می خورد؛ چون رفتنِ به دستشویی در کمین، یک معضلی بود و با جان خود بازی‌کردن محسوب می‌شد. نیروها نباید در کمین، زیاد تردّد می‌کردند. کمین، محلّی ثابت بود و اصلاً جای تکان خوردن نداشت. اگر واقعاً کسی مجبور می‌شد، بایستی با تلفن قورباغه‌ای مورد را به عقب اطّلاع می‌داد تا یک نفر به جای او می‌آمد و جابه‌جایی انجام می‌شد. در سنگرهای عقب هم به دلیل این که سقف آنها کوتاه بود، نماز خواندن به صورت نشسته انجام می‌شد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂