eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
یادش بخیر همان اتاق، همان دیوار، همان نقشه، همان چراغ، و همان فضای روحانی، اما، بدون یاران و همرهان، بدون شور روزهای وصل و صدای امواج بیسیم‌های متصل به جبهه‌ها ••• من قصّه سرگذشت خود می خوانم ز آینده و از گذشت خود می دانم با حسرت و درد بگذرانم ایّام می میرم و بعد مرگِ خود می مانم        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 یادش بخیر سنگرهای شهری اهواز گاه ترجیح میدادیم ترکش خمپاره را تحمل کنیم ولی وارد این سنگرها نشویم. سنگری در فلکه پاداد بود که اسمش را گذاشته بودم " زندان سکندر" و گاه مجبور بودیم دقایقی در این زندان باشیم. خاطرم هست در یک روز از ساعت ۹ تا ۱۰ بیش از صد گلوله توپ و خمپاره به اهواز زده شد. چه روزگاری بود 😢 راوی : صادق حیدری زاده        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 یادش بخیر شرق دجله همان روزهای سختی که به امید پیروزی قطعی، خبری می‌شنیدی و در خود خرد می‌شدی و دود می‌شدی و خاکسترت را باد می‌برد... یک ماه در آب های سرد آموزش آبی خاکی دیدیم و دویدیم و اشک ریختیم تا لیاقت عملیات پیدا کردیم. با جمع دوستان به پد هشت آمدیم و در اسکله ای روی آب مستقر شدیم. صبح حرکت، دوستان عزیزتر از جان را بغل زدیم و سخت بوییدیم و بوسیدیم و تبرک جستیم و قول شفاعت گرفتیم. عملیات با شهادت بهترین‌هایمان به پیروزی رسید و روی سیل بند مستقر شدیم و تک های شبانه روزی دشمن را به جان خریدیم. هر چه بود به پیروزیش می ارزید. هفت روز را با تشنگی و گرسنگی و آتش دشمن گذراندیم تا بعد از ظهر همان روز دستور جابجایی با نیروهای تازه نفس به ما رسید. قبل از ورود نیروهای جدید قایق ها رسیدند و سوار شدیم به عقب رفتیم. فردای آنروز بعد از جمع کردن وسایل، ده روز مرخصی رفتیم و بی قرار به پد هشت برگشتیم. فضا سنگین بود و دردآور. بعضی چهره ها دمق بود و بعضی پرسشگر. زمزمه ای بگوش رسید که همه نیروها بعد از یک درگیری سخت، از منطقه عملیات بدر عقب نشسته اند و ..... باورمان نمی شد و برایمان چقدر سخت بود که بعد از آن همه زحمت و جانفشانی و دادن بهترین دوستان، هیچ حاصل مادی برایمان نداشته. همه ناراحت و بغض کرده بودند. در این بین جانشین گردان در سنگری همه را جمع کرد و پیام امام را قرائت کرد. "حضرت امام در این پیام به رزمندگان یادآوری کرده بودند که تمامی اعمال شما چه جنگیدن و یا شکست در راستای ادای تکلیف می باشد و ما مامور به تکلیفیم نه نتیجه، امروز روز استقامت و روز زنده شدن اسلام است". خداوند در این چند سطرها چه قدرتی قرار داده بود که آنقدر آرامش بخش بود، نمیدانم. پس از شنیدن این کلام معجزه‌گر، چهره ها باز شد و خنده ها به لب‌ها برگشت. حضرت امام همانجا فرموده بود که از همین امروز برای عملیاتی دیگر مهیا شوید.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 یادش بخیر روزهایی که به ماه محرم نزدیک می‌شدیم. چادرهای اجتماعی دو قلو و گاه چهارقلو کنار هم قد علم می کردند و حسینیه ای شکل می‌گرفت و با پتوهای ساده نظامی فرش می‌شد. کتیبه‌ها به دیوارها نصب و یک صندلی بعنوان منبر بر پا می شد و... چقدر حسینیه مان دلچسب و دوست داشتنی می‌شد. مکان ساده و بی ریایی برای عزاداری و اشک ریختن های دسته جمعی شبانه‌مان. اسباب چای و دعوت از سخنران و یک مداح که چند تای آن را همیشه در گردان داشتیم. ... و هر محرم دلتنگ آن حسینیه و آن هیئت و آن سینه زنی‌های زیر فانوس می‌شویم. ولی دریغ نه خبری از آن حسینیه می‌شود و نه دوستانی که دیگر نیستند. ¤ روزهایتان پر تلاش شب‌هایتان حسینی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 یاد یارانم بخیر یاد جبهه یاد یارانم بخیر یاد کوچ هم قطارانم بخیر یاد ایام خوش دلدادگی یاد دوران صفا و سادگی یاد ماندن ها درون دشت ها یاد رفتن های بی برگشت ها یاد سختی های میدان های مین یاد سنگرها و شب های کمین یاد آن ایام و دوران جنون یاد غلتیدن میان خاک و خون یاد شب های شلمچه یاد هور یاد معبرها و هنگام عبور یاد شب های مناجات و دعا یاد گریه های بی روی و ریا غ ع فتحی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 محرم در جبهه‌ها ▪︎ یادش بخیر شب‌هایی که در بیابان های جنوب، بعد از نماز مغرب و عشاء و شام مختصر، در حسینیه برزنتی دوست داشتنی که می‌ساختیم جمع می‌شدیم و زیر نور فانوس ها سینه می‌زدیم و چای روضه می‌خوردیم. .. و چقدر صحرای کربلا را می‌توانستیم با تمام وجود در ان فضا لمس کنیم و خود را به اهل بیت علیهم السلام نزدیک ببینیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
یادش بخیر در شبِ خاطره ای که توفیق شد خدمت مقام معظم رهبری حضور داشته باشیم، یکی از خاطره گویان حاج صادق آهنگران بودند که بعد از نغمه سرایی خاطراتی از دوران دفاع مقدس نقل کردند. خاطره اول ایشان مربوط می شد به عملیاتی که در ماههای ابتدایی جنگ در سوسنگرد داشتند و همه سعی مسئولین این شده بود تا از عزیمت صادق محمد پور که از معلمین دروس عقیدتی سپاه بود جلوگیری کنند. ولی با همه تلاشی که کرده بودند خواست خداوند متعال چیز دیگری بود و او را تا خط مقدم برد و به وصال رساند و نوحه خوانش شد حاج صادق آهنگران . نوحه خوانی حاج صادق هم برای بعضی از شهدا خود حکایتی داشت . حکایتی که سر از وصیت نامه ها و درخواست های شفاهی خود شهدا از ایشان داشت. صدای محزون و شیوه نوحه خوانی ایشان، از همرنگ شدن با جنگ و غریبی بچه ها حکایت داشت که هر از گاهی در مجالس محدود نشان کرده ها، غوغایی از دلدادگی به پا می کرد و ......😭 یادش بخیر جمع های باصفایی که دیگر نیست ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 غواصان لشکر ۲۵ کربلا مراسم عسل خوران 🔹بهمن مــــاه ۱۳۶۴ رودخـانه بهمن شیر قبل از عملیات والفجـــر ۸ 🔸یادش بخیر خانه های روستای خضر در حاشیه رودخانه بهمن‌شیر که بوی سادگی و یک رنگی می‌داد. ‌ خانه‌هایی با کمترین امکانات رفاهی و بیشترین ابزار کار کشاورزی و نخل داری و ماهی‌گیری. داس و تور ماهیگیری و بلم‌های پارک شده و حوضچه‌های شیره خرما گیری و زنبیل‌های بافته شده از برگهای نخل و... اتاق‌هایی با عکس‌های خانوادگی با نمای گنبد طلا و گلدسته های حرم امام رضا (ع) و قاب عکس ‌های سادات بزرگ طایفه و بعضی اتاقها که به اتاق تازه عروس و دامادها می‌آمد و... خانه‌هایی دوره‌ساز و سنتی و تنورهای خاموش که همه را رها کرده و رفته بودند تا از آتش خمپاره‌های دشمنی که خود را عرب می‌دانست و با اعراب درافتاده بود و زندگی آرامشان را از آنها گرفته بود در امان بمانند. روستاییان سخاوتمندی که هرگز بد نکرده بودند ولی بدی دیدند. و چه سخاوتمندانه منازل خود را به رزمندگان واگذاشته بودند تا سرپناهی باشد برای آنهایی که آمده بودند تا سرزمین‌شان را رهایی بخشند و آزادی را به آنها برگردانند. خاطرات آن فضای پر از نخل و آب رودخانه و دیوارها و خیابان‌های گلی هرگز از ذهن حاضرین در این عملیات فراموش نخواهد شد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 یادش بخیر ✾࿐༅◉༅࿐✾ یادش بخیر بچه‌های پاک خط مقدم همانانی که شب ها در آرامش خط خود را به خاکریز می رساندند و رو به کربلا دست بر سینه می ایستادند و سلام می‌دادند 🙌 "السلام علیکم یا اباعبدالله الحسین ع" و چشم‌های اشک آلود را می‌بستند و در ذهن می‌گفتند: " من خوشبخت‌ترین ایرانیم که از همه به حرمش نزدیکترم!" همان ایامی که دعای مداح گردان شده بود، "باز شدن راه کربلا" و آرزوهای دست نیافتنی برای دیدن سرسرای حسین و عباس و خیمه‌گاه و گودال قتلگاه و.. شهدایی که به کربلا نرسیدند، اما‌ به حضور حضرت عشق نائل آمدند. 🔸 دوستانی که راهی اربعین می‌شوند هوای جاماندگان را داشته باشند. خصوصا هوای "حماسه جنوب"ی‌ها را با ارسال عکس جریانات مسیر و نوشتن عاشقی‌ها و یاد کردن از دوستان شهید خود را تا طبق وظیفه، زیباترین‌ها نوشته ها را در وقت غروب در کانال قرار دهیم، به نیت شهیدان ۸ سال دفاع مقدس @Jahanimoghadam 👈 یا علی👋 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 لحظاتی با آزادگان از زندان تا آزادی °࿐༅●༅࿐° 🔸 یادش بخیر یاد صلوات بلند در رمادی! با همه ممنوعیت‌ها یاد آن "عجل فرجهم"ی که دنبالش فریاد زدید! یاد قدم زدن ها در پشت سیم خاردار! یاد مظلومانه خبردار ایستادنتان در مقابل دشمن! یاد لحظات شنیدن خبر آزادی! یاد سینه خیز رفتن در مرقد امام (ره) و یاد شور و شوق دیدار با رهبری در حسینیه امام خمینی (ره) یاد همه آن لحظات بخیر به مناسبت یوم الله ۲۶ مرداد سالروز آغاز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 یادش بخیر شب های عملیات از روزهای قبل که چند گام به منطقه عملیاتی نزدیک تر می شدیم، فعالیت بچه‌ها هم بالا می‌گرفت. یک جنب و جوشی بین ستادی‌های گردان راه می‌افتاد. و حسابی از خجالت دسته‌های گردان و تکه پرانی‌ها و متلک هاشون از دوره کم کاری‌مون در می‌آمدیم. تدارکات گردان با تکمیل لباس و خوراک و رساندن و تقسیم جیره جنگی و.. تسلیحات گردان با تامین و تمیز کردن اسلحه‌ ها و تامین مهمات و انتقال آنها به خط درگیری.. پرسنلی و تعاون گردان با چک کردن کارت و پلاک و گرفتن وسایل شخصی و وصیتنامه ها و پذیرش تازه واردهای شب عملیاتی و.. مخابرات گردان با هماهنگی خود با بیسیم‌چی‌های گروهانها و لشکر و نوشتن رمزمکالمه‌ها و فرکانسها و کشیدن تلفنهای قورباغه ای و چک کردن‌ها و.. اطلاعات گردان با آخرین بررسی های تغییرات زمین دشمن و راههای حمله و شناسایی خط دشمن و.. بهداری گردان با تقسیم باند و پد و آتل و برانکارد و پیدا کردن مقرهای بیمارستان های صحرایی و هماهنگی آمبولانس ها و راننده و حمل مجروح و .. و همه اینها در حالی بود که می‌بایست در حالت استتار کامل و کم تحرکی صورت می‌گرفت تا بیخودی منطقه برای دشمن آشکار نشود. حال و هوای اون شب‌های بچه‌ها و یک‌دل شدنشون رو جز اهلش درک نخواهند کرد. وقتی زیر پوستی نیم نگاهی هم به این داشتیم که: "فردا چه می‌شود! کی می‌ماند و کی می‌رود و آیا موفق می‌شویم!" ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 یادش بخیر! آسمان کرخه ✨ ...... و خیره نگریستن به آسمان پر ستاره آن، که چقدر لذت بخش بود! ✨ ✨گویا ستاره ها به زمین آمده بودند تا بچه ها را شناسایی کنند و آسمانی ها را یواشکی انتخاب کنند و بدانند در عملیات بعدی کدامشان را ببرند آن بالا بالاها، کنار خودشان✨ و حالا هر چه به آسمان نگاه می کنيم، چقدر ستاره ها✨ دورند و دست نیافتنی....😔        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 به پا الا دلاوران بسوی جبهه شو روان سپاه مهدی "عج" 🔸 حاج صادق آهنگران        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 یادش بخیر آن روزها ╌╌⊰○⊱╌╌ به همین سادگی می‌ایستادند و دکمه دوربین رو می‌فشردن و از حال و هوای خود برای تاریخ عکسی به یادگار می‌گذاشتن. آنهم عکسی که دنیایی مطلب در خود داشت.... جوانی و جنگ دلباختگی به ولایت سادگی و سادگی و سادگی خنده‌های بی‌ریا صفای باطن یک رنگی و یک زبانی که این روزا خیلی جاش خالی‌ست        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 یادش بخیر آن شب‌ها ╌╌⊰○⊱╌╌ یادش بخیر نماز جماعت های مغرب و عشاء پادگان دوکوهه اونهم در میدان بازی که با کمترین نور محیطی، کنار هم صف می کشیدیم و در آرامشی وصف ناشدنی و فارغ از همه گرفتاری‌های دنیوی، نیتی می کردیم و به پرواز در میومدیم. یادش بخیر بسیجی‌های عارفی که کلاه اورکت‌شون رو سپر ریا قرار می‌دادن و به سجده می‌رفتن و شانه‌هایشان به لرزه در میومد. همون شانه هایی که زیر بار سنگین تجاوز دشمن قرار گرفته بود. و چه زیبا و دوست داشتنی بود ، دیدن افرادیکه حتی از نشستن روی موکت هم پرهیز می کردند و زمین پر از ریگ رو ترجیح می‌دادند. خاکیِ خاکی.. همان‌ها که در شب حمله همچون کوه جلو دشمن می ایستادند و پس نمی کشیدن. هر چه با تقوا تر، محکمتر این خصلت ها، همه سایه ای بود برگرفته از حرکات و سکنات مولایمان امیرالمومنین علیه السلام که بعد از قرن‌ها در این زمان در وجود جوونهامون متجلی شده بود.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 یادش بخیر عملیات بدر ╌╌⊰○⊱╌╌ سه راه خندق .. و ما ادراک ما سه راهی خندق! گرگ و میش هوا بود که نیروهامون بعد از یک درگیری نسبتا سنگین، در سمت چپ سه راهی خندق و رو سیل بند اون مستقر شدن. همه منتظر لشکر ۵ نصر بودیم تا از را برسه و در این نقطه دست در دست هم بذاریم و دو لشکر ۵ و ۷ ولیعصر عج رو پیوند دهیم. ولی دریغ و صد دریغ از رسیدن اونها. عراق هم فهمیده بود که در این نقطه شکافی بین دو لشکر درست شده و می تونه از همینجا نفوذ کنه. به همین خاطر چپ و راست تک می‌زد و دیوونه وار نیرو وارد می کرد. ولی بچه‌ها با چنگ و دندون ایستادند و شهید دادند و این نقطه مهم رو نگهداشتن. فردای اونروز هم، چشم انتظاری ما به یئس نشست و باز خبری نشد. عصر روز دوم خبر رسید ادوات نظامی عراق رو جاده منتهی به خندق آماده اند تا دم دمای صبح کارتون رو یکسره کنن. باید پیش‌دستی می کردیم که کردیم. ِاونشب، با زدن ابتدا و انتهای صف ماشین آلات دشمن، آتش بازی عجیبی راه انداختیم، جاده هم ارتفاع داشت و بقیه ا ادوات نه راه پیش داشتن و نه پشت. اونشب تک شون رو خنثی کردیم ولی نه از لشکر ۵ نصر خبری شد و نه لشکر امام حسین علیه السلام تا الحاق کنیم. تا روز هفتم مقاومت کردیم و دستور تعویض نیرو رسید و با باور پیروزی، به پد ۸ اومدیم و بعد از ۱۰ روز مرخصی، برگشتیم و فهمیدیم که همه رو پس دادن و برگشتیم سر نقطه اول. ..و داغ سنگین و شکننده دوستای شهیدمون در سه راه خندق، جز با پیام حضرت امام التیام نیافت. پیامی که سرشار بود از امید و دستور آماده شدن برا عملیات بعدی. یعنی والفجر ۸ و فتح بزرگ فاو.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 یادش بخیر روز برگشت از والفجر مقدماتی ╌╌⊰○⊱╌╌ ..همان شبی که جنگل عمقر رو ترک می‌کردیم و به شهر بر می‌گشتیم. و چه برگشت درد آوری ! می‌دونم هر کدوم از بچه‌های جبهه و جنگ حداقل یه بار هم شده، همچین شبی رو تجربه کردن. شاید یکی از سخت ترین صحنه‌های دوران دفاع مقدس ، همون لحظات بوده. چندین ماه، با هم بودن و شوخی کردن و در خلوت به درد دل هم گوش سپردن و رفیق بازی درآوردن‌ها و ... همه رو باید یک شبه می‌ذاشتیم و برمی گشتیم. حالا تحمل دوری و جدا شدن از اون جمع به کنار، قسمت درد آورش موقعی بود که رفیقت رو جا گذاشتی و تنهایی داری برمی‌گردی و همین فرداست که بری جلو مادرش تمام قد بایستی و بگی، "جسمش تو معرکه جا موند"، یا بگی "خبری ازش ندارم و مفقود شد" ..اونشب دسته سی و سه نفری ما شده بود پانزده نفر . خسته و خاک خورده، بر گرده وسایل بار شده بر کمپرسی نشستیم و آهنگ برگشت کردیم. گلوها، همه از بغض فروخورده، به درد اومده بود. فقط یه تلنگری می‌خواست که منفجر بشه ..که همون هم شد. یکی در اون جمع، بدون مقدمه، بدون درخواست شروع به خوندن کرد اونم چه شعری – ای از سفر برگشتگان کو شهیدان ما، کو عزیران ما.. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.. خواستم بگم، بابانظر! می فهمیمم چی میگی ، می‌دونیم درد فراق چه می کنه با دل هایی که هنوز تر و تازه‌ان و گردی جز غبار جبهه ندیدن        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 یادش بخیر شهید داود علی پنا و تله گذاری برای نماز شب خوان ها ╌╌⊰○⊱╌╌ به تازگی فرمانده گروهان ما شده بود. در نظم و انضباط حرف نداشت ولی طبق سنت نانوشته و شیطنت بعضی ها، باید تست معنویت هم می داد. برای او باید روش جدیدی به کار می بردیم. به پیشنهاد یکی از بچه ها، در آخرین ساعات شب مهرهای نمازخانه را به شکلی چیدند تا کوچکترین جابجایی احساس شود. این کار انجام شد و با اذان صبح، اولین نفر، آماده برای چک کردن جا مهری در نمازخانه شد و نشدتیجه مثبت بود. این عمل در شب های دیگر هم تکرار شد و در آزمایش ما مقبول درآمد. اولین نفر صف جماعت صبح که چفیه بر سر و رو می کشید و گوشه ای می نشست تا نماز برپا شود خودش بود. داود نماز شبش به هیچ وجه ترک نمی شد. این تازه اولین شناخت ما از او بود و روز به روز جنبه های مختلفی از معنویت او بر ما آشکارتر می شد. یادش بخیر! روزی که قرار بود برای زدن به خط دشمن در عملیات بدر، روی پل های شناور شب را بگذرانیم، آن جا هم قامت به نماز کشید و آخرین نماز شبش را اقامه کرد. بعد از شهادت که اشاراتش را بین هم بازگو می کردیم به این نتیجه رسیدیم که او از لحظه شهادت خود، در اولین ساعات صبح عملیات هم خبر داشته و ما به دنبال اثبات نماز شبش او بودیم. سید حسن موسوی کربلایی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 یادش بخیر وقتی فرصتی پیش می آمد و برای کاری راهی شهر می‌شدیم، سر و صورتی صفا می دادیم و حمام درست و حسابی می‌رفتیم و خود را به یک بستنی حصیری مهمان می کردیم. آنهم در آن تابستان داغِ داغِ داغ. ▪︎ محل عکس: اهواز، خیابان اباذر، بستنی کرامت (هنوز هم فعال است و یادگاری از زنگ تفریح رزمندگان)        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 توسل در ایاب و ذهاب قصد کرده بودم به مرخصی بروم. سر جاده که رسیدم، غروب شده بود و دیگر وسیله ای نبود. اول گفتم برگردم، بعد به فکرم آمد بمانم تا ماشینی بیاید. شروع کردم به خواندن دعای توسل، یکی یکی معصومین را یاد می کردم تا به اسم اباعبدالله(ع) رسیدم. یک دفعه دیدم از دور یک لنکروزی آمد. خیلی خوشحال شدم. تا به من رسید ایستاد و مرا سوار کرد. چند رزمنده دیگر هم عقب بودند. شروع کردم ادامه دعای توسل را خواندم. لندکروز تا سه راه خرمشهر مرا رساند و همین که به سه راه رسید، کنارم یک نیسان وانت ایستاد. از عقب لندکروز به عقب نیسان پریدم و حرکت کردیم. نیسان تا خیابان نادری اهواز مرا رساند، همین که به نادری رسیدیم یک موتوری گفت رزمنده کجا میری؟ دیدم دوستم مرتضی صدیقی بود. مرتضی هم تا در خانه مرا برد. به خودم آمدم و گفتم، ببین ائمه و مخصوصا دردانه پیامبر و زهرا و علی (علیهم السلام) برای غلاماشون چه کارا که نمی کنند. شاید توی همین مرخصی بود که رفتم در منازل بعضی از بچه ها و خبر سلامتی شان را به خانواده ها دادم. یادش بخیر، وقتی درِ خانهٔ مرحوم امیر برهان رفتم مرحوم پدرش آمد دم در. تا مرا دید دست ها را بالا برد و در هوا چرخاند و با لهجهٔ بندری گفت "امیروم کجان؟" وقتی این برخورد را به امیر و بقیه گفتم مدتها سوژهٔ بچه ها شده بود و تا قبل از فوت امیر یادش می کردیم. سلطان حسنپور        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 یادش بخیر روزهای اردوگاهی و ایام قبل از عملیات! معمول این بود که بعد از اتمام آموزش‌ها یک گام به منطقه عملیاتی نزدیکتر می‌شدیم . بساط چادرها⛺️ را در بیابان خدا پهن می‌کردیم و صدای لوله‌های چادر و بست‌ها و جار و جنجال بچه‌ها در هیاهوی مسئول تدارکات به هوا بلند می‌شد و بازار ندارم، ندارم، مکاره‌ای می‌ساخت دیدنی! همین‌که چادرها برپا می‌شد و با پتوها فرش می کردیم، چیدمان کوله پشتی‌ها و جاگیری اسلحه‌ها هم انجام می‌شد، از اردوگاه جدید و خیمه‌های برافراشته 🚩خود به وجد می‌آمدیم. در این اوضاع، توجه بعضی‌ها جالب بود و دیدنی. آنها کسانی بودند که به دور از کارهای شخصی، جایی را در وسط محوطه انتخاب می‌کردند و با بیل و کلنگ یادمانی از قبور شهدا برپا می کردند و با پرچم‌های رنگی 🚩 حصاری به دور آن می کشیدند و نمی‌گذاشتند لحظه‌ای از یاد دوستان شهیدمان 🚩 فاصله بگیریم. .. و چه دلچسب بود، اولین صبحگاهی که در جوار همان یادمان، می‌گرفتیم و با پرچم‌های رنگی🚩، حماسه ای می آفریدیم از وحدت و همدلی و هم قسم شدن برای ادامه راهی که آخرش نامعلوم بود و سختی‌اش نامفهوم. و اکنون، همان‌ها، یا در بهشت‌اند، یا پا در رکاب‌اند و یا ایستاده بر سر پیمان. و یا خسته و وارفته در روزگار امتحان‌های بزرگ. راستی! ما در کجای این راهیم؟ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 یادش بخیر جلسات بچه های جبهه! نه از کت و شلوار پوش‌ها خبری بود، نه از ادکلن های پاریسی و نه کفش‌های ورنی براق و.. لباس ها همه یکدست و یکرنگ، میز و صندلی هاشون چند پتوی ساده و سقف‌شان، چادرهای برزنتی خاکی رنگ. بالا و پایین نشستن هم نداشتند!! و خیلی ساده کنار هم می‌نشستند و گره‌های مهمی را باز می‌کردند.! هدفم داشتند و پای شعارها و وعده هاشون جون‌می‌دادند. نگاه هایشان به لنز و دوربین نبود و این دوربین بود که معطوف بزرگی‌شان بود ... جلسه فرماندهان لشگر ویژه ۲۵ کربلا؛ قبل از ؛ زمستان ســال ۱۳۶۴ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 یادش بخیر ✨اونقدر به بوی باروت خمپاره ✨ ✨که دم دقیقه دور و برمون منفجر می شد عادت کرده بودیم و ازش خاطره داشتیم که بعد از جنگ ✨ برای یادآوری خاطرات، خودمون رو در معرض بوی✨ سیگارت و اگزوز و کبریت قرار میدادیم تا برای چند دقیقه هم شده بریم تو اون فضا و حال خوشی داشته باشیم 😍😂 ......باورتون میشه؟! 🙈❣ فکر نمی‌کنیم        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 🔻 یادش بخیر ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ یادش بخیر روزایی که برای زنده و مرده هم می‌مردیم و غم هم رو برنمی‌تافتیم.... اون روز، حین عملیات، (شهید) مجتبی مرعشی رو دیدم که پیکر شهیدی رو روی دوشش انداخته و با زحمت به عقب می بره. اول فکر کردم یه زخمی رو به عقب می بره. گفتم: « زنده میمونه؟». نگاه خاصی بهم کرد فهمیدم روحش پرواز کرده مجتبی خودش را مسئول می‌دونست که که پیکر یه شهید ما هم جا نمونه. چه روزهایی بود!... چه آدم هایی!... چه لحظاتی!... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🍂 یادش بخیر صبح بود، شبنم و مه صبحگاهی تمام فضارا فراگرفته بود. نگاهی به نگهبان بالای سنگر فرماندهی کردم. عبدالله بود. - سلام علی - چه خبر؟ - هیچی.. همه جا آرومه.. - برو استراحت کن.. من بیدارم.. - به نمازت برس.. قضا نشه.. - برم بعدم بخوابم... - ها برو.. خودم هستم.. عبدالله به راه افتاد. همینطور با نگاهم او را دنبال می کردم. لحظه به لحظه از سنگر ما دور و دورتر می‌شد. نگاهی به حسن اسکندری کردم. پتوی سبز رنگ و چهار خونه عراقی ها روی دیواره سنگر حفر روباهی گذاشته بودم که خاک توی سنگر نیاید. خمپاره ۱۲۰ دقیقا جای پست عبداله خورد. ناگهان همه جا تاریک و سکوتی عجیب همه جا را فرا گرفت. چشمانم را باز کردم. همه جا تاریک بود. یقین کردم کشته شدم. شهادتین خودم را خواندم و چشمانم را بستم و باز کردم. ولی نوری وارد قبر نشد. اصلا ظلمات بود. به خودم گفتم: "پس ای بشیر کجاس؟!.. چرا نمیاد؟ !... یعنی شهادت ما قبول نشده؟!... 😔 ناگهان حسن تکانی خورد. بلافاصله دستم را بالای سرم بردم. پتو را لمس کردم. دیواره سنگر فرو ریخته بود و به کمر و سر ما فشار می آورد. داد و فریاد زدم : - حسن فرار کن الان دومی میاد.. بلافاصله پتو را از روی خودمان کنار زدیم و فرار کردیم... تا وارد سنگر بغلی شدیم گلوله دومی زیر پایمان خورد... ✨یادش بخیر خط فاو....✨ علی رضا کوهگرد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂