eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 خاطرات اسرای عراقی "اسیر مخابراتی" 1⃣ محقق: مرتضی سرهنگی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 بعد از ۵ ماه آموزش در پادگان شهر «نجف» به «پنجوین» اعزام شدم. اعزام ما همزمان با حملات نیروهای شما در این منطقه بود. بعلت کثرت تلفات در پنجوین سرلشکر محمد فتحی به پادگان ما آمد و دستور داد که کلیه واحدهای موجود در این پادگان به پنجوین اعزام بشوند و مقابل حملات ایرانیان را بگیرند. وقتی به منطقه رسیدیم نیروها بین واحدهائی که آنجا بودند تقسیم شدند و من هم در رسته مخابرات به یکی از تیپ‌ها رفتم. این تیپ در زیر برد توپخانه نیروهای شما بود و پانزده روز تمام ما زیر گلوله بودیم. شب پانزدهم نیروهای شما حمله را شروع کردند. ساعت ۱۲ شب زخمی شدم. با زحمت و مشقت زیاد از کوه پائین آمدم، در دامنه کوه یک مقر بود که تعدادی از نیروهای بعثی آنجا بودند و هر نیروئی که می‌خواست فرار کند او را می‌گرفتند و اعدام می کردند. آنها مرا به اتفاق سه نفر دیگر گرفتند و گفتند که فرار کرده اید و باید اعدام شوید. به آنها گفتم که مجروح شده ام، وقتی جراحت مرا دیدند از کشتنم صرفنظر کردند. و آن سه نفر دیگر را در همانجا و مقابل چشمان من به رگبار بستند و کشتند. هر سه نفر آنها سرباز بودند. آنها را نمی‌شناختم اما یکی از مامورین اعدام را می‌شناختم. نام او سروان (حديد الوش) بود که بعضی ها را بدست خودش اعدام می‌کرد. من همان شب به بیمارستانی در سلیمانیه اعزام شدم و مجروحان بسیاری را در آن بیمارستان دیدم. صبح، جراحت مرا پانسمان کردند و به بیمارستانی در شهر دیوانیه اعزام شدم. البته هلی کوپترها مجروحان زیادی را از بیمارستان سلیمانیه به بغداد منتقل می‌کرد. تقریباً پانزده روز در بیمارستان ماندم و بعد از دو ماه استراحت به تیپ خود بازگشتم. تیپ ما به پشت جبهه منتقل و در حال بازسازی بود. این بازسازی یک ماه طول کشید و بعد از آن تیپ به استان بصره منتقل شد. دو ماه در بصره ماندیم تا اینکه حمله شما به جزایر مجنون آغاز شد و ما به مجنون آمدیم. در کنار یک تیپ قرار گرفتیم که آن تیپ بشدت با نیروهای شما درگیر بود و ما هم از آتش توپخانه نیروهای شما در زحمت بودیم. این حمله بعد از پانزده روز که با عقب نشینی نیروهای ما توام بود پایان گرفت و واحد ما را به شلمچه منتقل کردند و در منطقه کوت سوادی مستقر شدیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 پسرهای ننه عبدالله/ ۸۹ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🔸 قدیم به آبادان بصره عجم می گفتند. روبه روی آبادان، منطقه فاو است. کلحسین در فاو اقامت می‌کند. آنجا زمینی می خرد و مشغول کشاورزی و دامداری میشود. پس از مدتی، مأمورین دولت عثمانی که حاکم بودند به سراغش می آیند که پسرهایش را به سربازی ببرند. کلحسین دست به دامن شیخ منطقه میشود که برایش فرصتی بگیرد. در این فرصت زمین‌هایش را با قیمت ارزان به خود شیخ می فروشد. گاو و گوسفندها را هم به فروش میرساند و شبانه همراه برادرها و فرزندان سیطره عثمانی را ترک میکنند و به آبادان می آیند. کلحسین که به او زار حسین هم می‌گفتند، در آبادان زن بوشهری می‌گیرد. پس از فوتش فرزندانی که از همسر بوشهری اش بودند به موطن مادری شان می‌روند. پدربزرگم بابا حاجی نوه کلحسین متولد بوشهر بود. تبار اجدادم به اهالی جنوب برمی‌گردد که سالهای دور به بحرین مهاجرت کرده اند. باباحاجی در نوجوانی جزو تفنگچی‌های رئیس علی دلواری بوده پس از این ماجرا به آبادان می رود و مشغول زراعت و کشاورزی میشود. او یازده بچه داشته، نه تاشان فوت کردند، فقط پدرم و عمه خیری ماندند. سالهای ۱۳۲۰ که متفقین ایران را اشغال کردند، مردم با قحطی و بیماری تیفوس روبه رو میشوند. بابا حاجی می‌گفت: «در یک شب، دو تا از بچه هایم را خودم به قبرستان بردم، بیل برداشتم چاله کندم ، شستم پارچه سفید تنشان کردم و دفن کردم.» گفتم: عجب دلی داری، خب می‌گذاشتی صبح دفن می‌کردی.» گفت: می‌ترسیدم توی خانه بمانند بقیه خانواده مریض شوند. نقل می‌کرد در خیابانها مردم براثر وبا و تیفوس و قحطی روی زمین افتاده بودند. سربازهای هندی در شهر و پالایشگاه بدرفتاری می‌کردند و آنها را کتک می زدند. در زمان مصدق و ماجرای ملی شدن نفت باباحاجی میدان دار می شود. او در مورد فعالین این قضیه می‌گفت عده ای از آنها آدمهای خوبی بودند. زبان چاقی داشتند. با ما حرفهای قشنگ قشنگ می زدند، ما را جمع می‌کردند. می گفتند کارگر باید لباس و کفش داشته باشد، ما هم می‌گفتیم هورا کارگر باید حوله و صابون داشته باشد، کارگر باید یخ داشته باشد. کارگر چرا باید آب گرم بخورد؟ می‌گفت آنها به من می‌گفتند مردم را توی مسجد جمع کن برایشان صحبت کنیم. مردم را توی مسجد جمع می‌کردم بشکه می‌گذاشتیم، می رفتند روی بشکه صحبت می‌کردند. اذان مغرب که می‌شد، وضو می‌گرفتیم نماز بخوانیم به اینها می‌گفتیم بیایید نماز بخوانید، می‌گفتند شما نماز بخوانید، ما کار داریم. می‌گفتیم آخر چه کاری مهمتر از نماز؟ می گفتند کار ما موجه است. بعد از دو بار سه بار، متوجه می شود اینها توده ای هستند. توده ای هایی بودند که کارگرها را تحریک میکردند و برایشان جلسه می‌گذاشتند. در آن تشکیلات، بازوبندی با عنوان لیدر به بابا حاجی می‌دهند. او با این مقام، مسئول خواندن اعلامیه هایشان بوده و شعرهای هیجانی می‌خوانده، عاقبت باید که دنیای نویی برپا کنیم، خلق را آزاد و بنده را مولا کنیم. آنچه رأی اکثریت هست آن را اجرا کنیم. دشمن آزادی و فرهنگ را رسوا کنیم. به آنها توده نفتی می‌گفتند. توده ای ها شاخه های مختلف نظامی، فرهنگی و اجتماعی داشتند. طرفدارهای مصدق و حسین مکی هم زیاد بودند. وقتی حسین مکی را بازداشت کردند و شایع شده بود می خواهند اعدامش کنند، شعار می‌دادند عزا عزای کی؟ حسین مکی سرم فدای کی؟ حسین مکی. مادربزرگم می‌گفت عده ای با ملی شدن نفت مخالف بودند و شعار می دادند: تو که مهر علی تو دلته، نفت ملی سی چنته. یعنی هرکس مهر علی توی قلبش هست، نفت ملی برای چه می خواهد! •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 صبح ... تمام عاشقانه‌ها را باید با شما خواند با شما بیدار شد صبحانه را به هوای شما صرف کرد و برای هر صبح آغازی شد تا صبح‌های دیگر ... صبحتان شاد، روزگارتان آباد        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 لایه‌های ناگفته - ۳ محسن مطلق خاطرات یک رزمنده نفودی ✾࿐༅◉༅࿐✾ 🔸 از کنار جاشها ما چون وقتی برای ایستادن نداشتیم، نماز را در حال حرکت می خواندیم. نماز خواندن بچه ها به این صورت بود که آخرین نفر ستون به جلو می آمد و در راه رفتن نمازش را میخواند و وقتی نمازش تمام می شد، یک نفر دیگر از آخر ستون در جلو او قرار می گرفت و شروع می کرد به خواندن نمازش. این به ما امکان می‌داد که هم از انجام فریضه الهی غافل نمانیم و هم لحظه به لحظه، خود را به هدف نزدیکتر کنیم. بچه ها خیلی خیلی خسته شده بودند. اگر برای استراحت، ستون می‌نشست، به خواب رفتن بچه ها حتمی بود؛ آن هم خوابی سنگین و طولانی که کفاف یک فریاد را نمی‌کرد و باید با مشت و لگد به جانشان می افتادی تا شاید پلک‌هایشان را باز کنند. در راه چند نفر از بچه ها از حال رفتند که خوشبختانه سریع خوب شدند. راهپیمایی در دشتهای طولانی تشنگی زبری به جان بچه ها می انداخت که آنها با گذاشتن چند سنگ ریزه در زیر زبان تا حدی از آزار و اذیت آن در امان می‌ماندند. تنها جایی که حنای تشنگی رنگ نداشت، روی ارتفاعات بود. در آنجا برف و آب خنک جگرهای خسته و تشنه را حال می‌داد. غیر از تشنگی آنچه همیشه همراه بچه ها سایه به سایه می آمد گرسنگی بود. شب‌ها که نزدیک روستاها می شدیم همراهانمان از اهالی نان و خورد وخوراکمان را تهیه می کردند، ولی باز کافی نبود. در این مورد کردها که تجربه بیشتری از ما داشتند، غیر از آنکه خوب می‌خوردند چند ران مرغ پخته و چند نان هم در جیب‌های خود می گذاشتند، برای روز مبادا. روزها یکی پس از دیگری می‌گذشت؛ اما راه برگشت هیچ گاه پایان نداشت. ما برای انتقال از روستایی به روستای دیگر و یا از منطقه ای به منطقه ای همیشه چند نفر از کردها را جلوتر می‌فرستادیم تا هم که کار تأمین را انجام بدهند و هم در صورت درگیری، کمین باشند. یک بار در بین راه کُردها با عراقی‌ها درگیر شدند. وقتی ستون ما به کنار جاده رسید سرهای بریده عراقی‌ها را دیدیم که روی بدن هر کدام چیده شده بود! در یکی از مناطق باز یکی از کردها به عراقی‌ها پناهنده شد و دوباره شد اول مصیبت ما.        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ همراه باشید @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
9.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 کربلای غزه حاج صادق آهنگران قدس از کرببلا می گذرد می دانی غزه ازخون خدا می گذرد می دانی شاعر : علیرضا قزوه اهنگساز: بهروز کلک ران تنظیم : محمد رضاعقیلی تولید مرکز موسیقی صداوسیما        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃؛💫؛🍃 💫؛🍃 🍃 خاطرات اسرای عراقی "اسیر مخابراتی" 2⃣ محقق: مرتضی سرهنگی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 هشت ماه در منطقه کوت سوادی ماندیم. بعد از این مدت به منطقه فکه آمدیم و یکسال در همین منطقه ماندیم. در این مدت عملیات بدر آغاز شد که واحد ما در آن شرکت نداشت ولی یک تیپ از لشکر ما به منطقه عملیاتی بدر اعزام شد. تیپ ما واحدهائی داشت که جلوتر از منطقه خط مقدم می‌رفتند و من هم بعنوان بی سیم چی یکی از این واحدها بودم. یک شب که به همراه دو گروهان از نیروهای خودی برای کمین به جلو آمده بودیم با نیروهای شما درگیر شدیم. البته نیروهای شما واحدهای ما را شناسائی کرده بودند. نیمه های شب ما متوجه شدیم که صدای تیراندازی از پشت ما می آید و بعد از دقایقی متوجه شدیم که نیروهای شما خودشان را به پشت سرما رسانده و ما هم محاصره شده ایم. هر کدام از نیروهای ما که مقاومت میکرد کشته می‌شد. البته ما با نیروهای دیگر تماس می‌گرفتیم ولی هیچ جوابی از آنها نمی‌شنیدیم. من به فرمانده که درجه اش سروان بود گفتم که‌مقاومت ما فایده ای ندارد و باید اسیر نیروهای ایرانی شویم. او قبول کرد! همراه آن فرمانده بطرف تعدادی از نیروهای خودمان آمدیم که جمعاً سی نفر شدیم و همگی به اسارت رزمندگان اسلام در آمدیم. من در تمام مدتی که در جبهه بودم بارها می‌خواستم خودزنی! کنم و خود را نجات دهم اما می‌ترسیدم که موفق نشوم. یعنی هم به جان خودم صدمه بزنم و هم بدست نیروهای اطلاعاتی بعثی گرفتار شوم، حتی دوستانم اسلحه را از دستم گرفتند که من اینکار (خودزنی) را نکنم. نیروهای بعثی یک شیوه خبیثانه دارند که بتوانند از فرار نیروهای عراقی جلوگیری کنند. آنها چند سرباز را به مراکز آموزشی می آورند و در برابر دیدگان سربازان تازه وارد به جوخه اعدام می سپارند. بعد به سربازان می‌گویند می‌دانید چرا اینها اعدام شدند؟ اینها خائن بودند، از جبهه فرار کرده بودند. شما ببینید که این عمل وحشیانه چه روحیه ای در سربازان ایجاد می‌کند، آنها از کلمه فرار وحشت می‌کنند زیرا سرنوشتی جز مرگ برای خود نمی بینند. من عین همین منظره که برایتان تعریف کردم در پادگان آموزشی نجف دیدم، حتی در مرکز شهر هم میتوان چنین مناظر وحشتناکی را دید. تعداد سربازان فراری که در برابر دیدگان من در همان پادگان آموزشی نجف اعدام کردند ۲۰ نفر بودند. همه آنها سر باز بودند. و نکته جالب این که بعضی از نیروهای فراری را که در ملا عام اعدام می‌کنند، تعدادی زن بدکاره نیز می آورند که بعد از اعدام شروع به شادی و هلهله می‌کنند و آواز می خوانند، حتی می رقصند! آیا شما حکومتی در دنیا سراغ دارید که با مردم خودش چنین رفتار وحشتناکی داشته باشد؟ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
ای همه آسمان شده خیره‌ به هر نگاه تو چشم رضا ستاره شد ، مانده کنارِ ماه تو لشگرِ حوریان ببین ، برگِ خزانِ مقدمت آمده‌ تا که بال خود ، فرش کند به راه تو                      🪴🪴🪴 زیبایی دلت را 💐 به رخ آسمان می‌کشم 💐 تا کمتر به مهتابش بنازد … 💐 تولد حضرت معصومه سلام الله علیها  و روز دختر به همه دختران ولایی و خواهران همراه کانال مبارک باد !        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ (س) کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈لینک عضویت     ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا