🍂 لایههای ناگفته - ۹
محسن مطلق
خاطرات یک رزمنده نفودی
✾࿐༅◉༅࿐✾
🔸 سفری بی انتها
وقتى ما مشغول استراحت بودیم و یا مشغول غذا، زن و مرد و بچه، در مسجد جمع می شدند و ما را خیره خیره نگاه می کردند. با وجود آنکه فقر مالی شدیدی بر سر مردم آن مناطق سایه انداخته بود هرگاه از آنها نان ماست و یا سایر لوازم ضروری میخواستیم، بدون اینکه پولی از ما بگیرند نیازهایمان را برطرف می کردند و اگر ما صحبت از پول می کردیم ناراحت میشدند. حتی اگر ما مهمان یکی از اهالی می شدیمبه خاطر ما حاضر بودند تنها مرغ و خروس خود را قربانی کنند.
از خاطرات خوش آن روزها وجود بهیار همراه گروه بود. هر وقت وارد دهی می شدیم مردم به نیت اینکه ما دکتر همراه داریم، می آمدند و از بهیار گروه میخواستند که درد ایشان را معالجه کند. بهیار هم یکی یکی آنها را معاینه میکرد. آنها با لهجه محلی از بهیار حب (قرص) می خواستند و کاری به خاصیت آن نداشتند. مثلاً اگر برای سردرد قرص نداشتیم، میگفتند یک قرص دیگری به ما بدهید؛ فرق نمی کند. این باعث خنده بچه ها می شد. حالا دیگر صدها کیلومتر در عمق خاک عراق نفوذ کرده بودیم. بچه ها روحیه خاصی داشتند. آنجا با خط مقدم خیلی فرق می کرد؛ چون حتى عقبه ای وجود نداشت. در اثر شرایط پیش بینی نشده، هر لحظه ممکن بود ما از گرسنگی بمیریم و یا به ما خیانت شده، همه ما را در بیابانها و یا ارتفاعات بی سر و ته کردستان عراق بکشند و حتی جنازه مان را نیز کسی پیدا نکند. توسل بچه ها به اهل بیت و توکل به خدا و امید آنها به شهادت، هر مشکلی را حل می کرد. آنها در آنها در حالتهای روحی خود، کارهایی انجام میدادند که شاید در شرایط طبیعی، از انسان سر نزند. اگر نزدیک اذان به منزلگاهی می رسیدیم بچه ها با وجود خستگی زیاد بیدار می نشستند تا نماز صبح بخوابند؛ در حالی که تمام شب را راه رفته بودند و بعضی از بچه ها هنگام راه رفتن نیز از شدت خستگی می خوابیدند. من نیز همیشه سپاسگزار خدا بودم که مرا با انسانهایی این چنین والا، همراه کرده است.
همان طور که پیش بینی میکردیم کردها در میان راه، ما را تنها گذاشتند؛ اما لبخند بچه ها کام ما را که از خیانت تلخ شده بود، شیرین می کرد. مجبور شدیم با یک گروه از کردهای غیر اسلامی دمخور شویم تا بتوانیم از این معرکه جان سالم به در ببریم؛ البته نه به خاطر خودمان که برای اطلاعاتی که به زحمت جمع آوری شده بود و باید آنها را به عقب می رساندیم. وقتی قدم جلو گذاشتیم دیدیم آنها هم بدشان نمی آید که دست در دست ما بگذارند. البته ما به آنها نگفتیم که قبلاً با گروه دیگری همکاری میکرده ایم؛ چون امکان داشت به راحتی آب خوردن از سر خونمان بگذرند. ما خود را یک گروه چند نفری مستقل معرفی کردیم؛ ولی این بار به هیچ وجه نمی بایست صحبت از خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله میکردیم و یا مقابل آنها نماز می خواندیم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
همراه باشید
#لایههای_ناگفته
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 کریم مطهری همرزم شهید علی چیتسازیان [فرمانده اطلاعات وعملیات لشکر انصارالحسین(ع)] میگوید: از گشت برگشتم، خسته و درمانده که جواب علی آقا رو چی بدم. چند بار از دمدمای غروب تا کلّه سحر رفته بودم مسیر رو شناسایی کنم اما همون ابتدای کار با بچهها میخوردیم به میدان مین و موانع. علی آقا وضعیت تنگه سومار رو میخواست، یعنی خیلی جلوتر از اونجا که ما کُپ میکردیم. مسئول تیم شناسایی بودم. گزارش رو باید من میدادم، اما چطوری؟! گفتم: «نمیشه» جواب نداد. گفتم: «چند بار رفتم، از هر طرف سیم خاردار داره و میدان مین.» معلوم بود که یک کم عصبی شده. آخه وقتی غیرتی میشد، چشمای سبزش رو میدوخت به یه گوشه. داشتم عذر و بهانه میآوردم که فریاد زد: «مگه ما امام زمان(عج) نداریم؟!» این رو با تمام وجودش فریاد کرد. و گفت: «همین الان بریم.» مات و درمانده گفتم: «حالا؟ توی روز روشن؟!» گفت: «همین الان!» و رفتیم و شد.! از سخنان معروف این شهید این است که: کسی میتواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردارهای نفس خود گیر نکرده باشد.
(حمید حسام ، دلیل (روایت حماسه شهید چیت سازیان)،
بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، ۱۳۸۵)
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#فتو_کلیپ
#کلیپ
#نماهنگ
#شهید_چیت_سازیان
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
خواستم چند جمله برای عزیزان زحمتکش کانال حماسه جنوب بنویسم و از زحماتشان تشکر کنم . اما شد جملات زیر
نمی دانم چرا این گونه قلم چرخید
عشق را که هجی کنی
می شود
دفاع مقدس .
مُشک و عنبر و عطرِ گلاب ، عرق تنِ شیر بچه های خمینی و خونشان تاوان عشق.
و آنانکه باز مانده از خیل شهیدانند ، هر روز و شب عزادارند.
سوز دارد
درد فراق
اشک و حسرت و ناله ، قصه هر شب است
که
کجایید ای شهیدان خدایی ؟
و اینک :
سلام بر صابرانِ باز مانده
آنانکه با تنِ ناقص
جهاد کامل کردند
آی انسانهای امروزی
دخترها
پسرها
اینک عصای موسی و دریای نیل و سید علی جلو دار
به پیش
تا فتح قدس .
قله نزدیک است
طلوع نزدیک و ظهور نزدیک است .
برادر مقدم
دعاگویت هستم
چون
هر روز قصه دفاع مقدس را برای ما باز نشر می کنی
خدا یار و یاور تو
بهشت روزی ات گردد . به دعای شهیدان
ان شاءالله. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#نظرات_شما
#نظرات
سلام وعرض ادب
عزیزان زحمت کش حماسه جنوب درود برشما که یاد ونام شهدا وروزهای حماسه وخون را گرامی میدارید
چه زیبا درک میکنند برو بچههای اون روزها گفتار ونوشتار شمارا
چه زیبا بیان میکنید خاطرات سالهای پر اضطراب دفاع مقدس را درودتان باد
هرازگاهی دلهای خستهمان حال وهوای اون روزهارا میکند صداقت پاکی ایثار ویک رنگی را. سلام بر لباسهای خاکی وبی ریا سلام برپیشانیبند یازهرا
شهدا مارا دریابید
نبی الله رفیعی راوی دفاع مقدس
#نظرات_شما
#نظرات
با سلام واحترام
در حقیقت هرچه فکر کردم که چگونه بابت کاربزرگ شما در اجرای رسالت بزرگ که همان کاری که حضرت زینب انجام داد وپیام رسان واقعه کربلا بود شما هم درحقیقت کارتان پیام رسان واقعه ۸ سال دفاع مقدس است
اجرتان با خدا
ب. ع
#نظرات_شما
#نظرات
🍂 روزهای دفاع.
خاطرات افسانه قاضی زاده
* * * *
توی عمرم این همه مرده ندیده بودم. جلوی غسالخانه صدها جسد را دایره وار روی هم ریخته بودند و اطرافشان را زنجیر کشیده بودند تا کسی نزدیک نشود. هر ماشینی هم کشته می آورد، روی آنها خالی میکرد. خیلیها شناسایی شده بودند و جسدهای زیادی هم مانده بود تا خانوادهها بیایند و کشته هایشان را دفن کنند. نزدیک غسالخانه مردم جمع شده بودند و همه منتظر بودند که شهیدشان را غسل و کفن کنند و بدهند بیرون. آن وقت هرکس جسد عزیزش را بر میداشت و برای دفن میبرد.»
* * * *
... چند گروه مشخص توی شهر مانده بودند. یک عده که کاری به دین و مذهب نداشتند ولی میگفتند خرمشهر وطن ماست. یک عده هم بچه های بسیجی و مذهبی که با اعتقاد می جنگیدند و عده ای هم از روستایی ها که گفتند سر و صدا می خوابد و دلشان نمی آمد گاو و گوسفندهایشان را رها کنند. من هم می خواستم مثل آنها همه چیز را به همین سادگی ببینم؛ اما خرمشهر داشت سقوط می کرد...
... وقتی برای نظافت وارد اولین اتاق عمل شدم وحشت کردم. کف اتاق پر بود از خون و چرک و دست و پای قطع شده و پوست.
بدن یک پسر پانزده شانزده ساله در اتاق بود که داشت تمیز می کرد. گفتم کسی نیست به شما کمک کند؟ چرا این قدر اتاق ها کثیف اند؟
همین جور که کار میکرد گفت، خانم از صبح تا حالا چندین نفر را توی این اتاق عمل کردند. بعضی از خدمه ها هم به خاطر اضطراب و نگرانی کار را ترک کردهاند و به خارج منطقه رفته اند. کسی نمانده که این کارها را بکند. فقط من و برادرهایم کارهای خدماتی را انجام می دهیم...
از کتاب "خانهام همین جاست"
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#خرمشهر
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
جامانده از شهادت:
سلام دست شما درد نکنه ازاینکه مارا همیشه بیاد آن روزها بیادماندنی زنده نگه میدارید متاسفانه الانه در جامعه ما دفاع مقدس را به بهانهای دیگر بدست فراموشی واگذار نموده اند
الان هر میرویم فقط صحبت از مدافعان حرم ميباشد یادواره شهدای دفاع مقدس میگیرند حتی يک خاطره کوچک هم از دفاع مقدس گفته نمیشود ولي برعکسش از ابتدای مراسم تا آخرش خاطره مدافعان حرم
حتی از خاطرات مدافعان حریم هم چیزی گفته نمیشود اين حقير از راه دور دست شما میبوسم که خاطرات دفاع مقدس را زنده نگه میداريد از خاطرات اسير عراقی بیشتر بگذارید خیلی خیلی متشکرم
#نظرات
#نظرات_شما
سلام و درود و عرض ادب به شما عزیزان دل در کانال حماسه جنوب
مطالب بسیار خواندنی و جذاب شما را روزانه در کانال مطالعه می کنم و از خواندن آن ها حظّ می کنم و به یاد دلاور مردان عرصه دفاع مقدس می افتم.
درود خدا بر شما که فداکاری ها و ایثارگری های رزمندگان و شهدای عزیزمان را به شیرینی روایت می کنید.
به سهم خودم از شما تشکر و سپاسگزاری می کنم.
محمود روشن ماسوله
راوی و نویسنده کتاب اعزامی از شهرری
.#نظرات
#نظرات_شما
عرض سلام و احترام خدمت شما و همه عوامل و زحمت کشان کانال حماسه غرب و جنوب و همه رزمندگان و جانبازان و آزادگان و خانواده معظم شهدا بسیار بسیار ممنون و سپاسگزارم از مطالب و خاطرات بسیار زیبا و جذاب که در کانال خوبتون ارسال میکنید اجر شما با سید الشهدا انشاالله .عبادی از شهر هزار شهید . خمین
#نظرات
#نظرات_شما