eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
🍂 پشت تپه‌های ماهور - ۵۱ خاطرات آزاده فتاح کریمی مریم بیات تبار ✾࿐༅○◉○༅࿐✾ فصل نهم به خودم دلداری می‌دادم. دل خوش بودن به وعده آزادی، حتی اگر دروغ هم باشد چندان هم بد نیست. طاقت نیاوردم و شب توی سلول حرف دلم را به زبان آوردم... - می‌گم از کجا معلوم که همه اینا همش فیلم نباشه... صدام رو که می‌شناسید یه آدم دیوونه و غیر قابل پیش بینی‌یه! محمد اراکی در جوابم گفت: فکر نکنم دروغ گفته باشه. صدام مجبوره. اوضاع کشورش با جنگ کویت بهم ریخته. دیگه مثل قبل حمایتش نمی‌کنن. دمیرچه لو خندید و گفت: به دلتون بد راه ندید. بالأخره جمعه مشخص می‌شه که راست گفته یا دروغ. تا جمعه سه روز مانده بود. توی این سه روز تمام هوش و حواسمان به روزنامه و تلویزیون بود. همه مثل من نگران و منتظر بودند. گویی آن سه روز اندازه سه قرن برایم گذشت. چون عضو اسرای صلیب سرخ نبودیم؛ یک جورهایی مطمئن بودیم که ما جزو اولین گروه آزاده ها نیستیم. بالأخره صبح جمعه از راه رسید و نزدیک ظهر خبر آزادی اولین گروه اسرا را از تلویزیون پخش کردند. دوباره شادی و هیاهو بین بچه ها پیچید. از روزهای بعد ایران هم اسرای عراقی را آزاد کرد. به این صورت که در مقابل هزار نفر اسیر ایرانی هزار نفر عراقی آزاد می‌کرد. عکس آزاده های عراقی را توی روزنامه ها چاپ، و فیلم‌شان را هم از تلویزیون پخش می‌کرد. جالب بود که ایران به آزاده‌های عراقی یک دست کت و شلوار تمیز می داد و در مقابل آن، عراق لباس نظامی از رده خارج شده می داد. بچه ها با دیدن عکس‌های شیک آزاده های عراقی و چهره های لاغر و لباسهای گل و گشاد آزاده های ایرانی ناراحت می‌شدند و غر می‌زدند. اما برای من مهم نبود. بهشان می‌گفتم اگه گونی هم بدن اشکال نداره، من می‌پوشم. فقط از این زندون لعنتی آزاد بشیم و بریم کشور خودمون. روزهای اول همه آزاده ها جزو اسرای صلیب سرخ بودند. به‌همین خاطرته دلمان هنوز نگران بودیم چون اسم ما هیچ جایی ثبت نشده بود؛ می‌ترسیدیم بلایی به سرمان بیاورند و آزدمان نکنند. ده پانزده روزی گذشته بود و هیچ خبری در اردوگاه ما نبود. وقتی هم از سربازهای عراقی سوال می‌کردیم، جواب سربالا می‌دادند و بهمان می‌خندیدند. از وقتی که خبر آزادی را شنیده بودم امیدم به روزهای خوشی که در انتظارم بود؛ بیشتر شده بود و تحمل آن شرایط را برایم سخت تر می‌کرد. هر روز برای زندگی ام نقشه های تازه می‌کشیدم و روز به روز دلم تنگ تر می شد. در همان روزهای حساس، خطیب نماز جمعه وقت تهران آقای موسوی اردبیلی سخنرانی کوبنده‌ای علیه عراق کرده بود. با لحن تندی صدام و اقداماتش را زیر سوال برده و گفته بود: ما تجاوز به کویت را محکوم می کنیم. وقتی ابراهیم متن آن سخنرانی را از توی روزنامه برای بچه ها خواند همه ناراحت و نگران شدیم، با این که همه حرفهایش را قبول داشتیم اما دلمان نمیخواست بهانه دست عراقی‌ها بدهند. هر کس چیزی می‌گفت: - عجب گرفتاری شدیما حالا نمی‌شد این حرفارو نگه دارین بعد از آزادی ما. با این حرفا دوباره اوضاع قاطی میشه - یکی نیست بگه تو این شرایط برای چی چوب تو لونه زنبور می‌کنید که نیشش مارو بزنه. برخلاف تصور ما با وجود آن همه تندگویی آقای اردبیلی هیچ اتفاقی نیفتاد و روال آزادی اسرا همچنان ادامه داشت. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
🍂 سلام صبح شما بخیر 👋 در ابتدا تبریک می‌گم به آزادگان قهرمان کانال حماسه جنوب ، سالروز آزادیشون رو و لحظاتی رو که سال‌ها برای رسیدنش لحظه شماری می‌کردن. حکایت روز آزادی و اشک‌های شادی مردم و به آغوش کشیدن‌های خانواده و... که الحق نمی‌شد بیان کرد. ولی میشه تلاش کرد و گوشه‌هایی رو برای ما✍ نوشت. ✍ از جدی شدن خبر آزادی ✍ از ورود اتوبوسها و ترک اردوگاه ✍ از مسیر حرکت تا ایران ✍ از دیدن پرچم سه رنگ و لباس سبزهای سپاه ✍ از استقبال مردم ✍ از رسیدن به شهر و دیار ✍ از دیدن خانواده و ندیدن بعضی ها و... منتظر میزبانی شما در نوشتن خاطرات ناب و کوتاه‌تون از روزهای آزادی هستیم. 👋
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
🍂 خاطرات روزهای آزادی °࿐༅●༅࿐° ▪︎ احمد چلداوی سه ماه از آزادی آخرین گروه اسرا می‌گذشت. علی رغم اینکه صلیب سرخ ما را ثبت نام کرده بود اما هنوز رژیم صدام ما را با نیت گرفتن امتیاز از ایران نگه داشته بود. ایران ما را فراموش نکرده بود. وزیر خارجه وقت ایران، آقای دکتر علی اکبر ولایتی هم یک بار برای مذاکره وارد بغداد شده بود و بعثی ها عکس دست دادن او با صدام را در صفحه اول تمام روزنامه های رژیم عراق به صورت خیلی بزرگی چاپ کرده بودند. البته بعدها در ایران آقای دکتر ولایتی در دیدار بچه ها گفته بود؛ من برای آزادی شما باقی مونده اسرا، مجبور شدم ذلت دست دادن با صدام رو بپذیرم. بالاخره صبح روز آزادی دمید صبح روز آزادی ۶۹/۸/۳۰ را هرگز فراموش نمی‌کنم. همان گونه که شب اسارت ۶۵/۱۰/۴ را هرگز فراموش نخواهم کرد. صبح روز ۶۹/۸/۳۰، مأموران صلیب سرخ دوباره وارد اردوگاه شدند و گفتند: «هر کسی میخواهد به ایران برود بیاید ثبت نام کند». دوباره همه مان ثبت نام کردیم لباس خاکی نو تن‌مان کردند. اتوبوس‌ها آمدند سوار شدیم و حرکت کردیم. هنوز مطمئن نبودیم که قضیه جدی است. یعنی واقعاً دوران اسارت ما هم داشت به پایان می‌رسید؟! همان قدر که قبول واقعیت اسارت در اولین لحظه هایی که عراقی‌ها بالای سرم مشغول توزیع نان صمون بودند هم بالأخره رهایی از این همه مصیبت و رنج و شکنجه غیرقابل باور می نمود. °࿐༅●༅࿐° ▪︎ اسماعیل یکتایی لنگرودی نزدیک یک ماه بود که از مبادله اسرا می‌گذشت و هر روز تعداد یک هزار نفر و حتی بعضی از روزها دو هزار نفر از اسرای ایرانی و عراقی در مرز خسروی مبادله می‌شدند. من و تعدادی از مجروحین را هم از اول شهریور ۶۹ برای مبادله به بیمارستان «تموز» نیروی هوایی عراق واقع در شهر بغداد انتقال داده بودند و پس از بیست روز جدایی از دوستان آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ و انتظار برای آزادی از بند دژخیمان بعثی، واقعاً کلافه شده بودیم. گفته بودند معلولان جنگی از طریق هوایی مبادله می‌شوند، اما می‌دیدیم از بچه‌های سالم اردوگاه هم در مبادله عقب افتاده بودیم. ساعت ۱۲ شب چهارشنبه ۲۱ شهریور سال ۶۹ بود. من و چند نفر از بچه‌ها دور هم نشسته بودیم که در اتاق باز شد. تصور کردیم که می‌خواهند آمار بگیرند، اما گفتند: لباس‌های خود را بپوشید و بیرون بیایید، پس از آنکه آماده شدیم، ما را سوار مینی‌بوس کرده و از بیمارستان «تموز» به اردوگاه ۱۳ «رمادیه» نزد بچه‌های دیگر بودند. صبح روز بعد ساعت ۸ بود که در فرودگاه بغداد از مینی‌بوس‌ پیاده شدیم وما را به محلی بردند که نیروهای صلیب سرخ در آن مستقر بودند. پس از تحویل کارت صلیب سرخ و نوشتن اسامی ما را به گروه ۱۰۵ نفری تقسیم کردند. در همین حین ناگهان متوجه یک هواپیمای بوئینگ ۷۲۷ ایرانی شدیم که در گوشه فرودگاه توقف کرده بود. با خود فکر کردیم که شاید ما را با این هواپیما به ایران می‌فرستند، اما بعدا فهمیدیم که این همان هواپیمایی است که توسط منافقین ربوده شده است. در این گیرودار پرچم‌های سه رنگ را که خودمان با کناره های پتو و سایر پارچه های موجود دربیمارستان دوخته بودیم درآوردیم و به سینه چسباندیم و برخود می بالیدیم . سربازان و افسران عراقی با دیدن پرچم‌های سه رنگ ایران متعجب و خشمگین شده بودند اما عکس العملی نداشتند! با سربلندی سوار هواپیما شدیم .. °࿐༅●༅࿐° ▪︎ خسرو میرزائی پس از شروع تبادل اسرا در تاریخ ۱۳۶۹/۵/۲۶ و دیدن این تصاویر در تلویزیون عراق.. دوستان مهیای انجام مقدمات آزادی شدند و پرچم ایران و بازوبند و پیشانی بند و نوشتن اسمای ائمه اطهار علیهم السلام را درست کردند. به مانند اینکه می‌خواستیم به عملیات بریم و در نهایت بعد از ده روز در تاریخ ۱۳۶۹/۶/۵ اولین گروه از بندهای ۳ و ۲ و ۱ تکریت ۱۱ به تعداد هزار نفر آزاد شدیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 لحظاتی با آزادگان از زندان تا آزادی °࿐༅●༅࿐° 🔸 یادش بخیر یاد صلوات بلند در رمادی! با همه ممنوعیت‌ها یاد آن "عجل فرجهم"ی که دنبالش فریاد زدید! یاد قدم زدن ها در پشت سیم خاردار! یاد مظلومانه خبردار ایستادنتان در مقابل دشمن! یاد لحظات شنیدن خبر آزادی! یاد سینه خیز رفتن در مرقد امام (ره) و یاد شور و شوق دیدار با رهبری در حسینیه امام خمینی (ره) یاد همه آن لحظات بخیر به مناسبت یوم الله ۲۶ مرداد سالروز آغاز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
؛ 🍂 اولین اعزام، فتح المبین ۱۱ راوی: علی دانائی گردان سلمان فارسی تیپ محمد رسول الله °࿐༅°༅࿐° بعد از سوار شدن در قطار، من با برادرم حسین و چند نفر دیگر که یکی از آنها احمد عادلی بی سیم چی گروهان سه بود در یک کوپه رفتیم. در کوپه، خاطرات عملیات را باز گو می کردیم. احمد عادلی (در سال ١٣۶٣ در میمک شهید شد) تعریف می کرد: اول صبح عملیات، بی سیم من اصلا گردان و تیپ خودمان را نمی گرفت. هر چه کد ها را می چرخاندم فقط عراقی ها را می گرفت و مرتب با همان کلمات عربی می گفتند، چترباز، کماندو، ایرانی، چترباز، کماندو، ایرانی... و فکر می کردند که ما کماندو های چتر باز پیاده کردیم. و به مخیله شان نمی گنجید این مسافت از خط مقدم شان را بدون درگیری تا توپخانه شان آمده باشیم. و خود ما کم کم به معجزات این عملیات بیشتر پی می بردیم. البته بعد ها در خاطرات بی سیم چی های شنود قرارگاه شنیدیم که وقتی نیروهای ما به توپخانه دشمن رسیدن، فرمانده توپخانه دشمن، با قرارگاه خودشان تماس می گیرند و می گویند نیروهای ایرانی به ما حمله کردند. در جواب قرارگاه شان، به آنها می گوید با خط مقدم تماس داشتیم، می گویند خط مقدم هیچ خبری نیست. چطور ایرانی ها به توپخانه حمله کردند و........) اول صبح رسیدیم اراک. تعدادی از پیکرهای شهدای عملیات با واگن های یخچال دار قطار همراه ما بودند و در ایستگاه اراک چندین تابوت شهدا را تخلیه کردند و تعدادی از خانواده هایشان آمده بودند آنجا و آه و اشک و..... خود من خیلی حالم گرفته شد و هیچ صدایی از بچه‌ها در آن لحظات نمی آمد. بعد از چند ساعتی به ایستگاه راه آهن تهران رسیدیم و بچه ها پیاده و کل محوطه را رزمندگان پر کردند، برادر ساربانژاد فرمانده گروهان سوم و کیومرثی با لباس فرم سپاه و داشتن اسلحه تاشو کلاشینکف، بین همه می درخشیدند و بچه ها یکی از سرود هایی که در ایام تمرینات نظامی می خواندند در ایستگاه راه آهن شروع به خواندن کردند و چه زیبا می خواندند. در این تعدادی از مردم هم آمده بودند برای تماشا، و.....!! ا به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است. و در حال حسرت آن ایام. پایان ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
یکی از دسته های گروهان سوم گردان سلمان فارسی در پادگان دوکوهه در زمستان سال ١٣۶٠ که فرمانده گروهان سوم احمد ساربانژاد هستند وسط رزمندگان شهید ساربانژاد که در عملیات خیبر در جزیره مجنون فرمانده گردان قمربنی هاشم تیپ سیدالشهدا علیه السلام بودند به شهادت رسیدند در کنار او آن نوجوان، برادرم حسین دانائی هستند
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
روزی که از جبهه عملیات فتح المبین سیزدهم فروردین ماه ١٣۶١ به منزل برگشتم
۲۶ مرداد ۱۴۰۳