ahangaran.mp3
2.6M
🍂 نواهای ماندگار
🔸 با نوای
حاج صادق آهنگران
سبکباران خرامیدند و رفتند
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نواهای_صوت_ماندگار
#مثنوی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 نواهای ماندگار 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران سبکباران خرامیدند و رفتند ┄═
این مثنوی یکی از شاهکارهای حاج صادق و البته با شعر عالی آقای قادر طهماسبی هست که هر چند همهمون بارها شنیدیم ولی باز شنیدنش خالی از لطف نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نگرانم من
واسه این زخمات
توسل به پیشگاه
حضرت زهرا سلام الله علیها
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #توسل
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 رفتند تا وظیفه خود را ادا کنند
خود را فدایِ ماندن ما و شما کنند
رفتند و با حمایت قلب پاکشان
یک کربلا حماسه خونین بپا کنند
🔸 ۱۰ آبان ۱۳۶۱، ایلام
جاده دهلران - موسیان
انتقال رزمندگان ل۸ نجف اشرف
ساعاتی پیش از عملیات محرم
عکاس : مرتضی اکبری
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۳۹
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 شنیدم دکتر چمران در ماجرای آزادسازی ابو حمیظه یا حوالی آن، مجروح شده و او را برای درمان به اهواز و تهران برده اند. این طرف رودخانه کاملاً به تصرف ما درآمده بود اما عراقی ها هنوز در آن طرف باقی مانده بودند و عقب نشینی نکرده بودند.
هنگ ژاندارمری در دستشان بود. ما وقتی خیالمان از این طرف رودخانه راحت شد با بسیجیها و نیروهای تازه نفس به جان دشمن در آن طرف رودخانه افتادیم.
دشمن که ضربه خورده بود گام به گام از شهر سوسنگرد عقب نشینی کرد و ما موفق شدیم تا نزدیکی غروب کل شهر را از چنگ دشمن در آوریم و آزاد کنیم. غروب روز ۲۵ آبان ماه سال ۱۳۵۹ برای مردم جنوب و دشت آزادگان و استان خوزستان روز بزرگ و باشکوهی است و من فکر میکنم که باید این نام را در تاریخ ثبت کرد. زیرا ما با دستان خالی دشمن را از سوسنگرد بیرون کردیم و حسرت اشغال و سقوط کامل این شهر را برای همیشه بر دل صدام بعثی گذاشتیم.
¤¤¤¤
شهر که کاملاً آزاد شد یادم آمد که یک گم شده دارم که باید بگردم و پیدایش کنم. گم شده من رضا و جنازه های اصغر و اکبر بودند. خیلی دلم فکر رضا بود و نمی دانستم که آیا مثل اصغر گندمکار و اکبر پیرزاد به شهادت رسیده و یا مجروح شده و در جایی افتاده است. مجروحان را از مسجد جامع سوسنگرد تخلیه کردیم و برای مداوا به بیمارستان فرستادیم. قالیهای مسجد از خون خیس شده بود و کف مسجد مثل جایی که باران زده باشد پر از خون بود. بوی خون در مسجد بـه مـشـام می رسید که آزار دهنده بود. من غفار درویشی و رستم پور با هم قرار گذاشته بودیم برویم و به دنبال جنازه های اصغر و اکبر و سرنوشت رضا بگردیم. وقتی داشتم در کوچه ها و خیابانها به دنبال جنازه دوستانم میگشتم صدای شهید رضا پیرزاده در گوشم زنگ میزد که می گفت
-- يونس اینجا ماندن فایده ندارد، باید جلو بروید!
مردم داشتند شاد و خوشحال از روستا و بیابانهای اطراف به شهر باز می گشتند. در طول این چند روز بسیاری از خانه ها خراب شده بود و اینجا و آنجا گاو و گوسفندها تلف شده روی زمین به چشم می خورد. هنوز از بسیاری از خانه ها شعله های دود و آتش بلند بود. زنها برای عزیزان از دست رفته شان جیغ می کشیدند و عزاداری می کردند و مردها حیران و سرگردان میکوشیدند سر و سامانی بـه خانههای در هم ریخته و خراب شده شان بدهند. ما سه نفر در حالی که مردم و خانه ها را نگاه میکردیم کوچه به کوچه و خیابان به خیابان
گمشده های خودمان را دنبال می کردیم. حال غریبی داشتم. همین طور که داشتم حیران و سرگردان در کوچه پس کوچه های سوسنگرد به دنبال رضایم میگشتم که پیرزنی را دیدم، نشسته بود و داشت به سینهاش میکوفت. یکی دیگر هم آمد و کنارش نشست و هر دو شروع به شیون و زاری کردند. جنازه ای جلویشان بود و داشتند برای جنازه عزاداری می کردند. به غفار گفتم
- غفار پیرزن را میبینی؟
- بله میبینم
- جنازه رضا جلو او افتاده است!
غفار درویشی با تعجب پرسید:
- از کجا می دانی که جنازه ی رضاست؟
- برویم و ببینیم.
نزدیک پیرزن شدیم. دیدم آقا رضا با لباس فرم سپاه پاسداران روی زمین افتاده و شهید شده است. هنوز دو سه نارنجکی که به کمرش بسته بود باز نشده بودند. معلوم بود تنها به صف دشمن زده است. فهمیدم وقتی از پشت آن حمام از ما جدا شد، می خواسته بدون آنکه ما بدانیم، خودش تک و تنها به مصاف دشمن برود. نمی خواست مثل ما منتظر عراقی ها بماند. خودش به استقبال دشمن رفت. حتم دارم می خواست انتقام خون اصغر گندمکار را که رضا آن همه به او علاقه داشت، از عراقی ها بگیرد. وقتی جسدش را وارسی کردم دیدم با صورت روی زمین افتاده. ظاهراً عراقیها تیری به نارنجک تفنگی او زده بودند که تیر کمانه کرده و داخل سینه رضا جا گرفته بود. از خود بیخود شدم و با صدای بلند گریه کردم. حال غفار و آن دوست دیگرمان هم بهتر از من نبود. آن پیرزن مچاله شده سوسنگردی نیز بدون آنکه رضا را بشناسد مادرانه داشت برایش نوحه سرایی میکرد و له سر و سینه خود میزد. پیرزن وقتی حال خرابم را دید گفت:
- این جنازه چه کاره تو است؟
بلادرنگ گفتم
- جنازه برادرم است. برادرم بود که شهید شده!
برادرم را بغل کردم و داخل ماشینی گذاشتم. شهر برایم بـه یـک زندان انفرادی تبدیل شده بود و احساس می کردم خانه های آن روی قلبم فشار می آورند. دیگر نمی توانستم داخل شهر بمانم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 کجا از مرگ میهراسد آنکس که به جاودانگی روح در جوار رحمت حق آگاه است؟ و اینچنین اگر یک دست تو نیز هدیهی راه خدا شود، باز هم با ان دست دیگری که باقی است به جبههها میشتابی. وقتی که اسوهی تو آن تمثیل مطلق وفاداری، عباس بن علی (علیهالسلام) باشد، چه باک که اگر هر دو دست تو نیز هدیهی راه خدا شود؟
شهید سید مرتضی آوینی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #آوینی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹باسلام ...🌹
از همه عزیزان ودوستداران وادی شهدا، خصوصا خانواده های معظم ومعزز شهدا،
جانبازان وکلیه ایثارگران عزیز و بزرگوار،
دعوت میشود تا در《 کانال افلاکیان خاک نشین ، موزه شهدای گرمسار》 که زیر نظر بنیاد شهید و امورایثارگران گرمسار فعالیت وشهدای گرمسار و استان و ایران رومعرفی میکند،
🍀 وارد شده وعضوشوید وهمچنین برای دیگر عزیزان هم ارسال بفرماید..🕊
مارا دراین مسیر ادامه دادن راه شهدا یاری نماید.اجکرم عندالله..🙏☘
لینک عضویت در کانال...
🕊#موزه_شهدای_گرمسار🕊
🌺#افلاکیان_خاکنشین🌺
✨@aflakian_khaknshin1402✨
🍂 جمعه دوستان بخیر
از همراهان کانال خواسته بودیم نظرات خودشون رو راجع به کتاب هنگ سوم بنویسند.
این کتاب با توجه به تفاوتش با ارسالهای گذشته، کمی برامون نگران کننده بود که آیا مخاطب دارد یا خیر و الا معمولا در پایان هر کتاب نظرخواهی می کنیم.
بهرحال پیامهای دوستان نشونگر نظر مثبت بخشی از خواننده ها بود که به دست ما رسید.
به جهت جلوگیری از ترافیک مطلب، این نظرات در کانال جانبی حماسه جنوب قرار گرفت که با لینک زیر میتونید مطالعه کنید
در کانال جانبی حماسه جنوب ↙️
https://eitaa.com/joinchat/3008430653C3e0ae475b7
🍂
🍂 طنز جبهه
سعید و ورزش صبحگاه
┄═❁๑❁═┄
بعداز نماز صبح که گروهان به خط می شد. اگه نوبت سعید بود که بچه هارو بدواند حال بچه ها گرفته می شد.
سعید در دویدن با کسی شوخی نداشت و معمولان کمی بیشتر بچه ها رو می دواند.
اعصابها همه خراب.
به سعید می گفتند:
بابا الان که عملیات نیست اینقدر اذیت نکن.
گوش نمی کرد و خلاصه وقتی برای دویدن نوبتش بود حسابی بچه ها از خجالتش در می آمدند.
سکوت همراه با ناراحتی از سعید در دویدن حاکم بود.
در این موقع ها چند تا از بچه ها سکان کار رو به دست می گرفتند ازجمله
حاجیان تا فضای خشک صبح را تلطیف کنن.
حاجیان درحال دویدن از صف بیرون می آمد و کنار بچه ها می دوید و شعار می داد و روحیه می داد.
بلند می گفت :
- گوش کن جهانی..
- گوش کن جهانی..
بچه ها هم که ریتم حاجیان رو می دونستند او را تنها نمی گذاشتند و جواب می دادند.
بعد حاجیان ادامه می داد:
- این آخرین اخطار است.
- ورزش،
- اح اح..
- تنبلی
_ به به..
و دویدن ادامه داشت
و همچنان از کنار تپه ها و راه های بز رو منطقه رقابیه می گذشتیم.
ساعت رو نگاه می کردیم تازه ۲۰ دقیقه گذشته بود .
خیلی حالگیری بود.
باید همین مسیر رو برمی گشتیم.
در حال دویدن سعید می آمد کنار حاجیان
بهش می گفت :
- عباس! برو تو صف
- نظم رو بهم نزن
بچه ها نظاره گر بودند و لبخند روی لبانشان مینشست.
و یادشون نبود درحال دو هستند
و پیوسته به شعارهای عباس جواب می دادند.
محمدنژاد
از خاطرات عملیات والفجر مقدماتی
در منطقه رقابیه.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه
#شهید_سعید_جهانی
#شهید_عباس_حاجیان
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 همه رفتنیان
چقدر خوبه آدم زیبا بره
شهید رسول جلیلی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂