eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یحیای آزاده 1⃣1⃣ خاطرات آزاده، داریوش یحیی •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• سرباز کرد عراقی با لهجه غلیظ کردیش پرسید اسمت چی؟ گفتمش "داریوش". برگشت به افسر گفت دِروُیش، اسم بدرت چی؟ جواب دادم "حسین"، بدرِ بدرت چی؟ گفتم "حسن"، گفت فامیل؟ گفتم "یحیی" با خوشحالی برگشت به طرف فرمانده عراقی و گفت سیدی! اسم دِروُیش حِسّین حسن یحی. سرهنگ عراقی با درهم کشیدن صورتش و با اخم به او گفت ادامه بده. فارسی خوب بلد نبود و به زحمت منظورش را می فهمیدم. پرسید از کجا آمدی؟ در جواب گفتم گرسنه ام، تشنه ام، چهار روز است که آب و غذا نخورده ام. سئوالش را تکرار کرد و من هم همان جواب را دادم و چندبار هم تکرار کردم. دوباره چای و نان آوردند. خواستم مثل دفعه قبل یک ضرب چای را سربکشم که دهنم سوخت و به سرفه افتادم و دیگر نتوانستم از شدت سرفه قطره ای بنوشم. دوباره بازجویی شروع شد. _ از کجا آمدی؟ _ از فاو _ چند نفر بودید؟ _ خیلی _ الان کجان؟ _ برگشتند. _ چرا تو برنگشتی‌؟ _ زخمی شدم. _ تا کجا نفوذ کردید؟ چی دیدی؟ چی گزارش کردی؟ تازه منظورشان را می فهمیدم. فکر می کردند من نیروی اطلاعات عملیات هستم که برای شناسائی آمده ام و نتوانسته بودم برگردم. کمی تمرکز کردم و گفتم من بهیار بودم که زخمی شدم. تا این را گفتم انگار که فرمانده عراقی فارسی بلد باشد محکم یک کشیده خواباند زیر گوشم و گفت "لاچذب کلب" (سگ دروغگو) از ضرب دستش صورتم برگشت و از دستم خونریزی‌ شروع شد. بهیارشان را صدا کردند. او هم آمد و با باندی محکم محل خونریزی را پانسمان کرد. تازه مزه درد در جانم خودش را نشان می داد. نگاه معصومانه ای به سرهنگ عراقی کردم و گفتم "بخدا من اسلحه نداشتم". سرهنگ با لهجه عربی و در حالتی شبیه به سرخ پوست ها از سرباز کرد پرسید _ از کجا آمد؟ _ پشت قوات ما؟ بعد از من پرسید: چند نفر بودید؟ باهم یا جدا جدا رفت دیدن؟" گفتم بخدا من امدادگرم من جایی نیامدم. زخمی شدم شما از ما رد شدید و من ماندم پشت سر شما. دستش را بلند کرد که بزند، سرم را عقب کشیدم و سرم محکم به صندوق مهماتی خورد که پشت سرم بود و نقش زمین شدم. دست سنگین سرهنگ که با تمام وجود قصد نواختنم را داشت بوش رفت و نزدیک بود از روی صندلی بیفتد روی آتش. خیلی عصبانی شد. مترجم، بهیار و نفری که می نوشت لبخند شیطانی روی لباشان نقش بست. فرمانده با نعره بلندی به آنها گفت "اذلقورت یا کلاب" (اصطلاح عراقی= خفه شو پدر...) و در حال نعره زدن از جا برخاست و یک لگد محکم به کمرم کوبید. به سمت راست افتاده بودم و لگد او به قسمتی خورد که فلج شده بود و دردی احساس نکردم. بهیار سریع بلندم کرد و دوباره تکیه ام را به صندوق مهمات داد. احساس می کردم صورتم از محل ترکش‌هایی که به زیر گوش و شقیقه ام اصابت کرده داغ شده. درست حس کرده بودم، خونریزی شروع شده بود و بهیار با گاز و چسب سعی می کرد خونریزی را بند بیاورد. بیچاره در کار من مانده بود. تنم مثل آشپال سوراخ سوراخ بود و با هر تکانی که به بدنم وارد می شد خونریزی از محلی شروع می شد. یکی دو ساعتی بازجویی بی ثمر آنها ادامه داشت تا وادار شدند مرا به عقبه ببرند. فرمانده عراقی با صدای خشنی گفت "اخذوا". دو نفر به سرعت از کنار یکی از نفربرها به من نزدیک شدند و با کوبیدن پا بر زمین، احترام نظامی بجا آوردند. زیر بغلم را گرفتند و مرا به طرف ایفایی که در گوشه ای از میدان قرار داشت بر روی زمین کشیدند. در کنار ایفا یک کانتینر ماشی رنگ بود. مرا در سایه به کانتینر تکیه دادند. یکی از آنها با تکه پارچه ای مشغول بستن چشمانم شد. حس می کردم می خواهند تیربارانم کنند. سرم را تکان می دادم تا مانع بستن چشم هایم شوم. به هر زحمتی بود موفق شدند. کمی عقب‌تر رفتند و در آفتاب ایستادند. هوا سرد بود و من دیگر سرما را کاملا" احساس می کردم. سربازان توی نور آفتاب بغل هم به حالت خبردار ایستاده بودند. به خاطر تابش نوری که پشت آنها بود، می توانستم از پشت چشم بند که پارچه ای ساده بود حرکات آنها را ببینم. نیم ساعتی که گذشت ناگهان آن دو نفر احترام نظامی محکمی گذاشتند. خود را آماده شلیک آنها کرده بودم. احساس می کردم الان است که به طرفم شلیک کنند. اشهدم را برای دومین بار در آن روز خواندم. •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• همراه باشید با ادامه این خاطرات کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
@defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 حال شما رو نمیدونم ولی این نوحه👇 خیلی با دل من بازی می کرده! کاری به خود نوحه ندارم......ولی زمانی که این نوحه توسط حاج صادق خوانده شد، دنیای اطراف ما دیدن داشت......البته اگه کسی دلش رو داشت ببینه. همخوانی و تلفیق اشعار با شرایط آن ایام آنقدر یکی بودن که انگار داریم یک کلیپ تصویری می بینیم..... اونم زنده 😔 👈 صوت اصلی - ضبط شده در مجلسی که رزمندگان حضور داشتند / سال 59
14_laleye_khunin_man(ahangaran).mp3
1.5M
🍂 🔴 نواهای ماندگار ❣ حاج صادق آهنگران نوحه ماندگار و زیبای ❣ لاله خونین من ای تازه جوانم شهید، تازه جوانم در وصف شهدای خونین بال 😭😭😭😭😭😭 🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅 در کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺 ای صبح من از طعم کلامت شيرين هـر لحظه بـه اعتبار نام شيرين لبخند بـزن، بخند از قند لبت هر صبح بخير و هر سلامت شيرين سلام👋 صبحت بخیر، آقای من❤️ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 با عصبانيت فرياد زدم: اين بچه رو كی آورده اينجا! مرد ميانسالی برای وساطت آمد: بَرش نگردونيد. اين بچه حالا كه اومده، من خودم ازش مراقبت می كنم . گفتم : نميشه پدر جان، اگه اين بچه شهيد بشه، فردا پدر و مادرش مشكل درست می كنند، مردم بدبين می شن. گفت: پدر اين بچه منم!! خواهش ميكنم بذاريد بمونه. سيزده سالشه اما به اندازه يه مرد پنجاه  ساله قدرت داره !   کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
❣ ز قهر تیغ کشیدی، به سوی من بدویدی ز من تو سر ببریدی، من از تو دل نبریدم نشست یار به محفل، گذشت قافله غافل که هر چه من بدویدم، به گرد او نرسیدم صبوحی @defae_moghadas
🍂 🔻 اربــاً اربــا خــيره شــده بــود بــه آســمــان .حــســابــے رفــتــه بــود تــوے لــاڪ خــودشــ. بــهشــ گــفــتــم :« چــے شــده مــحــمــد؟» انــگــار ڪــه بــغــض ڪــرده بــاشــه ، گــفــت:«بــالــاخــره نــفــهمــيدم اربــاً اربــا يعــنــے چــے؟ مــيگــن آدم مــثــل گــوشــتــ ڪــوبــيده مــيشــه... يا بــايد بــعــد از عــمــلــيات ڪــربــلــاے 5 بــرم ڪــتــاب بــخــونــم يا همــين جــا تــوے خــط مــقــدم بــهش بــرســم »... تــویــ بــهشــت زهرا ڪــه مــے خــواســتــنــد دفــنــش ڪــنــن ،ديدمــش،جــوابــ ســوالــش رو گــرفــتــه بــود. بــا گــلــولــه تــوپــے ڪــه خــورده بــود بــه ســنــگــرش ، اربــاًاربــا شــده بــود. مــثلــ مــولــايش حــســين عــلــيه الــســلــامــ... خــاطــره اے از شــهيد دڪــتــر ســيد مــحــمــد شــڪــرے @defae_moghadas 🍂