🍂
🔻 هنگ سوم | ۱۱۲
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
▪︎ ساعت ۱۰ بامداد روز ۲۵ مه ۱۹۸۲ / چهارم خرداد ١٣٦١ رادیو بغداد طی صدور اطلاعیه بی سابقه ای به آزاد شدن خرمشهر و شکست نیروهای مسلح ما اعتراف کرد. طبق معمول این اطلاعیه نظامی پیروزی ایرانیها و شکست بعثی ها را کتمان کرد. در قسمتی از اطلاعیه آمده بود: «نیروهای دلاور ما پس از تحقق اهداف نظامی، انهدام ماشین جنگی دشمن و ممانعت از انجام هر گونه حمله، شهر محمره را تخلیه کردند» باشنیدن خبر به یاد این ضرب المثل معروف افتادم که حیا اگر نداشته باشی هر کار که بخواهی میتوانی انجام دهی.
نتایج عملیات بیت المقدس و در راس آنها آزاد شدن شهر خرمشهر، معادلات سیاسی نظامی و تبلیغاتی را تغییر داد و با واکنشهای مختلف داخلی و جهانی مواجه گردید.
الف- بعد نظامی
نیروهای عراقی نسبت به نخستین روزهای شروع جنگ خسارات و تلفات سنگین و بیشماری را متحمل شدند. هزاران نظامی عراق که به فاصله ٢٤ ساعت پس از محاصره شهر، خودشان را به طور دسته جمعی به نیروهای ایرانی تسلیم کردند طبق برآورد فرماندهان نظامی عراق از امکانات رزمی برای مبارزه به مدت یک ماه برخوردار بودند. در جریان عملیات خرمشهر و طاهری حدود ۲۰ هزار نفر اسیر و تعداد متنابهی از نیروهای عراقی کشته و زخمی شدند. سلاح و مهمات که در داخل شهر ذخیره شده بود سالم به غنیمت نیروهای ایرانی در آمد. با در نظر گرفتن اینکه ۱۸ تیپ مجهز در داخل خرمشهر به طور کامل تار و مار شدن، میتوان از میزان خساراتی که به ارتش عراق، نیروهای جیش الشعبی و پلیس محلی وارد گردید، اطلاع یافت.
در ارتباط با منطقه درگیری میتوانم بگویم که نیروهای ایرانی چند کیلومتری باشهر بصره بیشتر فاصله نداشتند. پس از آزاد شدن خرمشهر منطقه و شهر بصره از نظر نظامی ساقط شد. علاوه بر وارد آمدن این همه خسارات جانی و مالی تعدادی از افسران بلند پایه و درجه دارانی که از صحنه درگیری گریخته بودند اعدام شدند و دادگاه های نظامی تا چند ماه پس از آزاد شدن خرمشهر به کار خود ادامه داده و احکام اعدام را در مورد کادرهای ارتش صادر می کردند.
ب - بعد سیاسی
آزادی شهر خرمشهر اقتدار ، ثبات، تحول قدرت دفاعی و اعتماد به نفس نظام اسلامی ایران را ثابت کرد و در مقابل ضعف و ناتوانی رژیم عراق در حفظ دستاوردهای نخستین روزهای جنگ و حتی عدم توانایی آن رژیم را در دفاع از خود به اثبات رسانید. از آنجایی که این پدیده به منزله زنگ خطری برای آینده تاریک جهان استکباری بود، کشورهای دست نشانده در منطقه و نیز کشورهای مستکبر، حداکثر تلاش خود را در قالب کمکهای نامحدود مادی، سیاسی و تسلیحاتی به کار بستند تا از سقوط رژیم عراق جلوگیری کنند.
در سطح داخلی، عراق قادر نشد پس از تحمل شکست در سرنگونی حکومت انقلابی ایران مهمترین هدف سیاسی جنگ را محقق سازد. در نتیجه وجهه خود را در بین ملت از دست داد و نتوانست دلیل قانع کننده ای برای این شکست نظامی تلخ ارائه دهد. من بشخصه شکست عراق را در نبردهای بیت المقدس شکستی سیاسی به حساب می آورم تا یک شکست نظامی. دلیل و مهمی دلایل آن این است که عراق پس از عملیات خرمشهر از زبان شخصی صدام درستی قرار داد ۱۹۷۵ الجزایر را مورد تاکید قرار دهد و در تاریخ ۱۰ ژوئن ۲۰/۱۹۸۲ خرداد ۱۳۶۱ به طور یک جانبه اعلام آتش بس کند. تا حدی که پس از عملیات خرمشهر از بسیاری از مرزهای اشغالی ایران عقب نشینی کرد ؛ و این در حالی بود که پیش از آن که صدام در مورد سرزمینهای اشغالی ایران مدعی بود و حتی چند روز پیش از شروع جنگ، قرار داد ۱۹۷۵ الجزایر را در مقابل اعضای مجلس به اصطلاح ملی عراق پاره کرده بود.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۱۱۳
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
▪︎ بعد تبلیغاتی
با وجود این که دستگاه تبلیغاتی عراق در وقاحت، دروغ بافی، وارونه جلوه دادن حقایق و فریب تودههای عراقی ید طولایی دارد ولی این بار در اثر برخورد با ضربه ای پر قدرت، مهر سکوت بر لب زد و دچار تشویش و سردر گمی شد، به طوری که نمی دانست چه بگوید و برای توجیه شکست تاریخی نیروهای عراقی در شهر خرمشهر چه تدبیری اتخاذ کند. دیگر همچون گذشته تصویری از صحنه نبرد و یا تفسیر سیاسی نظامی و یا اطلاعیه ساختگی نظامی پخش نشد. تا آنجایی که به خاطر دارم این تنها نبردی بود که در آن رسانههای تبلیغاتی سکوت اختیار کردند و زبان خوانندگان و سرایندگان دولتی بند آمد و طبلهای تو خالی بعثی ها پاره شد. بدون شک این پیروزی را خداوند نصیب نیروهای ایرانی کرد که در حقیقت خلق یک معجزه بود. بهترین و گویاترین نمونه برای شکست تبلیغاتی رژیم عراق این بود که تصویر ستاره رادیو و تلویزیون یعنی صدام تکریتی پس از شکست عملیات خرمشهر به مدت هشت روز پیاپی از صفحه تلویزیون محو شد. چند روز بعد تصویر بدون صوتی از حضور او در میان نظامیان بعثی که داشتند علل شکست را بررسی می کردند، پخش گردید. و این اولین باری بود که میدیدم صدام عینک بر چشم زده و سرش را پایین انداخته است. نیروهای مسلح نیز روحیه و اعتماد به نفسشان را از دست دادند. فرماندهان نظامی از این که بتوانند روح مبارزه را در کالبد خسته سربازان بدمند عاجز شدند و ملت مظلوم و بیچاره که به علت سانسور تبلیغاتی از رخدادهای جبهه بی اطلاع بود این بار به دلیل عمق فاجعه به خود آمد اما چه میتوانست بکند؟!
پس از پایان عملیات هزاران نفر از مردم برای اطلاع از سرنوشت فرزندانشان به شهر بصره هجوم آوردند ولی عوامل رژیم با قدرت تمام از حرکت آنها به سمت جبهه برای گرفتن خبری از فرزندانشان جلوگیری کردند. همچنین اهالی مظلوم بصره تصمیم گرفتند شهری را که به صورت یک منطقه نظامی در آمده بود ترک کنند، ولی این بار نیز عوامل رژیم مانع از خروج مردم از شهر شده و آنها را مجبور کردند که در گرداب خطر و تحت همان شرایط بحرانی در شهر باقی بمانند.
▪︎ واکنشهای منطقه ای
مهمترین واکنش منطقه ای در قبال آزاد شدن خرمشهر این بود که اسرائیل جنایتکار لبنان را مورد تجاوز قرار داده و بیروت را محاصره کرد. زیرا شکست رژیم عراق شکست رژیم اسرائیل تلقی میشد و تجاوز اسرائیل به لبنان نوعی پاسخ نظامی- تبلیغاتی به پیروزی جمهوری اسلامی در عملیات بیت المقدس بود. با این همه، عظمت این پیروزی در حدی بود که رسانه های تبلیغاتی بین المللی مخالف ایران مجبور شدند به پیروزی جمهوری اسلامی ایران و شکست رژیم صدام اعتراف کنند و زنگ خطر را برای اسرائیل و تمامی رژیمهای دست نشانده و مزدور منطقه به صدا در آورند. دومین واکنش منطقه ای، اقدام دولت سوریه در قطع صدور نفت عراق از طریق سرزمینهای خود در راستای پشتیبانی از ایران و پیروزیهای این کشور بود.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۱۱۴
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
▪︎ ه - بعد اقتصادی
در رابطه با بعد اقتصادی میتوان گفت که عملیات بیت المقدس و نتایج آن و قطع صدور نفت از طریق بنادر سوریه موجب افزایش قیمت و کمبود بسیاری از کالاهای ضروری شهروندان عراقی گردید. به طور مثال اعطای وام از سوی بانکهای دولتی به مردم و حتی نظامیان برای ساختن مسکن متوقف شد و کرایه حمل و نقل و بهای مواد سوختی به دو برابر افزایش یافت. همچنین دینار عراقی که قبل از جنگ معادل ۸۰۰ فلس کویتی بود به ٤٠٠ فلس کویتی کاهش یافت.
روز ۲۹ مه ۱۹۸۲ / ۸ خرداد ۱۳۶۱ دادن مرخصی های عادی برقرار شد و من پس از گذرانیدن ۳۹ روز در جبهه توانستم ۵ روز مرخصی بگیرم. بر سرراه عزیمت به منزل از واحد پزشکی صحرایی ۱۱ عبور کردم. آنجا درخواستم را در مورد انتقال به آن واحد تکرار نمودم و محل را به مقصد بصره ترک گفتم. از آنجا هم سوار بر یک دستگاه اتوموبیل کرایه ای راهی منزل شدم
به علت شرایط جدید، مسافران با کمبود اتوبوس مواجه شده بودند. به همین خاطر کرایه از پنج دینار به ده دینار افزایش یافته بود. به محض ورود به شهر غمزده ام که خالی از نسل جوان بود تاثیر رخدادهای اخیر را در قیافه های مردم احساس کردم. دهها خانواده که فرزندانشان را در نبرد اخیر از دست داده بودند، در اندوه و نگرانی بسر می بردند. دوستان و هواداران انقلاب اسلامی نیز از پیروزی اخیر خوشحال بودند. آثار اندوه و اضطراب در چهره های نیروهای امنیتی و جیش الشعبي به خوبی هویدا بود. انعکاس این شکست بزرگ در دستگاه حکومتی از شخص صدام گرفته تا یک بعثی رده پایین و پلیس امنیتی دون پایه به شکل واضح احساس میشد. چند روز بعد متوجه شدم که نیروهای امنیتی به جای گشتهای روزانه و شبانه به کنج ادارات خود پناه برده اند. علت را از یکی از دوستان سئوال کردم پاسخ داد آنها پس از عملیات اخیر محمره این موضع را
گرفته اند.
مرخصی تمام شد و من در روز ۵ ژوئن ۱۹۸۲ / ۱۵ خرداد ١٣٦١ به جبهه بازگشتم. قبل از ورود به شهر بصره بسیاری از واحدهای نظامی را دیدم که در شمال شهر «زبیر و نزدیک جنگل «گز» استقرار یافته و از حملات توپخانه ایرانیها که تمامی مراکز نظامی و اقتصادی شهر بصره را در بر گرفته بود فرار کرده اند.
با اتوبوس وارد شهر بصره شدم. شهری که قیافه یک منطقه نظامی را داشت. سنگرهایی در میادین عمومی و خیابانها دیده میشد. کیسه های شنی جلوی پنجره های ساختمانها چیده شده بودند و حرکت و جنب و جوش مردم تقریباً فروکش کرده بود. این وضعیت که در نخستین روزهای جنگ در شهرهای مرزی ایران حاکم گشته بود، اینک شهرهای مرزی ما مبتلای آن بودند. خلاصه این که رژیم بعث خود را برای شروع جنگی در داخل بصره مهیا می ساخت.
در ساعت۲/۳۰ دقیقه بعد از ظهر به حوطه رسیدم. در واحد پزشکی صحرایی ۱۱ توقف کرده و ناهار را با آنها خوردم. خوشبختانه سرپرست پزشکی لشکر در جلسه حاضر بود. من در حضور دکتر خضیر پزشک داوطلب و فارغ التحصیل دانشگاه بصره از وضعیتم گله کردم. گفتم که اگر مرا از آن محل نکبت بار منتقل نکنند دست به اقدامی علیه آنها خواهم زد. دکتر خضیر به من گفت که پزشکی به نام دکتر مازل الدول به هنگ سوم تیپ ٤١٩ اعزام شده است. به او گفتم: این پزشک فعلاً در قرارگاه تیپ خدمت می کند و من او را به عنوان پزشک تیپ از نزدیک دیده ام.
به من گفت: او را با پارتی بازی به تیپ آورده اند.
به او گفتم: «آیا تو مطمئنی؟» گفت: «بلی» مطمئنم.»
موضوع را با سرپرست پزشکی لشکر و سرگرد احسان الحیدری در میان گذاشتم. آنها به من وعده دادند که به تیپ بروند و پیرامون این قضیه با فرمانده تیپ گفتگو کنند.
با یک دستگاه جیپ راهی خطوط مقدم شدم. در بین راه، لعن و نفرین بود که به اوضاع حاکم بر ارتش عراق میکردم. یک نفر ثروتمند و صاحب پارتی را به پشت جبهه انتقال میدهند، اما فرد دیگری که
صاحب نفوذ نیست باید به خط مقدم برود.
به هنگ رسیدم و این بار با ستوان «نوری» در سنگر کوچکش هم منزل شدم. ستوان «نوری» به عنوان افسر توجیه سیاسی و افسر مخابرات هنگ انجام وظیفه میکرد. رابطه من و او به علت تضاد اندیشه ها و اختلاف محیط اجتماعی نمیتوانست نامحدود باشد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۱۱۵
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
▪︎ در یکی از روزها کنار او در سنگر نشسته بودم و گفتگوهایی بین ما پیرامون حمله آتی ایران و موضوعات دیگر صورت گرفت. او در این گفتگو چاره ای جز افشای چیزهایی که در مخیله اش دور میزد نداشت. به من گفت: «دکتر قصد تمامی ایرانی.ها بر این است که دولت ما را سرنگون سازند و یک حکومت شیعه مذهب به رهبری محمد باقر حکیم تشکیل دهند. به خدا حاضرم بمیرم و آن روز را نبینم.»با لحنی خشن پاسخ دادم تو چقدر کینه توز هستی و متعصبانه فکر میکنی! پس از بحث و جدل کوتاه، خود را از گفتگو با او کنار کشیده و نزد سرهنگ دوم «اسماعیل» رفتم. سرهنگ را از جریان مطلع کردم تا ستوان در شکایت علیه من پیشدستی نکند. البته موضوع را نه از باب دفاع از ایران و تشیع که خود او از برادران سنی ما بود بلکه از باب ایجاد آشوب طایفه ای مطرح کردم. فرمانده هنگ او را احضار و پس از توبیخ شدید به او دستور داد از من عذر خواهی کند ؛ و او نیز حقیرانه این کار را کرد.
چند روز بعد سرهنگ دوم «اسماعیل» به مرخصی رفت و جای او را سرهنگ دوم دیگری گرفت. یکی از روزها فرمانده جدید به تصور این که من ترسو هستم به من گفت: «دکتر! چرا از سنگر خارج
نمیشوی و همیشه در خود فرو رفته ای؟» به او گفتم من ترسو نیستم و بیش از شما در خطوط مقدم بوده ام، خسته شده ام و در سنگر احساس راحتی میکنم. گذشته از آن قدم زدن در جبهه آن هم زیر گلوله باران شدید دور از عقل و منطق است.
آن روزها با سنگر انس گرفته بودم و بیشتر از هر چیز منتظر دریافت نامه انتقالیم از هنگ بودم. ظاهراً پاسخم سرهنگ را متقاعد نکرده بود، به همین خاطر گفت: «بسیار خوب بیا با هم به گروهان یکم برویم.»
ساعت ۴ بعد از ظهر بود. با پای پیاده به راه افتادیم و به مواضع سربازان مستقر در خاکریز بین المللی رفتیم. فرمانده نیروهای ایرانی را که در نقطه مقابل استقرار یافته بودند زیر نظر گرفت و سپس دستور داد به طرف آنها تیراندازی کنند. من هم کنار یکی از سربازان در یکی از دیده بانیها نشستم. دوربین را گرفتم و با آن نیروهای ایرانی را برانداز کردم. دیدم که به راحتی در پشت خط دفاعی رفت و آمد میکنند.
شام را در قرارگاه گروهان یکم خوردیم و در ساعت ۱۰ شب به وسیله یک دستگاه جیپ به قرارگاه هنگ بازگشتیم.
عراق در تاریخ ۱۰ ژوئن ۱۹۸۲/ ۲۰ خرداد ۱۳۶۱ برقراری آتش بس یک جانبه و خارج ساختن نیروهایش از اراضی ایران را اعلام کرد. همچنین آمادگی خود را برای گفتگو با مقامات ایرانی و بازگشت به قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر که چند روز قبل از شروع جنگ آن را لغو کرده ابراز داشت. سپس از طریق یک تلگرام سری به تمامی نیروها ابلاغ شد تیراندازی را متوقف کنند مگر در صورتی که نیروهای ایرانی ما را مورد تهاجم قرار دهند. ایران پیشنهاد عراق را رد کرد و با گلوله باران شدید به درخواستهای رژیم جواب منفی داد. به همین دلیل نیروهای ما آتش بس را فقط به مدت ۱۲ ساعت مراعات کردند و سپس به محض دریافت تلگرام جدیدی که تلگرام قبلی را نقض می کرد به گلوله باران نیروهای ایرانی پاسخ دادند. اما در مورد عقب نشینی عراق از اراضی اشغالی ایران بایستی بگویم که عراق نیروهایش را فقط از برخی از شهرها و روستاها - که اغلب اراضی اشغالی را شامل میشد- خارج کرد، اما تعدادی را در نقاط استراتژیک مرزی باقی گذاشت و در آنجا خطوط دفاعی مستحکمی بنا کرد بنابراین معلوم شد که عراق نه به خاطر حسن نیت بلکه صرفاً به خاطر تحقق یک سری اهداف سیاسی و نظامی این اقدام را صورت داد. نیروهای عراقی پس از تحمل خسارات اخیر دیگر قادر به حفظ اراضی اشغالی ایران نبودند، مضافاً به این که تهدید شهر بصره از سوی نیروهای ایرانی عراق را ملزم میساخت برای حفظ و حراست از سرزمنیهای عراق، نیروهای زیادی را بسیج کنند. از آن جایی که دولت عراق در تصمیمات خود جدی نبود، ایران با تمامی پیشنهادات صلح آن کشور مخالفت کرد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۱۱۶
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
▪︎ روز ۱۲ ژوئن ۱۹۸۲ / ۲۲ خرداد ۱۳۶۱ نامه انتقالی من به قرارگاه تیپ به جای دکتر مازن که قرار بود جای مرا در هنگ بگیرد صادر شد. خیلی زود وسایلم را جمع کردم و به عنوان پزشک تیپ به قرارگاه این یگان رفتم. البته زیاد از این بابت خوشحال نبودم، زیرا آرزو می کردم پیرو مذاکرات سرگرد اسحان حیدری با فرمانده تیپ ٤١٩ به یگان پزشکی صحرایی ۱۱ باز گردم ولی به خاطر لجبازی و اصرار این تیپ مرا به عنوان پزشک قرارگاه تیپ منتقل کردند. خوشبختانه موقعیت قرارگاه تیپ بهتر از هنگ سوم تیپ ٤١٩ بود. با خود گفتم این اولین قدم برای فرار از دست آن افراد پلید است. در سنگر واحد سیار پزشکی با یک نفر سرباز بهیار جوان اهل رمادی هم منزل شدم. على الظاهر متدین به نظر میرسید. چند روزی را با خود خلوت کردم، تا این که این بهیار در خواست کرد اجازه بدهم سئوالاتی از من بپرسد. به او گفتم:
چه سئوالاتی در ذهنت داری؟
گفت: سئوالات مذهبی...»
از شنیدن این حرف یکه خوردم شاید واحد اطلاعات او را برای جاسوسی عليه من مامور کرده بود با این همه تصمیم گرفتم به سئوالاتش پاسخ دهم تا تصور نکند که از موضع ضعف برخورد میکنم. گفتم:
لطفاً هر سئوالی که دارید بپرسید.
گفت: تو شیعه مذهب هستی و من اشکالاتی در مورد آیین تشیع دارم.
گفتم: «چه اشکالاتی؟»
گفت: «شما پیشانی برمهر میگذارید ؛ اهل سنت را گناهکار می خوانید و علی (ع) را بیشتر از پیامبر اکرم (ص) دوست دارید.» خندیدم و گفتم: «چه کسی اینها را گفته است؟»
پاسخ داد من این چیزها را از امام جماعت، معلمان و بسیاری از اطرافیانمان شنیده ام. به طور اختصار و همراه با ارائه دلایل عقلی و منطقی به سئوالاتش پاسخ دادم. ظاهراً متقاعد شد و از آن روز به بعد به دیده محبت و احترام به من نگریست. واقعیت این است که بعثی ها این افتراها و شایعات بی اساس را برای تحریک مردم به مبارزه علیه ایرانیها به عنوان این که آنها اهل بدعت هستند، بر سر زبانها میانداختند. من بشخصه با بسیاری از برادران ساده اندیش اهل سنت که تصورات اشتباهی از شیعه و تشیع در ذهن داشتند ملاقات کرده و متوجه شدم که ژریم حاکم برای تحقق هدفهای پلید خود و تشویق و تحریک مردم به جنگ و اصولاً شرعی جلوه دادن مبارزه آنها به این فتنه دامن میزند.
روزهای خسته کننده ای بر من می گذشت. هر روز مجروحینی را از خطوط مقدم انتقال میدادند. چند روزی بود که عده ای از افراد رسته که در منطقه ممنوعه سرگرم مین گذاری بودند، براثر انفجار مینها از ناحیه دست و پا مجروح میشدند. از درجه داری که اهل نجف بود در مورد علت این آسیب دیدگیها سئوال کردم. گفت: «این مینها ساخت مصر هستند. هنگامی که سربازی ضامن مینها را تنظیم میکند منفجر میشود و یا اینکه سربازان محل جاسازی مینها را فراموش میکنند. در نتیجه هنگام برگشت از روی آنها عبور میکنند که ناگهان زیر پاهایشان منفجر میشود و این امر ناشی از سرعت عمل، بی احتیاطی و خستگی آنهاست.» گفتم: «راه حل چیست؟» آهسته در گوشم گفت دکتر از این لحظه به بعد ضامن مینها را نمیکشیم و سپس آنها را زیر خاک مخفی می کنیم به طوری که با تلی از آهن فرقی نداشته باشد.
گفتم: «در این صورت منفجر نمیشوند و ایرانیها به راحتی به خطوط دفاعی ما رخنه میکنند.»
خندید و و گفت بگذار بیایند ما از این زندگی خسته شده ایم.
با لحنی نصیحت آمیز گفتم: «مبادا این موضوع را با کسی در میان بگذاری که در غیراین صورت مسئولیت بزرگی دامنگیرت خواهد شد!»
نصب مینها وسیمهای خاردار در منطقه ممنوعه مستلزم تلاشهای زیادی بود. به همین دلیل سپاه سوم کلیه نیروهای مهندسی خود را برای این امر و ساختن یک خط دفاعی مستحکم در خاکریز بین المللی بسیج کرد تا بدین طریق از حمله آتی نیروهای ایرانی جلوگیری کند.
گویا نیروهای ایرانی از این تلاشها آگاه شده بودند و فعالیتهای افراد واحد مهندسی را دقیقاً زیر نظر داشتند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۱۱۷
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
▪︎ نیروهای ایرانی در تاریخ ۲۶ ژوئن ۱۹۸۲ / ۵ تیر ۱۳۶۱ فعالیت نیروهای مهندسی را که مقابل مواضع تیپ زرهی واقع در شرق مواضع تیپ ٤١٩ بود را به دقت زیر نظر گرفتند و با استفاده از فعالیت این نیروها، حمله محدودی را علیه تیپ ۲۶ زرهی آغاز کردند. آن شب نیروهای مهندسی عراق که تعدادشان ۳۵ نفر بود بازگشتند و نیم ساعت بعد نوبت کشیک بعدی دیده بانهای عراقی شد آنگاه گروهی از نیروهای ایرانی که شاید ۳۵ نفر بودند از شکاف موجود در میادین مین نفوذ کرده، به سمت خاکریز بین المللی پیشروی کردند هنگامی که نگهبانها و دیده بانها با آنها مواجه شدند و پرسیدند شما کی هستید؟ آنها در کمال آرامش گفتند: «ما گروه مین گذاریم.» از آنجایی که سربازان عراقی میدانستند تعداد گروه مین گذار ۳۵ نفر است و شبها در منطقه ممنوعه فعالیت میکنند به آنها اجازه عبور دادند. این گروه که برخی از افراد آن به زبان عربی مسلط بودند به سمت قرارگاه هنگ هفتم تیپ ۲۶ پیشروی کرده، سنگر فرمانده هنگ را مورد تهاجم قرار میدهند و او را میکشند. آنها زره پوشها و سنگرها را نیز منہدم کرده و به آتش میکشند. این مسئله وحشت و اضطراب نیروهای خط مقدم را که تصور میکردند به محاصره در آمده اند، فراهم ساخت. در جریان حمله نیروهای ایرانی به مواضع تیپ ۲۶ نیروهای این یگان پا به فرار گذاشتند و نیروهای بسیج مواضع تیپ ۲۶ را به تصرف خود در آوردند. درگیری تا صبح و با عقب نشینی نیروهای ایرانی به مواضع خودشان خاتمه یافت. نیروهای ایرانی هنگام عقب نشینی عده ای از افراد خود را از دست دادند و تجهیزات تیپ ۲۶ زرهی را سالم به جا گذاشتند، تصور میکنم به علت فشار وارده از سوی نیروهای عراقی فرصتی مناسب برای حمل این تجهیزات پیدا نشد. این عملیات ساده و محدود امتحانی دشوار و تجربه ای مفید برای نیروهای ما بود، به طوری که آنها متوجه شدند خطوط دفاعی شان بسیار ضعیف و آسیب پذیر است و رمز و راز میادین مین را نیروهای ایرانی میشناسند. به همین دلیل دستوراتی در زمینه تغییر نقشه میادین مین، مسدود کردن شکافهایی که نیروهای مهاجم از آنها استفاده میکنند و ایجاد شکافهایی به شکل مارپیچ صادر شد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۱۱۸
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
▪︎ مثلثهای اسراییلی
به دنبال آزادی خرمشهر نیروهای ما کار احداث یک خط دفاعی جدید را در پشت خاکریز بین المللی به طول تقریبی ۳ کیلومتر در داخل خاک عراق آغاز کردند. به همین منظور فرمانده سپاه سوم صدها وسیله موتوری سنگین را برای ساختن این خط دفاعی بسیج کرد. در بدو امر ما نمی دانستیم این وسایل موتوری پشت سر ما چکار میکنند ولی چند هفته بعد با مشاهده آنچه از سطح زمین برآمد به هدف فعالیت آنها پی بردیم. در پشت این سنگر که ۵ متر عرض و ۳ متر عمق داشت یک رشته خطوط دفاعی به شکل مثلثهای متساوی الاضلاع در قالب سدهای خاکی ساخته شد. راس مثلثها به سمت نیروهای ایرانی و قاعده آنها به سمت نیروهای عراقی قرار داشت. در پشت اضلاع هر مثلث جایگاههایی برای تانکها و واحدهای پیاده پیش بینی شده بود. نیروهای ما این شیوه دفاعی جدید را از ارتش اسرائیل که در جنگ با نیروهای عربی، به ویژه نیروهای مصری ابداع کرده بود اقتباس نمود. این مثلثهای دفاعی قدرت مانور بیشتری به نیروهای مدافع از نظر دفاع و تحرک میداد. مشکل به نظر میرسید که طرف مهاجم بتواند این مثلثها را تسخیر کند زیرا هر ضلعی از مثلث به ضلع دیگر آن تکیه می کرد و چنانکه یک ضلع به دست نیروهای تهاجم سقوط می کرد دیگر اضلاع دفاعی از چند محور مهاجمین را سرکوب میکردند. روی همین اصل نیروهای عمل کننده
نمی توانستند خط دفاعی نیروهای ما را کاملاً به تصرف در آورند.
پس از پایان یافتن اسکلت بندی در خط جدید، به تدریج خبرهایی پیرامون قریب الوقوع بودن انتقال ما به آن خط دفاعی به گوش رسید. با گذشت ایام یقین کردم که این تیپ لعنتی مرا رها نخواهد کرد و همچنان در آن ماندگار خواهم شد. به همین دلیل جهت هماهنگی در مورد انتقالم به هنگ سوم از تیپ ۲۰ به جای دکتر «داخل» که قرار بود جای مرا در قرارگاه تیپ ٤٥٩ پیاده بگیرد. با این هنگ تماس گرفتم. روز ۲۷ ژوئن ۱۹۸۲ /٦ تیر ۱۳۶۱ یک هفته مرخصی گرفتم و به منزل رفتم. نمیدانم چرا احساس میکردم این آخرین مرخصی ام خواهد بود. با وجود این که اخبار حاکی از نزدیکی حمله نیروهای ایرانی علیه منطقه عملیاتی ما بود ولی بر خلاف عملیات قبلی این بار حس دیگری داشتم. هر چند که از نخستین روزهای جنگ به دنبال پیدا کردن
چنین حسی بودم.
در مدت مرخصی یکی از دوستان متدینم را که سابق براین چندین بار به زیارت امام رضا (ع) مشرف شده بود دیدم. او تا حدودی با زبان فارسی آشنا بود. به او گفتم چند روز بعد به جبهه باز خواهم گشت. پیش بینی میکنم این بار پیش شما برنگردم. میخواهم کلماتی به من یاد بدهید تا هنگام تسلیم شدن به نیروهای اسلام آنها را به کار ببرم.
به من
گفت: چگونه خودت را تسلیم میکنی؟ گفتم: احتمال دارد مورد حمله قرار بگیریم.
گفت: «بسیار خوب!»
آنگاه خودنویس مشکی خود را که پارکر بود از جیبش در آورد و عبارتی را روی ورق کوچکی نوشت و گفت: «بگیر و بخوان.»
او این عبارت را نوشته بود: «بیا برادر... تسلیم!» :گفتم: «معنی این عبارت چیست ؟»
برایم ترجمه کرد. بسیار تشکر کردم و از او خواستم برایم دعا کند. کاغذ را در جیبم گذاشتم و به منزل برگشتم. در طول راه چند بار آن را بیرون کشیده خواندم و حفظ کردم.
در آخرین روز مرخصی به زیارت حرم مطهر امیرالمومنین علی(ع) رفتم. ساعت ۸ شب به حرم حیدری رسیدم. دیدم درها بسته است. از صاحب یک مغازه تسبیح و انگشتر فروش که مشرف بر بازار بزرگ
بود. علت بسته شدن درها را سئوال کردم. پاسخ داد: «الان تعطیل است.» از شنیدن این جواب تعجب کرده و گفتم: تعطیل است؟ مگر اینجا اداره دولتی است که شبها تعطیل باشد ؟ با قیافه ای عبوس به من نگاه کرد و با لحنی خشن گفت: برو برادر برای ما درد سر ایجاد نکن! از آنجایی که میترسیدم این شخص از مأمورین امنیتی باشد خیلی زود محل را ترک کردم. اشک حسرتم جاری شد. آیا کسی باور میکند که کفر عفلقیها به حدی برسد که درهای حرم امیرالمومنین را در ساعت ۸ شب آن ماه مبارک رمضان ببندند. بی اختیار حسرت آن روزهایی را خوردم که وارد حرم امیرالمومنین میشدیم و تا صبح نماز میخواندیم... لاحول ولاقوه الابالله... امیرالمومنین مظلوم زندگی کرد، مظلومانه به شهادت رسید، اینک در قبر خود مظلوم آرمیده است. برسد روزی که خداوند صحن و سرای ایشان را به دست اهلش بسپارد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
هدف از به راه انداختن این اعدامها وادار ساختن افسران و درجه داران به ادامه جنگ و نیز انداختن مسئولیت شکستها بردوش عده ای بیگناه بود تا فرماندهان رده بالا توجیهی برای شکستها داشته باشند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۱۲۰
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
▪︎ هر زمان که از قرارگاه هنگ دیدن میکردم آمادگی دائمی و تلاش مداوم پرسنل قرارگاه را در ساختن استحکامات و سنگرها میدیدم. هر روز که میگذشت بر نگرانی افراد از حمله احتمالی نیروهای ایرانی افزوده میشد. اخبار حمله ایرانیها به همان اندازهای که دیگران را آزرده خاطر میساخت مرا خوشحال میکرد و به رهایی از این وضعیت دردناک و خلاصی از عذاب وجدان که با حضورم
در کنار ارتش صدام دچار آن شده بودم ، بیشتر امیدوارم میکرد.
شب قدر شب رهایی
روز ۱۳ ژوئیه ۱۹۸۲ / ۲۲ تیر ۱۳۶۱ از سروان «علی» فرمانده گروهان یکم شنیدم که گویا تلفنی با ستوان «شامل» که به جای ستوان یکم محمد جواد معاونت فرماندهی هنگ را به عهده گرفته بود تماس گرفته و از طریق او اطلاع یافته که تعدادی از نفربرهای ایرانی اقدام به تخلیه نیرو در پشت خاکریز دفاعی خودشان کرده و موجب افزایش وحشت افراد هنگ شدهاند. این نیروها از بسیج مردمی بودند که ارتش عراق از آنها بیم فراوان داشت. روشن بود که ایرانیها قصد انجام حمله علیه منطقه ما را دارند. آنها پرچمهای رنگارنگی را با خود حمل
می کردند. شب فرارسید. ماه ماه خدا بود و آن شب، بیست و سوم رمضان و شب قدر. شبی که منزلت والایی نزد خداوند متعال دارد، اما ما در آن ماه عزیز و در آن شب عزیزتر در کنار نیروهای تجاوزگر بعثی و رو در روی نیروهای اسلام ایستاده بودیم. با خود گفتم: ای ایرانیها دلهای ما با شماست اما لوله تفنگهای ما سینه های شما را نشانه رفته است... این کینه ای است که زمامداران خیانت پیشه عراق و دشمنان اسلام آن را به وجود آورده اند...
آن روز ناخودآگاه حمام سادهمان را تعمیر کردم و همه لباسها را شستم. من بهترین و تازه ترین لباسهایم را به تن کردم. انگار منتظر دیدار عزیزترین کسانم هستم. شب، هوا ساکت و لطیف شد. روی بام پناهگاه بهیاران نشسته بودم. شام میخوردیم و چای مینوشیدیم. لحظاتی بعد زنگ تلفن به صدا در آمد. آن طرف خط، معاون فرمانده صحبت میکرد دکتر آماده باش... ایرانیها راس ساعت نه و سی دقیقه حمله خواهند کرد.
گفتم: «مسئله جدی است یا این که شوخی می کنی؟» گفت: «نه حرفهایم را جدی تلقی کن. این یک دستور نظامی است. لحظاتی پیش تلگرافی فوری از مقر گردان به دستمان رسیده.» با عجله چای را نوشیدیم و تجهیزات پزشکی را برای مداوای مجروحین مهیا ساختیم. با این وصف به دلیل رسیدن اخبار دروغ به این خبر نیز یقین کامل نداشتیم اما خود بیش از پیش این خبر را جدی تلقی میکردم. دلیل آن را هم نمیدانستم. آمبولانس بدون راننده مانده بود. به راننده آن که قصد ازدواج داشت ده روز مرخصی داده بودم. راننده یکی از تانکرهای سوخت رسان را مامور تخلیه مجروحین به وسیله آمبولانس کردم. عقربه های ساعت به سرعت به زمان حمله نزدیک میشدند. اعصاب همه متشنج و چشمها به طرف خاکریز روبه رو دوخته شده. بود. ساعت نه وسی دقیقه را نشان میداد که ناگهان طبلهای جنگ با شلیک گلوله های توپ به صدا در آمدند. خطوط مقدم زیر آتش سنگین نیروهای ایرانی قرار گرفت. گلوله های منور شب را به روز روشن مبدل ساختند. از خاکریزی که در نزدیکی ما قرار داشت بالا رفتم. تمام جبهه غرق در نور و آتش بود. به سرعت بازگشتم و به سوی سرباز «صباح» که مامور برقراری ارتباط بیسیم با بخش اداری هنگ بود شتافتم. دستگاه را روشن کردم و با هنگ تماس گرفتم. فهمیدم که حمله متوجه ماست. نیم ساعت گذشت اولین گروه از زخمیها تخلیه شدند. کارم شروع شد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۱۲۱
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
▪︎ حدود ساعت دو و نیم فریاد «الله اکبر» که با لهجه فارسی ادا میشد از خط مقدم شنیده شد. آنچه را که میشنیدم باور نمی کردم، اما دقایقی بعد برایم محرز شد که این فریاد و تکبیر ایرانیها است که از مواضع گروهان دوم که در سمت راست هنگ مستقر بودند بر می خیزد. به سرعت خود را به بیسیم چی رساندم. فریاد سروان عبدالرحمن را شنیدم که از سقوط مواضع گروهان خود به دست ایرانیها خبر میداد. تکبیر، صدای خودروها و زره پوشها و تخلیه تعداد زیاد زخمیها همه و همه ما را دچار وحشت و سردرگمی عجیبی کرده بود. نمیدانستیم چه کار باید بکنیم و چه به سر ما خواهد آمد. هر چه زمان جلوتر میرفت بر تعداد زخمیها افزوده میشد. ذخیره آب و داروهای ما لحظه به لحظه کاهش می یافت. در گیری به شدت ادامه داشت و گلوله ها منور ایرانیها در قسمت شرقی و در عمق مواضع نیروهای ما در آن سوی دریاچه فرود می آمدند. چند دقیقه ای از نیمه شب گذشته بود که گروهی از فراریان عراقی با وضعی اسفبار سر رسیدند. آنها با زره پوشهای خود آمده بودند. به سوی آنها رفتم و پرسیدم آیا در میان شما افسری هست ؟
گفتند: «بلی، او ستوان... است.»
گفتم: پیش از آن که نیروهای ایرانی متوجه شوند و ما را زیر آتش قرار دهند منطقه را ترک کنید!
اما آنها به حرفهای من وقعی ننهادند. دو مرتبه سوی آنها رفته و بالحنی تهدید آمیز دستور دادم که منطقه را ترک کنند. اما گفتند: «کجا برویم؟»
گفتم: «بروید داخل آن پناهگاهها!» منظورم پناهگاههای رها شده ای بود که در غرب مواضع ما قرار داشت. آنها رفتند اما به محض رسیدن توسط نیروهای ایرانی به اسارت در آمدند، چون آن مواضع قبلاً به تصرف ایرانیها در آمده بود.
درگیری همچنان ادامه یافت بدون این که نیروهای ایرانی به سایر هدفهای از پیش تعیین شده خود دست یابند. گردان ما تا سپیده به مقاومت خود ادامه داد. من که اطراف منطقه عملیاتی خود را از دور نظاره می کردم، متوجه شدم گلوله های سبز رنگی که نشانگر فتح و پیروزی بودند رفته رفته در عمق فضای جبهه شرقی نورافشانی میکنند. در طول شب آمبولانسها مدام در حال رفت و آمد و تخلیه مجروحین درمقر تیپ بودند. حدود ساعت پنج بامداد سروان «علی» فرمانده گروهان یکم را برای مداوا پیش من آوردند. گلوله ای به فک چپ او خورده و از فک راستش خارج شده بود. روحیه اش بسیار تضعیف شده بود. با حالت استغاثه به من گفت: دکتر! تصور نمیکنم این بارجان سالم به در ببرم.
من خواهم مرد. او قبلاً دو بار دیگر مجروح شده و دو درجه و یک مدال شجاعت هم دریافت کرده بود. او را به وسیله یکی از دو آمبولانسی که در اختیار داشتم همراه غازی الدوسری معاون طبی هنگ به پشت جبهه انتقال دادم.
ساعت هفت صبح تمام آبها و داروها به مصرف رسیده و تنها یک کلمن آب داخل پناهگاه من باقی مانده بود. بسیار خسته بودم. دستانم به خون زخمیها آلوده شده بود. در این هنگام افراد هنگ چه به صورت انفرادی و چه دسته جمعی مواضع خود را رها و به پشت جبهه فرار میکردند. یکی از آنها راننده آمبولانس بود. پیش من آمد و سویچ آمبولانس را داد و گفت دکتر اینجا چه کار می کنی؟ چرامانده ای؟ ایرانیها تا نزدیکی مقر هنگ پیشروی کرده اند. به او گفتم: «باشد، بروید، من هم به شما ملحق خواهم شد». سویچ را گرفتم و آمبولانس را نزدیک پناهگاهم پارک کردم. دقایقی از ساعت هفت گذشته بود که سیزده نفر دیگر آوردند. مجروح را مداوا کردم و داخل پناهگاه جا دادم. در آن هنگام یکی از بهیاران به نام «محمد سلیم» گفت: «دکتر! فرمانده گردان دارد می آید.»
برخاستم و به سوی او رفتم. او همراه سروان «عبدالکاظم» افسر ضد اطلاعات و ستوان شامل جانشین معاون فرمانده، خسته و وحشت زده به طرف ما می آمد. از او پرسیدم «فرمانده! من چه کار باید بکنم؟» گفت: «اوضاع بسیار بد است. سربازها ما را رها کرده و پا به فرار گذاشته اند. و سپس افزود این زره پوش در اختیار توست. آنگاه به بهانه بازگشت به مقرهنگ به طرف مقر تیپ فرار کردند. زره پوش را آوردم و در حالی که به آن زخمیهای بیچاره نگاه می کردم، ناگهان به ذهنم خطور کرد که خودم، زره پوش، آمبولانس و زخمیها را تسلیم نیروهای اسلام کنم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۱۲۲
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
▪︎ حال بعضی از زخمیها وخیم بود. از ترس این که مبادا گناه مردن آنها به گردنم بیفتد تصمیم گرفتم آنها را به وسیله زره پوش به پشت جبهه تخلیه نمایم. از این جهت به بهیارها دستور دادم تا آنها را به داخل زره پوش منتقل کنند. به راننده زره پوش گفتم که آنها را به مقر تیپ ببرد. در آن هنگام تعدادی سرباز همراه با ستوان یکم «صادق» گروهان سوم از راه رسیدند. آنها دسته جمعی سوار زره پوش شدند. پیش از حرکت زره پوش سرباز «صباح» (بیسیمچی) آمد و گفت: «دکتر همراه ما بیا!» گفتم: نه، شما بروید من هم با آمبولانس دنبال شما خواهم آمد.
زره پوش به راه افتاد و من ماندم با بقیه افراد تیم پزشکی.
اوضاع منطقه تقریباً آرام شد و جز صدای شلیک سلاحهای سبک از سمت مقر هنگ صدای دیگری شنیده نمیشد. بهیاران دورم حلقه زدند و از من خواستند تا به وسیله آمبولانس از منطقه فرار کنیم. اما تصمیم خود را گرفته بودم. به آنها گفتم «نیروهای ما هنوز در مواضع خود هستند و به جنگ ادامه میدهند و من هیچ دستور عقب نشینی دریافت نکرده ام.» ساعت حدود هشت صبح بود که آخرین افراد جیش الشعبی در فاصله کوتاهی خسته و پریشان حال خود را به ما رساندند. آنها را همراه با بهیاران به طرف پناهگاه راهنمایی کردم و به بهانه جمع آوری نامه هایم وانمود به آمادگی جهت فرار با آنها کردم. به بالای خاکریز رفته و به مقرهنگ نگاه کردم دیدم نیروهای اسلام وارد مقر هنگ شده و پرچمهای خود را بر فراز آنها به اهتزاز در آورده اند. به سوی دوستانم بازگشتم و به آنها گفتم که نیروهای ما هنوز در پشت خاکریز واقع در مرز بین المللی مستقر هستند. سپس سلاحهایشان را روی سقف پناهگاه جمع کردم و از آنها خواستم تا وسایل و لوازمشان را آماده کنند. آنها اصرار داشتند که فرار کنند. گفتم بسیار خوب... ابتدا وسایلتان را جمع آوری کنید.
اما آنها گفتند ما آنها را نمیخواهیم. ما میخواهیم دست خالی فرار کنیم و جانمان را نجات دهیم.
گفتم نه باید هرچه دارید به داخل آمبولانس حمل کنید. میخواستم وقت کشی کنم تا نیروهای اسلام سربرسند. وقتی که آنها سرگرم بسته بندی لوازمشان بودند دیدم پیشتازان نیروهای اسلام در حال نزدیک شدن به ما هستند. به آنها گفتم: «زود باشید! بروید داخل پناهگاه نیروهای ایرانی در چند قدمی شما هستند.»
همه وارد پناهگاه شدند، بجز یک نفر که او هم عاشق امام خمینی و جمهوری اسلامی ایران بود. آن دقایق آخر را هرگز فراموش نخواهم کرد ؛ دقایقی تاریخی و سرنوشت ساز در زندگی من.
این درست است که من از آبانماه سال ۱۳۶۰ تصمیم گرفته بودم که به نیروهای اسلام پناهنده شوم، اما هیچ گاه فرصت چنین کاری برایم پیش نیامد. اما اکنون به مراد خود رسیده و به این فرصت طلایی دست یافته بودم. تسلیم شدن به نیروهای اسلام برای پزشکی که چه از نظر مادی و چه از نظر علمی آینده درخشانی در پیش داشت کار ساده ای نبود. آسان نیست بر کسی که وطن و خانواده و خویشان خود را رها کند و به کشوری پناهنده شود که هیچ آشنایی با مردم آن ندارد. به ویژه اگر پناهنده شدن و تسلیم شدن به آنها در شرایط غیر عادی یعنی در زمان جنگ و در حین نبرد صورت پذیرد. این گونه تسلیم شدن به معنای خویشتن را به دست مجهول سپردن است، به دست سربازانی که در عرف جنگ، دشمنان تو تلقی میشوند. آنها هیچ گونه اطلاعی از درون تو ندارند. پس تسلیم شدن بدانها نمیتواند چیزی جز ماجراجویی باشد. اما این همه محاسبات و پیش بینیها در برابر اعتقادات و ارزشهای اسلامی و اشتیاق من برای رسیدن به آزادی و رهایی از یوغ بردگی بعثیها بسیار ناچیز و بی اهمیت بود. این را برای تاریخ میگویم، گواهی میدهم هنگامی که منتظر رسیدن نیروهای اسلام بودم خاطری آسوده و روحیه ای مطمئن داشتم. من در آن لحظات همانند کسی بودم که مشتاقانه انتظار یار را میکشد. میخواستم جانم را به خدا و به برادران مسلمان ایرانیم بسپارم. دو تن از نیروهای داوطلب آهسته و با احتیاط به طرف ما آمدند.
من و دوستانم با به اهتزاز در آوردن پارچه های سفید به نشانه تسلیم، آنها را به سوی خود فراخواندیم. من با جمله ای ساده صدا زدم: بیا برادر... تسلیم! اما آنها همچنان آرام و با احتیاط پیش می آمدند. در آن لحظه من در کنار در پناهگاه ایستاده بودم. هنگامی که همکارانم از نزدیک شدن آنها یقین حاصل کردند بهیار محمد سلیم از جابرخاست و مرا به داخل پناهگاه کشید که مبادا اتفاقی برایم بیفتد. به محض رسیدن با فریاد الله اکبر از آنها استقبال کردیم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۱۲۲
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
▪︎ به محض رسیدن نیروهای ایرانی، با فریاد الله اکبر از آنها استقبال کردیم.
یکی از آن دو که بسیار جوان بود. فریاد زد: دستانت را بالا ببر! من نیز دستهایم را بالا بردم. به من نزدیک شد. کلت را از کمرم باز کرد. جوانی تقریباً شانزده ساله و خوش قیافه بود. به خوبی عربی صحبت می کرد. بسیار خوشحال شدم و گفتم: من پزشک هستم و اینها بهیاران همکار من هستند. میخواهیم تسلیم شویم. ما را اذیت نکنید! او گفت نگران نباش! اسلحه ها کجاست؟
گفتم: «اینها اسلحه های ماست، اینجا روی سقف پناهگاه.» وقتی اسلحه ها را دید نسبت به ما اعتماد پیدا کرد. دوست او به طرف پناهگاه دوم تیراندازی کرد از آن بسیجی جوان خواستم تا او را از این کار منع کند چون کسی در آن پناهگاه نبود. سپس از او تقاضا کردم تا هر چه زودتر ما را به پشت جبهه تخلیه کند، چون فاصله ما تا مواضع نیروهای عراقی از ۹۵۰ متر تجاوز نمی کرد. او در خواست مرا پذیرفت. به راه افتادیم. در این حین به او گفتم: «بگذارید این خودرو را
بیاورم.»
منظورم همان آمبولانسی بود که وسایلمان را داخل آن گذشته بودیم، اما او موافقت نکرد. لحظاتی بعد یکی دیگر از نیروهای بسیجی به ما ملحق شد. او یک آرپی جی با خود حمل می کرد. بلافاصله گلوله ای به سمت آمبولانس شلیک کرد و آن را به آتش کشید. از این بابت متاثر شدم، زیرا خودروی جدید و گران قیمتی بود که امکان داشت آن را سالم به غنیمت بگیرند. دیگر این که داخل این آمبولانس کیفی داشتم که حاوی مدارک شخصی و تحصیلی ام بود. از جمله کارت شناسایی، مدارک فارغ التحصیلی و تایید نامه هایی از ادارات دولتی. در آن لحظه جز کارت شناسایی سندیکای پزشکان و همچنین کارت شناسایی افسران ذخیره چیز دیگری همراه نداشتم.
به سوی مواضع نیروههای ایرانی حرکت کردیم. پس از کمی راه پیمایی، نیروهای عراقی به سمت ما آتش گشودند. فهمیده بودند که ما خودمان را به نیروهای اسلام تسلیم کرده ایم ولی به لطف خداجان سالم به در برده و در پشت خاکریزها مخفی شدیم. بدبختانه آن بسیجی ها ما را به رزمنده دیگری تحویل دادند تا ما را به پشت جبهه منتقل کنند. بدین ترتیب تنها شاهد تسلیم شدن و پناهندگیم را از دست دادم.
خیلی سریع با پای پیاده به سمت پشت جبهه حرکت کردیم. به مواضع قرارگاه هنگمان رسیدیم. در آنجا با ۳۵ اسیر عراقی که از معاونت پزشکی بودند مواجه شدم. همچینن «ابراهیم اسماعیل» و ستوان یکم «صادق» از گردان ۱۰ تانک را در آنجا دیدم. در بین راه اجساد چند نفر سرباز نزدیک سنگر توپهای ضدهوایی ۵۷ میلی متری دیده می شد. به شکل یک ستون نظامی به مسیرمان ادامه دادیم تا این که به خاکریز بین المللی رسیدیم. نیروهای اسلامی در آنجا پخش و پلا بودند. سربازان ما چند دستگاه زره پوش را در سنگرهایشان رها کرده و گریخته بودند. در طول مسیر رزمنده ای را دیدم که صلاح آرپی جی با خود حمل می کرد و پایش قدری انحنا داشت. متوجه شدم که او یکی از افراد بسیجی است. به محض ورود به مواضع گروهان سوم، دیدم که ایرانیها شکاف بزرگی در خاکریز بین المللی و شکاف دیگری در میادین مین ایجاد کرده اند. هنگام عبور از آن شکاف سه نفر از افراد بسیجی را دیدم که در میان مینها قطعه قطعه شده بودند. فردی که ماموریت یافته بود ما را همراه خود ببرد از افراد سپاه پاسداران بود. با موتور سیکلت حرکت می کرد. ناگهان به ما دستور توقف داد و با لحنی عتاب آمیز عباراتی را بر زبان جاری ساخت. بسیاری از همراهانم تصور کردند که او انتقام دوستانش را از ما خواهد گرفت. در واقع این تصور را بوقهای تبلیغاتی عراق در اذهان آنها بوجود آورده بودند. نگاهی به چهره رنگ پریده «جاسم» انداختم.
از شدت ترس می لرزید. به او گفتم: «چه شده؟»
پاسخ داد: «دکتر آنها ما را همین جا اعدام خواهند کرد.» گفتم: نترس تصور میکنم این مرد ما را سرزنش می کند زیرا کلمه برادر و مسلمان را به کار برد.
چند لحظه بعد از ما خواست حرکت کنیم. پس از عبور از خاکریز بین المللی صورتم را به سمت وطنم برگرداندم و از دور با نخلستانهای بصره که همچون جنگلی سیاه به نظر میرسید خداحافظی کردم. با خود گفتم عراق خداحافظ ای سرزمین گرفتار و دربند! اینک از دامان تو دور میشوم و زمانی که اسلام بر سر زمینت حاکم شود باردیگر برخواهم گشت.
پایان
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂