eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻عروج 4⃣ عزت الله نصاری شام را خوردیم و سیدطالب خبر داد امشب باید برای شروع عملیات حرکت کنیم. عمو کاظمی یه کاسه حنا خیسوند و سر و ریشش را حنا گذاشت، خیلی از بچه ها هم حنا گذاشتن. وسائلمون را ریختیم توی وانت ها و حرکت کردیم. کنار جاده آبادان به اهواز یه اردوگاه برپا کردن، وارد چادرها شدیم و خوابیدیم. صبح روز بعد آخرین آموزشها و صحبتها انجام شد، فرمانده سپاه خرمشهر، عبدالرضا موسوی هم سخنرانی کرد. بیشترین تاکیدش اطاعت از فرماندهی و عدم تشتت نیروهاست. لابلای نیروهای پیاده دنبال صالح یوسفی اصل و غلام آبکار و مسعود گلی می گردم و خیلی امیدوارم با پیدا کردن یکی از اینها از شر خمپاره انداز خلاص بشم و با نیروهای پیاده وارد عملیات بشم. ماشالله اینقدر شلوغه که کسی به کسی نیست، یواش یواش شیطون داره گولم میزنه، به محمود بازیاری گفتم اینهمه تفنگ و آرپی جی توی چادرها هست یه تفنگ و چندتا خشاب را تو بردار یه آرپی جی هم من. محمود یکی دوسال از من بزرگتره و طبیعتا عاقلتره، قبول نمیکنه، میگه این اسلحه ها را به افراد تحویل دادن و اگر کسی اسلحه اش گم بشه پدرش را درمیارن. برگشتیم چادر خودمون، به سیدطالب گفتم یه آرپی جی برام پیدا کنه، قبول نمیکنه، میگه ما ادوات هستیم و آرپی جی به ما مربوط نمیشه. خیلی اصرار کردم، فایده ایی نداره. عمو کاظمی لباس رسمی سپاه به تن کرده، نو و اطو کشیده، آرم سپاه روی سینه اش میدرخشه انگاری میخواد توی مراسم عروسی شرکت کنه. بعد از نماز مغرب و عشاء بسمت رود کارون حرکت کردیم، روستای سلمانیه. اینجوری که توجیه مون کردن، ما باید شب همینجا بمونیم تا نیروهای پیاده از کارون عبور کنند. چند دقیقه بعد، زمین و آسمون غرق انفجار و نور و صدا شد. کناره ی کارون درگیریِ زیادی نیست انگاری عراقیها کنار رودخانه و خط مقدمشون را رها کردن و رفتن عقب تر موضع گرفتن. از صبح تا حالا خیلی بالا و پائین کردیم و حسابی خسته ایم، دنبال یه جای امن برای خوابیدن میگردم. از یه طرف منطقه زیر آتشه از طرف دیگه اینقدر ماشین آلات سبک و سنگین در حال تردد هستن که حتی لابلای نخل ها هم امنیت نیست از طرف دیگه باید کنار وانت باشیم که از گروهمون جدا نیفتیم. محمود پیشنهاد کرد زیر وانت مون بخوابیم، یه نیسان آبی، دوتا قبضه خمپاره و ۵۰-۶۰ تا گلوله، فعلا امن ترین مکان زیر همین وانته!!! @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻عروج 5⃣ عزت الله نصاری کمتر از یکساعت به اذان صبح مونده، چند لحظه خوابیدیم، بعد از نماز صبح از روی پلی که همین شب گذشته نصب شده عبور کردیم و وارد منطقه ی عملیاتی شدیم. عجب جنجالی بپاست، انگاری تمام ملت ایران همینجا توی همین نقطه تجمع کردن. بلافاصله بعد از پل یه سه راهی هست، توی اون شلوغی یه نفر با انگشت به راننده آدرس میده که باید به کدوم سمت بریم. گردان ادوات حرکت کرد، دوتا نیسان آبی، دوتا قبضه خمپاره انداز ۱۲۰، دوتا قبضه خمپاره انداز ۸۱، یه مقداری مهمات، ۱۴-۱۵ نفر نیرو، گردان ادوات ما همین است و بس. سپاه خرمشهر اقدام به تاسیس تیپ ۲۲ بدر کرده و گردان ادوات هم یکی از اجزاء همین تیپ است. خورشید طلوع کرد و راننده پدال گاز را فشار داد، هوای خنک صبحگاهی در منطقه آزاد شده یه عطر و بوی دیگه ایی داره. هر چی جلو میریم هیچ خبری از نیروهای دشمن نیست، یک کیلومتر دو کیلومتر پنج کیلومتر خاکریزهای دایره شکل بسیار بزرگی اینجا دیده میشه، تعداد زیادی از نیروها برای تصرف این خاکریزها شهید شدن و پیکر بی جانشون روی زمین افتاده. چندین دسته از اسرا در حالیکه پیراهن و شلوار به تن ندارند بسمت عقب جبهه خودی میروند، صدای دخیل خمینی دخیل خمینی گوش فلک را کَر کرده. باز هم رفتیم جلوتر، خدایا یعنی این نیروهای پیاده توی ۱ شب چقدر راه رفتن؟ الان بیش از ۸ کیلومتر از رود کارون فاصله گرفتیم و هیچ اثری از دشمن نیست. که چندین نفرشون را اسیر کردیم. بیسیم هامون هم بعلت مسافت زیاد نمیتوانند با فرماندهی تماس برقرار کنن. یه موتورسوار از سمت خودی بطرف ما میاد، هوندای ۱۲۵ تریل قرمز رنگ، عبدالرضا موسوی فرمانده سپاه خرمشهره، پوتین بپا نداره و با پای برهنه وارد عملیات شده. با وجودی که صورتش را با چفیه پوشانده تمام سر و صورت و لباسهاش غرق خاک و غباره. جاده را که دید خیلی خوشحال شد و اطمینان داد که نیروی کمکی برامون میفرسته، آب و غذا و مهمات هم احتیاج داریم. عبدالرضا رفت و به فاصله کمی منوچهر اومد. میگه بقیه ی اسرا را بهش تحویل بدن ببره عقب، عمو کاظمی و سیدطالب بشدت مخالفت میکنن. در حین جروبحث شلیک و انفجار یه گلوله همگی را هیجان زده کرد. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻عروج 6⃣ عزت الله نصاری سه تا تانک عراقی از سمت مرز بطرف ما میان، در حین پیشروی شلیک هم می کنند، سید طالب دستور برپایی قبضه ۸۱ را داد. خیلی سریع خمپاره ۸۱ را برپا کردیم و حسین قطب زاده از بالای جاده دیدبانی میکنه. شلیک کردیم، تصحیحات داد شلیک کردیم تصحیحات داد شلیک کردیم.... شلیک کردیم.... فایده ایی نداره با خمپاره نمیشه تانک را بزنی، تانک در حال حرکته، تانک زره پوشه، خمپاره ۸۱ که سهله ۱۲۰ هم نمیتونه صدمه ی زیادی به تانک بزنه، آرپی جی باید باشه. رفتم بالای جاده تانکها را ببینم، ۳ تا تانک با آرایش مثلثی، نیروی پیاده ایی هم همراهشون نیست توی دشت صاف دارن بطرف ما میان، یعنی ۳ تا سیبل عالی برای آرپی جی. ای خدا، چی میشه الان یه قبضه آرپی جی و ۳ تا موشک پیدا بشه تا پدرشون را دربیاریم. لعنتِ غلیظی بر شیطون فرستادم که چرا دیروز یکمی بیشتر اصرار نکرد تا فریبم بده، اگر دیروز فریب شیطون را خورده بودم الان این تانکها را می شد بزنم. منوچهر کجاست! او ۱۰۶ داره و الان وقت کار اوست. توی این شلوغیها منوچهر ۱۰-۱۲ اسیر بعدی را برده عقب. حسین قطب زاده میگه قبضه را جمع کنیم و عقب نشینی کنیم، بچه ها مردد هستن، عمو کاظمی یه گلوله آماده کرد و به حسین گفت فاصله تانکها چقدره؟ - حدود ۵۰۰ متر - کدوم سمت هستن؟ - سمتی که الان خمپاره انداز داره درسته. عمو کاظمی آیه مارمیت اذر میت را خوند و گلوله خمپاره را بوسید و یه صلوات فرستاد و انداختش توی لوله، چند ثانیه بعد صدای تکبیر رزمنده ها بلند شد. مثل معجزه گلوله ی خمپاره وارد یکی از تانکها شد و منهدمش کرد، تانک داره آتش میگیره و منهدم شد، دوتا تانک دیگه فرار کردن. اولین پاتک دشمن با عنایت خداوند و به دست عبدالحسین کاظمی شکست خورد. هوا بشدت گرم شده و یواش یواش داریم از تشنگی هلاک می شیم. لندکروز تدارکات بهمون رسوند، ده بیست تا قوطی کمپوت و مقداری نان بهمون دادن، آخه توی این گرما کمپوت گیلاس و سیب چه جوری میتونه تشنگی را برطرف کنه؟ حالا که کمپوت آوردید، گرم هم آوردید لااقل دربازکن هم میاوردید حالا با چی درب اینها را باز کنیم. بچه های تدارکات میگن هیچکسی از نیروهای خودی اطراف ما نیست، نه چپ نه راست نه حتی پشت سرمون. نیروهای خودی ۵-۶ کیلومتر عقبتر از ما توقف کردن.... @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻عروج 7⃣ عزت الله نصاری تشنگی و گرسنگی را با همون چندتا قوطی کمپوت و نان خالی برطرف کردیم. توی یکی از ماشینها یه سرنیزه پیدا شد و درب کمپوتها را باز کردن. نماز ظهر و عصر را شکسته خوندیم و از فرط خستگی هر کسی یه گوشه ایی خوابش برد. سروصدای نزدیک شدن یه ماشین سنگین بیدارمون کرد. یه لودر از پشت سر بطرف ما میاومد، با سرعت یه خاکریز در کنار جاده برامون زد، بنده خدا خیلی مهارت داره، حالا از دوطرف در امان هستیم. طول خاکریز حدود ۲۰ متر شده و تقریبا همه ی نیروهای پیاده و ادوات میتونند پشت این خاکریز از دوجهت در امان باشند. از سمت خرمشهر سیاهی بزرگی به سمت ما در حال حرکته، حسین قطب زاده با دوربین دستی اش بررسی میکنه ولی بعلت وجود سرآب نمیتونه چیزی تشخیص بده، بعضی از بچه ها میگن سیاهیِ نخلستانهای اطراف خرمشهره. سوار نیسان شدیم و بسمت سیاهی حرکت کردیم. حدود یک کیلومتری نرفته بودیم که شلیک و انفجار چندین گلوله ی تانک باعث توقف مون شد، اون سیاهیها ۱۰-۱۵ تا تانک هستن که دارن بطرف ما میان. دیگه فرصتی برای برگشتن به پشت خاکریز نیست، سریع پیاده شدیم و ایندفعه قبضه ۱۲۰ را برپا کردیم و تند وتند شلیک کردیم. تانکها زیادن و گلوله بارونمون می کنن، منوچهر با تفنگ ۱۰۶ دو سه تا شلیک کرد ولی موفق نبود. یه گلوله کنار جیپ خورد و منوچهر بسمت خاکریز عقب نشینی کرد. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻عروج 8⃣ عزت الله نصاری سید طالب فریاد میزنه هر کسی یه چیزی را بیاندازه توی وانت و بره عقب. من بیسیم و یه گلوله را بغل کردم و بسمت وانت دویدم، دوسه قدم مونده به نیسان یه گلوله ی تانک پشت سرم اصابت کرد و منفجر شد. بیسیم را پرتاب کردم توی وانت، ضجه ی دلخراش سیدطالب بلند شد: عمو کاظمی شهید شد بچه ها کمک کنید. نگاه کردم در محل اصابت گلوله گرد وغبار و دود غلیظی پیچیده ولی لای اینهمه دود و خاک لباس سبزرنگ عموکاظمی میدرخشه. خودم را رسوندم به سیدطالب، در حال گریه و ناله است. من از شانه ها و سیدطالب از پاهای عمو کاظمی گرفتیم و بلندش کردیم، من خب نه خیلی زور دارم نه قدرت کافی ولی عموکاظمی را نمیشه رها کرد. محکم گرفتمش و شروع به دویدن کردیم. راننده نیسان و بچه هایی که توی وانت نشستن با فریاد از ما میخواهند که سریعتر خودمون را برسونیم، شلیک تانکها قطع نمیشه. محمود بازیاری و چند نفر دیگه از سنگرهایی که بالای جاده است بسمت وانت سرازیر شدن. جیپ‌ِ منوچهر داره بسمت خاکریز جدید میره که انفجار همزمان چندین گلوله ی تانک در کنارش باعث دستپاچگی شد و با همون سرعت به خاکریز کوبید. جیپ از خاکریز بالا رفت و به پرواز دراومد، منوچهر خودش را پرت کرد بیرون. نفسم به شماره افتاده چرا به نیسان نمیرسیم؟ لحظات به سختی و تلخی و وحشت داره میگذره، چندین انفجار هم لابلای بچه هایی که از جاده بسمت ما سرازیر شده بودن انجام میشه. ایندفعه تانکهاشون خیلی هوشیارانه عمل میکنن و همه را میزنند. به نیسان رسیدیم، تمام توانِ باقیمانده را توی بازوها جمع کردم و عموکاظمی را بسمت نیسان فرستادم. نیسان ارتفاع داره، من، هم کوتاه قدم هم کم زور، زورم نرسید و پیکر شهید به درب نیسان خورد نفسم بند اومده زورم هم تموم شده سیدطالب فریاد میزنه کمک کنید عموکاظمی را سوار کنیم. دوباره امتحان کردیم، دوسه نفر از توی وانت هم کمک کردن و پیکر شهید وارد نیسان شد. دو دستی درب عقب را چسبیدم، نیسان از جا کنده شد و با آخرین سرعت بسمت خاکریز جدید فرار کردیم. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻عروج 9⃣ عزت الله نصاری عباس حسن زاده سمت راست و من سمت چپ روی سپر نشستیم. حسینی "اسم کوچکش را فراموش کردم" فریاد میزنه بایستید بایستید مرا با خودتون ببرید. از جاده سرازیر شده بود و از لابلای انفجارها اومد بیرون، با دست چپ ساعد قطع شده ی راستش را گرفته و میدوه. بچه ها با مشت به سقف نیسان میکوبند و از راننده میخواهند توقف کنه، راننده جواب میده اگر بایستیم تانکها میزنندمون، من یواش تر میرم شماها کمکش کنید سوار بشه. فاصله ی حسینی با وانت کمتر شد، از کنار نگاهش کردم یه چیز سفیدی از لای دکمه های پیراهنش به چشمم اومد نمیدونم چیه. حسینی به وانت رسید و چهار پنج تا دست از توی ماشین چنگ انداختن و پیراهنش را گرفتن و کشیدنش توی نیسان. بر اثر اینکه بچه ها از چندجای پیراهنش چنگ زدن، اون چیزِ سفیدی که دیده بودم از لای دکمه های پیراهنش ریخت بیرون، روده هاش است. شکمش هم بر اثر انفجار پاره شده و روده هاش ریختن بیرون . سرم به دَوَران افتاد، وانت با همون سرعتش افتاد توی یه چاله بزرگ و من و عباس که روی سپر نشستیم در حال کنده شدن از نیسان. توی هوا ولو شدم ولی دستم از درب نیسان جدا نشده در همین حال شعر جناب حافظ به ذهنم خطور کرد؛ دامن دوست به صد خون دل افتاد بدست به فسونی که کند خصم رها نتوان کرد... خنده ام گرفته، آخه دامنِ دوستی که حافظ میگرفت کجا و دامن این نره غولِ آبی رنگ کجا، ولی خب انصافا همین نره غول آبی داره ما را از زیر گلوله نجات میده نیسان به زمین اومد و ضربه ی شدیدی وارد کرد، صدای ضجه ی حسینی به آسمون بلند شد، زانوی من بشدت به سپر نیسان خورد، عباس دستش از دامن نیسان جدا شده و توی آسمون داره معلق میزنه، بوی کباب شدن یه چیزی به مشام میرسه. عباس با مغز اومد روی زمین و گیج و منگ شده و بطرف عراقیها میدوه. با فریاد بچه ها حواسش جمع شد و بسمت ما برگشت. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 ، از دیروز تا امروز گفتگویی دوستانه با محسن رضایی قسمت اول 👇 دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، شام‌گاه شنبه سوم مهرماه 1395 در برنامه زنده «تیتر امشب» در شبکه خبر، با گرامی‌ داشت هفته دفاع مقدس گفت: درود می‌فرستم به روح بلند حضرت امام که فرمانده این دفاع مقدس بودند. به‌ویژه شهدا و جانبازان عزیز و بالاخص جانبازان شیمیایی که هنوز درگیر دفاع هستند و هر چند مدت خبری می‌شنویم که یکی از ایشان به عروج الهی رسیده و شهید می‌شود.   در آغاز، مجری برنامه به عبارت "جعبه سیاه جنگ" و باز شدن این جعبه اشاره کرد و از فرمانده سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس در این مورد سوال کرد. دکتر رضایی گفت: جعبه سیاه همان‌طور که از اسمش پیداست مکالمات خلبانان با یکدیگر و با مرز رادار فرودگاه‌ها است. مقر تصمیم‌گیری‌ها و اقداماتی که داخل هواپیما و بیرون آن صورت می‌گیرد. جنگ هم همین‌طور است. جنگ هم جعبه سیاهی دارد که شامل مراکز تصمیم‌گیری و مکالمات فرماندهان با یکدیگر و تحولاتی که در جنگ رخ داده و  پاسخی که فرماندهان به حوادث جنگ دادند، می‌شود. این قسمت هنوز برای مردم باز نشده و آن‌چه باز شده، بیشتر صحنه‌های بیرونی جنگ یعنی خط مقدم، درگیری‌ها، پیشروی‌ها و شکست‌ها است. اما چگونگی‌اش در آن جعبه سیاه است؛ این‌که چرا بعضی جاها عدم فتح داشته‌ایم، در آن جعبه سیاه است. آن جعبه وقتی باز می‌شود بسیاری از حوادث روشن می‌گردد که مثلا چگونه ما در کربلای پنج یا فاو تصمیم گرفتیم یا چه بحث‌هایی در جریان بوده و چه مسائلی گفته شده؟ این قسمت‌ها هنوز پخش نشده و خوشبختانه ما الان حدود سی‌هزار نوار ضبط شده داریم. به تعبیری می‌شود گفت که جعبه سیاه، همین سی‌هزار نوار ضبط شده است که تنها تکه‌هایی از آن در مجلاتی چون نگین چاپ شده. تا الان این کار به‌طور کامل انجام نشده اما به مرور صورت می‌گیرد. من قبلا سعی می‌کردم وارد این حوزه‌ها نشوم و پرهیز داشتم. حتی خاطراتم را هم منتشر نکرده بودم. اما الان دو سه سال است که شروع کردیم و اولین بخش خاطرات من، با عنوان کتاب راه بیرون آمده است و چند روز پیش صد و بیستمین جلسه تاریخ شفاهی را ضبط کردیم و احتمالا با شصت جلسه دیگر، توضیحات من به پایان می‌رسد. این‌ خاطرات در فرصتی از دوران حیات من یا بعد از من، چاپ می‌شود. الان مثل گذشته برای خودم محدودیتی قائل نیستم و سعی می‌کنم حقایق جنگ را بازگو کنم. 👋 @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 ، از دیروز تا امروز گفتگویی دوستانه با محسن رضایی قسمت دوم 👇 🔻دکتر رضایی در پاسخ به این سوال که مهم‌ترین نقد شما به راهبردهای نظامی چیست، اظهار داشت: معمولا جنگ‌ها پیچیده‌ ترین رویداد های سیاسی کشورها هستند. جنگ، که تنها نبرد خط مقدم بین رزمندگان و دشمن نیست. یک بخش از جنگ صحنه نبرد است، بخش دیگر جنگ، عده و عُده نیروها است. یک بخش، مسائل اقتصادی است و یک بخش آن روحیه یک ملت و آمادگی برای فداکاری. همه این‌ها در کنار هم نتیجه جنگ را مشخص می‌کنند. جنگ، تنها تیراندازی دو گروه به طرف هم نیست. استاد دانشگاه جامع امام حسین ادامه داد: تصور نسل سوم و چهارم انقلاب باید نسبت به حادثه جنگ روشن شود. به این موضوعات کمتر پرداخته شده. جنگ پیچیده را کشورهای با تجربه‌ای که صد سال و دویست سال تجربه اداره حکومت‌داری دارند، به‌خوبی اداره می‌کنند. اما در ایران ما یک سال و نیم تجربه حکومت داشتیم. مسئولانمان و یا فرماندهان جنگ، تجربه حکومت‌داری نداشتند. برادران عزیز ارتش ما در هیچ جنگی شرکت نکرده بودند. حالا یک جنگ بزرگ در ابتدای حکومت‌داری حاکمان و فرماندهانمان اتفاق می‌افتد. یکی از دلایلی که دشمن فکر می‌کرد صد در صد موفق می‌شود همین بود. مثلا در بعد سیاسی، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی بیشترین نقش را داشتند. مخصوصا آقای هاشمی در صحنه‌های عملیات می‌آمد و حضور پیدا می‌کرد. هر دو عزیز تجربه حکومت‌داری نداشتند. یک مقدار آشنایی با مسائل نظامی داشتند. تجربه حکومت‌داری به این معنا که مثلا چهل سال و پنجاه سال تجربه داشته باشند نبود. خود ما فرماندهان هم در جنگی شرکت نداشتیم. قبل از انقلاب کار چریکی می‌کردیم و  اسلحه را می‌شناختیم اما این‌که بیاییم و جنگ را اداره کنیم در تجربه ما نبود. هم دولت‌مردان ما و هم نظامیان ما تجربه حکومت‌داری نداشتند. جنگ این تجربه را می‌خواهد چرا که در جنگ باید ملتی را بسیج کرد. دیپلماسی و  سیاست خارجی دارد. چند اتفاق مهم افتاد که ما توانستیم از این جنگ سرافزار بیرون بیاییم. یکی این‌که مسئولان سیاسی و فرماندهان نظامی ما، انسان‌های شجاع و هوشمندی بودند. مقام معظم رهبری که ریاست شورای عالی دفاع را بر عهده داشتند و آقای هاشمی که بعد از سال 62 به‌عنوان فرماندهی آمدند، افراد بسیار شجاعی بودند و قدرت یادگیری فراوانی داشتند. البته فرماندهی هم داستانی دارد که بعدا توضیح می‌دهم. یک اتفاق که می‌افتاد از آن ده درس می‌گرفتند و در عملیات بعدی و در دیپلماسی بعدی از تجاربشان استفاده می‌کردند. مجری برنامه سوال کرد، آیا در جنگ عملیاتی بوده که بهتر بود انجام نشود؟ رضایی گفت: قطعا چنین عملیاتی بوده است. والفجر مقدماتی را به‌جای چند مرحله، فقط یک مرحله‌اش را انجام می‌دادیم کافی بود. در کربلای چهار هم باید گردان‌های کمتری را وارد می‌کردیم. 👋 @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 ، از دیروز تا امروز گفتگویی دوستانه با محسن رضایی قسمت سوم 👇 مجری پرسید، حضرت امام در جریان این عملیات‌ها بودند؟ سرلشکر رضایی تصریح کرد: امام در جریان جزئیات قرار می‌گرفتند. ایشان دخالت نمی‌کردند، جز در مواردی که تذکراتی به آقای هاشمی یا به من و به برادرمان صیاد شیرازی می‌دادند. رضایی در مورد سخت‌ترین عملیات در دوران دفاع مقدس اظهار داشت: از نظر فشارهای دشمن، عملیات فاو، سخت بود. بعد از این‌که آنجا را گرفتیم در پدافند 75 شبانه روز، بدون این‌که شب‌ها بخوابیم پیوسته و مستمر جنگ داشتیم. در عملیات کربلای پنج 20 شبانه‌روز از زمین و آسمان گلوله می‌بارید. زمین مثل غربال شده بود. وی در پاسخ به این سوال که موفق‌ترین عملیات را کدام می‌دانید، پاسخ داد: عملیات فاو؛ یعنی والفجر هشت و کربلای پنج. بیشترین شهید هم در کربلای پنج بود. بیشترین شهید را به‌خاطر شدت آتش و تمرکز آتش داشت. چون ما داشتیم به بصره نزدیک می‌شدیم و آتش دشمن متمرکز بود. مجری پرسید اگر بار دیگر فرمانده سپاه در دوران دفاع مقدس می‌شدید، همان راهبرد و مسیر را طی می‌کردید؟ رضایی تاکید کرد: مسیر همان بود. بعضا در فرماندهی، اصلاحات جدی می‌دادیم. در عملیات‌ها رعایت می‌کردیم. در بعد غافل‌گیری بیشتر رعایت داشتیم. در بعضی عملیات‌ها با احتیاط بیشتری پیش می‌رفتیم. در کربلای چهار به‌جای 30 گردان می‌توانستیم با 15 گردان بفهمیم که دشمن کجا ضعیف است و کجا قوی. کربلای چهار در حقیقت مقدمه‌ای شد برای کربلای پنج. این 30 گردان از بین نرفتند ولی قطعا گردان‌های کمتر، تلفات کمتری می‌داد. در بعد سیاسی اگر جنگ تکرار شود، تصمیم‌گیری‌مان را تغییر می‌دهیم. در دفاع مقدس بعد از آزادی خرمشهر می‌توانستیم وقفه شش هفت ماهه بدهیم و وارد خاک عراق نشویم. اعلام هم می‌کردیم که اگر دولت عراق خواسته‌های ما را عمل نکند ما وارد عراق می‌شویم. حتما او به ما پاسخ نمی‌داد. اما خود ما بدون این‌که چنین سند تاریخی ایجاد کنیم، سرمان را انداختیم پایین و از مرز عبور کردیم. شاید از بی‌تجربه بودن ما بود. اگر دوباره آن فرصت تکرار می‌شد حتما در سر مرز، جنگ را متوقف و خواسته‌های خودمان را در مورد قرارداد الجزایر و خساراتمان مطرح می‌کردیم. این شاید تاثیری از نظر عملی نداشت اما از نظر سیاسی و سندی به درد امروز ما می‌خورد. در بحث‌های فرماندهان و دوستان سیاسی هم شاید بهتر می‌توانستیم یکدیگر را قانع کنیم. 👋 @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 ، از دیروز تا امروز گفتگویی دوستانه با محسن رضایی قسمت چهارم 👇 🔻دکتر رضایی گفت: در سال اول جنگ نقد ما به راهبرد نظامی آقای بنی‌صدر این بود که هر کس هر چیزی می‌گفت او قبول می‌کرد، مثلا جناب آقای ظهیرنژاد معتقد بود که ما باید از دزفول برویم، آقای فلاحی معتقد بود که ما باید از اهواز حرکت بکنیم. ستاد جنگ آبادان می‌گفت باید از آبادان و ماهشهر شروع کنیم. ایشان قدرت تشخیص نداشت و این نظرات را یکی یکی عمل کرد و در همه شکست خورد. سال اول جنگ، راهبرد نظامی نداشتیم. در سال دوم که از عملیات ثامن‌الائمه شروع کردیم راهبرد ما بسیار تفاوت کرد. اول حصر آبادان را شکستیم. در عملیات طریق‌القدس به مرز رسیدیم. جبهه راه را دو تکه کردیم. تکه شمالی را با فتح‌المبین انجام دادیم و تکه جنوبی را با بیت‌المقدس و به مرز رسیدیم. مسئله این شد که وارد خاک عراق بشویم یا نشویم؟ بعضی می‌گفتند چرا جنگ بعد از آزادسازی خرمشهر ادامه پیدا کرد؟ این‌جا بحث‌هایی صورت گرفت. ما دیدیم که اگر سر مرز بمانیم و آتش‌بس را بپذیریم ممکن است چند وقت بعد، آتش‌بس خنثی شود و هر سه چهار سال این مسئله تکرار شود و این‌طوری معلوم نبود جنگ کی تمام شود. گفتیم ما که می‌خواهیم ده‌ها لشکر سر مرز بگذاریم برای حفظ آتش‌بس، از مرز عبور می‌کنیم و پشت اروند می‌ایستیم که با یک نیروی کم در دوران آتش‌بس، هزینه‌های سنگینی را چهل پنجاه سال به ملتمان تحمیل نکینم. سرلشکر رضایی ادامه داد: بعد از شکست در عملیات رمضان، نقد ما شروع می‌شود. آن‌موقع بین ما اختلاف افتاد. ما فرماندهان می‌خواستیم تا سقوط صدام، جنگ را طراحی کنیم و لازم بود که همه کشور وارد بشود. آقای هاشمی اما معتقد بود که اگر ما یک عملیات موفق انجام بدهیم آبرومندانه جنگ تمام می‌شود. در این بحث نمی‌توانستیم ایشان را قانع کنیم،ایشان هم نمی‌توانست ما را قانع کند. هر دو برای خودمان استدلال‌های محکمی داشتیم. 👋 @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 ، از دیروز تا امروز گفتگو دوستانه با محسن رضایی قسمت پنجم 👇 🔻حضرت امام معتقد بود تا سقوط صدام بجنگیم. وقتی بین ما اختلاف پیش می‌آمد امام می‌گفت از شورای عالی دفاع تبعیت کنید. آقای هاشمی تصمیماتشان را با نظر مقام معظم رهبری هماهنگ می‌کردند و بعد به ما می‌گفتند که تصمیم این شد.البته عرض کردم تا قبل از عملیات خیبر، خود مقام معظم رهبری یک سال فرماندهی را بر عهده داشت. قبل از ایشان من و برادرمان صیاد، جنگ را اداره می‌کردیم. از والفجر مقدماتی به بعد، آقای هاشمی و مقام معظم رهبری فرماندهی می‌کردند. هیچ کس حق وتو نداشت. معمولا اقناعی بود اگر هم اقناعی نبود، ما تبعیت می‌کردیم. مثلا ما اختلاف نظر پیدا کردیم، نقد هم داشتیم. اما آن‌چیزی که عمل کردیم، نظر خودمان نبود، چون ما اصلا امکانات کل کشور را نداشتیم. امام می‌فرمود از آقایان تبعیت کنید. نظرمان را به امام می‌گفتیم، وقتی می‌دیدیم نمی‌شود، حرفمان را کنار گذاشته و به نظر مسئولان کشور عمل کردیم. استاد دانشگاه جامع امام حسین(ع) گفت: ما در صحنه جنگ، دو حوزه فعالیت داشتیم. یکی میز دیپلماسی بود که از اول تا آخر جنگ، شرایط امام تغییر نکرد. آقای ولایتی که زحمت مذاکرات را با تیم خبره‌شان داشتند، هیچ‌گاه شرایط میز مذاکره را تغییر ندادند. امام تا آخر بر حرف خود ماند. نیروها باید برگردند به مرزهای بین‌الملل. صدام باید محاکمه و غرامت پرداخت شود. آن‌چه در میز مذاکره بود، تغییر نکرد. اما در بیرون از این میز از آزادسازی سرزمین‌هامان را می‌گفتیم تا سقوط صدام یا حتی این‌که راه قدس از کربلا می‌گذرد. بعضی‌ها در تطبیق این دو نمی‌توانند خوب عمل کنند و لذا در پذیرش 598 گرفتار می‌شوند. امام در صحنه نبرد می‌گفت تا سقوط صدام، ولی در میز مذاکره سقوط صدام شرط نبود. بعضی‌ها در تحلیل جنگ به میز مذاکره تکیه می‌کنند و برخی‌ به صحبت‌های حضرت امام در صحنه نبرد. این‌ها مکمل هم هستند. چرا که اگر حداقل شرایط ما در میز مذاکره را نمی‌پذیرفتند، ما تا قدس پیش می‌رفتیم. ما اگر توان داشتیم تا آن‌جا می‌رفتیم. یعنی اگر دولت با امکاناتش می‌آمد پشت رزمندگان، ما تا آن‌جا پیش می‌رفتیم. 👋 @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 ناگفته های یک پرستار از جنگ ۲ به خصوص رزمندگانی که وضعیت اورژانسی داشتند را سریعا با پرونده به اتاق عمل منتقل می‌کردیم و ضمنا به دلیل ازدحام بالای مجروح در بیمارستان‌ها و عدم امکان نگهداری، مجروحان رزمنده بر اساس نوع وضعیت‌شان تقسیم‌بندی می‌شدند. در کنار مجروحان جبهه، مصدومان غیرجبهه ای یعنی افرادی که در پی بمباران‌های هوایی، پرتاب موشک و ترکش به شهر صدمه می‌دیدند را هم باید اضافه کرد. ما هم به عنوان تیم پزشکی در قبال درمان یک انسان، فارغ از هر گونه تعصبی کارها را انجام می‌دادیم. 👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂