🔰❣🔰❣🔰❣
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_بیستوچهارم
نویسنده: خانم طیبه دلقندی
💥 ما را د اخل آسایشگاه راندند . بعد از مدتی دو تا از نگهبان ها به نام هـای
محمد و کریم به سراغمان آمدند . ابتدا دنبالم گشتند . وقتی پیدایم نکردند صـدا زدند : با تو هستیم ! یا بیرون بیا یا بلایی که سر کوروش آوردیم سر تو هـم میاریم !
قاطعانه گفتم :
- هر کاري مـی تـونین انجـا م بـدین، مـنم همـۀ اسـرار شـما رو تـوي آشپزخو نه به گوش افسر میرسونم !
آنها که جا خورده بودند، دمشان را روي کولشان گذاشتند و در رفتنـد .
مدتی گذشت بچهها صدایم زدنـد و از پنجـره بیـرون را نـشانم دادنـد . جبـار
گوشهاي سرش را پایین انداخته بود و گریه میکرد. رفقا به شوخی گفتند :
- چرا دست از سر کچل این بیچاره برنمیداري؟
خلاصه به حال و روزش کلی خندیدیم .
شب که شد دیدم صدایی از پشت پنجره میآید : محمود تقی با تو هستم، محمود تقی !
کنار پنجره رفتم. جبار بود. با صدایی لرزان گفت :
- محمود! آخر تو چرا؟ .حرفش را قطع کردم :
- چی رو من چرا؟
با التماس گفت :
- مگه من به تو توهینی کردم؟
- فرقی نداره! .من ایرانی ! نا رفقامم ایرانی
- تو که تا حالا اینطوري نبودي محمود !
هر چه التماس کرد و از هر راهی که وارد شد کوتاه نیامدم . وقتـی دیـد نمیتواند نقطۀ ضعفی پیدا کند، گفت :
- حالا میگی چه کنم؟
- هیچ! فردا جلو همه عذرخواهی کن !
- من از تو عذر میخوام !
قدرت دست من افتاده بود . پشتیبانی هفتصد نفر را پشت سـرم داشـتم .
گفتم :
- کافی نیست. از همه !
غـرور جبـار حـسابی در هـم شکـسته بـود. رفـت و از روي ناچـاري اسماعیل را واسطه کرد .
•••
اسماعیل سرباز قد بلند و چها ر شانه اي بود از کاظمین عـراق . در رفـت و آمدهایم در حین کار و آشپزي متوجه شدم که نگهبان هاي اردوگاه اسـماعیل را خیلی تحویل نمی گیرند. از طرفی نگهبانی بالاي برجک که سخت ترین نـوع نگهبانی بود، اغلب به او سپرده می شد. بعد فهمیدم چون شـیعه اسـت ، داخـل اردوگاه راهش نمی دهند . بیشتر نگهبان ها کسانی بودند که اعضاي خانواده شان را در جنگ از دست داده بودند . همین دلیل کافی بود که عقده هایشان را سر ما خالی کنند .
در آشپزخانه آزادي بیشتري داشـتیم . بـا توجـه بـه روحیـات اسـماعیل متوجه شدم می توان به او امیدوار بـود . طـرح دوسـتی ریخـتم و سـعی کـردم صمیمیتر شوم. آنجا بود که فهمیدم شیعه است ولی نمیخواهد بقیه بفهمند .
چندبار از او پارچۀ متبرك خواستم و او از کاظمین برایم آورد . من هـم پارچه را میان بچهها تقسیم کردم . یک بار وقتی چشمش بـه زخـم هـایم افتـاد خیلی ناراحت شد . بعد برایم پماد آورد که مصرف آن ، وضع جراحات را بهبود
بخشید. هر چه کردم از حقوق ماهانهام پولش را بدهم قبول نکرد .
او از امام برایم تعریف می کـرد و از اینکـه ایـشان زمـان تبعیـد کجـا و
چگونه زندگی میکردهاند. به این ترتیب دوستی ما محکمتر شد .
صبح روز بعد اسماعیل مرا صدا زد و بعد از کلی صحبت گفت :
- بیا و این دفعه از جبار بگذر! به خاطر من اینبار شکایت نکن !
- باشه! با بچهها مشورت کنم ببینم چی میشه .
بعد از صحبت به این نتیجه رسیدیم که بهتـر اسـت جـاي منّـت بـراي عراقیها باقی بگذاریم و با شرط عدم تکـرار ایـن قبیـل برخـورد هـا ، جبـار را ببخشیم .
از طرفی خوب می دانستیم که اگر پا فشاري کنیم ، عراقـی هـا در جـایی
دیگر و با بهانه اي دیگر دمار از روزگار ما در می آورند. مدت زیـادی نگذشـت کینۀ بعثیها در این ماجرا گریبان مرا گرفت..
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔰❣🔰❣🔰❣🔰
#بسم_رب_الشهدا
🌷شهید حسن مجدیان 🌷
✨محل تولد : دزفول
💠تاریخ تولد: 1344/11/28
✨تاریخ شهادت : 1362/12/5
💠محل شهادت : جزیره مجنون
✨نحوه شهادت : اصابت ترکش به پشت سر
💠شاخصه : فرمانده
✨سازمان : سپاه
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
حماسه جنوب،شهدا🚩
#بسم_رب_الشهدا 🌷شهید حسن مجدیان 🌷 ✨محل تولد : دزفول 💠تاریخ تولد: 1344/11/28 ✨تاریخ شهادت : 13
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#زندگینامه_شهید ⬇️
🔹شهید حسن مجدیان در بهمن ماه ۱۳۴۴ در شهر مقاوم دزفول در خانواده ای متوسط پا به عرصه و جود گذاشت . قبل از دوران تحصیل با وجود سن کم جهت کمک به تامین مخارج روزانه خانواده خویش کار میکرد . در حالیکه ایشان شش ساله شد بودند.
خانواده شان به شهر شهیدان گمنام – شوش دانیال منتقل شدند .
در این ایام با سن کمی که داشت در اجتماعات ونمازهای جماعت و مراسم عزاداری حسینی شرکت میکرد و از حسین که عشق او در وجودش با شیر مادر عجین شده بود درس شهادت شهامت و ایثار می آموخت مراحل ابتدائی وراهنمائی را در مدارس بپایان رسانید.
تا مسئول دورانی که نقطه اوج انقلاب اسلامی بود در تظاهرات سخنرانیهائی که انجام میگرفت شرکت فعال داشت و یکی از شاگردان فعال شهید حجت الاسلام دانش بود علاوه بر شرکت در تظاهرات و راهپیمائیهای شهر در تظاهرات شهرهای دزفول و اهواز شرکت می کرد چه شبها که با شهید عبداللحسین عراقی مخفیانه بر روی در و دیوار شعار می نوشتند و اعلامیه ها را پخش میکردند .
#با_ما_همراه_باشید
#پیگیر_باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#زندگینامه_شهید ⬇️
🔹بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایشان یکی از اشخاص بود که خالصانه کمک میکرد و شبها را تا صبح به نگهبانی از دستاوردهای انقلاب اسلامی می پرداخت .
در اولین شب شروع جنگ تحمیلی با شنیدن پیام مجاهد نستوه برادر حجت الاسلام خامنه ای ریاست جمهوری به نیروهای محافظ شهر پیوست .
در تاریخ ۹ مهر ماه ۵۹ که صدای مهیب توپهای عراق در شهر شهیدان گمنام شوش شنیده شد و زن و کودک و پیر و جوان با پای برهنه و هراسان و مضطرب به هر گوشه ای در حال دویدن و نجات جان خویش بودند حسن با فرستادن خانواده خود به خارج از شهر اسلحه به دوش در شهر ماند و به حفظ و حراست از میکتث و حیثیت کشور اسلامی پرداخت .
#با_ما_همراه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#زندگینامه_شهید ⬇️
🔹 درهمان روزهای اول جنگ با اسلحه های بر دوش به خط مقدم جبهه در غرب کرخه رفت که برادران او را به شهر بر گرداندند و به او گفتند تو خیلی کوچک هستی باری تو زود است در پشت جبهه فعالیت کن .
حسن اخلاق و حسن برخورد نیکویی همراه با آزاد منشی و سخاوت داشت .
گفتار و رفتار و اعمالش همیشه نمونه بود . ایشان فردی مقید به انجام فرائض مذهبی خصوصا نماز جماعت بود بارها مشاهده شده بود که زودتر از همه برای نماز بلند میشد.
تا آنجائیکه اطلاع داشتیم نماز شب را ترک نمیکرد او همچنین مقید به شرکت در دعای کمیل و توسل بود او صفات حیده این بزرگوار خضوع و خشوع در نماز و اخلاص و تقوی در عمل است .
از هر گونه عمل خلاف شرع پرهیز میکرد و سفارش میکرد انجام ندهید . همچنین ایشان توجه خاصی به بیت النبی صلوات الله علیهم داشت .
#با_ما_همراه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#زندگینامه_شهید ⬇️
🔹برادر حسن در حلمه والفجر مقدماتی با اینکه یک بسیجی بود مسئول مخابرات تیپ امام محمد تقی (ع) بود و واقعا لیاقت این را هم داشت علاقه وافری به سپاه داشت ؟
برادر حسن در مرحله عضوگیری سپاه پذیرفته شد و به دوره آموزش سپاه رفت و در گردان سیدالشهدا (ع) در آبادان بعد از چند ماه به آموزش برادران رزمنده پرداخت .
اخلاق و رفتار و روش خوب ایشان باعث شد مسئول آموزش گردان سید الشهدا (ع) از ا نتقال شهید حسن به گردان لیله القدر شدیدا مخالفت نماید .
و در نتیجه شهید کما فی السابق در گردان سید الشهدا در جمع دیگر رزمندگان انجام وظیفه نماید شهید حسن بعدا به تیپ امام حسن (ع) انتقال یافت ویکی از برادران فعال مخابرات گردان بشمار میرفت .
#با_ما_همراه_باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃