حماسه جنوب،شهدا🚩
#سردارشهیدحمیدمحرابی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#سردارشهیدحمیدمحرابی❣
✏️حمید را صدا کردم تا بچه های گروهان ایمان را آماده رفتن به عقب و تحویل دادن خط به نیروهای جدید نماید، روحیه اش بسیار عالی و فولادین بود، دریغ از حتی کمی خستگی در وجودش ؛
داشتیم شهدا و مجروح ها را جمع می کردیم که ناگهان با موشکی پشت خاکریز ترکشگیر را زدند.
همچنان تعدادی نفربر و تانک در حال سوختن بودند.
جنازههای عراقی نیز سینه کش خاکریز رو پر کرده بود.
از دیروز ظهر که سردار شهید محمد زمان شالباف [مسوول ستاد گردان] و بیسیم چی شجاع گروهان ایمان, محمد حسین زرگر طالبی در سنگر کوچک هلالی شکل فلزی [ این سنگر کوچک و به ظاهر مقاوم را مسعود عباباف، محمد وطنی شوشتری و حمید سفید دشتی بعد از پاتک شدیدی که عراقی ها به گروهان اخلاص و تقوا زده بودند در خط درست کرده بودند] با گلوله مستقیم تانک به شهادت رسیده بودند ، من و محرابی حس و حال خوبی نداشتیم؛
✏️سرداران علیرضا جعفرزاده و على رضا اسکندری آمده بودند که خط را از ما تحویل بگیرند، حمید با آن هم زحماتی که این چند روز کشیده بود و به جرات می توانم بگویم 3 ، 4 روزی بود که 8 ساعت هم نخوابیده بود، آمد پیشم و گفت:" شهریار ! من می مانم تا به اسکندری و جعفرزاده در استقرار نیروهایشان در خط کمک کنم و بعد خودم با موتور سیکلت بر می گردم عقب ؛ شما بروید بسلامت" ، روحیه اش مثال زدنی و عالی بود.
✏️گفتم:" شما گروهان را سازماندهی کنید و برای پدافندی بروید خط را تحویل بگیرید، من هم پس از پیگیری و درمان دست ام از تهران که برگشتم میام خط "، و...؛
✏️صبح روز شهادت برادر محرابی ، جناب مجید نصاری پور که تازه خودش هم از مجروحیت رهایی یافته بود ، آمد درب منزل دنبالم و با هم رفتیم بسمت خط فاو ، رفتیم گسبه پیش شادروان سید محمد دشت بزرگ مسئول آماد گردان ؛ با بی سیم تماس گرفتم، علی کوهگرد جواب داد ، گفتم:" کوهگرد ، حمید محرابی را بردار باهاش بیایید دنبال مان که برویم خط "،
گفت:" نفربر خشایار آمده که آب را پمپ کنه سمت عراقی ها و حمید باهاش رفته جلوی خاکریز، وقتی آمد، باشه حرکت می کنیم" ، نمازم را خواندم ، ناهار را هم خوردیم ؛
حماسه جنوب،شهدا🚩
✏️نشسته بودم و همچنان منتظر بچه ها بودم که علی کوهگرد با چهره برافروخته ی آمد داخل سنگر، گفتم:" ها علی! پس حمید کجاست؟!"،
گفت:" شهریار ، حمید پشت همین ساختمان ایستاده ،بلندشو تا برویم پیشش" ،
گفتم:" على چی میگی؟ بگو حمید زودتر بیاد خیلی کار داریم !"،
بغض کوهگرد ترکید و زد زیر گریه و گفت : "همون موقع که تماس رو قطع کردم خمپاره خورده بود نزدیک حمید و ترکش از فک اش وارد گردنش شده و..."
✏️ بسرعت بیرون دویدم و ...
در سردخانه این شیر مرد بلند قامت آرام خوابیده بود ،
شاید نیم متر از پاهای نازنین اش از برانکارد بیرون بود، ساعتی کنار پیکر مطهرش نشستم و با آن شیر مرد که لحظات زیادی را با مرگ دست و پنجه نرم کرده بود صحبت کردم و آخرین وداع را با بهترین دوست و همرزمم ......
روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش زنده باد.🌹
#راویشهریاررمضانی
فرمانده محترم گروهان ایمان در عملیات والفجر 8
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣#خاطرات_فرماندهان 5⃣ خاطرات حضور به روایت مقام معظم رهبری
❣#خاطرات_فرماندهان
5⃣ خاطرات حضور
به روایت مقام معظم رهبری
•••
🔹 دنبال نخود سیاه
از جمله کارهای شیرین چمران در آن روز این بود که وقتی ما در محور عملیات به سمت جلو میرفتیم، پیرمرد مسنی با همین لباسهای جنگهای نامنظم آمد و کاغذی را به دست من داد و گفت: «این را چمران نوشته.»
نامه را باز کردم. دیدم سفارشی کرده به ایشان و چیزی نوشته که این را بده فلانی که فلان کار را انجام دهد.
فهمیدم که او را دنبال نخود سیاه فرستاده، فکر کرده که پیرمرد است و ممکن است شهید شود بعد هم هر چه کرده نرفته، نامه را نوشته که او برود.
بعد خود پیرمرد هم گفت که چمران اصرار میکند که من بیایم و گفتم، نمیروم. گفت: پس این پیغام را ببر.
به این وسیله پیرمرد را از مهلکه بیرون کشیده بود.
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
«وصیت نامهاش دو خط هم نشد.»
نوشته بـود:
ماننـد کسـانی نبـاشیـد که خدا را فراموش کردند و خدا هم خودِ آنان را از یادشان بُرد.
#شهیدعلےبلورچی
❣
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
رفاقت با شهدا دو طرفه ست...
عاشق شهدا باشی
و شبیه شهدا زندگیکنی
آخرش عاقبت به خیر میشی...
#مثل_شهیدان
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1