هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂
ای عطرخوشت نشسته درباغ سلام
ای قلب پرازعطوفت ومهرسلام
ای همدم مهربان،خورشید، درود
صبح آمده باخدای عشاق.. سلام
🍃🌹🍃
سلام،
صبحتون شاد
روزی سرشار از زیبایی
سلامتی، لبخند، امید
آرامش، مهربانی
موفقیت و دلی پراز
مهروصفا ودوستی همراه باخیروبرکت برایتان آرزومندم
درود...صبحتون بخیرو زیبا
🌴🌹✋🌺🌺✋🌹🌴
🍃🌷🌷🍃🌷🌷🍃
#گردان_کربلا_اهواز
سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی ، شهید دست نشان و تعدادی از رزمندگان گر ان کربلا
۱۳۶۱ قبل از عملیات والفجر مقدماتی
منطقه ذلیجان
❣💕❣💕❣💕❣
#شهید_حمید_دست_نشان
🌺شهید حاج حمید دست نشان، مرد خستگی ناپذیر، انسانی وارسته ، شجاع، دلسوز و نسبت به بچههای رزمنده مانند مادری مهربان بود، به عنوان یک مشاور و سنگ صبور خوبی در مشکلات کنار بچهها بود، هیچ وقت و حتی در سخت ترین شرایط عملیات ها و مناطق پدافندی ، در گرماهای سخت تابستان جنوب و در سرماهای سخت غرب ، خنده از لبانش نمی افتاد.
هیچ وقت فراموش نمیکنم که در عملیات بدر در عمق ۱۵ کیلومتری هور العظیم سه وقت غذا همراه دسر می آورد. و ناهار و شام گرم در زیر باران گلوله های عراقی ها می آورد که همین امر باعث روحیه مضاعف ما میشد و یادم هست. گاها که گردان کربلا با مشکل مالی مواجه می شد از جاهایی که هیچکس فکرش را نمی کرد کمک برای گردان جذب می کرد.
خیلی خدمات و خاطرات از مرد مقاوم جبهه ها. شهید حاج حمید دست نشان، روحش شاد و یادش گرامی باد
راوی : علی اصغر مولوی
گردان_کربلا_اهواز
#حماسه_جنوب_شهدا
@defae_moghadas2
❣💕❣💕❣💕❣
سفر رزمندگان به مشهد مقدس سال ۶٣-تهران پادگان امام حسن(ع). مرحوم حمید دست نشان در عکس مشاهده می شود.
لینک کانال
@defae_moghadas2
❣💕❣💕❣💕❣
#شهید_حمید_دست_نشان
🌺شهيد دست نشان از انجائيكه بنده در عمليات بدر در تداركات گردان خدمت ميكردم و از نزديك با ايشان اشنايي دارم
نكاتي را راجع به ايشان به استحضار دوستان ميرسانم
علي الرغم كارهاي بسيار و سرشلوغي هاي فراواني كه داشتند.
ولي مراقب نكات ريز نيز بودند شايد براي دوستان قابل تصور نباشد كه ايشان به اين حد ريز بين هم بودند بگونه اي كه در خيلي موراد مراقب بودن كارهاي سنگين به من محول نشود و ميگفت اجسام سنگين جابجا يا بلند نكن مراقب خودت باش حتي يادم مياد يكبار كه از اهواز امد براي من لباس زير كوچك اورد و گفت فكر كردم اينجا لباس زير اندازه شما وجود ندارد .
گاهي به من ماشين ميداد و ميگفت بايد رانندگي كني تا خوب ياد بگيري و خودش منو تمرين ميداد براي امتحان رانندگي منو براي امتحان برد و گواهينامه گرفتم .
من فقط يك ماموريت در تداركات بود ولي تمام مدت با اون دوست بودم مثل برادري بزرگ براي من بودند هميشه جوياي احوالم بود
شب قبل از عمليات بدر ازش خواهش كردم كه اجازه بده با گروهان ها در عمليات شركت كنم اجازه نداد و گفت شما بايد صبح بعد از عمليات تداركات و مهمات به خط برسونيد شما بريد كي تداركات برسونه ولي با اين حال چون شك كرد ممكنه جيم بشم منو چند نفر ديگه رو از عصر به يك اسكله برد و تداركاتي رو كه بايد صبح به خط مي اورديم
روي يك قطعه پل بزرگ كه مستطيل شكل بود و يك موتور به اخرش هم وصل بود چيديم و گفت اينجا باش تا بيام دنبالت رفت و ديگر نيامد تا صبح زود كه امد گفت حركت كنيد متاسفانه اينقدر اون قطعه پل بزرگ و سنگين بود كه فكر كنم حدود سه ساعت طول كشيد تا ما به خط رسيديم.
راوی : غلامرضا رضایی
گردان_کربلا_اهواز
#حماسه_جنوب_شهدا
@defae_moghadas2
❣💕❣💕❣💕❣
به بهانه سالگرد شهادت
#شهید_احمدرضا_مولوی🕊🌹
#خاطره
💠وقتیکه در عملیات رمضان برادرم اکبر که ۲ سال از من بزرگتر است، مجروح شد و به بیمارستان ذوب آهن اصفهان اعزامش کردند، مادر و پدرم برای عیادتش رفتند اصفهان، احمد رضا که فرمانده تخریب منطقه هشت بود ، چند روز مرخصی گرفت و برای عیادت اکبر به بیمارستان اصفهان رفت، مادرم آنجا خطاب به احمد رضا گفت: احمد رضا تو رو خدا دیگه بسه، اگر ادای دین هم باشه ما دینمان را ادا کردیم
⤵️
💠احمد رضا در جواب به مادرم گفت، ننه جان سپاه به من ابلاغ کرده تو دیگر حق نداری به میدان مین بری، پس دیگه ناراحت نشو، دیگه من هیچ اتفاقی برایم نمی افتد
آخه احمد رضا چند بار در آبادان و شوش و عملیات طریق القدس مجروح شد، که آخریش خمپاره ۱۲۰ توی سنگرش خورده بود و همه همرزمانش فکر می کردند، که احمد رضا شهید شده است
⤵️
💠وقتی شهرهای بستان و سوسنگرد آزاد شدند و دوستان از کنار سنگرش می گذشتند، یک دفعه صدای یا حسین و یا زهرای ضعیفی توجه شان را جلب کرد، سردار احمد باوی می گفت وقتی خوب توجه کردم ، دیدم سر احمد رضا از خاک های سنگر بیرون بود و از زیر خاک ها بیرونش آوردند و به بیمارستان تهران اعزام کردند،
⤵️
💠در این مجروحیت یک ترکش به وزن تقریبی ۱۵۰ گرم به دنده های زیر قلبش خورده بود و دکتر جراحش شش ماه استراحت به احمد رضا دادند، ولی زمانی که به اهوازآمد در کمتر از ده روز به قرارگاه تخریب در سوسنگرد رفت
و یکی دو بار چاشنی مین در دستانش منفجر شده بود و با توجه به بعد مسافت کم سوسنگرد تا اهواز و خلوتی جاده ها ففط اگر ماموریتی اهواز داشت ، سری هم به خونه می زد، در غیر این صورت فقط پنجشنبه شب ها برای دعای کمیل و استحمام و شستن لباس هایش به اهواز می آمد؛
⤵️