eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
907 ویدیو
22 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۹ آبان ۱۳۹۹
❣ 🔻 فرماندهان ایرانی شهید کاظم نجفی رستگار اسیر در گوشۀ قرارگاه نشسته بود. در کنار اسیر، هیچ نگهبانی نبود. با این حال او دست هایش را روی سرش گذاشته بود. حاج کاظم که از محوطه رد می شد، چشمش به اسیر عراقی افتاد. گفت: «این بندۀ خدا چرا اینجا نشسته؟ چرا دستش را روی سرش گذاشته؟» گفتیم : باید یک ماشین پیدا کنیم تا او را به عقب بفرستیم.  حاج کاظم گفت: «خوب ما خودمان داریم به عقب می رویم. اگر می خواهید او را بدهید ما خودمان می بریم. » اسیر عراقی و حاج کاظم کنار راننده نشستند و به سمت کرمانشاه حرکت کردند. اسیر کم کم از خستگی، به خواب رفت. وقتی او خوابید سرش روی شانه های حاج کاظم خم شد . حاج کاظم از راننده خواست تا نگه دارد و خودش به عقب ماشین رفت. آنجا می توانست خستگی این چند شب را در بیاورد. دوباره ماشین به راه افتاد و راننده با اسیر عراقی شروع به صحبت کرد . ـ فرمانده شما کی بود؟  اسیر عراقی گفت: ـ فرمانده قبلی ما، عدنان خیرالله بود؛ اما حالا دیگری است. ما که تا به حال او را ندیده ایم، فقط یکی دوبار بالگردش را دیدیم . ما ، فقط با مسؤول دسته و گروهانمان ارتباط داریم. دست ما به فرماندهان رده بالا نمی رسد. اسیر عراقی از راننده پرسید: شما چی، فرمانده شما چه کسی است؟  راننده گفت: فرمانده ما همین کسی است که سر تو روی شانه اش بود. .فرمانده لشکر10 سیدالشهداء. اسیر از شیشۀ عقب به حاج کاظم نگاه کرد . ـ شما شوخی می کنید. ـ نه! فرمانده ما همین برادری است که می بینی.  اسیر عراقی، از راننده پرسید: «فرمانده شما، نیروها را تنبیه می کند؟» راننده خندید و گفت: «نگران نباش فرماندهان ما، با فرماندهان شما فرق دارند. حاج کاظم تا حالا آزارش به یک مورچه هم نرسیده.» ـ تو را به خدا، شما شفاعت مرا بکنید . وبعد به گریه افتاد. آن قدر که راننده ماشین را متوقف کرد و حاجی از خواب بیدار شد. اسیر عراقی از ماشین پیاده شد و به عقب ماشین نزد حاج کاظم رفت. دستان او را گرفت و شروع به بوسیدن کرد. حاج کاظم از همه جا بی خبر دستش را کشید و از راننده پرسید : چه خبر شده؟  ـ ازمن پرسید فرمانده شما کیست و من شما را معرفی کردم. فکر می کند که برایش نقشه داریم. اسیرگفت: «اگر شما فرمانده هستید بگذارید تا من در رکابتان باشم. فرمانده ای مانند شما، ارزش آن را دارد که آدم به خاطرش جان فشانی کند.» حاج کاظم خندید و گفت: «ما رزمندگان ایرانی هستیم؛ فرمانده و غیرفرمانده با هم فرقی ندارند. شما هم اگر می خواهی به ما کمک کنی، اطلاعات بیشتری از جبهۀ خودتان به مابده. »  از خاطرات همسر شهید رستگار https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۲۹ آبان ۱۳۹۹
۲۹ آبان ۱۳۹۹
❣ قبل از عملیات کربلای ۴ یکی از روزها که در اندیمشک پهلوی علی بودم، دم ظهر گیر داد برای ناهار به خانه آنها برویم که با خوشحالی پذیرفتم... 🔸علی جوان پاک دل، صاف و ساده و خوش مرامی بود. همواره به خلوص و صداقتش غبطه می خوردم. در مدتی که با او آشنا بودم، یک بار ندیدم دروغی بگوید یا با گفتن جوک یا تمسخر دیگران، باعث غیبت یا رنجش اطرافیان شود... همین طور که نشسته بودیم، علی از خاطرات می گفت که در عملیات بدر شهید شده بود. وقتی رسید به آنجا که: "حمیدخدابیامرز وصیت کرده بود وقتی شهید شد، اگر فرزندش دختر بود، اسمش را زینب بگذارند و اگر پسر بود، حسین. وقتی حمید شهید شد و دخترش بدنیا اومد، نامش را زینب گذاشتند." اشک در چشمانش حلقه زد... در همین حال، دست برد پشت کمد و قاب عکس بزرگی را بیرون اورد. با خودم گفتم حتما عکس حمید است که قاب کرده، ولی در کمال تعجب دیدم عکس خودش است. 🔸وقتی پرسیدم این چیست؟ گفت: "این عکس رو چند وقت پیش انداختم و دادم یه دونه ازش بررگ کردند. این رو آماده کردم واسه حجله شهادتم." اشک من را هم دراورد. دلم آتش گرفت. یک سال نمی شد ازدواج کرده بود، ولی حالا عکس خودش را برای حجله شهادت قاب کرده بود. وقتی بغلش کردم و رویش را بوسیدم، گفت: "اتفاقا خانمم حامله است. به اونا گفتم اگر بچه ام دختر بود، اسمش رو بذارند زینب و اگر پسر بود، بذارند حسین." علی در عملیات کربلای۴ در جزیره ام الرصاص مفقود شد و چند سال بعد استخوانهایش به خانه بازگشت و دخترش زینب که بزرگ شده بود، از پیکر پدر استقبال کرد... مسئول امور شناسایی مفقودین سپاه اندیمشک ❣
۱ آذر ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲ آذر ۱۳۹۹
❤️ 🔻گزیده ای از وصیت نامه شهید حسین بیدخت: "بسم الله الرحمن الرحیم کل نفس ذائقه الموت آنان که به هزاران دلیل زندگی می‌کنند نمیتوانند با یک دلیل بمیرند و آنان که با یک دلیل زندگی می‌کنند، با همان دلیل نیز می‌میرند. بعد از یک عمر گناه، حال باید نشست و بر یک عمر رفتن و نفهمیدن گریست. دیگر جای خنده نیست آخر دلیلی بر خندیدن نیست. آخر در کجای دنیا انسانی که بین بهشت و جهنم است خود را با خندیدن خوشحال می کند. چاره ای نیست جز حاسبوا قبل ان تحاسبو که خدایا با عفوت با من رفتار کن نه با عدالتت، که جز آتش جهنم نصیبم نیست." https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ❤️
۲ آذر ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳ آذر ۱۳۹۹
❣ 🔻ارسال دنباله دار کتاب "سه دقيقه در قيامت" تجر به‌ا ی نزد يك به مرگ و شهادت با سلام و عرض ارادت خدمت همراهان کانال حماسه جنوب، شهدا کتاب فوق العاده جذاب "سه دقیقه در قیامت" که با همت گروه فرهنگی شهيد ابراهيم هادی چاپ و نشر داده شده، گذری است بر تجربیات پس از مرگ و تاثیرات باطنی اعمال و شکل حسابرسی آن در قیامت. شاید در ابتدا تصور شود این کتاب ربطی به موضوع کانال شهدا ندارد ولی در ادامه مطالب، به جایگاه شهدا و مسائلی پیرامون شهید و شهادت می رسیم که به زیبایی به جایگاه شهدای دفاع مقدس و خصوصا مدافعان حرم پرداخته و گوشه‌ای از این جایگاه را نشان می دهد. همراه باشید و دوستان خود را دعوت کنید در کانال حماسه جنوب، شهدا👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۳ آذر ۱۳۹۹
🔻سه دقیقه در قیامت 🔅 سخن نخست تقديم به پيشگاه مجاهد شهيدی که تا زنده بود، برای آرمان تنها دولت منتظر ظهور در جهان، زحمت کشيد و دشمنان اسلام راستين را نابود کرد و رفتنش به دست خبيث‌ترين دشمنان خدا صورت گرفت. پيش‌کش به روح بلند سرباز اسلام و ولايت حاج قاسم سليمانی ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ يکی از رفقای مدافع حرم که راوی کتاب، در ايمان و اخلاص او شک ندارد، مطلبی برای ما فرستاد که جالب بود. هرچند خواب را حجت نميدانيم اما تأثيرگذار است: شب چهلم حاج قاسم بود. سالن، بزرگ و پر از جمعيت بود. سخنران مي‌خواست به جايگاه برود. باتعجب ديدم سخنران، خود حاج قاسم است! يادم افتاد حاجی شهيد شده. جلو رفتم و گفتم: شما اينجا چيکار می‌کنيد؟. راستی، چطور شهيد شديد؟ گفت: خيلی راحت، يک گل خوشبو را مقابل من گرفتند و بلافاصله به خدمت اميرالمؤمنين علیه السلام منتقل شدم. گفتم: ما هم می‌توانيم شهيد شويم؟ گفت: بله، دست خودتونه. گفتم: راستی، حساب و کتاب اونطرف چطور بود؟ عجله داشت.گفت: سه دقيقه در قيامت را خواندی؟ همون جوريه... 🔅 یک نکته: افرادی كه تجربه نزديك مرگ داشته‌اند مي‌گويند: زمان به‌شدّت متراكم است و هيچ شباهتی به زمان عادی دنيا ندارد، آنها می‌گويند: زمان در جريان تجربه نزديك به مرگ مثل حضور در ابديت است. يعنی ممكن است اتفاقات بسياری رخ دهد، اما تمام اينها فقط در چند ثانيه باشد! از زنی سؤال كردند كه: تجربه شما چه مدت به طول انجاميد؟ وی گفت: می‌توانيد بگوييد يك ثانيه و يا ده هزار سال، اصلاً زمان در اين تجربه‌ها مطرح نيست. شايد در چند ثانيه اتفاقاتی را مشاهده می‌كنيد كه برای بيان آن ساعت‌ها وقت بخواهيد... همراه باشید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
۳ آذر ۱۳۹۹
۳ آذر ۱۳۹۹
۳ آذر ۱۳۹۹