eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
حماسه جنوب،شهدا🚩
🌸🍃 پسر خاله‌ام بود. یک روز آمد خانه‌مان با یک برگه پر از نوشته، پشت‌و‌رو. نشست کنار مادرم و گفت: «خاله، می‌شود چند دقیقه ما را تنها بگذارید، می خواهم شرایطم را بخوانم ببینم طاهره حاضره با من ازدواج کند یا نه؟» مادرم که رفت رو به رویم نشست. شرایطش را یکی یکی گفت. من هم چون از صمیم قلب دوستش داشتم قبول کردم. گفتم: «دوست دارم مهریه ام یک جلد کلام الله مجید باشد» گفت: « یک جلد و یک دور شهید مطهری.» 🕊🌹 @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
💞 👈 💞برای عـروسی اش علاوه بر میهمانان ،یڪ دعوت برای (ع) نوشته بود ڪه فـرستـادش مشهـد، 💞یڪ هم برای (عج ) ڪه انداخت تو مسجـد جمڪران...، 💞یک دعـوت هم برای (س) و حضرت معصومه (س) مینویسـد و به ضریح حضرت معصومه می اندازد. 💞شب حضـرت زهــرا (س) را در میبیند ڪه به عـروسی اش آمده ،شهید ردانی پور به ایشان می گوید: خـانـم جـان قصد مـزاحمـت نداشتم ،فقط می خواستم احتــرام ڪنم. 💞حضرت زهرا (س) می دهند؛ چـرا باید دعـوت شما رو رد کنیم...؟ مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نباشیم به ڪجا برویم...؟ 💞شهید مصطفی ردانی پور دیگر تا صبـح نخـوابیـد ،نمـاز می خواند، دعـا می ڪرد، گریه می کرد، میگفت من شهیـد می شوم. 💞دوستش گفته بود ایـن همه گـریه و زاری میڪنی، میگی می خـوام شهیـد بشم ؟ 💞جواب داد؛ میخـوام (س) بشم، خانمـم سیـده، میخوام اون دنیـا به حضرت زهـرا (س) باشم، شاید خانم به صـورتـم نگاه ڪنه؟... 💞امام خطبه را خواند. مصطفی گفت: آقا ما را نصیحـت ڪنید. امام (ره) به عـروس نگاهی کرد و گفت: از خدا می خواهم که به شما صبر بدهد. 💞تازه سه روز از عـروسی اش گذشته بود که دسـت زنش را گذاشت تو دست مـادر، سرش را انداخت پایین و گفت دلم می خواهد دختر خوبی برای مادرم باشی 🍁بعـد هم آرام و بی صـدا رفت منطقـه. بـدون عمـامـه، بدون سمـت، مثل یک بسیجـی، اول ستـون راهی عملیـات شد...و برای همیشه پــر ڪشید همان طور که کرده بود، پیڪر پاڪش هـرگـز پیـدا نشد.... شادی روح امام شهدا و شهدا
• « و » دو معیار و ملاک مهم همسر شهید اسماعیل دقایقی برای ازدواج «پسرعمه_دختر دایی بودیم و در جریان انقلاب بیشتر به دو هم رزم شباهت داشتیم تا فامیل. زمستان ۵۶ بود که از من خواستگاری کرد و من که آن موقع در سرم تب و تاب انقلاب بود، خیلی بهم برخورد. یک سال و چند ماه از این جریان گذشت و در این بین، او بود که با اصرار و خواندن آیات و روایات، سعی در متقاعد کردنم داشت؛ تا این که یک بار برای اتمام حجت آمد و گفت: «معصومه! خودت می دونی ملاک من برای انتخاب تو، ظاهر و قیافه نبوده ولی اگه باز فکر می کنی این قضیه منتفیه، بگو که دیگه با اصرارم تو رو اذیت نکنم.» نشستم و با خودم خلوت کردم. در روایات دیده بودم که اگر خواستگاری برایتان آمد و با ایمان و خوش اخلاق بود، رد کردنش مفسده به دنبال دارد؛ هیچ دلیلی هم برای رد کردنش به ذهنم نرسید، گفتم: راضی‌ام(: ...» ✍ راوی: همسر شهید اسماعیل دقایقی @defae_moghadas2