✍ #خاطرات_افلاکیان
بسیار آرام ، متواضع و فروتن، دلسوز و مهربان بود. بسیار قرآن و نماز می خواند ، عشق و علاقه خاصی به امام و ارادت زیادی به ائمه داشت. از حجب و حیای خاصی برخوردار بود و صبر و استقامتش مثال زدنی بود و بسیار منظم و مرتب و پاکیزه بود. پایبند به انجام_واجبات و #ترک_محرمات بود."
✍ #راوی:برادر شهید
🌷 #شهید_محمد_مهدی_فاضل🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
#به_نام_خدا
در يكي از روزها كه #جبهه ساكت بود (بگفته يكي از نزديكان در جبهه به پدرم) شهيد سياوش در بيرون سنگر مشغول #نماز_خواندن بود در بيرون از سنگر كه دشمن بعثي عراق شروع به گلوله باران جبهههاي ايران از جمله محدودهاي كه شهيد سياوشي به نماز ايستاده بود اما شهيد بدون ترس و هيچ حركت اضافي به نماز خود مشغول بود تا نمازش به پايان رسيد.
باتوجه به ترورهاي سال 1360 توسط كروهكها از جمله بچههاي سپاه پاسداران كه نشانه آنها #لباس_سبز با آرام سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بود كه مورد چندين بار خانواده به شهيد تذكر دارند كه با لباس شخصي به منزل بيا باتوجه به اينكه به محل خدمتش شيراز بود و شهيد چنين در جواب ميگفت بدون لباس ظاهر شدن در جامعه نشانه ترس است و اينچنين نخواهم كرد.
برطرف كردن مشكلات دوستانش و كمك به #مستمندان در مورد كمك به مستمندان شهيد و تعدادي از دوستانش به كمك هم براي شخصي و افراد ديگري كه بيبضاعت بودند اقدام به خانهسازي ميكردند حتي كارگري آنرا خود انجام ميدادند.
🌷 #شهید_سیاوش_قربانی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
#به_نام_خدا
در يكي از روزها كه #جبهه ساكت بود (بگفته يكي از نزديكان در جبهه به پدرم) شهيد سياوش در بيرون سنگر مشغول #نماز_خواندن بود در بيرون از سنگر كه دشمن بعثي عراق شروع به گلوله باران جبهههاي ايران از جمله محدودهاي كه شهيد سياوشي به نماز ايستاده بود اما شهيد بدون ترس و هيچ حركت اضافي به نماز خود مشغول بود تا نمازش به پايان رسيد.
باتوجه به ترورهاي سال 1360 توسط كروهكها از جمله بچههاي سپاه پاسداران كه نشانه آنها #لباس_سبز با آرام سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بود كه مورد چندين بار خانواده به شهيد تذكر دارند كه با لباس شخصي به منزل بيا باتوجه به اينكه به محل خدمتش شيراز بود و شهيد چنين در جواب ميگفت بدون لباس ظاهر شدن در جامعه نشانه ترس است و اينچنين نخواهم كرد.
برطرف كردن مشكلات دوستانش و كمك به #مستمندان در مورد كمك به مستمندان شهيد و تعدادي از دوستانش به كمك هم براي شخصي و افراد ديگري كه بيبضاعت بودند اقدام به خانهسازي ميكردند حتي كارگري آنرا خود انجام ميدادند.
🌷 #شهید_سیاوش_قربانی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
#قداست_مسجد
بسيار معتقــد بودند و در انجام #فـــرائض_ديني خيلــي کوشــا و مقيــد بودنــد در #عيـد_قربان،حتي المقدور قرباني مي کرد و گوشت قرباني را در بين مردم محله تقسيم مي نمود و به قداست محراب و مسجد #باور_قلبي داشت روزي بچه اش مريض شده بود اورا به مسجد محل آورده بودند و روي منبر مسجد گذاشته بود و از خدا مي خواست به احترام قداست خانه خود و عظمت محراب و مسجد فرزندش را #شفا دهد.
🌷 #شهید_محمد_علی_عبدی🌷
#راوی :عزت_الله_عربيان_از_دوستان_شهيد
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌺🌸🌺🌸🌺🌸
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
من ازایشان راضی بودم از #ایمان و #تقوا و از همه چیز پسرم راضی بودم.
هنگامی که امرالله به شهادت رسید پیرزنی نزد من آمد و گفت : چند روزی است که به ما سر نمی زند
زیرا هنگامی که ایشان به ما سر می زد از نظر مالی به ما کمک می کرد
البته من که پدر ایشان بودم هیچ اطلاعی از این کار نداشتم .
بنده سعی کرده ام فرزندانم را خوب تربیت کنم هنگامی که امرالله مشغول کار بود حقوق خود را می آورد
و می گفت : پدرم استفاده کند . که من درجواب ایشان می گفتم : من نیاز ندارم پسرم پول را بگذار در بانک
گفته بود : شاید شما نیاز داشته باشید و این درست نیست .
و آنقدر #درستکار بود که زمانی یک صد تومانی را از خیابان پیدا می کرد آرام و قرار نداشت و هر کجا که می رفت دنبال #صندق_صدقات می گشت
تا پول را در داخل صندق بیندازد
هنگامی که امرالله شهید شد من خبر نداشتم ، رفتم سر کار دوستان گفتند که شهید شده است .
امرالله آهنگر درجه یک بود و فردی پر کار و صادق بود .
✍ #راوی : پدر شهید
🌷 #جاوید_الاثر_شهید_امرالله_مصیبی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
#نماز_اول_وقت
سال ۶۴ بود، تعدادی از دوستان همرزم از جمله نور محمد قربانی تازه مرخصی مان تمام شده بود و قصد داشتیم به #جبهه_مهران برگردیم.
از شهرستان آبدانان با یک مینی بوس به دهلران رفتیم، آن روز هواپیماهای عراقی دهلران را بمب باران کرده بودند، وسیله نقلیه نبود و چند ساعتی در شهر ماندگار شدیم، وقت #اذان_ظهر شده بود. قربانی گفت: بچه ها همه به سمت #مسجد_جامع برویم و نماز را در مسجد به #جماعت بخوانیم؛ این حرکت یک ارشاد و معروف برای من بود که قربانی در شرایطی که شهر مورد حمله جنگنده های دشمن قرار گرفته بود اصرار فراوان به خواندن #نماز_اول_وقت در مسجد داشت.
✍ #راوی : شیرزاد شیخی همرزم شهید
🌷 #شهید_نورمحمد_قربانی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
برای شادےروح شهدا راه شهیدان را ادامه دهیم
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
به ياد دارم يك شب دستور #پرواز_جنگي آمد و عباس به من گفت: محمود چرا #عزا گرفته اي؟ گفتم:ساعت دو ونيم شب است و دستور پرواز آمده كه برويد #تانك و #نفربر بزنيد. نيروي زميني مي خواهد پيشروي كند.عباس گفت: #من_مي_روم.گفتم: امروز دوبار پريدي. گفت: اشكال ندارد بازهم مي پرم.
🌷 #خلبان_شهید_عباس_دوران🌷
✍ #راوی : (سرتيپ خلبان محمود ضرابي)
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
شـهـیدان را با ادامه دادن راهشان مسرور و شاد کنیم
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
🌹 #دستگیری_از_فقرا
پسرم ساسان خیلی #مردم_دار و #دلسوز همه بود. از مظلومان و فقرا دستگیری می کرد. ساسان شهید شده و ما برای مراسم به مسجد محل رفتیم. جمعیت زیادی می آمدند و می رفتند و خیلی شلوغ بود. در این میان پیرمردی با لباس هایی تقریبا ژولیده حضور داشت و از ته دل گریه می کرد. روز دوم و سوم، صبح و بعد ازظهر هم همین پیرمرد آمد و همانطور گریه می کرد. در پایان مراسم رفتم و به او گفتم پدر جان، من شما را نمی شناسم. آیا پسرم به شما بدهی یا دین دیگری نداشت؟ پیرمرد گفت : نه آقا. پسر شما یک شب مرا از دست چند شخص #ولگرد و #معتادی نجات داد که می خواستند هم پولم را ببرند و هم وسایلم را. پسر شما با شهامت نجاتم داد. تازه پس از آن هروقت می توانست به من کمک می کرد و می دانست #عیالوار و بی درآمد هستم. امیدوارم بهشت جایش باشد.
✍ #راوی : پدر شهید
🌷 #شهید_ساسان_سامانی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مـحفـل شـهـیدان چه زیباست
با شهیدان رفاقت زیباتر
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
#خاطره_ای_از_شهید_و_احسان_به_والدین
یادم میآید مادرم به سختی مریض و در بیمارستان بستری بود. به اصرار مصطفی تا آخرین روز در کنار مادرم و در بیمارستان ماندم.
او هر روز برای #عیادت به بیمارستان میآمد.
مادرم به مصطفی میگفت: همسرت را به خانه ببر.
ولی او قبول نمیکرد و میگفت: باید پیش شما بماند و از شما #پرستاری کند.
بعد از مرخص شدن مادرم از بیمارستان، وقتی مصطفی به دنبالم آمد و سوار ماشین شدم تا به خانه خودمان برویم، مصطفی دستهای مرا گرفت و بوسید و گریه کرد و گفت:
از تو بسیار ممنون هستم که از مادرت مراقبت کردی.
با تعجب به او گفتم: کسی که از او مراقبت کردم مادر من بود نه مادر شما… چرا تشکر میکنی؟!
او در جواب گفت: این دستها که به مادر خدمت میکنند برای من #مقدس است. دستی که برای مادر خیر نداشته باشد، برای هیچ کس خیر ندارد و احسان به #پدر و #مادر دستور #خداوند است
✍ #راوی : همسر شهید
🌷 #شهید_مصطفی_چمران🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
او نوجوان بود که راهی جبهه جنگ شد. حدود چهار سال را در جبهه گذراند. آخرین باری که به خانه آمد. به او گفتم: «داداش این بار رو به جبهه نرو. ببین ما وضع مالی خوبی نداریم؛ بمان و به ما کمک کن.» گفت: «داداش وضع مالی دلیلی برای عدم حضور ما در #جبهه نیست. ما برای دفاع از #ناموس و #میهن_اسلامی به جبهه می رویم...»
تمام سفارش او این بود که در راه امام باشیم. چند روز پس از آخرین اعزام در عالم رویا امام خمینی(ره) را دیدم که به منزل ما آمد. کنارم نشست و دست در زیر عبایش برد و از جیب سمت راستش نامه ای به من داد و گفت اگر باز هر چیزی خواستی به من بگو تا برایت بیاورم. روز بعد در حال خواندن #نماز_ظهر بودم که پستچی نامه براتعلی را آورد و گفت: «برادرت زخمی شده و در بیمارستان تهران است.»
با شتاب بلیتی را تهیه کردم و به تهران رفتم ولی با پیکر به خون نشسته او مواجه شدم. ترکشی پهلوی سمت راستش را شکافته بود. همان لحظه به یاد خوابی که دیدم افتادم «دقیقا همان جایی که امام نشان داد و دست در جیب مبارکش برد...
🌷 #شهید_علی_برات_سیفی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
وقتی من سرباز بودم برادرم جبار خیلی برای رفتن به جبهه بی قراری می کرد و چند بار هم اقدام کرد اما به دلیل سن کم موفق نشد عازم میدان نبرد شود، تا به سن قانونی خدمت رسید و به جبهه قلاویزان مهران اعزام شد. همرزمان شهید می گفتند وی بسیار #شجاع #کاری و #با_محبت بود هم در میدان نبرد و هم در انجام کارهای شخصی همرزمان، همیشه ظرف غذای بچه ها را می شست و پوتین های آنها را واکس می زد، روز آخر به همه سنگرها سر زد و از همه خداحافظی کرد انگار می دانست می خواهد به #آرزویش برسد. یکی از بچه های هم سنگرش را ندیده بود که به دوستانش گفته بود از طرف من از وی #حلالیت بطلبید و حیف شد ندیدمش. وقتی ترکش به بدنش اصابت کرد و به شدت زخمی شد لحظه آخر همان همرزمش که موفق به دیدارش نشده بود به بالینش آمد خوشحال شد و گفت: بیا تا ببوسمت تنها از تو خداحافظی نکرده بودم و بعد از چند دقیقه دیدار با وی به دیدار معبودش شتافت.
✍ #راوی:برادر شهید
🌷 #شهید_جبار_تاری🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا #صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@defae_moghadas2
❣
✍ #خاطرات_افلاکیان
« #می_خواهم_مثل_حر_باشم »
روزی یک خاطره بسیار زیبا برایم نقل کرد و گویا می خواست که مرا نیز آماده کند که در شهادتم #صبر و #حوصله داشته باشم . او گفت در یکی از جبههها جوانی خوش سیما بنام شهید " #حر_خسروی" که از بندر گناوه اعزام شده بود را دیدم به او گفتم : که آقای خسروی شما خوب است سری به گناوه بزنید و با پدر و مادر خود ملاقاتی داشته باشید و بعدا بیایید جبهه که ایشان در جواب می گوید من دلم نمی خواهد به پشت جبهه بروم .می خواهم مثل #شهید_کربلا_حر باشم و تا می توانم لشکر امام حسین (ع) را یاری نمایم و این خاطره ای بود که شهید محمد جعفر سعیدی از شهید حر خسروی برایم گفت .
✍ #روای: همسر شهید
🌷 #شهید_محمد_جعفر_سعیدی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
در مـحفـل شـهـیدان جز عشق نگویند
•┈┈••✾•🌷🌸🌷•✾••┈┈•
@defae_moghadas2
❣