eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
28 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_اسماعیل_لجم_اورک🕊🌹 شهیدی که گنبد مسجد جامع ایذه را ساخت متولد:ایذه شهادت: جزیره مجنون عملیات : #خیبر @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
#شهید_اسماعیل_لجم_اورک🕊🌹 شهیدی که گنبد مسجد جامع ایذه را ساخت متولد:ایذه شهادت: جزیره مجنون عملیات
📜 🕊🌹 این لحظه که این مطالب را می نویسم به فاصله کمی پایین تر تعدادی از رزمندگان را می بینم که کفش می پوشند ؛ گویا همه خود را برای زیارت مهیا می کنند... برای بعضی از برادران تعریف کردم خواب شهادت را ، گویا انسان پرواز می کند، دوری و خستگی ندارد ، چه گوارا می باشد ، به مشتاقانش مبارک. در اصل باید گفت هر که شهید شد ، آنکه راهش را ادامه می دهد ، و اوست ... @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
بسم رب الشهدا و الصدیقین سلام علیکم و رحمة اللّٰه خوش امدی سردار خوش امدی برادرم خوش امدی یل پر ا
🍂🌱🍂🌱🍂🌱 خوش آمدی که شهر ایذه منتظر توست ومی دانم که امدنت در این ایام حامل پیامهایست واهل دل می فهمند امدی که بگویی که این انقلاب حاصل خون تو ویاران مظلومت هست سالها پیش سرداران عیدی محمد علیپوروعباس عیدی و لاردو در حال گذراندن دوره دافوس بودند ، آن شب مهمان انها بودم؛ اقای علیپور در همان دقایق اولیه از اسماعیل لجم اورک و چگونگی شهادتش گفت ، تو گویی همیشه اسماعیل همراه اوست ؛ چنین گفت : عملیات خیبر بود وگردان ما عمل کرده بود و به شط علی بازگشت ، اسماعیل لجم اورک ان جوان حماسه ساز ایذه ای ،هگالش(چفیه ) را پهن کرده بود ودر حال خوردن نهار بودیم ، در این اثنا یکی از برادران تعاون بنام زندی ، آمد و گفت ؛ اقا اسماعیل لطفا" یک لحظه ، اسماعیل بلند شد وهمراه او به کناری رفت ، دقایقی بعد برگشت گفت ؛ "دوستان کرم هم رفت، گردان به مشکل برخورد باید برگردیم ،در ادامه گفت ، دوستان ، من تاکنون وصینامه ننوشتم و هر که از ما ماند وصیتنامه ماست و وصیت من خواب شهادت من است ، در ادامه خوابش را تعریف کرد؛ "خواب دیدم در حال بالارفتن از تپه های ذلیجان هستم ، نیروهای دشمن مرا به رگبار بستند اما گلوله ها به من اصابت نمی کرد، تا به بالای تپه رسیدم ، همین که به بالای تپه رسیدم تیری به بالای پیشانیم خورد واز تپه به پایین پرت شدم ، همین که به زمین رسیدم اغوشی باز شد ومرا در اغوش گرفت انقدر شیرین بود که هنوز حس شیرینی ان را حس می کنم ... نمی توانم ان را وصف کنم. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1