🌸🍂🕊🍂🌸
#شهید_حسین_خبری🕊🌹
💠از تنور تا تدریس خدا💠
✍همانند دفعات گذشته که می رفتیم نانوایی محل، رفت کنار شاطر و خواست که نان ها را از تنور بیاورد بیرون و باز هم همان کارهای همیشگی؛ این که هنگام درآوردن نان ها از تنور، مکث کند و دستش را و صورتش را نگه دارد بالای آتش تنور. اما این بار اتفاق تازه ای افتاد. هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که حسین بیهوش افتاد کف نانوایی. دویدیم سمتش و به همان حالت او را بردیم خانه شان.
✍انگار زبانش بند آمده باشد، تا ساعت ها حرف نمی زد. فقط سکوت بود و سکوت و ما هرلحظه نگران تر از لحظه ی پیش که بازهم چه حالتی بر او گذشته است. کم کم زبانش به گفتن چندین کلمه باز شد و فقط مدام تکرار می کرد: «آتش خیلی گرم بود . . . خیلی گرم بود . . . خیلی سخت بود . . .!» و ما همین طور زُل زده بودیم به حسین و او انگار نه انگار که کسی کنارش باشد مدام زیر لب به خودش نهیب می زد:«آتش جهنم رو چطور باید تحمل کنم؟ »
✍چند روز از آن اتفاق گذشت و حسین همچنان در بستر افتاده بود و در تب می سوخت. همه ی این اتفاقات در اثر دیدن صحنه ای بود که ما هر روز میدیدیم، اما نمی دانم حسین در ورای شعله های آتش تنور نانوایی چه می دید که این چنین قرار از کف میداد. عادت داشت که با دیدن هر صحنه ای، درسی بگیرد و از نردبان کمال یک پله ی دیگر بالاتر برود. نگاه حسین با نگاه ما خیلی تفاوت داشت. حسین دنبال کمال بود، برای وصال.
#راوی: ماشاءالله مقامیان زاده
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣