🔰❣🔰❣🔰❣🔰
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_یازدهم
نویسنده:خانم طیبه دلقندی
💥هر اسیر ماهانه یک و نیم دینار یـا هـزار و پانـصد فلـوس بـه صـورت بن های کاغذی دریافت می کرد. این مقدار تقریباً معادل چهل تومان پول ما بود .
فروشگاه کوچکی توی اردوگاه با دادن همین کاغذ ها امکان خرید را بـرای مـا فراهم میکرد .
سیصد فلوس از هزار و پانصد فلوس برای خرید های اجباری میرفـت . مثلاً تیغ و عود . تیغ برای استفاده شخصی و عود برای سوزاندن توی آسایشگاه و از بین بردن بوی بد .
هزار و دویست فلوس باقی مانده، مبلغ خیلی کمی بود؛ اما همان قدر هم غنیمت بزرگی به شمار میرفت .
فروشگاه هم چیز زیادی نداشت . شـکر، بیـسکویت ، شـیر خرمـا، شـیرخشک ، خمیر دندان و خمیر ریش . ثبت نام می کردیم و بعد مسئول فروشـگاه وسایلمان را تحویل میداد .
دو ماه اول که به اردوگاه آمده بودیم از صبحانه و چـایخبـری نبـود . خوردن یک استکان چای به رؤیایی شیرین شبیه تر بـود تـا واقعیـت . بعـد کـه صبحانه برقرار شد ، روزانه دو نان جو وسمون مـی دادنـد؛ یـک اسـتکان چـای غلیظ و شوربا .
بیشتر قسمت های نان خمیر بود و ما همین قطعه ها را خشک میکـردیم تا در مواقع گرسنگی با برنج مخلوط کنیم . چای آنقـدر کـم شـیرینی بـود کـه
تقریباً همۀ ما با بن هایمان شکر میخریدیم تا بتوانیم آنرا بخوریم .
شورباي عراقی ها شبیه عدسی ما بود؛ با این تفاوت کـه ، فقـط عـدس و برنج داشت؛ بدون هیچ ادویه، رب یا طعم دهنده ی دیگر .سهمیۀ هر اسیر بسیار کم بود . نهار هر نفر هشت قاشق برنج داشـت بـا خورشت. این خورشت پیاز آب پز، بادنجان پوست نکند ه آبپـز و در بهتـرین
شکل، گوجه فرنگی آب پز بود .
براي شام گـاه مـرغ مـی دادنـد و گـاه گوشـت
گاومیش. هر مرغ یک کیلو و دویست گرم ی برای شانزده نفر . گوشت ها را تکه تکه می کردیم و توی ظرف می گذاشتیم. گوشت ها بـدون هـیچ ادویـه اي فقـط آبپز میشد. جمعه هم سهمیه نداشتیم و شب فقط خوراك لوبیا میدادند .
نحوه توزیع غذا به این صورت بود که هر آسایشگاه تقریبـاً صـد اسـیر داشت. این تعداد به هشت گروه چهار نفره تقسیم می شدند.
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔰❣🔰❣🔰❣🔰
🔻 با عرض سلام
و گرامیداشت روز شهید و شهادت
امروز
میزبان دلنوشته های زیبای شما در وصف شهدای گرانقدر در کانال شهدای حماسه جنوب خواهیم بود.
مطالب خود را به لینک زیر ارسال فرمایید.
@Jahanimoghadam
🍂
❣ شهادت به خون و تیر و ترکش نیست ، آن روز که خدا را با همه چیز و در همه جا دیدیم و نشان دادیم ، شهید شده ایم ... / صادق عباسی
❣ ای شهیدان! کاش می شد شافع ما هم شماها می شدید....
عشق یعنی استخوان و یک پلاک سالها تنهای تنها زیر خاک / علی احمدزاده
❣ می آرمت از لابه لای جان به دفتر، تا در سرود من بمانی جاودانه، می جویمت در آسمان در برگ در آب، می پرسمت ازقله های بی نشانه
❣ شهادت قسمت ما میشد ای کاش، شهدا خیلی دلم گرفته دلم از زمینیان گرفته یکشب از آسمان صدایم کنید. یکی مثل شما و شهید مسلک میخواهم.
❣
❣ ای شهدای گمنام و ای غلطیده شدگان در سرب های سرد و سنگین که به عشق مام میهن و انقلاب و اسلام، سر بر سودای عشق گذاشتید. اینجا کجاست؟ ما کیستیم… شما که بودید؟ و کجایید؟
بر مزار کدامتان بگرییم که بغض امان نمی دهد، بگرییم، گریه مگر دوا کند… می گرییم اما زهی تاسف که گریه نیز دوا نمی کند!
❣شهدا توانستند، آمده ایم تا ما هم بتوانیم! ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده!
❣شهادت به خون و تیر و ترکش نیست ، آن روز که خدا را با همه چیز و در همه جا دیدیم و نشان دادیم ، شهید شده ایم ... / صادق عباسی
❣ای شهیدان کاش می شد شافع ما هم شما ها می شدید.... عشق یعنی استخوان و یک پلاک سالها تنهای تنها زیر خاک / علی احمدزاده
❣می آرمت از لابه لای جان به دفتر، تا در سرود من بمانی جاودانه، می جویمت در آسمان در برگ در آب، می پرسمت ازقله های بی نشانه.
❣ شهادت قسمت ما میشد ای کاش، شهدا خیلی دلم گرفته دلم از زمینیان، یکشب از آسمان صدایم کنید. یکی مثل شما و شهید مسلک میخوام
❣ای روی چشم ها یم شده اند و من تو را نمی بینم ای کاش دستم را می گرفتی تا این قدر احساس تنهایی نمی کردم . ای شهیدم ، تو اتینک در آسمان ها ماه مجلس شده ای عین ستاره ها چه زیبا می درخشی خوش به حال آن شبی که تو به آن نور می دهی تو به آن آرامش می دهی ای کاش من هم شب ها به جای خفتن در زمین در آسمان ها بودم.
❣گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است
وگرنه همه اجر ها در گمنامیست
محکمه خون شهداء محکمه عدلیست
که ما را در آن به محاکمه می کشند
❣سلام بر تربت پاک شهدا. سلام بر انسانهای پاکی که از خون پاک شهدا حمایت و حفاظت می کنند. سلام بر شما!
🔰❣🔰❣🔰❣🔰
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_دوازدهم
نویسنده:خانم طیبه دلقندی
💥 بچهها صمیمیتر با هم غذا می خوردند. دور ظـرف مـی نشـستیم . ابتـدا آنرا از وسط نصف می کردیم. هفت نفر جلو می رفتند و غذا می خوردند و بعد
هفت نفر باقی مانده سهمیۀ غذا آنقدر کم بود که همیشه گرسنه بـودیم . گـاه ضـعیفتر هـا از شدت گرسنگی زباله ها را به امید یافتن تکّهای نان زیـر و رو مـی کردنـد . اگـر عراقیها متوجه میشدند به شدت تنبیهشان میکردند .
بعضی شب ها خواب ایران را می دیدم؛ خواب کوچـه پـس کوچـه هـای شهرم؛ خواب دوستان و خانواده ولی... .
از خواب که می پریدم در تنگنای سرد و تاریک اسارت بودم . دور و برم پر از بچههایی بود که از سرما مچاله شده بودند .
هر از گاه از دور دست صدای ماشین هایی که از جاده عبور مـی کردنـد
به گوش میرسید. با خود میگفتم :
- کاش توی اون جاده سوار ماشـینی بـودم کـه طـرف مرزهـای ایـران
میرفت .
عراقـیهـا بـه ریـش خیلـی حـساس بودنـد. هـر کـس ریـش داشـت
میگفتند: «حرس خمینی»
هر پانزده روز نصف تیغ مـی دادنـد کـه ریـشمان را بزنیم. گاه که فاصله زیاد می شد به دو نفر نصف تیغ می دادند و آن ها باید سـر، ریش و موهای زائدشان را میتراشیدند. وقتی کار تمام می شد نگهبان هـا تیـغ هـا را جمـع مـی کردنـد . آنهـا از خودزنی یا درگیری های اسرا وحشت داشتند و هـیچ شـئ برنـده ای دسـت مـا نمیگذاشتند. حتّی قاشق هایی که با پول خودمان خریده بودیم مرتب وارسـی میشد که تیز نشده باشد .
زمان زیادی لازم نبود که بچههای خوب و مخلـص خودشـان را نـشان بدهند. اینها خود را به آب و آتش می زنند و برای هر کاری آماده اند. از بـردن و خالی کردن سطل دستشویی تا تمیز و پر آب کردن و برگرداندن آن . شستشوی ظر فهای غذا و کف آسایشگاه، آوردن ظرف هـای سـنگین غـذا و هـر کـار و زحمتی که بتوان فکرش را کرد .
تصور کنید ما چه حالی داشتیم وقتی همین بچهها را به بـدترین شـکل شکنجه می کردند. عراقیها با شکنجۀ آنهـا از بقیـه زهرچـشم مـی گرفتنـد. بـا
بستن طناب به دستهایشان آن ها را آویزان می کردند. سرمای تکریت چند درجه زیر صفر بود. آب سرد روی سر و پایشان میریختند و بعد شروع میکردند بـه زدن. از همه تنشان خون میآمد و از شدت درد از هوش میرفتند.
برای ادامه باید به هوش می آمدند. برای همین نمک روی زخم هایشان میپاشیدند. با درد و ناله بیدار میشدند و بعثیها دوباره شروع میکردند.
نوع دیگری از تنبیه، شکنجه با خورشید بود. خودشان توی سـایه روي صندلی می نشستند و اسیر باید به خورشید نگاه می کـرد. اگـر سـرش را کمـی پایین می آورد یا اندکی پلک ها را جمع می کرد از پشت بـا کابـل تـوی سـرش میزدند. گاه این کار آن قدر ادامـه مـی یافـت کـه اسـیر بینـایی اش را از دسـت میداد .
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
سفر کرده ام تا بجویم سرت را
و شاید در این خاکها پیکرت را
من اینجایم ای آشنای برادر
همان جا که دادی به من دفترت را
همان جا که با اشک و اندوه خواندی
برایم غزل واره ی آخرت را
کجایی که چندی است نشنیده ام من
دعاهای پر سوز و درد آورت را
تو را زنده زنده مگر دفن کردند
که بستند دستان و پا و سرت را
پس از این من ای کاش هرگز نبینم
نگاه به درمانده مادرت را…
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
11.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ شهید والا مقام
حمید معینیان
🔅با پیروزی انقلاب به سپاه پاسداران پیوست و تمام همت خود را جهت نیروسازی بکار گرفت و با آغاز جنگ تحمیلی در مسئولیت های مختلف از جمله جانشین و مسئول واحد اطلاعات جنوب، مسئول واحد اطلاعات عملیات قرارگاه کربلا، مسئول طرح و عملیات سپاه هشتم قدس منطقه ۸ ایفای نقش نمود و در ادامه خدمت به لحاظ ضرورت آموزش مجدداً به پادگان شهید حبیب اللهی مأمور و به عنوان جانشین معاونت آموزش مرکز آموزش پادگان شهید حبیب اللهی مشغول به خدمت گردید. ضمن اینکه در عملیات یاور فرماندهان قرارگاه کربلا بود و سرانجام آن جوان وارسته سپاه حضرت روح الله در ادامه عملیات کربلای ۴ بر اثر بمباران خوشه ای هواپیماهای دشمن، خورشید جسمش غروب کرد و روح بلندش در آسمان شهیدان طلوع کرد.
#فتو_کلیپ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
#کرامات_شهدا🕊🕊🕊
بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم
از آنها که خونین سفر کردهاند
سفر بر مدار خطر کردهاند
امروز بیان کرامتی از شهید بزرگواری را برایتان آورده ایم ، که سینه سوختگان و عاشقانش هنوز بعد از سالها او را فرمانده دل خودشان میخوانند و در حیرانی و سرگشتگی دست توسل به دامانش میزنند ...
و چه زیباست کرامات الهی از دست بریده این قتیل کربلا و نوازشگر دل یاران و رفیقان جامانده از شهادت
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
ما همراه باشید 👇👇👇