❣آسمان شدن
مثل کبوتری که به سنگر نمینشست
از پا نمینشست کبوتر نمینشست
ای مَرد شخم باغچه خاک جبههها
بیتو گلی به وسعت باور نمینشست
شأن نزول آیه «والسابقون» تویی
حتی بهشت از تو جلوتر نمینشست
پشت تن تو حادثه سنگر گرفته بود
تیری اگر به قلب برادر نمینشست
امشب مبارک است تو را آسمان شدن
دیگر سر مزار تو مادر نمینشست
رزیتا نعمتی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🍂 یادیاز شهید
حمید محرابی / والفجر۸1⃣
شهریار رمضانی
•┈••✾<◇>✾••┈•
چند هفته قبل برادر عزیزمان جناب آقای شهریار رمضانی فرمانده وقت گروهان ایمان در عملیات والفجر ۸، مطلبی از شبی که شهر فاو توسط رزمندگان اسلام فتح شده بود را برایم ارسال نمود و یادی هم از فرمانده شهید حمید محرابی کرد و این فرصت خوب و مناسبی بود تا برای نوشتن خاطره بیشتر مزاحم آقا شهریار شوم.
روزهای زیادی از طریق واتس آپ مزاحم شهریار عزیز شدم تا خاطرات اش برایم بازگو کند. مطالب جمع آوری شده را با عنوان " یادی از سردار شهید محرابی" برای شما ارسال می نمایم.
با تقدیم احترام- مسعود عباباف / بيسیم چی گروهان اخلاص در عملیات والفجر ۸ - مرداد ماه سال ۹۹
°°°°
نیمه دوم بهمن ماه سال ۶۴ بود، نگاهی به ساعت مچی ام کردم، ساعت ۲۱:۳۰ بود. با بچه های کادر گروهان ایمان در منزلی در گسبه و کنار نهر آب که به اروند رود منتهی می شد آماده حرکت و حمله به شهر فاو بودیم، هنوز غواص های لشکر به خط نزده بودند و ما در خانه روستایی زیر نور فانوس منتظر شروع عملیات بودیم. قرار بود بعد از شکسته شدن خط عراق، بلافاصله ما حرکت کنیم. طاقت نیاوردم و آمدم بیرون، داخل حیاط، جلو درب ورودی، روی درب چاه با دو بیسیم چی گروهان، جاسم علی اصل و محمد حسین زرگر طالبی نشستم و منتظر اعلام حرکت ماندیم. ساعت ۲۲ یا ۲۲:۱۰ شب بود که ناگهان سکوت شکسته شد و درگیری بالا گرفت. غواص ها به خط زده بودند. با بیسیم اطلاع دادن که حرکت کنید. بچه ها را با کمک حمید محرابی، شمستاجران و... سوار قایق ها کردیم و از داخل نهر آب وارد رودخانه خروشان و وحشی اروند شدیم. بایستی گروهان ایمان را به خط دشمن در محور لشکر ۷ حضرت ولی عصر(عج) می بردم و با لشکر ۱۹ فجر استان فارس الحاق انجام می دادیم. از وسط رودخانه درگیری ساحل فاو و شلیک تیرهای رسام از سمت بچه های خط شکن و از مقابل، عراقی ها را می دیدم. دژ عراقی ها کامل دیده می شد. روبروی ما آتش سنگینی به راه بود و هنوز خاموش نشده بود. پشت بیسیم می گفتن خط عراق کاملا" شکسته نشده و شما هم باید بروید جلو و وارد دژ شوید.
گروهان تقوا به فرماندهی برادر اسماعیل زبیدی، گروهان اخلاص به فرماندهی برادر محمود معین پور و گروهان ایمان هم به فرماندهی برادر شهریار رمضانی. هوای سرد زمستانی، رودخانه پرتلاطم اروند، استرس شب حمله، امواج خروشان، باران و ... ؛
هیچ نقطه کمکی جز نور چراغ قوه چشمک زن بچه های اطلاعات گردان (ناصر سلطانی و یوسف الهی) نبود و دائم ناصر توی بیسیم می گفت: " شهریار! بیا نقطه کمکی، بیا نقطه کمکی، چیزی نمانده ، بیا ؛.بیا...
•┈••✾•○•✾••┈•
#حمید_محرابی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
🍂 یادیاز شهید
حمید محرابی / والفجر۸ 2⃣
شهریار رمضانی
•┈••✾<◇>✾••┈•
به سمت بچه های اطلاعات گردان رفتیم ؛ تیربارهای عراقی با شلیک مداوم گلوله های رسام خود، داشتند بچه ها را درو می کردند. به سیم خاردارها، استحکامات و موانع خورشیدی و ... نزدیکتر می شدیم. تعداد زیادی از غواص ها شهید و مجروح شده بودند، زیر باران گلوله های تیربار به پیشروی خود ادامه دادیم. آقا حمید (شهید حمید محرابی) با شجاعت تمام از داخل قایق به داخل رودخانه پرید. من که بصورت ایستاده در قایق بودم رو به من کرد و گفت:"شهریار! به بچه ها بگو همه بریزن تو آب."، هنوز حرفش تمام نشده بود که یکدفعه تیربارچی عراقی از سمت ساحل و داخل دژ که تقریبا" ۱۰ تا ۲۰ متری با ما فاصله داشت، با گلوله های رسام بطرفم شروع به شلیک کرد. من چند ثانیهای شوکه شده بودم و زبانم بند آمده بود ولی وقتی خدا نمی خواهد که اتفاقی نمیافتد؛ آقا حمید دلاور و شجاع، از داخل رودخانه و آن هوای سرد، سنگر تیربار را به گلوله بست و خاموشش کرد. همه بچه ها از قایق ها به داخل آب ریختند و بسمت ساحل دشمن هجوم بردند. حمید با آن قامت بلندش از دژ بالا می رفت، تعدادی از عراقی ها وقتی دیدند ما داریم وارد دژ میشویم فرار کردند. ولی هنوز چند تایی از آنها همچنان در سنگرهای خود مقاومت می کردند. پل چوبی که از نقاط شاخص خط مقدم دشمن و در محدوده محور عملیاتی لشکر ۱۹ فجر بود و نقطه الحاق دو لشکر ۷ ولیعصر(عج) و لشکر ۱۹ فجر بود را در سمت چپ خودمان با کمک حمید محرابی پیدا کردیم.
یکی از فرمانده گروهان ها یا دسته لشکر ۱۹ فجر صدایم کرد و گفت:" ما پشت سر شما با این ۸ نفر آمدیم، حالا چکار کنیم؟" گفتم: "همین جا را حفظ کنید و سعی کن با نیروهایت تماس بگیری و از بالای سیل بند چراغ قوه بزن تا تمام نیروهایت بیایند"، خلاصه غیرتیش کردم که مقاومت کند و سنگرهای دژ را تا آنجایی که می توانند پاکسازی کنند.
سردار شهید حمید محرابی ستون گروهان ایمان را حرکت داد و وارد نخلستان های اطراف شهر فاو شدیم، فقط صدای باد شدید و کمی باران شنیده می شد که نخل ها را تکان می داد. درگیری در خط مقدم عراق که الان عملا" پشت سرمان قرار گرفته بود را همچنان می شنیدیم. با عکس های هوایی که از منطقه فاو قبل از عملیات گرفته بودند، سردار غلامرضا محرابی[ مسئول اطلاعات و عملیات قرارگاه کربلا و برادر شهید حمید محرابی] از مسوولین قرارگاه کربلا بهمون گفت :"...
•┈••✾•○•✾••┈•
ادامه دارد
#حمید_محرابی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
🌷🍂🍃🍂🍃🌷
دو رکعت عشق👇
💠آنقدر به جبهه می روم و می جنگم تا شهید بشوم ، ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی(ع ) در مرتبت عبادت شهید شد و مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین در راه حسین و با هدف، شهید شد" اینها زمزمه های عاشقانه شهید "محمدتقی پاپی جعفری " بود، جوانی مذهبی مخلص که در عملیات والفجر 8 در منظر دیدگان رزمندگان گردان حمزه لشگر 7ولی عصر آسمانی شد.
مرکز فرهنگی هنری غدیر
اندیمشک
حماسه جنوب - شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
ای پدرم!
به من بیاموز چطور قلب میمیرد؟
من را از این کفر نجات بده.
من تجربه عشق رو ندارم
اگر نزد تو ارزشی دارم
دستم را بگیر
من دارم غرق میشم
غرق میشم
غرق میشم
دستم را بگیر
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
ای خوش
آن صبـــح
کہ با یادِ شما
چشــــم دل را
بگشاییم از خـواب ...
#صبح_بخیر
#جمع_رزمندگان
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1