حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸
❣خدايا ! براي بهشت و جهنم به جبهه نيامده ام . فقط براي اين که انجام وظيفه کنم و تو را ستايش کنم تا راضي بشوي ، به سويت آمده ام . پس مولا جان توفيق بده که از اين موقعيتي که بر ما منت نهاده اي ازآزمايش و امتحاناتت پيروز درآييم .
❣اماما ! به خدا قسم شعار نميدهم ، راضي هستم صدها بار ، هزارها بار ، بدنم قطعه قطعه شود تا باز دوباره زنده شوم و در راهت که همان راه سالار شهيدان امام حسين (ع) است ، به ياريت برخيزم و #شهيد شوم .
#شهيد_ابراهيم_علي_معصومي🕊🌹
تاريخ شهادت : 13/8/1362
@defae_moghadas2
🍃🌸
بی پلاک افتاده اما ،
دستچین فاطمه است ...
آن شهیدی که به سر ،
سربند #یازهرا زده ...
#شهید
#شهید_گمنام
#شهدا
#شهادت
@defae_moghadas2
1.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بر تو
روزی که آمدی
روزی که دیدمت
روزی که شناختم ت
روزی که رفتی
روزی که بر زمین شلمچه افتادی
روزی که بر زمین ماندی
روزی که آوردنت
روزی که به خاک سپردنت
روزی که دیگر ندیدمت
و
روزی که دوباره دیدمت
وقتی همین چند لحظه بدست م رسید.
ساعت ها به این ثانیه ها خیره ام
تا فراق سی و هفت ساله را مرهم نهم.
امروز نقش بر زمین خواهی شد.
برادرم ...
#شهید
#ناصر_موسیوند
#کربلای_چهار
#شلمچه
#دلنوشته
#کاظم_فرامرزی
. 🍃💥🍃💥🍃
✨و خداوند عشق را آفرید✨
💢زمستان سال 1358 بود و حمید در پایگاه منتظران شهادت " پادگان گلف" مشغول فعالیت بود. تازه بیست و سه ساله شده بود و مدت زیادی هم نبود که راه و هدف مورد علاقهاش را پیدا کرده بود؛ امّا از آن جا که همیشه جلو تر از سنش حرکت میکرد و برنامه ریزی داشت، یک روز که از سپاه به منزل برگشته بود، کنار پدر و مادرم نشست و گفت:
ننه، میخواهید برای من بروید خواستگاری؟
- خواستگاری؟ یعنی چی؟
💢 پدر و مادرم هر دو متعجب بودند که حمید چطور این قدر بیمقدمه به فکر ازدواج افتاده است. پدرم خیلی آرام گفت: حمید جان، بابا، فکر نمیکنی هنوز برایت زود است. دو برادر بزرگتر از تو هنوز ازدواج نکردهاند، خواهرت هنوز ازدواج نکرده، تو مطمئنی که میخواهی حالا ازدواج کنی؟
-آقاجان، مگر اشکالی دارد؟ ازدواج سنّت پیغمبر است. من الان آمادگی ازدواج را دارم و فکر میکنم میتوانم یک زندگی را بچرخانم چه اشکال دارد. من که میتوانم ازدواج کنم!
💢 مادرم نگاهی به حمید و نگاهی به پدر انداخت و گفت:
-ننه، حمید، من حالم خوش نیست. نمیتوانم برایت دنبال کسی بگردم و به خواستگاری بروم.
- نه، ننه، لازم نیست خودت را خسته کنی. همین دستت رو درازکنی، میرسی به خونهاش.
💢 مادرم متعجّب نگاهی به حمید کرد و گفت:کدوم همسایه را میگی؟
- اگر شما موافق باشید، دختر آقای پاک نژاد را میگم. برادرش با من همکاره.
💢پدر و مادرم پذیرفتند و رفتند خواستگاری . خدا را شکر مشکلی پیش نیامد و خانوادهی عروس هم موافق بودند. پانزده بهمن سال 1358 یک جشن ساده گرفتند ؛ یک مراسم خانوادگی . فقط خواهر ها و برادر ها دور تا دور عروس و داماد را گرفته بودند. عروس هم که انگار درست همانی بود که حمید میخواست.
💢 به ابتکار خودش یک مقنعهی سفید دوخت، با شکوفههای صورتی و قرمز رنگ و آن را سَر کرده بود. عاقد خطبه را خواند. بار اول گفتند: عروس رفته گل بچینه. بار دوم گفتند: عروس رفته گلاب بیاره. برای بار سوم، حمید دست کرد داخل جیب کتش و یک بستهی کادو شده درآورد و داد دست عروسخانم، همه خوشحال شدند و گفتند:
-آقا داماد سنگ تمام گذاشته و برای عروسخانم سرویس طلا آورده.
💢عروس که بله را گفت، جعبه را باز کرد. یک قرآن مجید هدیه داماد به عروس بود. زندگیشان را این طور با معنویت قرآن در یک اتاق از خانه پدری آغاز کردند.
✍ بتول معینیان، خواهر #شهید
@defae_moghadas2
. 🍃💥🍃💥🍃
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸
#خاطره
✍از بچه های فعال مسجد بود و ما خیلی دوستش داشتیم ، هم دانشجو بود و هم ازدواج کرده بود، فکر کنم دانشگاش هم اگه اشتباه نکنم اصفهان بود. نامه ای به من نوشته بود که اگه تکلیفه بر من، منم بیام.
گفتم که من نمی گم. من فتوای حضرت امام رو برات می خونم . اینطوره! ایشونم تکلیفو می خوان !
✍اینو می خوام بگم ! بچه ها کار نداشتن کین ! کار داشتن به این که تکلیفشون چیه ! این خیلی مهمه !
یکی بیاد بگه آقا من بیام برم مثلاً جبهه، شاید سنواتی جمع کنم . شاید بسیجی ام رو فلان کنم یک روز . نه، اینا تو این چیزا نبودن.
✍بعد این آقا اومده بود و دانشگاه شو ول کرده بود. همون موقع هم شنیدم خانمش اول های بارداریش بود.
و اومد ،
یه روز گفتم : کریم چی شد؟
گفت : جوابم رو گرفتم . من اومدم ، دانشگاه رو ول کردم ، بچه ها رو ول کردم ، #تکلیفم_اینه_که_بجنگم .
همه چیزشو رها کرد و اومد و هستیش رو در طبق اخلاص گذاشت و #شهید شد ...
خدا رحمتش کنه.
#شهید_عبدالکریم_خرمدل🕊🌹
#راوی : همرزم شهید
@defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸
#خورشیدی
☀️چیزی است مثل قاصدک که با میلگرد درست شده است
و اینها را لب آب میگذارند که جلو راه #غواص را بگیرد.
بالای خورشیدی که میرفتیم دشمن ما را با تیر میزد، اگر میخواستیم یکی یکی از بالای اینها رد بشویم، دشمن همه را میزد.
طلبه ای به نام #رضا_عمادی که درشت هیکل بود خودش را انداخت روی خورشیدی و به بچهها گفت که از روی او رد شوند و بروند جلو.
او همانجا با میلگردهایی که توی بدنش فرومیرفت، #شهید شد.»
@defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 #شهید_رضا_ایزدی🕊🌹 شهادت : دی ماه 1365 #کربلای_5 @defae_moghadas2
🍃🌸
❣
قسمتی از وصیت نامه ی خاص این #شهید عزیز که حاوی یک غزل از سروده هایش است :
دوش از غصه دلم شکوه به دنیا می کرد
بال و پر می زد و مهر تو تماشا میکرد
آن غلامی که در این دایره سرگردان بود
روز و شب را طلب خانه مولا می کرد
سخت عاشق شد و عزم سر کوی تو نمود
راه بگشا که فدا جان و سر و پا می کرد
ایزدی را ز نهان دید و دل غمزده اش
گفته بودش که هویدا مکن ،اما می کرد...
#شهید_رضا_ایزدی
#کربلای_5
❣
@defae_moghadas2