🍂
🔻 #مهندسی_رزمی
در دفاع مقدس 8⃣2⃣
🔅 مصاحبه با سردار ولی زاده
مسئول تخریب وقت قرارگاه خاتم
برای عبور از اروند قلق گیری حدودی می شد. مثلا حساب می کردند که 500 متر بالاتر در آب وارد شوند تا در نقطه مورد نظر در طرف دیگر بیرون بیایند.
از دیگر ماموریت های مهندسی پدافند است. این پدافند شامل ایجاد موانع در قبل و حین عملیات و بعد از عملیات می باشد. مکانیسم مین ها در اول جنگ بصورت مستقیم بود. بعدها تکنولوژی به جایی رسید که مین ها را بوسیله هواپیما و هلیکوپتر پرتاب می کردند. از ویژگی های جنگ ما این است که حدود 2 تا 3 درصد مین های کاشته شده در جنگ توسط خود ما بوده است. ما برای اولین بار برای کاشت مین از مین های عراقی استفاده کردیم. در طول جنگ هیچگاه از مین های خودمان استفاده نکردیم و مین نیز نخریدیم.
طبق پروتکل نظامی وقتی مین از زاغه بیرون می آید دیگر نباید به زاغه برگردد. ما مین های عراقی را خنثی می کردیم، چاشنی هایشان را جدا می کردیم و جدا نگهداری می کردیم و دوباره علیه خودشان آنها را استفاده می کردیم. از
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
سازمان مهندسی تخریب در جنوب توسط شهید علی خیاط ویس بنیان گذاشته شد و در غرب توسط عباس کرنیه.
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
برای اولین بار در سال 1359 تخریب وارد مهندسی شد. ارتش نیز اول جنگ ساختار تخریب نداشت.
🔅 سوال: در کدام یک از عملیاتهای دفاع مهندسی نقش مهندسی بارز تر بود؟
به نظر من والفجر 8 . زیرا این عملیات فرماندهی مستقل عبور داشت. فرماندهی مستقل پدافند داشت. در هر عملیات اگر تخریب در مرحله عبور ماموریت های خود را انجام ندهد هیچ گروه دیگری نمی تواند ماموریت خود را انجام دهد. تخریب نقش کلید را برای باز کردن درب دارد زیرا با کلید است که می توان درب را باز کرد. در عملیات خیبر برای اولین بار یک مشکل اساسی پیش آمده بود. جنگ روی یک دژ خاکی با عرض 17 و 18 متری بود که این طرف و آن طرف دژ آب بود . در ورودی جزایر جنوبی یک باتلاق بود که چند جاده روی آن زده شد و جای خشکی روی آن همان جاده بود و آب بین و وسط جاده ها قرار داشت.
هدف این بود که اگر بتوانیم آب را از سمت چپ با بریدن دژ و جاده به سمت راست هدایت کنیم می توانیم محل و منطقه را نگه داریم. به جهت اینکه حضرت امام (ره) پیام داده بودند بچه ها می خواستند تا اوج شهادت در جزایر مقاومت کنند. ما برای اینهدف یک کار خلاقانه کردیم. به جای اینکه این همه نیرو و انسان بیاید با دست کار کنند و دژ را تخریب کنند تا آب هدایت شود، آمدیم ظرف 15 تا 17 دقیقه با مواد منفجره دژ را منفجر کردیم و به نتیجه رسیدیم. بعد از آن بود که در جنگ تیم های انفجار دژ درست شد. ما یک فرمول در تخریب جاده داریم بنام 1+16 / 5 -1=N که براساس آن مواد گذاری می کردیم و دژ را منفجر می کردیم.
در نتیجه انفجار دژ در عملیات خیبر یک عملیات خلاقانه بود که حفظ جزایر جنوبی بوسیله آن انجام شد.
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #زندان_الرشید (۱۹
خاطرات سردار گرجی
بقلم، دکتر مهدی بهداروند
🔅 چهارم تیرماه ۱۳۶۷
چهره ظاهری قرارگاه عوض شده بود. آشفتگی در هر گوشه جزیره پیدا بود. وحشت و هراس زیادی بین نیروها به وجود آمده بود. همه با ترس و اضطراب در حال رفت و آمد بودند. بیشتر ماشین ها با چراغ های روشن حرکت می کردند.
به محض اینکه ماشین روبه روی سنگر فرماندهی ترمز کرد ماسک را از صورتم برداشتم و از ماشین پیاده شدم. مرتضی صدا زد: «حاجی، لااقل ماسک را داخل سوله دربیاور. اینجا هوا آلوده است.»
- ناراحت نباش مرتضی از ما دیگر گذشته. ناراحت نباش!
¤¤¤¤
از ماجرای روز قبل و چگونگی برگشتنم به جزیره بیرون آمدم. در مقابل صدها عراقی، مترصد راه فرار بودم، اما در رویای شیرین شب گذشته غرق شده بودم. با خود گفتم: «الان زهرا و محمدصادق چه می کنند؟ لابد همسرم هر لحظه منتظر صدای زنگ خانه است. ای وای ... آخر حرف حرف او شد و من نتوانستم نیازهای خانه را از بازار تهیه کنم. آنها الان چه فکری میکنند؟» ساعت مچی ام را، که شب نما بود، از جیبم در آوردم و نگاهی به آن کردم. ساعت از یازده گذشته بود. دوباره ساعت را توی جیبم گذاشتم تا نورش مرا لو ندهد. شب هر لحظه آرام تر و ساکت تر می شد. اولین شبی بود که آن طور کلاف سردرگم شده بودم.
در روایت خوانده بودم هر که آية الكرسی را سه مرتبه بخواند خدا فوج فوج ملائکه را برای حفاظت او قرار می دهد. برای محفوظ ماندن از دشمن و برای سلامتی ام، شروع به خواندن کردم: «بسم الله الرحمن الرحيم الله لا اله الا هو ...» باقی آیه یادم رفته بود. باز از اول شروع کردم: «بسم الله الرحمن الرحيم الله لا اله الا هو..» دوباره یادم نیامد. سه بار، چهار بار، پنج بار خواندم؛ ولی یک کلمه هم از «الا هو» بیشتر یادم نمی آمد. عجیب بود. هر روز صبح و عصر و شب این آیه را می خواندم. آیه را کامل حفظ بودم. پس چرا یادم رفته بود؟ فکر کردم نکند از ترس است؛ نه، انگار کسی زبانم را قفل میکرد. متحير و هاج و واج مانده بودم که قصه چیست. چند بار صلوات فرستادم و اعوذ بالله گفتم. ولی فایده نداشت. گویی قرار نبود آية الكرسی را بخوانم. گویی قرار نبود از دست دشمن محفوظ بمانم. قرار بود آن بار آية الکرسی مرا کمک نکند. حسی به من میگفت که به یاد نیاوردن آية الكرسي حکمتی دارد. از آن حکمت عصبانی شدم. دیدم نه، عصبانیت در آن گیرودار و بین آن همه عراقی سودی ندارد. کاری بود که شده بود. ناراحتی و خوشحالی من هیچ کاری را پیش نمی برد. با خودم گفتم: «گرجی، شاید این کار خداست که تو مبتلا به فراموشی شوی. خدا برای تو زندگی دیگری رقم زده. خودت را آماده کن. هر لحظه ممکن است این زندگی جدید شروع شود.» زندگی بدون همسرم و بچه ها و پدر و مادرم برایم تصورناپذیر بود. یعنی من دیگر همسر و بچه هایم را نمیدیدم؟ نه، نه، امکان نداشت. حاضر نبودم زهرا و محمدصادق را نبینم. چقدر با خودم کلنجار رفتم! چقدر با خودم دعوا کردم و گفتم:
مقاومت می کنم. کوتاه بیا نیستم. تا آخر ایستاده ام. من باید امشب یا فردا به عقب برگردم. باید سفارش خرید خانه را انجام دهم؛ وگرنه بیچاره میشوم!» .
حدودا ربع ساعتی تا دوازده مانده بود که دوباره عراقی ها شروع به تیراندازی کردند. این دفعه هر کس با هر سلاحی که دستش بود به سمت نیزارها شلیک می کرد. چون تاریکی شب ترس آنها را دوچندان کرده بود. آنقدر صدای شلیک آنها زیاد شده بود که دوباره سر درد گرفتم. بوی باروت فضای اطرافم را پر کرده بود. نفسم بند آمده بود. میخواستم سرفه کنم؛ ولی نمی شد. سعی کردم هر طوری شده نفس عمیق بکشم. چند بار این کار را کردم؛ ولی وضعم بدتر شد. سرم از درد داشت میترکید. چشم هایم سیاهی میرفت.
عراقی ها تا ساعت دوازده و نیم دیوانه وار شلیک کردند و همراه آن اشعار عربی خواندند. بعد، جزیره آرام شد و سکوتی مخوف بر آن پرده کشید. انگار نه انگار آن همه دیوانه شلیک می کردند. صدای توپ و گلوله ای نمی آمد. گویی عراقی ها قصد داشتند بخوابند. به هر دلیل، انگار اسلحه هایشان را کنار گذاشته بودند.
با پاشنه پاهایم ماسه های هور را کنار میزدم تا قدری پایین تر از سطح جاده باشم. ماسه ها گرم بودند و کف پاهای زخمی ام را اذیت می کردند.
روی ماسه ها دراز کشیدم و به آسمان چشم دوختم. تنهای تنها بودم. همسایگی آن همه ستاره برایم شیرین بود. ستاره ها را نگاه می کردم و با خودم میگفتم: «امروز همسرم ببیند به خانه نرفتم چه میکند؟ وقتی از سقوط قرارگاه خبردار شود چه خواهد کرد؟ چه کسی می تواند این خبر تلخ را به او بدهد؟» هر شب که قرار بود به خانه نروم تلفنی با آنها صحبت می کردم و به قول علی هاشمی مرخصی میگرفتم.
همراه باشید..
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
13.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩الحمدلله که نوکرتم..
🚩لحمدلله که مادرمی..
با نوای، حاج مهدی رسولی
#توسل
#کلیپ
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #مهندسی_رزمی
در دفاع مقدس 9⃣2⃣
🔅 مصاحبه با سردار ولی زاده
مسئول تخریب وقت قرارگاه خاتم
یکی از اقدامات فريب در عملیات تخریب و شناسایی، این بود که منطقه را شلوغ جدی بکنیم نه شلوغ كاذب.
روشهای شناسایی ما را عراقی ها می دانستند. مثلا اگر گزارش می شد فردی در منطقه پشت خاکریز دارد با دوربین کار می کند این نشان دهنده این بود که در آن منطقه قرار است کاری انجام شود. لذا حساسیت آنها را بالا می برد.
مهندسی در فریب دشمن نقش زیادی داشت. مثلا در عملیات والفجر ۸، حدود 400 تا 500 کامیون در هور کار می کرد و این نشان از یک عملیات بزرگ در این منطقه داشت که تمام کارشناسان عراقی می گفتند قرار است در منطقه هور عملیات اصلی انجام شود. این فریبی بزرگ بود. اما ماهر عبدالرشید که مغز اصلی جنگ عراق بود گفته بود نه، عملیات اصلی نه در هور است و نه در فاو. عملیات اصلی در ام الرساء و شلمچه است. ما فقط با اختلاف 72 ساعت که تا بفهمد عملیات کدام منطقه است، عملیات را شروع کردیم. روزی عبدالرشید به خط های ما رسید که توانسته بودیم خط ها را تثبیت کنیم.
در شناسایی، بحث فریب نداریم. ما اگر بخواهیم یک سازمان را مدیریت کنیم باید در منطقه حضور داشته باشیم. بچه های اطلاعات و شناسایی اگر در منطقه نباشند همه متوجه می شوند که این عملیات یک عملیات قلابی است. دیگر فریب نیست زیرا اگر یکی از آنها نباشد اصلا عملیات نمی شود.
در زمان جنگ یک قرارگاه تشکیل شد بنام قرارگاه خاتم که آقای فروزنده بنیان گذار آن بود. این قرارگاه وظیفه هماهنگی دولت با جنگ را داشت. در آن زمان وزارت سپاه یک مهندسی داشت، وزارت دفاع یک مهندس دیگر، ارتش و جهاد نیز هر کدام یک مهندسی داشتند.
ما می توانستیم بخش اعظم کارهای مهندسی را بوسیله یگان های غیر رزمی انجام دهیم . مثلا احداث راههای پشت جبهه به آنها سپرده میشد. جاده و راه در جنگ نقش بسیار مهمی دارد. ما در طول مرز یک جاده مرزی بیشتر نداشتیم. اگر وزارت خانه ها می خواستند کمک کنند در این زمینه ها باید کار می کردند.
قرارگاه خاتم در 2 تا 3 سال آخر جنگ مدیریت و هماهنگی این کارها را بعهده داشت.
تاثیر خلاقیت های مهندسی جنگ در
نبردهای آتی، یک روش خاص خودش را خواهد داشت. نبرد ما در جنگ یک روش دیگر است. نوعا تهدید ها با هم متفاوت است. جنگ ما همه آن خلاقیت ها را دارا بود. غلبه ما به ارتش عراق بوسیله سیستم بود. این سیستم ها را باید در جنگ آنالیز کرد که چگونه مدیریت می شد؟ چگونه به نتیجه می رسید؟ مزیت های ما در سیستم در کجا بود؟
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂