🍂
🔻 یازده / ۱۶
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
در همان منطقه و دقیقاً در همان نقطه رهایی بود که یک روز بچه ها به همراه عليرضا معتمد زرگر با یک برانکارد از آن طرف خاکریز به این طرف سرازیر شدند. نگاه کردم دیدم علیرضا سالمی روی برانکارد است. تیر به سر علیرضا خورده بود. آنها توی روز برای مأموریت کمین رفته بودند که دشمن متوجه آنها می شود و علیرضا را با تیر مستقیم مورد اصابت قرار میدهد. میگفتند امکان برگرداندن علیرضا نبود ولی معتمد زرگر با رشادتی خاص علیرضا را کول کرد و تا جایی که بقیه می توانستند کمکش کنند به تنهایی عقب آورد. علیرضا سالمی بعد از رسیدن به بیمارستان شهید شد.
مدتی بعد به تپه های ۱۷۵ منتقل شدیم. این منطقه خیلی عجیب بود. تعدادی تپه های تودرتو و کم ارتفاع که چندتای آنها دست ما و تعدادی هم در تصرف دشمن بود. گاهی فاصله ما با دشمن آن قدر کم میشد که ممکن بود با نارنجک به ما حمله کنند. این تپه ها با اینکه کم ارتفاع بودند اما مرتفع ترین تپه های منطقه به حساب می آمدند و به همین خاطر از نظر سوق الجیشی اهمیت خاصی داشتند. اگر این تپه ها را از دست میدادیم کل عملیات محرم و حتی بخشی از مواضع به دست آمده از عمليات فتح المبین از دست میرفت. دشمن چند باری برای تصرف تپه ها پاتک کرده بود ولی هر بار با رشادت بچه ها و تقدیم شهدای زیاد، شکست خورده بود. تپه کناری ما دست دشمن بود و به همین خاطر موقعیت بسیار خطرناکی داشتیم. آن ها بر کانال مواصلاتی ما دید داشتند و عمق کانال هم در بعضی جاها به قدری کم بود که اگر سینه خیز هم در آن حرکت میکردیم دیده میشدیم. چهار نفر از بچه های مسجد جوادالائمه علیه السلام در همین تپه ها شهید شدند. سنگرهای استراحت در کنار سنگرهای نگهبانی قرار داشت و ارتفاع آنها به قدری کم بود که فقط میتوانستیم داخل آنها بنشینیم و امکان ایستاده نماز خواندن وجود نداشت. شبها هم آماده باش بودیم و با تجهیزات کامل و پوتین میخوابیدیم. اجساد عراقیهایی که از پاتکهای قبلی کشته شده بودند و پیکر شهدای ما در سرتاسر دشت و روی تپه ها پخش بود. امکان برگرداندن شهدا را نداشتیم جسد یک عراقی مدتی وسط کانال مانده بود و بوی بدی میداد. روی آن خاک ریخته بودند که بوی تعفنش کمتر اذیت کند. اما یکی از پاهایش بیرون مانده بود و حسابی آزارمان میداد. این جسد کنار سنگر استراحت ما افتاده بود و خواب و خوراک را از ما گرفته بود. بعد از کلی پیگیری بالاخره یک روز از لشکر آمدند و جسد را بردند.
شب های شرهانی خیلی سرد میشد. بعضی وقتها که نم نم باران بر سردی هوا می افزود بوی خوشی تمام دشت را پُر میکرد. این بوی خوش نمیتوانست از گلهای صحرایی باشد چون آن وقتِ سال (آذرماه) هیچ گلی در دشت نمی رویید. آری این عطر پیکر مطهر شهدای ما بود. به خاطر فاصله نزدیکمان با دشمن استفاده از نارنجک تفنگی خیلی کارگشا بود. تعداد زیادی نارنجک تفنگی کلاشینکف داشتیم، اما نمی توانستیم آنها را شلیک کنیم چون برای شلیک نارنجک تفنگی لوله مخصوصی لازم بود که روی آتش پخش کن اسلحه جا بزنیم ولی ما این لوله را نداشتیم. البته نارنجک تفنگی کلاش را به راحتی میشد روی ژ-۳- نصب کرد و به همین خاطر دست به کار شدیم و یک اسلحه ی ژ-۳- تهیه کردیم. حالا فقط فشنگهای گازی ژ-۳- لازم داشتیم تا بتوانیم نارنجک ها را شلیک کنیم. برای تهیه فشنگ گازی، مرمی فشنگ را بیرون می آوردیم و سر پوکه را پخ میکردیم تا باروتها بیرون نریزد و آن را داخل اسلحه جا میزدیم و نارنجک تفنگی را نصب میکردیم. با این روش، چند بار نارنجک های تفنگی را با موفقیت به طرف دشمن شلیک کردیم یک روز من و امیر تقیانی در کنار یکی از بچه های گردان به نام جامعی ایستاده بودیم. به همین روش یک نارنجک تفنگی شلیک کرد. متأسفانه به خاطر باروت زیاد و شدت احتراق نارنجک همان جا روی اسلحه منفجر شد. صحنه دل خراشی شده بود. روی گردن جامعی زخم بزرگی ایجاد شده بود و از آن خون فواره می زد. او با خونسردی دستش را روی زخمش گذاشته بود و سعی میکرد جلوی خونریزی را بگیرد. آن قدر آرام بود که فکر کردم به زودی حالش خوب می شود. امدادگران آمدند اما لحظه ای بعد او شهید شده بود. از آن به بعد همیشه مقداری از باروت فشنگ را خالی میکردیم تا باعث انفجار نارنجک روی اسلحه نشود. مدتی بعد هم محمود قنواتی میخواست آرپی جی شلیک کند که تیر به کتفش خورد و زخمی شد و به عقبه جبهه منتقلش کردند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
لینک عضویت
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شهید حسین خرازی
در خط مقدم
#کلیپ
#نماهنگ
#روایت_فتح
کانال رزمندگان دفاع مقدس 👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 وقایع سال آخر
5⃣
🔅 هواپیمای مسافربری
- ۲۹۰ نفر قربانی
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
دو روز پس از وقوع این فاجعه ایرباس، جمهوری اسلامی ایران طی نامه ای به رئیس شورای امنیت سازمان ملل خواستار تشکیل جلسه فوری شورا برای رسیدگی به موضوع شد. شورا پس از شنیدن سخنان وزیر امور خارجه وقت ایران و رئیس جمهور و معاون رئیس جمهور وقت آمریکا، قطع نامه ای
را در تاریخ ۲۰ ماه جولای سال ۱۹۸۸ صادر کرد.
در این قطع نامه، شورا ضمن استناد به نامه مورخه ۵ ماه جولای سال ۱۹۸۸ (۱۵) تیرماه سال ۱۳۶۷) جانشین نماینده دائم جمهوری اسلامی ایران خطاب به رئیس شورای امنیت و همین طور سخنان نماینده جمهوری اسلامی ایران على اكبر ولایتی وزیر امور خارجه و سخنان نماینده ایالات متحده آمریکا، جورج بوش معاون رئیس جمهور) و ابراز تأسف عمیق از اینکه یک هواپیمای غیر نظامی ایران ایر در پرواز برنامه ریزی شده بین المللی ،۶۵۵ با شلیک موشک از ناو جنگی ایالات متحده بر فراز تنگه هرمز منهدم شده است و تأکید بر ضرورت تبیین حقایق سانحه از طریق بازرسی بی طرفانه و ابراز نگرانی عمیق از تشنج فزاینده در منطقه خلیج (فارس)، بیان کرد: از سرنگون شدن هواپیمای غیر نظامی ایرانی در نتیجه شلیک موشک از یک ناو جنگی آمریکا و کشته شدن انسانهای بی گناه عمیقاً متأسف است؛
(۲) همدردی صمیمانه خود را به خانواده های قربانیان این سانحه غم انگیز و دولتهای آنها اعلام می کند؛
(۳) از تصمیم سازمان بین المللی هواپیمایی کشوری در پاسخ به درخواست ایران مبنی بر ایجاد فوری گروه حقیقت یابی برای بررسی تمام حقایق موجود و جنبه های فنی زنجیره حوادث مربوط به این پرواز و انهدام هواپیما و همچنین از اعلام ایالات متحده آمریکا و جمهوری اسلامی ایران مبنی بر تصمیمشان برا با بررسی سازمان بین المللی هواپیمایی کشوری استقبال می کند؛ (۴) از تمامی اعضای کنوانسیون ۱۹۴۴ شیکاگو در مورد هواپیمایی کشوری بین المللی درخواست می کند که در تمامی شرایط مقررات و رویههای سلامت هوانوردی کشوری به ویژه ضمائم آن کنوانسیون را برای جلوگیری از چنین حوادثی دقیقاً رعایت کنند؛
(۵) لزوم اجرای فوری و کامل قطع نامه (۵۹۸) شورا را به منزله تنها مبنای حل و فصل جامع، عادلانه، شرافتمندانه و پایدار منازعه میان ایران و عراق ابراز و پشتیبانی خود را از دبیر کل برای اجرای این قطع نامه اعلام می کند و خود را ملزم به همکاری با دبیر کل برای تسریع در اجرای طرح اجرایی می داند.
در این قطع نامه واکنش شورای امنیت به اقدام جنایتکارانه آمریکا بسیار ضعیف بود؛ چرا که تنها به ابراز و همدردی صرف بسنده کرد و از مسئولیت اصلی خود، که مطابق منشور ملل متحد از آن انتظار می رفت غفلت نمود در این قطع نامه شورا از محکوم کردن دولتی که آگاهانه و عامدانه و تنها برای پیشبرد اهداف سیاسی و استراتژیک خود در منطقه اقدام جنایتکارانه ای را انجام داده بود، طفره رفت و تنها اعلام کرد که از حادثه پیش آمده متأسف است.
┄┅┅❀❀┅┅┄
پیگیر باشید
#تاریخ_شفاهی
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
تو ایستادهای امّا توان دم زدنت نیست
خموشیاتهمه فریاد وخودبه لب سخنت نیست
چه تلخ خوردهایاز دستروزگارکهدیگر
چنانگذشته شیرین، لب شکر شکنت نیست
چه جایغم که ندارم تو را کهدر نظرمن
سعادتی بهجهان مثل دوست داشتنت نیست
من از تو اصل تو را برگزیدهام کههمیشه
دلت مراست تو خود گفته ای اگر بدنت نیست
چنینکه عطر تنتره به هرنسیم گرفته است
تو با منی و نیازی به بوی پیرهنت نیست
#منزوی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
در یکی از شبها که اکیپ برای شناسایی رفت، صبح موقع
برگشتن به میدان مین دشمن برخورد کرد. دو نفر از بچه ها روی مین رفتند و مجروح شدند یکی از بچههای تخریب که جلو بود به شدت مجروح شد. پشت سر او آقای فریمانی که از بچه های اطلاعات بود از ناحیه شکم و پا مجروح شد. نفر سوم سالم ماند که خودش را بـه خط تماس لشکر رساند و کمک گرفت.
زخمیها را از میدان مین خارج کردند و به پشت خط بردند. به ما اطلاع دادند که حال آنها وخیم است و باید از هلی کوپتر استفاده شود. من با کیانی جانشین مسؤول قرارگاه نجف تماس گرفتم. بین من و او بگومگوی شدیدی رخ داد چون قادر نبود که یک هلی کوپتر در اختیار ما بگذارد. ابتدا میگفت این مجروح رده اش چیست و دارای مسؤولیتی هست؟ گفتم: این بچه ها از یک فرمانده گردان هم برای ما بالاتر هستند. چرا که حامل مجموعه ای از اطلاعات هستند و این اطلاعات برای ما اهمیت زیادی دارد. غیر ممکن است که بتوانیم این اطلاعات را دوباره
جمع آوری کنیم.
خلاصه تا ساعت هشت با هم بگومگو داشتیم. به ایشان گفتم: اگــر بیایم آنجا و این بچه ها شهید بشوند مطمئن باش که تو را میکشم.
مجبور شدم با آقای قاآنی در تهران تماس بگیرم. در جلسه بود. آقای محسن رضایی، اکثر فرماندهان قرارگاه ها و لشکرها آنجا بودند...
#بابانظر
#گزیده_کتاب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
بابانظر.pdf
3.06M
🍂 کتاب بابانظر
تحسین شده توسط رهبر انقلاب
#بابانظر
#کتاب
خاطرات شفاهی
شهید محمدحسن نظرنژاد
مصاحبه: سید حسین بیضایی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 یازده / ۱۷
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
خلاصه روز به روز از تعدادمان کم میشد. ابوالقاسم اقبال منش که پست ها را توزیع میکرد گاهی مجبور میشد حتی در نقاط حساس، بچه ها را به صورت تک نفره سر پست بفرستد. یک شب هم من راه تنهایی سرپست فرستاد، اقبال منش نفره آمد توی سنگر و کنارم نشست و علت کارش را برایم توضیح داد. او گفت: «بچه ها دارن یکی یکی میرند و خیلی نیرو کم داریم مجبوریم اینجوری عمل کنیم». اولش فکر کردم چه لزومی به توضیح دادن است. تا حالا دو نفری پست میدادیم حالا یک نفری، بعثی ها که ترس ندارند، اما وقتی رفت دیدم خیلی سخت و ترسناک است که در فاصله پنجاه متری دشمن تک و تنها از ساعت ۱۲ تا ۳ شب نگهبانی بدهی در حالی که فاصله ات تا سنگر دشمن اندازه سنگر نگهبانی خودی باشد. اگر چه خیلی خوابم میآمد اما تصور پلک زدن هم آزارم میداد. گفته های قبلی فرمانده هنوز توی گوشم بود که گفت اگر این تپه ها را از دست بدهیم باید تا دزفول عقب بنشینیم. با خودم گفتم: «الآن» همه دستاورد خونهای شهدای فتح المبین و محرم در گروی همت توست. خیلی نگران غفلت خودم بودم اما از این که نظام در این سن و سال این قدر به من اعتماد کرده بود بر خودم می بالیدم.
به ما گفته بودند منتظر پاتک دشمن باشید ما هم روزشماری میکردیم. این انتظار خیلی به طول نیانجامید. یکی از شبها مطابق معمول در حال نگهبانی بودم. روبرویم دشت شرهانی خود نمائی میکرد و پیکر مطهر شهدایی که به وصال محبوبشان رسیده بودند بر شکوه آن میافزود. با خودم میاندیشیدم؛ آیا خانواده این شهدا از فرزندانشان خبر دارند؟ آیا روزی خواهد رسید که بتوانیم این اجساد مظهر را به خانواده هایشان برگردانیم؟ شهدا در فاصله بین ما و عراقی ها مظلومانه آرمیده بودند. اگر لحظاتی و فقط لحظاتی نگهبان عراقی سنگر روبرویی چشم بر هم میگذاشت میتوانستم شهدای مان را به این طرف بیاورم. خدایا این چه حکمتی است. شهدا در چند قدمیام بودند اما...
خدایا چه میشد اگر این شهدا قدری این طرف تر افتاده بودند!
با صدای چند رگبار پراکنده رشته افکارم پاره شد. اولش فکر کردم مثل همیشه آتش کوری است که دشمن از سر ترس گهگاه با آن سکوت دشت را می شکند. اما دقایقی بعد منطقه از منورها و گلولههای متعدد توپ و خمپاره دشمن مثل روز روشن شده بود. روش پاتک دشمن به این صورت بود که ابتدا آتش تهیه شدید می ریخت و بعد پیادههایش را جلو میفرستاد. حالا دیگر همه بچه ها هم متوجه غیر عادی بودن اوضاع شده و ریخته بودند توی کانال. میدانستم باید بروم به کمک امیر و برایش گلوله برسانم اما اجازه ترک پست را نداشتم. کمی بعد فرمانده آمد و دستور داد به آرپی جی زنم یعنی امیر کریمی بپیوندم. من هم پست را تحویل دادم و رفتم سراغ آرپی جی زن. در کمال تعجب دیدم زیر آن آتش سنگین، امیر توی کانال دست به دعا برداشته و دعای فرج حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف را میخواند خیلی لجم گرفت. گفتم بابا بلند شو! دشمن تپه ها رو گرفت اون وقت تو داری دعای فرج میخونی!؟ امیر توجهی به من نکرد، خوب که دعا و مناجاتش تمام شد، انگار که هیچ اتفاق مهمی نیفتاده باشد، قبضه آرپی جی را گرفت، گلوله ای داخلش گذاشت و رفت بالای کانال تمام قد ایستاد. مات و مبهوت نگاهش میکردم. فریاد زدم مرد حسابی کجا میری؟ چرا رفتی بالای کانال؟ الآن می زننت ها، نه به اون دعا خوندنت نه به این بالای کانال رفتنت!» در حال غر زدن بودم که با صدای شلیک آرپیجی و بعدش صدای امیر که میگفت «یا الله گلوله بده!» به خودم آمدم. خرج را ته گلوله متصل کردم و انتهای خرج را گرفتم و دستم را تا آنجا که می توانستم بالا بردم. هیچ کس جرأت نداشت بالا برود و گلوله را دست امیر بدهد. امیر بعد از هر شلیک مینشست و گلوله را از ما که داخل کانال بودیم میگرفت و دوباره تمام قد بالای کانال میایستاد و با حوصله نشانه می رفت و شلیک میکرد. صدای وینگ وینگ گلولههای مستقیم دشمن که از کنارش رد میشد را می شنیدیم اما او بیدی نبود که با این بادها بلرزد. همه ما مبهوت او بودیم. حالا دیگر بیسیمچی گروهان هم آمده بود و به امیر گلوله میرساند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
لینک عضویت
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂