فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار
🔸 با نوای
حاج صادق آهنگران
یا رسول الله دعاکن خیبری دیگر رسید
کربلا آماده شو بهر حسین یاور رسید
همراه با تصاویری از عملیات خیبر
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 آماده میشوند
برای دیدارِ خدا ؛
وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِین...
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۵۲
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 عراقی ها حدود یک کیلومتری ما بودند اما به خوبی می توانستیم آنها را ببینیم که دارند با شتاب به طرف ما می آیند. تنها سنگر ما ساختمان پاسگاه بود. اما ماندن در آنجا یعنی به محاصره عراقیها
در آمدن و اسیر شدن.
سید رحیم به من گفت
- يونس! سوار موتور میشویم و تو فقط خودت را محکم بگیر! خودم را آماده کرده بودم تا اگر به چنگ عراقی ها افتادم تا آخرین فشنگ با آنها بجنگم و نگذارم مرا اسیر کنند. خیلی برایم سخت بود که در خاک خودمان به دست دشمن اشغالگر اسیر بشوم. مرگ بر چنین زندگی ترجیح داشت. خیلی فرز و چابک سوار موتور شدیم و سید به راه افتاد. عراقیها همین طور به طرف ما تیربار میزدند و سید ویراژ میداد و میرفت. چند بار از چند تپه کوچک به هوا پرتاب شدیم و سید با مهارت موتور را در هوا کنترل می کرد و به زمین می کشاند. به سید گفتم
- آهسته بروی بهتر است کشته شویم تا اینکه به زمین بخوریم، دست و پایمان بشکند و دشمن ما را اسیر کند. پشت سرم را که نگاه کردم دیدم نیروهای دشمن با یک جیپ ارتشی و کامیون پر از نفرات با سرعت زیاد دارند ما را تعقیب می کنند. دل در دلم نمانده بود و همانجا مرگ را جلو چشمانم دیدم. با خودم فکر میکردم که این دیگر آخر کار من است و به زودی توسط سربازان دشمن کشته میشوم.
موتور ما مدل ۱۲۵ هوندا بود و سید هم انصافاً موتور سوار قابلی بود دشمن لحظه ای رگبار تیربارش را روی ما قطع نمی کرد اما سید رحیم زیگزاگی ویراژ میداد و از دشمن دور میشد. خیلی هول برم داشته بود. کافی بود یکی از آن تیرها به کمر یا پشت سرم بخورد و دخلم را بیاورد. با هر بدبختی و هراســی بــود از چنگ عراقی ها فرار کردیم و خودمان را به بچه های سپاه مستقر در پاسگاه شط علی رساندیم. از دور نگهبان را دیدم که با دوربین داشت ما و عراقی ها را میدید. خودمان را به او رساندیم. با هیجان پرسید:
- قضیه چیه؟
- هیچی عراقیها ما را دیده اند و حالا هم با یک جیپ و نفربر پر از سرباز دارند به اینجا می آیند!
مدتی صبر کردیم پاسگاه خلوت بود. از نگهبان پرسیدیم
- بچه ها کجا هستند؟
- رفته اند مأموریت!
با کمال تعجب دیدم خبری از عراقیها نشده. خیلی ترسیده بودیم و از نگهبان آبی گرفتیم و خوردیم. حدود پانزده دقیقه بعد بچه ها از «مأموریت» برگشتند. خیلی تعجب کردم. وقتی دیدم همان ماشینی که ما را تعقیب کرده و به طرفمان تیراندازی میکرد مال بچه های خودمان است! کامیون همان کامیون بود. به روی خودمان نیاوردیم اما شرمندگی در چهره آنها موج میزد و دانستند که ما را به عنوان گشتیهای شناسایی دشمن اشتباهی گرفته اند و آن همه تیر به ما زده اند. برادر داریوش کاظمی و بچه هایش خجالت زده آمدند و صورت من و سید رحیم را بوسیدند و از ما حلالیت طلبیدند. برادر کاظمی گفت:
- ما دوربین انداختیم و دیدیم عراقی ها در پاسگاه هستند و مطمئن شدیم دشمن داخل پاسگاه است و رفتیم تا با او درگیر شویم. اما آنها سوار موتورسیکلت شدند و خواستند فرار کنند. ما هم تعقیبشان کردیم اما راننده موتورسیکلت با زرنگی خودش را از ما دور کرد و فرار کرد. نمی دانستیم که آن دو نفر شما هستید باید ما را ببخشید و حلال کنید. به برادر کاظمی گفتم مرد مؤمن اولاً عراقی ها اگر بخواهند بیایند با یک موتورسیکلت نمی آیند با تانک، نفریر و آمبولانس می آیند و در پاسگاه مستقر می شوند. ثانیاً من دیروز به شما گفتم که فردا برای شناسایی پاسگاه می آییم. ثالثاً عراقی ها به سمت موقعیت خودشان فرار می کردنــد نــه
پاسگاه شما!
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 وقتی برای شستن ظرفها به آشپزخانه میرفتیم، او را میدیدیم که ایستاده و کار را تقسیم میکند
سردار شهید مهدی زین الدین
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#شهید_زینالدین
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
بابایی:
سلام علیکم
اینکه صبح دفاع از هویزه و سوسنگرد و بستان را از زبان رزمنده ایرانی خواندیم و شنیدیم و شب همان ایام و همان جبهه را از قول یک سرباز پزشک عراقی مرور میکنیم جالبه.
کاش این روایت از شروع نبرد در جاده شلمچه خرمشهر و پل نو و روزهای اول دفاع مقدس را هم از دید عراقی ها مرور میکردیم
بهرحال خدا قوت و الهی عاقبت بخیر شوی
🙏
سعید سفری:
سللم بزرگوار
سالها در جنگ لایق خدمت شدم اما در این چند شب که خاطرات جناب شریفی با دکتر عراقی را میخوانم انگار زاویه جدیدی از آن روزها برایم گشوده شده
نمیدانم این اتفاقی بوده یا شخصا مدیریت فرمودید
اما اگر اولی باشد احسن به این انتخاب و اگر دومیست خدا را شکر بنظرم برکت کار خالصانه باشد.
اجرتان با صاحب الزمان عج
آرزوی شهادت در رکاب امام خامنه ای برای شما و خودم میکنم
یاحق
🔸 اتفاقی بوده 😁
و برکت حضور دوستان رزمنده و علاقمند به دفاع مقدس 👋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شهید محمد بروجردی
"مسیح کردستان"
🔸 باید حال مردم رو خوب کرد....
سکانسی مفهومی از فیلم «غریب» روایت رشادتهای شهید «محمد بروجردی» "به کارگردانی محمد حسین لطیفی"
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#سکانس #شهید_بروجردی
#کلیپ #نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۲۳
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 ایرانیها به گلوله باران شدید و حملات هوایی شبانه علیه خطوط مقدم اکتفا نکرده و از طریق ایجاد کمین و انجام ماموریتهای گشتی رزمی، ضربات سریعی به عقبه نیروهای ما و جاده های مواصلاتی وارد می کردند. آنها معمولاً پس از عبور از رود کارون و پیمودن مسافتی در حدود ۸-۶ کیلومتر به جاده استراتژیکی اهواز - خرمشهر میرسیدند و با ایجاد کمینهایی، کاروانهای تدارکاتی را مورد هجوم قرار میدادند. روزی یک گروه رزمی ایران با انجام عملیات نفوذی محل استقرار توپخانه سنگین آتشبار سوم گردان ۳۶ را مورد هدف قرار داده و پس از انهدام یک دستگاه کامیون حامل مهمات و با به جا گذاشتن یک دستگاه موتورسیکلت «هوندا» سالم به پایگاههای خود باز گشتند.
این عملیات با وجود این که چندان گسترده نبود، موجب ترس و وحشت نیروها شد. خاطرم هست که آن روز دشت با تمام وسعتش برای ما تنگ شد
و حملات توپخانه هر نقطه از زمین را به تلی از خاک مبدل ساخت، تا جایی که قرارگاه تیپ و مواضع هنگ یکم قادر نشدند هیچ گونه تحرکی از خود نشان دهند. در جریان بازرسی منطقه یک نفر ستوان یکم ایرانی از واحد توپخانه و معاون او که در میان لاشه یکی از کامیونهای منهدم شده نزدیک جاده آسفالته و چند کیلومتری پشت سر نیروهای ما مخفی شده بودند، شناسایی شدند. آنها حرکت ما را زیر نظر داشتند و آتش را به سوی مواضع ما هدایت میکردند. آنها پس از شناسایی به محاصره گروهان گشتی ما در آمدند، اما خودشان را تسلیم نکردند و تا مرز شهادت جنگیدند. نیروهای ما فقط توانستند مهمات آنها را به قرارگاه تیپ انتقال دهند.
من ۳۵ روز پر حادثه را در قرارگاه تیپ پشت سرگذاشتم و بعد به واحد پزشکی صحرایی بازگشتم. بعد از بازگشت توانستم یک مرخصی هفت روزه بگیرم و به دور از صحنه های مرگ و سنگرهای تنگ و تاریک در منزل استراحت کنم.
در اواخر سال ۱۹۸۰/ ۱۳۵۹ اصلی ترین عملیات نظامی نیروهای عراقی خاتمه یافت و نیروهای مدافع ایرانی به دستاوردهای زیر نایل شدند
- جلوگیری از پیشروی و خنثی کردن تاثیر نخستین حمله.
- متوقف کردن عملیات تهاجمی و مجبور ساختن نیروهای ما به گرفتن موضع دفاعی در بسیاری از جبهه های مهم. این مرحله از جنگ برای انقلاب اسلامی ایران خطرناک و سرنوشت ساز بود چرا که این کشور از نظر نظامی، سیاسی و اقتصادی آمادگی ورود به صحنه پیکار را نداشت؛ ضمن این که ضربه نظامی عراق به طور ناگهانی که بر ایران وارد ساخت نسبتاً شدید بود. با وجود این که ایران تعدادی از شهرها و روستاهای خود را از دست داد و مناطق وسیعی از خاک کشورش به اشغال نیروهای عراقی درآمد ولی مدافعان ایرانی توانستند از سقوط شهرهای مهمی چون اهواز، آبادان، دزفول و شوش جلوگیری کنند.
نتیجه این مقاومت ، عراق را از تحقق اهداف نظامی و خطرناک خود بازداشت. این هدفها که مدت کوتاهی پس از شروع جنگ از سوی رژیم عراق اعلام شد، در براندازی نظام انقلابی و تجزیه ایران به مناطق کوچکتر خلاصه میشد.
منطقه عملیاتی ما از جنوب شرقی اهواز تا غرب شهر هویزه کشیده شده بود. مدافعان ایرانی در این منطقه با بهره گیری از موانع طبیعی همانند رودها و جنگلها راه هرگونه پیشروی را به روی نیروهای مهاجم سد کردند. نیروهای ایرانی این منطقه را از آب کارون و کرخه که آن روزها تحت کنترل خود داشتند لبریز ساختند. جریان شدید آبهای این دو رودخانه نقش موثری در جلوگیری از پیشروی نیروهای ما به سمت اهواز، سوسنگرد و حمیدیه داشت. به طوری که در اکثر مواقع آنها را به عقب نشینی وا می داشت. این مانع آبی آنچنان تاثیری در بین نظامیان برجای گذاشت که نتوانستند به اهداف از پیش تعیین شده خود دست یابند. همین امر به نیروهای ایرانی فرصت داد سیستم دفاعی خود را تقویت کنند و نیروهای ما را به ساختن سدهای خاکی و راهها سرگرم کنند. این مساله آنها را متحمل تلاش و صرف زمان زیادی کرد.
ارتش عراق موسسات غیر نظامی را برای ایجاد راهها و سدها و نیز نیروهای مهندسی - رزمی را برای جلوگیری از جاری شدن آب به سوی نیروها به
کار گماشت.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 قطعه ای خاطرهانگیز
از نبرد رزمندگان اسلام در عملیات بدر
شرق دجله - سال ۶۳
از مجموعه روایت فتح
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #روایت_فتح
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 ناحله الجسم یعنی......
السلام علیک
یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #توسل
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 عزیزان من!
بسیجی شدید، مبارک است؛ اما بسیجی بمانید. ایستادگی در راه، مهم است. بسیجی ماندن متوقف به این است که دائم خودمان را مراقبت کنیم، مواظبت کنیم و از راه بیرون نرویم.
🔸 هفته بسیج
بر بسیجیان و جانبرکفان راه حقیقت
مبارکباد
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #رهبری
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۵۳
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 بعد از آن تیرانداز و ویراژ رفتن های ما، مدتی نزد بچه ها ماندیم، سپس به سپاه هویزه آمدیم و کل ماجرا را به علم الهدی گفتیم. من به ایشان گفتم:
- پاسگاه کیان دشت خالی است اما گشتی های عراقی هفته ای دو، سه مرتبه سری به پاسگاه میزنند و تا حالا هم دو بار با بچه های مستقر در شط علی درگیر شده اند.
سید حسین گفت:
- اگر این طور است باید جاده بین برزگری و کیان دشت را مین گذاری بکنیم تا دیگر پایشان به کیان دشت نرسد.
روز بعد ما رفتیم شناسایی متوجه شدیم که عراقی ها هنوز در پاسگاه برزگری مستقر هستند. آنجا مقر داشتند. فردا شب همان روز دست به عملیات مین گذاری زدیم. از سپاه هویزه به مقر بچه ها شط على رفتیم. ماشین هایمان را در پاسگاه آنجا گذاشتیم و در حالی که هـر کداممان یک مین ضدتانک حمل میکردیم با پای پیاده به طرف جاده پاسگاه برزگری راه افتادیم. نرسیده به پاسگاه برزگری جاده خاکی آنجا را از سر ناحیه چپ، وسط و راست مین گذاری کردیم. مین گذاری که تمام شد بلافاصله برگشتیم. یکی دو روز بعد عشایر به ما خبر دادند
که خودروی عراقیها روی مین رفته و منفجر شده است.
بعد از این عملیات پای عراقیها به پاسگاه کیان دشت قطع شد و تا زمانی که ما در هویزه بودیم عراقیها جرأت نکردند پایشان را به کیان دشت بگذارند. این عملیات فکر میکنم در نیمه دوم آذرماه سال انجام گرفت و به هلاکت چندین عراقی و نیروهای دشمن منجر شد.
یک روز با سید حسین علم الهدی به سوسنگرد رفته بودیم. دشمن با خمپاره شهر را میزد. بنزین ما تمام شد و سید حسین به من گفت بروم و بنزین بزنم. وقتی چند بار با صدای بلند مرا صدا زد.
يونس... يونس.... يونس.
ملکوتی ترین صدایی بود که تا آن روز شنیده بودم! به اندازه ای از «یونس» گفتن او حظ کردم که حد و اندازه نداشت. از ماشین پیاده شده و با هم در خیابان اصلی سوسنگرد شروع به قدم زدن کردیم. در همین حال خمپاره ی ۶۰ آمد و کمی آن طرف تر منفجر شد. دیدم سید حسین دارد زیر لب چیزی زمزمه میکند. نزدیکش شدم و شنیدم که دارد با خمپاره حرف می زند می گفت
- بیا کنار پای حسین منفجر شو و حسین را پیش خدا ببر!
به علم الهدی گفتم:
- چه می گویی؟
جواب داد:
- یونس خاک سوسنگرد مثل خاک کربلا است. هر کس اینجـا بـه شهادت برسد، مثل این است که در کربلا کنار امام حسین (ع) بــه شهادت رسیده است.
خیلی از این حرف تعجب کردم. چند ساعت بعد با هم سوار ماشین شدیم و به هویزه برگشتیم.
یک روز با سید حسین رفتیم به شناسایی. ایشان گاهی اوقات وقتی به شناسایی میآمد. با خودش یک قبضه آرپی جی هفت و چند گلوله آرپی جی میآورد منطقه. یک دست دشت بود و ممکن بود در مسیرمان به گشتی و یا تانکهای دشمن برخورد کنیم. سید حسین نمیخواست این فرصت را برای ضربه زدن به دشمن از دست بدهد. ما می دانستیم دشمن به تنهایی حرکت نمیکند و حتماً با خود تانک و زرهی نیز می آورد. من و سید رحیم سوار یک موتورسیکلت بودیم و سید حسین و یک نفر دیگر هم سوار موتورسیکلت دیگری بودند. به اطراف روستای طاهریه رفتیم که دشمن در آنجا مستقر بود. دشمن طاهریه را به عنوان مرکز پشتیبانی خود انتخاب کرده بود و منطقه دب حردان و اهواز را نیز از همین منطقه پوشش میداد. در آن ناحیه تردد دشمن خیلی زیاد بود و عراقی ها تانکهای زیادی مستقر کرده بودند. من اولین باری بود که حسین را به این منطقه بردم. به همین خاطر دلهره و اضطراب خاصی داشتم، زیرا می ترسیدم دشمن به سید حسین چنگ بیندازد و خدایی نکرده بلایی سر او بیاید. آن روز آنقدر جلو رفتیم که به خوبی نفرات دشمن را در اطراف روستای طاهریه دیدیم . حدود ۳۰ نفر از سربازان دشمن روی زمین داشتند دنبال چیزی میگشتند. فکر کردم دارند دنبال قارچ می گردند. حسین آقا تا آنها را دید زیر لب گفت:
- بی شرف ها همین طوری دارید در خاک ما می گردید و قارچ زهر مار میکنید.
منطقه را به طور کامل شناسایی کردیم و به مقرمان برگشتیم. وقتی رسیدیم علم الهدی گفت:
- يونس فردا شب باید عملیات انجام بدهیم. نباید بگذاریم این بی شرفها آزاد در خاک ما جولان بدهند و ما هم دست روی دست بگذاریم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂