فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شهید محمد بروجردی
"مسیح کردستان"
🔸 دل دو تا از این مادرا رو آروم کنم
کارمو کردم
گور بابای بقیش..
▪︎ سکانسی زیبا از فیلم غریب
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#سکانس #شهید_بروجردی
#کلیپ #نماهنگ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 شمع
مصطفی همیشه لبخند به لب داشت.
فکر میکردم کسی را که اسمش با جنگ گره خورده و همه از او میترسند باید آدم قسیالقلبی باشد.
حتی از او میترسیدم اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیر کرد.
مصطفی تقویمی آورد، گفتم: « آن را
دیدهام.»
گفت : «از کدام تصویرش خوشتان آمد؟»
پاسخ دادم: «شمع! شمع خیلی مرا متأثر
کرد.»
با تأکید پرسید: «شمع؟ چرا شمع؟»
اشکم بیاختیار بر روی گونههایم لغزید.
گفتم: «نمیدانم این شمع، این نور، انگار در وجود من هست. من فکر نمیکردم کسی بتواند معنای شمع و از خود گذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان بدهد.»
دلم میخواست بدانم آن را چه کسی
کشیده که مصطفی گفت:
«من کشیدهام.»
ادامه دادم: «شما که در جنگ و خون
زندگی میکنید. مگر میشود؟ فکر نمیکنم شما بتوانید اینقدر احساس داشته باشید. »
به نقل از همسر شهد چمران
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه #شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۳۵
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
🔸 روز نهم مارس ۱۹۸۱ / ۱۸ اسفند ۱۳۵۹ واحد پزشکی صحرایی ۱۱ با کلیه افراد و تجهیزاتش به مواضع جدیدی واقع در ۲ کیلومتری جنوب غربی پادگان حمید، یازده کیلومتری شمال شرقی جفیر و به نزدیکی جاده ارتباطی بین روستای جفیر و پادگان حمید انتقال یافت. مواضع جدید در واقع محل استقرار واحد صحرایی پزشکی ۹ بود که یک ماه قبل به منطقه آبادان عزیمت کرده بودند. خانه های گلی روستای جفیر برای ما مثل کاخهایی بودند که اجباراً آنها را ترک کرده و راهی سرزمینی بی آب و علف شدیم.
در پناهگاه های زیر زمینی و سنگرهای قدیمی آن موشها و حشرات زندگی می کردند. اطراف منطقه را چند واحد نظامی از قبیل قرارگاه لشکر ۵ صحرایی، قرارگاه «ب» تیپ بیستم، سکوهای پرتاب کاتیوشا و پایگاه موشکهای ضد هوایی «سام» احاطه کرده بودند.
پس از تجمع افراد اولین کارمان تمیز کردن مواضعمان بود. ضمن ساختن اماکنی برای پزشکان، یک سنگر برای استراحت و سنگر بزرگ دیگری در زیر زمین برای درمان مجروحین درست کردیم. افراد یگان به علت شرایط جدید شب و روز به کندن و ساختن سنگرها می پرداختند. کار احداث محل درمان در زیر زمین یک هفته طول کشید. این سنگر به طول ۱۰ متر، به عرض سه متر و ارتفاع ۲ متر ساخته شد.
در این سنگر راهرو و اتاقهایی برای حفظ داروها و تجهیزات جهت مداوای مجروحین در نظر گرفته شد. داروها در یک پوشش نایلونی قرار گرفتند. حالا ما از یک کلینیک و یک واحد دندان پزشکی کوچک در زیر زمین برخوردار بودیم.
در جبهه، آرامش توام با اضطراب حکمفرما بود. بعد از نصب موشکهای «سام» در اطراف ما، هواپیماهای ایرانی دیگر در منطقه ظاهر نشدند. هر کسی از ما به وظایف خود سرگرم شد.
سروان پزشک احسان حیدری فرمانده یگان پزشکی فرد ناموفقی بود. بیشتر اوقات به شرب خمر و قمار بازی میپرداخت. او تمایل چندانی به حزب بعث نداشت و گاهی نیز با افراد شیعه مذهب هم صحبت میشد. نقیب زیدان از افسران بعثی یگان ما بود. او دوره های ویژه را پشت سر گذاشته بود. فردی دائم الخمر و ضعیف النفس بود. و بالاخره سروان صباح المرایاتی، دندانپزشک و افسر توجیه سیاسی و اطلاعات که ظاهراً از رژیم عراق طرفداری می کرد، این سه نفر گردانندگان اصلی محفل قمار شبانه بودند که در آن، عده ای از پزشکان و ستوان «علی» دارو ساز نیز شرکت میکردند. بازی معمولا ساعت ۱۰ شب آغاز میشد و سپیده دم خاتمه مییافت. من و عده ای از پزشکان دیگر در سنگرهایمان به مطالعه و بحثهای علمی می پرداختیم. فرمانده یگان و دوستان او مصرانه از ما میخواستند که در بازی قمار آنها شرکت کنیم. ولی ما سرمان به کار خودمان بود. البته برخی مواقع بالاجبار برای تماشای بازی به سنگر فرماندهی میرفتیم، اما از مشارکت در آن خودداری می کردیم. همین مساله برای شخص من مشکلات و محدودیتهای زیادی بوجود آورد. خاطرم هست یک بار هنگامی که سروان پزشک احسان حیدری از حضورم در جلسه قمار و شرب خمر مایوس شده بود رو به من کرد و گفت: «تو چه جور آدمی هستی؟ ظاهراً با بت هیچ فرقی نداری، نه قمار بازی می کنی و نه مشروب مینوشی!»
یک بار یکی از آنها تمامی نقدینه خود را باخت. میدانست که من صد دینار در اختیار دارم خواست از من قرض کند، ولی من حاضر نشدم تنها موجودی خود را به او بدهم. همین مساله کینه آنها را نسبت به من تشدید کرد. از آن روز به بعد سعی کردم به بهانه های مختلف همچون گفتگو با سربازان و درجه داران متدین که از وضع و حال خودشان و ادامه جنگ شکوه میکردند از آن محیط فاصله بگیرم. گرایش من به سوی افراد غیر پزشک موجب شد که از یک سو محبوبیت خاصی در بین آنان پیدا کنم و از طرفی خشم و کینه بعثی ها را نسبت به خود تحریک نمایم، به طوری که آنها تمامی حرکات و صحبتهای مرا زیر نظر گرفتند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 پیشانیبندهای جبهه،
خود حکایتی داشت و خود توسلی
برای نشان دادن ارادت به همان که
ریسمان وصل میشد برای رسیدن به خدا
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #فاطمیه
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 دیگه نفس نداری ولی
بیا بازم بگو یا علی
▪︎ حاج محمود کریمی
صلی الله و علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #فاطمیه #کلیپ
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 ” بسیج “، تنها تا آن روز پیروز است
که در یک دست بسیجی، «قرآن»
و در دست دیگرش «سلاح» باشد.
امامخامنهای ۱۳۶۲/۹/۴
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
گزارش به خاک هویزه ۶۴
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 فرمان رمز صادر شد و ما با تمام قوایمان به سوی دشمن هجوم بردیم. توپخانه ما آتش تهیه خوبی روی مواضع دشمن ریخت. صدای انفجار گلولههای توپ و خمپاره خودی گوشهایم را نوازش میداد.
در خیال خود مجسم میکردم که هر گلوله توپ ما که بر سر دشمن فرود بیاید، بخشی از تجهیزاتش را نابود میکند و چند سرباز اشغالگر تکهتکه شده و به هوا پرتاب میشوند، درست مثل زنان و کودکان سوسنگردی که در خانههای خود بر اثر آتش توپخانه دشمن، قطعهقطعه شده و بدنهایشان متلاشی شده بود.
ما به طرف دشمن شروع به پیشروی کردیم.
عملیات نصر دو فلش عمده و سه هدف داشت. اولین فلش عملیاتی، از هویزه به روستای قیصریه بود. فلش دوم روستای سمیده بود که مرکز ثقل نیروهای دشمن به شمار میرفت. ما قرار بود در این فلش عملیات انجام دهیم و عملکننده اصلی هم بچههای تیپ قزوین بودند. فلش فرعی نیز بچههای تیپ همدان بودند که از سوسنگرد قرار بود به طرف ما بیایند. تیپ همدان باید از روی پلی که چندی قبل ما آن را مینگذاری و ضرباتی بر دشمن وارد کرده بودیم، عبور کند و خودش را به ما برساند. نقطه الحاق تیپها نیز روستای سمیده بود، که در اولین گام باید آن را آزاد میکردیم. بعد از آن باید به روستای ملیحه کوت سعد میرفتیم. اگر تا ظهر میتوانستیم این روستاها را آزاد کنیم، مرحله دوم عملیات که شامل آزاد کردن پادگان حمید بود، آغاز میشد.مرحله سوم هم هجوم به خرمشهر و آزاد کردن خرمشهر از چنگ عراقیها بود.
دشمن در هفتههای اول جنگ موفق شده بود دفاع مردمی خرمشهر را در هم بشکند و تا روز چهارم آبانماه این شهر را به اشغال کامل خود درآورد. همچنین آبادان هم در محاصره دشمن بود.
میان تانکهای ارتشی و بچههای پیاده ما مسابقه بود. گاهی تانکها جلو میزدند و گاهی نیروهای ما تانکها را عقب میگذاشتند. بچههای ارتشی به پاسدارها میگفتند: "مسافران کربلا، خودتان را برسانید!"
در همان نیم ساعت اول، خودمان را به حوالی روستای قیصریه رساندیم. اطراف روستا چند دستگاه تانک عراقی مستقر شده بود. تانکها بدون کمترین مقاومتی تسلیم شدند و نفرات داخل آنها به اسارت ما درآمدند. تانکها نو و پر از گلوله بودند. ما همه را غنیمت گرفتیم. فرمانده عملیات، که سرهنگ رادفر بود، به ما گفت: "اینها را رها کنید و بروید جلو! ما باید به موقعیت اصلی برسیم." در آنجا جنگلی از امکانات دشمن وجود داشت و تعداد زیادی تانک و توپ مستقر شده بود. اگر ما موقعیت اصلی دشمن را آزاد میکردیم، بدون شک کمر دشمن میشکست. کلید از پا درآوردن عراقیها فتح روستای ملیحه کوت سعد بود. اگر این روستا فتح میشد، ما به راحتی تا پادگان حمید پیشروی میکردیم. دشمن در این فاصله نه خاکریزی داشت و نه امکاناتی. به راحتی در پادگان حمید به محاصره در میآمد. هدف اصلی مرحله اول عملیات هم آزادسازی این روستای مهم و استراتژیک بود. حوالی ظهر بود که به نزدیکیهای این موقعیت رسیدیم. من دیدم که عراقیها از روی پل اطراف سمیده دارند به طرف ما عقبنشینی میکنند و تیپ همدان هم در حال تعقیب آنها و عبور از پل است. عراقیهای فراری نمیدانستند که ما از پشت آنها را قیچی کردهایم و نادانسته به دام ما افتادند. همان جا، عده بسیار زیادی از مزدوران و سربازان دشمن قتلعام شدند و به هلاکت رسیدند. صحنه عجیبی بود؛ تا آن روز این تعداد از دشمن در یک جا به هلاکت نرسیده بود. بچههای ارتشی به سربازان و نیروهای دشمن امان نمیدادند و آنها را به رگبار بسته و از پا در میآوردند. تنها یک تانک چیفتن ما آتش گرفت و در طول حمله، من دیدم که سوخت. نمیدانم عراقیها آن را زدند یا خودش گلوله در آن منفجر شد و آتش گرفت. خدمه چیفتنها را دیدم که آتش گرفته و با جیغ و فریاد خود را از بالای تانک به زمین پرت میکردند. صحنه دلخراشی بود. ندانستم ارتشیهایی که داخل تانک آتش گرفتند، دچار چه سرنوشتی شدند. اما صدای جیغ و ناله آنها مرا خیلی آزار داد و بر روحیهام تأثیر منفی گذاشت. دو نفر بودند که در شعلهی آتش میسوختند. از ساعت حوالی یک یا دو بعد از ظهر بود که به اطراف روستای ملیحه کوت سعد رسیدیم. در حین پیشروی، جناح راست ما به سمت جفیر بود. دشمن، آنجا نیروی زیادی داشت. فرمانده ارتش با بیسیم تقاضای پنج فروند هلیکوپتر از هوانیروز کرد. باید این هلیکوپترها جناح راست ما را تأمین میکردند تا از راست پاتک نخوریم و غافلگیر نشویم. بلافاصله هلیکوپترهای درخواستی آمدند و جناح راست ما را زیر پوشش گرفتند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
گزارش به خاک هویزه ۶۴ خاطرات یونس شریفی قاسم یاحسینی ┄═❁
سردار حاج یونس شریفی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 ما مدافع حرمیم
و مدافع نوامیس مردم
شهید مدافع حرم ، بابک نوری
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نماهنگ #کلیپ #شهید
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂