🍂
🔻 #زندان_الرشید (۲۳
خاطرات سردار گرجی
بقلم، دکتر مهدی بهداروند
..از شلوار سبز پاسداری ام میترسیدم. معلوم بود شلوار سپاهی است و درصورت اسارت جای هیچ انکاری نبود. با خودم گفتم: «چه کنم؟ شلوارم را که نمی شود دربیاورم و با شورت حرکت کنم. راهی ندارم.»
داشتم خودم را در عرض جاده قرار می دادم که یک مرتبه صدای کشیده شدن چند گلنگدن با هم مرا میخکوب کرد. صدای بلندی از پشت سر به گوشم رسید: «قف! قف! لا تحرک!» مات و مبهوت ماندم. غافلگیر شده بودم. آماده شدم هر طوری شده با یک فرار سریع خودم را به نیزارها برسانم و از آنجا به سرعت ناپدید شوم. آماده دویدن شدم که یک رگبار کنار پایم خاکها و ماسه ها را به صورتم پاشید. با خودم گفتم: «ای وای، الان با سروصدای آنها باقی عراقی ها هم سروکله شان پیدا می شود. نه، باید هر طوری شده از دستشان فرار کنم. تا جاده سیدالشهدا فاصله ای ندارم. نه، امکان ندارد اسیر شوم. باید هر طوری شده از کمند اینها فرار کنم.» با خودم کلنجار می رفتم. یک لحظه احساس کردم قدرت هیچ عکس العملی را ندارم. ضعف شدید، در حد مرگ، زمینگیرم کرده بود. یکی از آنها مدام میگفت: «قف! لا تحرک! اقعد!» آرام سرم را برگرداندم تا بفهمم چه خبر است. چهار سرباز عراقی، که معلوم بود در حال گشت زنی بودند، به تور من خورده بودند؛ یعنی من به تور آنها خورده بودم. حدودا بیست و شش تا بیست و هشت ساله بودند. همگی با لباس های سبز و کلاهخود و اسلحه های کلاشینکف، در حالی که معلوم بود ترسیده اند، به من تشر می زدند. دست هایم را بالا بردم تا آنها بفهمند اسلحه ندارم. فاصله من با آنها حدود پنج متر بود. امکان هیچ واکنشی از طرف من وجود نداشت. برای چند ثانیه چشم به چشم آنها دوختم و با خود گفتم: «یعنی تمام؟ اسیر شدم؟ یعنی رسیدن به جاده سیدالشهدا کشک؟ یعنی اینجا آخر خط است؟ خدایا، حاشا به کرمت! این طور کمکم کردی؟ پس آن همه دعا و قرآن که خواندم چه؟» در یک لحظه همه شکوه و شکایتم را نزد خداوند عرضه کردم.
چشمهایم سیاهی رفت. سرگیجه گرفتم. دنیا دور سرم چرخيد. خودم را کنترل کردم که بر زمین نیفتم. باور اینکه دیگر راه فراری ندارم مثل پتکی روی سرم فرود آمد. یاد حرف همسرم افتادم که میگفت: «نمی شود با تقدیر خدا جنگید. باید تسلیم بود.» درست میگفت. گویی تقدیر من اسارت بود. تقدير من ندیدن همسرم و محمدصادق و زهرا بود. البته امکان فرار برای آدم سنگین وزنی مثل من، که پاهایش سوخته و کامش تشنه و گرسنه بود و چهار نفر مسلح در پنج متری اش او را نشانه رفته بودند، از محالات بود. اگر فرار می کردم، قطعا آنها از پشت مرا مثل آب کش سوراخ سوراخ می کردند. همیشه از اسارت متنفر بودم. در جنگ تصور هر مسئله ای را داشتم جز اسارت. فکرش هم اذیتم میکرد چه برسد به واقعیت آن.
سربازها با تعجب مرا نگاه می کردند که با آن پیراهن خاکی که روی سرم انداخته ام و با آن شلوار پاسداری چه کسی هستم و کجا می خواهم بروم، حق داشتند متعجب شوند. در آن وضعیت خراب جزیره، که نیروهای ما یا در خط مقدم بودند یا شهید و زخمی و اسیر شده بودند یا حتی عقب نشینی کرده بودند، دیدن من در آن نقطه جزیره، آن هم در نزدیکی جاده سیدالشهدا، تعجب برانگیز بود.
آنقدر از اسارت متنفر بودم که با خود گفتم: «برای اینکه به اسارت نیفتم بهتر است فرار کنم، یا آنها مرا به رگبار می بندند و شهید می شوم یا موفق می شوم. این از اسیر شدن بهتر است.» دوباره به خودم نهیب زدم: «این شهادت نیست؛ خودکشی است. مرد باش و مقاوم بایست.» عاقبت شیطان یا حس غرورم مرا اغوا کرد و من پا به فرار گذاشتم. چند قدم که دویدم هر چهار نفرشان چنان کنار پایم شلیک کردند که وحشت زده روی زمین خوابیدم. هیچ گلوله ای به من نخورده بود. به همه بدنم دست کشیدم. از هیچ جای بدنم خون نمی آمد. معلوم بود عراقی ها قصد کشتن مرا نداشتند و می خواستند مرا سالم اسیر کنند و به عقب ببرند. این را می شد به راحتی از شلیکشان فهمید. شاید هم دستور داده شده بود که هیچ اسیری را در جزیره نکشند و همه را زنده بگیرند. هر چه بود آنها فقط برای ترساندن من حدود دویست گلوله شلیک کردند. همانطور روی زمین دراز کشیده بودم و کلی خاک به دهانم رفته بود. یکی از عراقی ها بالای سرم آمد و از عقب زیر پیراهن سفیدم را گرفت و محکم سرم را به زمین کوبید. برای اینکه دماغ و دندانهایم نشکند، با دستهایم جلوی صورتم را گرفتم. ولی آنقدر محکم زمین خوردم که دماغ و دهانم درد گرفت. یکی دیگر از سربازها جلو آمد و با یک تکه سیم تلفن صحرایی دستهایم را از عقب بست. ساعت نه صبح پنجم تیرماه سال ۱۳۶۷ رسما به اسارت نیروهای عراقی در جزیره مجنون در آمدم.
همراه باشید..
کانال حماسه جنوب - ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
4_5983323814845481716.mp3
382K
🍂 نواهای ماندگار
💢 حاج صادق آهنگران
🔰 نوحه سرایی
بعد از آزادی شهر هویزه
⏪ شهر عشق و شور و ایمان
تربت پاک شهیدان
آرام خاموش
آرام خاموش
🔻 شعر: حبیب اله معلمی
🔻محل اجرا: هویزه
🔻 زمان اجرا: سال (1360) در دعای کمیل شب مبعث / در این مراسم باد بسیار شدیدی وزید و پلاکاردها و داربست ها را به هم پیچید.
🔻 حجم : 373kB
🔻 مدت آهنگ: 04:40 دقیقه
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #مهندسی_رزمی
در دفاع مقدس 2⃣3⃣
🔅 مصاحبه با سردار آقاخانی
_ آیا روی بیمارستانها پوشش میشد؟
به عنوان فریب، بله. این در مورد بیمارستان بود. مثلا در کربلای 5 یک جاده ساختیم به نام جاده شهید مدرس در حاشیه کاروان که از اهواز شروع می شد تا خرمشهر، منتها چسبیده بود به کاروان، چون جاده اصلی اهواز خرمشهر زیر آتش توپخانه بود. اگر مهندسی این ابتکار و خلاقیت را انجام نمی داد دشمن موقع عملیات این جاده را می گرفت زیر آتش و همه را می کشت که تقریبا 120 تا 130 کیلومتر بود.
این خلاقیت ها در توسعه کشور باعث خودباوری شد. کارهایی داخل جبهه میشد که تازگی داشت و نمونه اش را نداشتیم. چه کسی کار تونل به این وسعت انجام داده بود که الان سپاه انجام داده است. سدهای کارون و کرخه را سپاه انجام داد. و این تاثیر همان خلاقیت ها و خودباوری هاست که بعد از اینکه ژاپنی ها گفتند ما نمی سازیم، خودمان ساختیم.
🔅 مصاحبه با سردار همتی
▪︎ نقش مهندس در عملکرد مهندسی دفاعی، در دفاع مقدس
این موضوع برای دفاع مقدس دارای یک تاریخچه، یک شروع و یک پایان می باشد. و بعد از دفاع مقدس در قالب قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء قرار گرفت. در بدو شروع جنگ، به جهت برتری دشمن در زمینه ( آتش، زمینی، هوایی و تجهیزات) و به دلیل نداشتن ارتش مستحکم در ایران، دفاع همه جانبه با همین سپاه نوبنیاد مردمی شروع شد.
بچه ها و نیروها برای اینکه بتوانند جلوی پیشروی دشمن را بگیرند و کمتر آسیب ببینند نیاز به یک جانپناه و سنگر داشتند و برای حفظ تجهیزات، مهمات و وسائل حیاتی، باید یکسری کارها انجام میشد تا دشمن نتواند تلفات زیاد وارد نماید. در ابتدای جنگ ساخت سنگر انفرادی با گونی خاکی و ماسه ای بود. و این موضوع ریشه در انقلاب اسلامی و روش مبارزه با گارد شاهنشاهی در خیابانها داشت.
و نیز چون تعدادی از بچه ها آموزش سربازی دیده بودند اقدام به ساخت سنگرها برای مقابله با آتش دشمن و حفظ
جان و مهمات می کردند. از اینجا بود که موضوع مهندسی و علت نیاز به آن در ذهن مسئولین بوجود آمد. از این رو به فکر جمع آوری ماشین آلات مهندسی از دیگر ارگان ها و سازمان ها و حتی کمک از افراد شخصی افتادند. از همان اول جنگ، مرکزی در جنوب تشکیل شد بنام مرکز شعبه چمران که به نام مرکز مهندسی جنگ شناخته شد. یک عده ای از بچه ها و نیروهای مهندسی، در حوزه های تخریب ، انفجارات و مهندسی دور هم جمع شدند و یک مرکزی برای هدایت، طرح ریزی و اجرای عملیات مهندسی رزمی تشکیل دادند.
در ابتدای جنگ دشمن تا دروازه های اهواز پیش آمد، و تا کارخانه نورد اهواز حضور پیدا کرد. در آنجا تنها چیزی که می توانست جلوی دشمن را بگیرد آب بود. آب بزرگترین مانع بود. در جنگ دشمن اگر متکی به جاده می شد می توانستیم جلوی آن را بگیریم اما در زمانی که وارد دشت می شد نمی توان جلوی آن را گرفت. در آن زمان این موضوع به فکر شهید چمران و یارانش آمد که با رها سازی آب در دشت، باعث زمینگیر شدن تانک ها و نفربرهای دشمن شوند و این موضوع شروع فکر مهندسی در جنگ بود.
اما شروع مهندسی در غرب موضوعی دیگری است که در این موضوع نمی گنجد. در عملیات های طریق القدس و فتح بستان مهندس با کمک ارتش کارهایی مانند نصب پل انجام داد. در این عملیاتها مهندسی نقش ویژه ای داشت.
در عملیات طریق القدس پلی زده شد بنام پل آزادی.
در عملیات طریق القدس ما موفق شدیم که کارهای بزرگی انجام دهیم . عراقی ها که برای 4 ماه منطقه دست آنها بود با کمک شرکت های خارجی کل منطقه را مین گذاری کرده بودند. زمانی که ما مین ها را خنثی می کردیم اکثر این مین ها نو بودند و مدت زیادی از کاشت آنها نگذشته بود. آن موقع اكثر نیروهای سپاه، بسیجی بودند. به ازای هر تیپ بسیجی 2 نفر پاسدار بودند که در پادگان ها آموزش می دیدند. ما در عملیات طریق القدس بیشتر مین ها را بوسیله همین سیستم ها خنثی می کردیم. ما تقریبا تمامی مین های عراقی را می شناختیم وقتی ما مین ها را خنثی می کردیم چاشنی ها و بدنه ها را از هم جدا و جمع آوری میکردیم تا برای خودمان برعلیه دشمن بتوانیم استفاده کنیم. در عملیات فتح المبين علاوه بر ما حدود 20 نفر نیز از برادران ارتشی به ما ملحق شدند و آموزش مین زدایی دیدند. و این به دلیل مهارت ما در پاکسازی عملیات قبلی و منطقه بستان بود. شهید فیاض..... فرمانده تخریب خوزستان بود که این هماهنگی را انجام داده بود. ما حدود 25 نفر بسیجی وحدود 20 نفر ارتشی بودیم که برای عملیات فتح المبين انتخاب شدیم. حدود 10 روز طول کشید که منطقه عملیات را شناسایی کردیم وما 45 و50 نفر حدود 9 تا معبر باز کردیم. نقش تخریب و بچه های تخریب در دفاع مقدس خیلی مهم بود.
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
کانال حماسه جنوب- ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂