🍂 خط شکنی
به عشق امام
شب عملیات والفجر ۸ که نیروها باید به دل امواج خروشان اروند می زدند، شهید مِزِرجی به شهید شوشتری گفت:
« امشب اگر عراقیها ما را نزنند، توی آب کوسهها میزنند. اگر هیچ کدام نزنند، ما لای سیم خاردار و تلههای انفجاری گیر میکنیم. با محاسبات مادی، امشب ما نمیتوانیم از آب رد بشویم. من امشب فقط وارد آب میشوم تا امام که در جماران است، به ایشان خبر بدهند که آقا! بچهها به عشق تو زدند به خط. دیگر برای من مهم نیست که آن طرف خط برسیم یا نرسیم».
و بعد از آن گفت «آنی که وظیفه ماست وارد آب شدن است، از این آب بیرون آمدن دیگر در اختیار و وظیفه ما نیست؛ آناش با خداست. بعد گفت که خدای آن طرف اروند، خدای این طرف اروند است. اگر کسی این طرف اروند قلبش آرام است، آن طرف میترسد، توحیدش مشکل دارد»
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 بازتاب فتح خرمشهر
دکتر کوشکی
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔅 طبق گزارش ماموران فرانسوی، حجم زیاد سلاحها باعث می شد که هواپیماها دو برابر معمول سوخت گیری کنند تا بتوانند به بغداد برسند. سازمان اطلاعات فرانسه در گزارشی اعلام کرده بود اگر برای سه هفته ارتباط تسلیحاتی ما با عراق قطع شود مطمئناً عراق شکست خواهد خورد.
سومین کشوری که در آن مقطع به نفع صدام وارد عمل شد و مشخصاً در حوزه تسلیحات، کمکهای بسیار به عراق کرد آلمان غربی بود. در مارس ۱۹۸۴ روزنامه آمریکایی نیویورک تایمز گزارش داد که آلمانی ها پس از آزادی خرمشهر، مشخصاً بوسیله شرکت کارل کولم، کارخانه ساخت تسلیحات شیمیایی را در عراق ایجاد می کند که نخستین تسلیحات شیمیایی را یک سال بعد در سال۱۹۸۳ تحویل نیروهای ارتش عراق دادند و عراق این تسلیحات را در عملیات خیبر در جزیره مجنون استفاده کرد. آلمانی ها در اعطای تسلیحات غیر شیمیایی به عراق رتبه بیستم را اخذ کردند اما نخستین کشوری بودند که همکاریهای گسترده شیمیایی را با عراق داشتند. ظرف یک سال پس از آزادی خرمشهر، کارخانه های آلمانی، عراق را به سلاح شیمیایی مسلح کردند.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 «لندكروز»
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
•┈••✾💧✾••┈•
دوست هم محلی داشتم كه در همان اعزام اول تویوتا لندكروزی تحولی گرفه بود. سر از پا نمی شناخت. با ماشین آمده بود منزل. می گفت: «خیلی خوشحالم، رانندگی تنوعش بیشتر است. هم فال است هم تماشا». یكی از برادران قدیمی كه آن جا بود گفت: «هیچ می دانی همین قدر كه رانندۀ لندكروز شدی پنجاه درصد مقصری!»
•┈••✾💧✾••┈•
طنز جبهه
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 ملازم اول، غوّاص ( ۶۲)
🔸خاطرات محسن جامِ بزرگ
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
در شط علی پشه ها، لشکر های غیر قابل انکار و تاثیر گذاری بودند. آمد و رفت شان، نشست و برخاست شان، ویزویز و شیرجه های ناگهانی شان ورد زبان ها بود و از ذهن که نه از جسم ما هم دور نمی ماندند. فکر می کنم فعالیت آنها شیفتی بود. شب در تیول پشه های هلی کوپتری نیش بلند بود. صبح های اول وقت نوبت پشه های معروف خودمان بود، ولی در سایز یک دهم آنها که البته زحمت داشتند، ولی منصفانه بگویم نیش نمی زدند. وقتی پیاده به جاده حاشیه مقر که اطراف آن را سراسر آب گرفته بود می آمدیم، ده ها هزار پشه ریز جلو چشمانت را تار می کردند. باید با دست آنها را کنار می زدی وگرنه در یک لحظه غفلت از دهان و دماغ و گوشَت سر در می آوردند! وقتی می خواستی با موتور از جاده حرکت کنی، زدن عینک و بستن دهان ضروری بود وگرنه با سرعت مضاعف چنان داخل چشم و دهانت می شدند که ممکن بود جلویت را نبینی و چپ کنی.
یک گروه دیگر، خرمگس های سبز رنگ بودند که زیر نور، سبز طلایی می شدند! قدرت مانور اینها از تصمیم تا فرود و فرو کردن نیش زهر آگین آلوده شان غیر قابل محاسبه بود. وقتی از محل نیش خون بیرون می زد تازه متوجه می شدی که دشمن آمده زده و رفته، درست مثل آنکه خمپاره شصت زیر پایت منفجر می شد و تازه متوجه شدی خمپاره مثل برق و باد آمده و خورده و تو را سوراخ سوراخ کرده! این هلی کوپتر های ملخ دار از روی شلوار و پیراهن خاکی نظامی هم می زدند.
در شط علیِ هورالهویزه، جنگ، جبهه دیگری هم روی ما باز کرد، جنگ با حیات وحش آبزی موزی!
موش های منطقه چنان از گاومیش های کشته شده و جنازه های عراقی خورده و چریده بودند که به شدت بزرگ، بدقیافه، خطرناک و وحشی شده بودند. آنها شبها به صورت انفرادی یا گروهی به پاها و پاشنه ها شبیخون می زدند. پیش می آمد، چنان شست پا یا پاشنه را به دندان می گرفتند که بیم کنده شدن آن می رفت. دندان های آلوده آنها، بدن را زخمی می کرد و نگرانی هایی ایجاد می کرد. حتی یک بار با زحمت، گربه سیاه زرنگی گیر آوردیم و در منطقه رهایش کردیم تا دلی از عزا درآورد و حساب موش ها را برسد. گربه بدبخت، همان شب اول طعمه چرب موش ها شد. آنها گربه را تکه پاره کردند و خوردند! بیچاره میو میویش می آمد، اما ما چنین گمانی نمی بردیم که در حال خورده شدن است، فکر می کردیم دارد می خورد!
صبح دیدیم که گربه نیست. به مقر دیده بانها، حسین توکلی و اصغر صائمین رفتم. پرسیدم: گربه ما پیش شماست؟
- نه!
- اذیت نکنید. حتماً کار شماست، غیر از ما و شما که کسی در اینجا نیست.
قسم، آیه که ما بی خبریم. یکی دو سنگر دیگر هم در منطقه بود که یادم نیست چه کسانی در آن بودند. از آنها هم پرسیدیم و اظهار کردند که اصلاً از داستان موش و گربه بی خبرند!
بعد از تفحص به یقین رسیدیم که آن ناله ها از روی ضعف و بدبختی گربه بی پناه بوده است! موش ها او را قیمه قیمه کرده و هیچ اثری از آن باقی نگذاشتند. حالا هم که آن صحنه را تداعی می کنم ناراحت می شوم و به آن موش ها نفرین می فرستم!
شب هایی که می خواستیم سر شناورها و کنار جاده بخوابیم، هر دو سه نفر داخل یک پشه بند می شدیم. به محض اینکه در پشه بند را بالا می زدیم مثل سیل بندی که بشکند انبوهی از پشه ها، زودتر از ما می رفتند داخل. به ناچار شاسی قوطی اسپری پشه کش را چند ثانیه فشار می دادیم و داخل پشه بند می چرخاندیم و دست آخر به بدن خودمان هم می زدیم، اما این کافی نبود. روی دست و پا و صورت نیز پماد مخصوص می مالیدیم تا بویش آنها را از ما دور کند. این کارها در ابتدا کارگر بود، اما کم کم آنها واکسینه شدند و نه تنها اسپری و پماد کاری نمی کرد، بلکه باعث جذب بیشتر آنها می شد. در این شرایط ذکر خیر پشه ها، از دهان ها نمی افتاد.
ناصر احمدی مسئول یگان دریایی تیپ با جدیت تمام می گفت: خودم دیدم یکی از این پشه ها در یکی از سوراخ های ریز پشه بند گیر کرده بود و دو تا از دوستانش یکی از عقب هُل می داد و یکی دست او را از جلو می کشید به داخل!
و ما هم می گفتیم: بابا گلی به جمال این پشه ها که از این بعثی های فلان فلان شده، باوفاتر و مردترند!
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
پیگیر باشید
#ملازم_اول_غوّاص
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شهرک ولیعصر ، نهرخین ،
جزیره بوارین، روز سوم خرداد ۱۳۶۱
#کلیپ
#نماهنگ
#خرمشهر
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 سرداران سوله 6⃣2⃣
🔹دکتر ایرج محجوب
"بخش دوم"
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔻 بازگشت به آبادان
با تماس تلفنی خبر سلامتی ام را به خانواده ام دادم.ا
وکالت نامه دکتر تمراز را به مهر و امضاء رئیس بیمارستان شرکت نفت و کمیته بیمارستان و مهر و امضاء کلانتری منطقه بریم رساندم که جنبه رسمی داشته باشد و اجازه ورود به منزل او را داشته باشم.
یک روز همراه با چند نفر از پرسنل سری به منزل او زدم. از اتومبیل دکتر غانم اثری نبود. آن را به سرقت برده بودند. سپس به منزل دکتر غانم رفتم. کلیدهای اتاق هایش را نزد یکی از همکاران گذاشته بود. کلیدها را از او گرفتم. با آدرس هایی که از محل های مختلف منزلش داده بود، داخل کمدها و جیب لباسهایش مقداری دلار و مارک و اشیاء قیمتی پیدا کردم. مقداری لباس و کفش و پیراهن و غیره را طبق خواسته او در دو چمدان خالی بسته بندی کرده و با خود برداشتم.
سری هم به منزل خودم زدم. در خانه را مجددا شکسته بودند. مقداری از اجناس مانند برنج، روغن و تعدادی از ظروف کریستال که خانمم از فروشگاه شرکت نفت خریده و بسته بندی کرده بود، نبود. از رئیس اداره منازل که از دوستانم بود خواهش کردم که در ورودی را تعویض کند و یک در آهنی به جای آن نصب کند که قابل شکستن نباشد. او هم قبول کرد که در طی یکی دو روز آینده این کار را انجام دهد.
به بیمارستان آمدم و چمدان ها را در یکی از اتاق های عمل که دفتر پزشک بیهوشی بود، گذاشتم تا در مرخصی بعدی آنها را برای دکتر غانم ببرم. از سرقت اتومبیل او هم هیچ کس چیزی نمیدانست.
چند روزی از جنگ خبری نبود. صدای انفجار به ندرت و آن هم از دور می آمد، ولی شبها صدای تیراندازی شنیده می شد. می گفتند دو طرف، روی اروند رود به سمت یکدیگر تیراندازی می کنند تا نیروها نتوانند شبیخون زده و در تاریکی شب به طرف دیگر رود بروند. در طی این مدت گاهی چند مجروح از جبهه یا از شهر به بیمارستان آوردند که به آنها رسیدگی شد.
در طی این مدت کم و بیش نیروی کمکی پزشک هم به بیمارستان ما می فرستادند. از جمله یک جراح مغز، یک دکتر ارتوپد، یک جراح عمومی و یک گروه تکنسین که گویا برای مدت سه یا چهار ماه مأموریت داشتند که در آبادان بمانند. تعدادی هم امدادگر آمده بودند که بیشتر آنها از سپاه پاسداران بودند و خیلی زحمت می کشیدند.
کمیته بیمارستان هم بود. در اصل باید نقش حراست و نگهبانی و مسائل امنیتی را پیگیری می کردند. اما تقریبا همه جا سرک می کشیدند. انجمن اسلامی را چند نفر از کارمندان بیمارستان شرکت نفت شکل داده بودند. چند نفر از خانم های پرستار و کارگر و چند نفر از آقایان عضو این انجمن بودند. یک روحانی به نام ابوحیدر که لبنانی بود ولی فارسی را خیلی خوب صحبت می کرد، به عنوان نماینده امام به جمع آنها پیوست. خیلی خوش قیافه و آدم خوش مشربی بود. آقای چرخکان هم رئیس انجمن اسلامی بود. جلساتی می گذاشتند. بحثهایی داشتند برای چگونگی ارسال کمک به خرمشهر و کنترل شهر و غیره و در این امور فعالیت می کردند. امدادگرانی هم که از نیروهای مردمی و سکنه شهر آبادان و اطراف آن بودند بیشتر در کار حمل مجروحین کمک می کردند.
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
پیگیر باشید
#سرداران_سوله
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 بازتاب فتح خرمشهر
دکتر کوشکی
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔅 بلافاصله بعد از آزادی خرمشهر، انگلستان هم جهت اعتمادسازی وارد عمل شد و از ژوئن ۱۹۸۲ و چند روز پس از آزادی خرمشهر، طرحی را به صدام ارائه کرد که با موافقت صدام مواجه شد. مضمون طرح این بود که پناهگاهی بزرگ، ویژه ریاست جمهوری عراق در بغداد با گنجایش ۴۸۰۰۰ نفر ایجاد شود تا به این وسیله، حسن نیت خود را به صدام ابراز نماید. انگلیسیها در حقیقت با انجام این طرح، همکاریهای گسترده اطلاعاتی با رژیم عراق را آغاز کردند. شروع همکاریهای اطلاعاتی مشخصاً در خصوص خرید تسلیحات ، نحوه و کیفیت و چگونگی خرید تسلیحات بوسیله جمهوری اسلامی است و سازمانهای اطلاعاتی انگلستان اطلاعات مربوط به نحوه خریدهای تسلیحاتی جمهوری اسلامی در انگلستان و در کل اروپا را به طور مرتب در اختیار مقامات سازمان امنیت عراق قرار می دهند.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 فرار از دولهتو
روایتی از دوران اسارت یکی از گمنامان «تیپ نیرو مخصوص»
بیش از پنجاه مرد مسلح بالای سرمان بودند. بیشتر از اسلحه، چوب دستشان بود. با قنداق کلاش و چوب افتادند به جانمان. آنچنان وحشیانه به کتفمان میکوبیدند که بهطرف دیگری پرت میشدیم. هیچچیزی جلودارشان نبود. تمام بدنمان زیر ضرباتی بود که بیوقفه و بیامان بر آن فرود میآمد. بدنهای خسته و گرسنهای که سه روز در برف و کولاک با مرگ دستوپنجه نرم کرده بودند. وقتی عدهای از روستاییان خواستند جلویشان را بگیرند، آنها را بهسرعت از آن جا دور کردند.
زیر آن همه کتک، شروع به دادوفریاد کردم: مگه شما شرف ندارید؟ ما نظامی هستیم! ما برای این مملکت اومدیم! فلان فلان شدهها! فکر میکنید کی هستین؟
فریادهای من روی عدهای تأثیر گذاشت و سبب شد تا جلوی بقیه را بگیرند و از آنها بخواهند درباره هویتمان سؤال کنند. ولی نتوانستند راضیشان کنند دست از ضرب و شتم ما بردارند. از این عملکرد غیرحرفهایشان، فهمیدیم از نیروهای رده پایین حزب هستند.
ما را بلند کردند و دستور حرکت دادند. همچنان میزدند و بهطرف روستا میبردند. همینکه وارد روستا شدیم، بهسرعت مردم بومی را متفرق کردند. دویست متر با همان وضع راه رفتیم تا به مسجدی رسیدیم. ما را با همان لباسهای خیس و گلی، با خشونت داخل مسجد پرت کردند. مسجد بزرگی که تقریباً ۱۵۰ متر وسعت داشت. در آن لحظه، فقط توانستم درباره وضعیت زخمیها بپرسم که دستوپا شکسته با زبان فارسی به من گفتند آن دو نفر را برای مداوا به اشنویه بردهاند.
#معرفی_کتاب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂