🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 5⃣1⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
من در اتاق سپاه منتظر نشسته بودم تا رئیس دادگاه بیاید.
خیلی هم عصبانی بودم....
تا رئيس داخل آمد، گفتم: «چرا زن و بچه این بسیجی ها رو بازداشت کردی؟»
حالتی به خودش گرفت که انگار اصلا روحش هم خبر ندارد و گفت: «من نمی دانم موضوع چیست؟» سعی کردم بر خودم مسلط باشم، گفتم: موضوع اینه که اینها یک سیم برق به خاطر روشنایی چادرشون از تیر برقی گرفتند شما هم دستور دادید خانواده ها بازداشت شند، شما نباید موقعیت رو بسنجيد؟ اینها خودشان در جبهه هستند. زندگی شان از بین رفته، وظيفه ماست چون بسیجی هستند و در حال جنگ، جا و مکانی برایشان تهیه کنیم. حالا که اینها حجب و حیا داشتند و دنبال این کار نیامدند و رفتند در بیابان چادر زدند، سزاواره که حرمت اینها شکسته بشه و خانوادشان بازداشت شند؟»
نگاهش را بالا انداخت و با بی تفاوتی گفت: «جرم، جرمه». تا این را گفت از کوره در رفتم. اصلا فکر نمی کرد ما در موقعیت جنگی هستیم.
جلو رفتم و یک سیلی توی گوشش خواباندم و گفتم: «تو نباید درست تشخیص بدهی؟ عقل نداری؟ همین الآن به کلانتری زنگ میزنی و اینها را آزاد می کنی و گرنه تصمیم انقلابی میگیرم». رئیس دیگر چیزی نگفت و بیرون رفت. بعد از چند ساعت خبر دادند که زن و بچه ها از زندان آزاد شدند.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 6⃣1⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
در بین عشایر هم، سپاه و فرماندهی جایگاه خود را پیدا کرده بود و مورد احترام بزرگان بود. وقتی درگیری طایفه ای در جنوب و در بین عشایر پیش می آمد، سادات وساطت میکردند و قضيه فيصله پیدا می کرد. ولی اگر سادات با هم درگیری پیدا می کردند، کار خیلی بالا می گرفت و دنبال ما می فرستادند. ما هم می رفتیم و همین حضور سبب پایان یافتن مسئله می شد.
گاهی پیش می آمد که میخواستیم از نیروها یک گردان تشكيل بدهیم. فرماندهی محور و فرماندهی پایگاهی را که نیروها می بایست به آنجا اعزام
شوند صدا میکردم و میگفتم: «پس فردا صبح این گردان را به این جا معرفی کنید تا به منطقه برود». بچه ها هم دیگر با این نحوه کار آشنا شده بودند و به موقع و با سازماندهی مناسب کار را انجام می دادند،
با اینکه حمیدیه، بستان، هويزه و كل هور زیر نظر سپاه سوسنگرد بود اما از کارهای عملیاتی دور شده بودم. با راه اندازی واحد حراست مرزی، شناخت از هور، مناطق داخلی آن، پاسگاه های موجود و مواضع و موانع آن بیشتر شد، دستور شناسایی منطقه را به این واحد تا نقطه صفر مرزی داده بودم و آنها توانسته بودند اطلاعات بسیار با ارزشی جمع آوری کنند. هر چند وقت یک بار با بومی ها جلسه میگذاشتم و نحوه پیشرفت کار را پیگیری می کردم.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 7⃣1⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
ما در عملیات والفجر مقدماتی که در حال شکل گیری بود حضور مستقیم نداشتیم. تعدادی از نیروها را در قالب گردان "حر بن یزید ریاحی" سازماندهی و در تنگه چزابه مستقر کردم که جاده آسفالته ای روی آن بود و مستقیم به العماره عراق می رسید. گردان ابتدای جاده مستقر شد. در حین انجام عملیات والفجر، این گردان عملیات ایذایی را ترتیب داد تا دشمن را فریب دهد، اما والفجر که قرار بود عملیات پیروزمندانه ای باشد ناموفق بود و عده زیادی به شهادت رسیدند. از اینکه نتوانسته بودیم نقش عمده ای در این عملیات داشته باشیم، از فرماندهان و هم دوره ای های خودم دلخور بودم، اما وقت این حرفها نبود. صبح عملیات با ناصری و سید صباح، با ماشین به سمت منطقه عملیاتی حرکت کردیم. در راه فقط شهید بود که روی زمین افتاده بود و عراق هم با تانک در حال پیشروی بود. یک دفعه سیدمرتضی رئیس ستاد منطقه ی هشت را دیدم. او هم تا مرا دید گفت: «على وضع خط مقدم به هم ریخته و خرابه، تو برو اونجا رو سازماندهی کن» به سيد صباح گفتم برو جلو. اما زمین رمل بود و ماشین گیر می کرد. نزدیکی های خط که رسیدیم ماشین را پشت تپه گذاشتیم و جلو رفتیم، دیدم وضع از آنچه فکر می کردیم بدتر است و گلوله های تانک مستقیم شلیک می شود. سیدصباح میگفت: «کسی در خط نیست که تو بخواهی سازماندهی کنی علی شاید نیروهایمان جلوتر باشند.
همین طور متحير و سرگردان دور و برم را نگاه میکردم تا شاید بشود راهی پیدا کرد و کاری انجام داد.
- برگردیم، موندن ما اینجا فایده ای نداره على
- نه شاید بچه ها جلوتر باشند. بچه های مردم اسير نشند، بیخود کشته نشند.
اسلحه ای از روی زمین برداشتم و به نیروهایی که خسته و مانده داشتند عقب می رفتند میگفتم: «بمانيد، مقاومت کنید» سودی نداشت، حق داشتند جنگ نابرابری بود. عراق با تانک جلو آمده بود و اینها با یک اسلحه و خاکریز در مقابلش ایستاده بودند.
شن و گرما بیداد میکرد، چاره ای نبود باید به این شکست تن می دادم. بالاخره به عقب برگشتیم. فكر شهدا راحتم نمی گذاشت. بعضی ها چقدر زود شهید می شدند! شاید چند روز هم نبود که وارد منطقه شده بودند، اما خدا دعوتشان میکرد و می بردشان، خدا حتما آنها را بیشتر از ما دوست داشته و لایق تر بودند. چطور شده که ما مانده ایم؟ این همه مدت در منطقه باشی و شهید نشوی؟! گاهی از روی خانواده ی شهدا خجالت میکشم. چند بار به برادر کوچکم عارف گفتم: «تو برو شهيد شو تا حداقل ما هم شهید داده باشیم و من اینقدر شرمنده نباشم». نمی دانم حکمت خدا چه بوده! ولی هر چه هست راضی هستم به رضای خودش، مهم حفظ این انقلاب است که با این همه خون به دست آمده. خدا نکند روزی برسد که امام ناراحتی پیدا کند، یا امام حرفی بزند و دور و بری ها توجه نکنند. خدا نکند که خوزستان که اینقدر برای حفظ کردن تلاش کردیم از ایران جدا شود. هر چه هست ما ماند دایم و شهدا رفته اند.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂🍂
🔻#گمشده_هور 8⃣1⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
در همان حین که شناسایی های هور ادامه داشت، نیروهای بومی راهی را پیدا کرده بودند که از سعیدیه به پاسگاه معلق و از آنجا به هورالعظیم و بعد به جاده چزابه - مشرح می رسید و از آنجا می شد به جاده اصلی ترانزیتی بين العماره - بصره رسید، اما امکان استفاده از هور به دلیل وضعیت جغرافیایی خاص، در آن مقطع امکان پذیر نبود. چند روز بعد از عملیات والفجر مقدماتی جلساتی با حضور برادر محسن، صفوی و فرماندهی جنوب در محل عملیات سپاه سوسنگرد برگزار شد.
در این جلسات زمانی که اطلاعات نیروهای شناسایی را مطرح کردم، آنها بر شناسایی هور و انجام عملیات نظامی در آن منطقه تأکید کردند. قرار شد عده ای از نیروهای اطلاعاتی که سرپرست آنان "حميد رمضانی" بود و تا آن زمان در لشکر قدس بودند، کار اطلاعات و شناسایی را مستقلا در هور آغاز کنند، آنها در "رفيع" مستقر شدند. از آن زمان بود که من و حميد در کنار هم قرار گرفتیم. یک جورهایی انگار حميد من را پیدا کرد و من هم حمید را. حميد از بچه های مسجد جزایری در خصوص کارهای اطلاعاتی برای خودش کسی بود و عده ای از بچه های مسجد هم کنارش بودند و با هم کار می کردند. از همان روز تا حالا عين دو برادر شده ایم، حرف های هم را خوب می فهمیم و می توانیم با هم کار کنیم. قرار شد حمید اطلاعات شناسایی را بیاورد. آقا محسن هم یک نامه دست من داد که خطاب به مراکز بوشهر، بندرعباس و شمال بود و طبق آن قرار شد هر چه قایق و کرجی لازم داشتیم در اختیارم بگذارند. من هم بلافاصله ستادی تشکیل دادم و به
جمع آوری قایق و کرجی از سرتاسر ایران پرداختم و طی سه شب بدون کمترین جلب توجه آنها را به هور منتقل کردیم. چند روز بعد از آن دوباره
جلسه ای در رفيع با حضور آقا محسن، من، حميد و فرماندهان جنوب تشكيل شد. با توجه به اطلاعاتی که جمع آوری شده بود، چنین نتیجه گرفتیم که چون شمال هور آبراه های خاص و تهل های بسیاری دارد و نی ها فشردگی زیادی دارند، عبور از آنجا دشوار است، پس زمان زیادی لازم است تا تغييرات متعددی در آبراه ها داده شود و شرایط برای ورود گردان رزمی به این منطقه و انجام عملیات در آن آماده شود
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 9⃣1⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
بعد از اینکه در عملیات رمضان و والفجر مقدماتی با عدم الفتح مواجه شدیم، یأس و ناامیدی در نیروهای رزمنده ایجاد شد. ارتش عراق با تجهيزات و قوای زرهی کامل موانع و استحکامات سنگینی را روی زمین ایجاد کرده بود و کم کم داشت جنگ را به نفع خود به سمت جلو هدایت میکرد. تمام فرماندهان مضطرب و نگران بودند. دیگر نمی شد روی زمین و با امکانات محدود و گاهی کمبود نیرو با صدام مقابله کرد. هرکس هر کاری که از دستش بر می آمد انجام میداد. طرح مینوشتیم و راهکار میدادیم، جلسه میگذاشتیم و بحث می کردیم. در یگان ها و قرارگاه ها نیز مراسم دعا و توسل برگزار بود تا خدا گشایش و فرجی ایجاد کند. جاسوس های عراقی شیوه ها و تاکتیک های عملیاتی ایران را شناسایی کرده بودند و رژیم بعث کاملا از وضعیت ما آگاهی داشت، به همین دلیل فرماندهی کل اوضاع سازمانی سپاه را تغيير داد.
با توجه به طرح ها و شناسایی هایی که در منطقه ی هور انجام داده بودیم، نگاه فرماندهان خصوصا آقا محسن دوباره به این منطقه برگشت. عراق اصلا احتمال عمليات از این منطقه را نمی داد. و این در حالی بود که ما به فتحی بزرگ در این مرداب عظیم امیدوار بودیم تا شرایط جنگ به نفع ما عوض شود. بعد از جلسه ای کاملا محرمانه و سری که با حضور آقا محسن و من برگزار شد، قرار شد تیمی را تشكيل دهم و به طور مخفیانه قرارگاه
را برپا کنیم تا شناسایی در هور را به طور جدی در دستور کار خود قرار دهد و همه نیروهایش مورد اعتماد، زیرک، باهوش و توانمند باشند. افرادی که در آن واحد قابلیت انجام کارهای مختلفی را داشته باشند. آقا محسن كليات کار را به من گفت و قرار شد در مورد نحوه انجام كار و جزئیاتش خودم تصمیم بگیرم. فرماندهی کل، قول داد هر بودجه ای که لازم داشتیم در اختیارمان بگذارد، فقط باید کار خیلی حساب شده و با رعایت کامل اصل حفاظت انجام شود. وقتی جلسه تمام شد و تنها شدم، از اینکه قرار بود مسئول کاری باشم که به سرنوشت جنگ مربوط است، احساس خوبی داشتم. اما پیدا کردن آدم های مورد اعتماد و در عين حال با قابلیت بالا و همچنین رعایت کامل اصل حفاظت مسائل کمی نبود. تنها چاره، عملیات در هور بود این آخرين راهی بود که در آن مقطع پیشروی ما قرار داشت اگر این تصمیم عملی نمی شد، یا حکومت عراق می فهمید که ما به این منطقه نظر داریم و نیروهایش را در آنجا متمرکز میکرد، همه چیز برای ما از بین می رفت.
تا چند روز آقا محسن با تیم محافظش به منطقه می آمد تا مقری برای قرارگاه پیدا کنیم. سرانجام قرار شد مقرمان داخل هور و جایی که قبلا لشكر 1 زرهی عراق ساخته بود، باشد. دیوارهای ساختمان همه از بلوک و سیمان محکم ساخته شده بود و سقف را هم با ریل های غارتی از راه آهن خرمشهر ساخته بودند. آنجا از این جهت که در جاده اصلی و در دید نبود و می شد مخفیانه کار کرد برای ما اهمیت داشت. این قرارگاه دو سالن بسیار بزرگ داشت، با چند اتاق که دور تا دورش بود. اتاق ها را بعد از جمع شدن نیروها
به کارهای ستادی و تبلیغات اختصاص دادیم. یک سنگر زیرزمینی هم بود که مخابرات در آن مستقر شد، لجستیک را هم روبه روی آجرپزی و نزدیک هویزه تعیین کردیم تا بتواند از برق آنجا استفاده کند. اما بین مقر قرارگاه تا لجستیک چیزی حدود 30 کیلومتر فاصله بود.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂🍂
🔻#گمشده_هور 0⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
نیروهایی که از سپاه حمیدیه با هم بودیم و بعد از آن در سوسنگرد در کنارم بودند متعهد، مسئول و زیرک بودند و قابلیت های مختلفی داشتند. هرچندگاهی هرکدامشان ساز خودش را میزد. آنها از تمام شهرها و با روحيات مختلف بودند اما وقتی کنار هم قرار می گرفتند ترکیب ممتازی می شدند که می شد به آن اعتماد کرد. در عین حال بومی هایی که در پاسگاه های حراست مرزی کار را با ما شروع کرده بودند، سبک و سیاق کار دستشان آمده بود و ما هم آنها را شناخته بودیم، از میان آنها افراد قابل اعتماد را برای قرارگاه گزینش کردیم. اسم قرارگاه هم نصرت شد تا نوید فتح و پیروزی بزرگی باشد. بچه ها که جمع شدند اصول اولیه حفاظت و رازداری را با آنان در میان گذاشتم، ولی راجع به کاری که قرار بود آنجا انجام شود چیزی نگفتم. حتی دوستان صمیمی که در قسمت های مختلف قرارگاه پخش شده بودند نیز از کار هم خبر نداشتند و هر کس سرش در کار خودش بود.
سیامک را که از حمیدیه با هم بودیم و هيكل تنومندی داشت و در کارهای عملیاتی توانمند بود، مسئول عملیات کردم. حمید رمضانی مسئول شناسایی و اطلاعات شد. حسن که از حمیدیه مادر بچه ها بود و پشتیبانی و تدارکات را بر عهده داشت، قرار شد پشتیبانی قرارگاه باشد. حاج عباس هم که از کمیته انقلاب با ما بود و سن و سالی از او گذشته بود و بزرگتر ما به حساب می آمد، جانشین قرارگاه شد. تمام توان خود را به کار بستم تا بهترین گزینه ها انتخاب شوند.
روی ماشین هایی که برای قرارگاه می آمدند، آرم جهاد زدیم تا کسی مشکوک نشود که کار اطلاعاتی در حال انجام است و بومی های منطقه و مردم تصور کنند که کارهای سازندگی انجام میشود. نیروهایی که قرار بود در شناسایی هور فعالیت کنند را به تهران فرستادیم تا یک دوره آموزش اطلاعات ببینند. وقتی برگشتند در قسمت برون و درون مرزی مشغول کار شدند. در ابتدای کار به دلیل اینکه بعضی اختلاف سلیقه ها مشکلی بین نیروهایی که از مسجد جزایری با حمید آمده بودند و نیروهای سوسنگرد ایجاد نکند، شمال هور را به حمید و نیروهایش و جنوب را هم به ناصری سپردم. ولی بعد از چهار ماه در عمل دیدیم دو واحد موازی نمی توانند با هم کار کنند، مشکل پیش می آید و باید بچه ها را یک کاسه کرد.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 1⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
بچه های جزایری روحیات خاصی داشتند و هر کسی را بین خودشان راه نمی دادند. طول می کشید با کسی صمیمی شوند و او را بپذیرند، اما به لطف خدا وقتی وارد قرارگاه شدند به ما اعتماد کردند و من هم با لبخند و آغوش باز از آنها استقبال کردم. مراسمات خاصی داشتند که در مسجد خودشان برگزار می شد و تقید داشتند که حتما در آن شرکت کنند، مثل سینه زنی محرم، دعای کمیل و ختم شهدا، هنوز هم البته پابرجاست. سعی می کردم اگر فرصتی دست بدهد من هم بروم و در کنارشان بایستم و عزاداری کنم تا مرا از جنس خودشان بدانند و غریبی نکنند. از همین جا باب دوستی بین ما باز شد و اجازه ندادیم سایه ی سنگین فاصله بینمان حاکم شود.
در کنار تمام موانع و مشکلات کنار آمدن با طبیعت آرام و در عین حال رمزآلود هور کار آسانی نبود. زمانی که کنارش می ایستادیم و از دور به نیزارها و مرداب هایش چشم می دوختیم باورمان نمی شد که درونش آنقدر سنگین و غیر قابل تحمل باشد. زندگی کردن در این مرداب فقط برای بومی هایی که از ابتدا ساکن آن بودند قابل تحمل بود. روزها و شب هایش سخت میگذشت خصوصا برای نیروهای شناسایی که باید شب ها در دل مردابی می رفتند که بوی تعفنش تمام مشامشان را پر میکرد و هوای
شرجی اش سنگین و نفس گیر بود.
گاهی تمام تنشان يكدفعه به خارش و سوزش می افتاد و هر چه میگشتند دلیلش را پیدا نمی کردند، مدتی که گذشت فهمیدند اینجا پر است از حشره هایی که میگزند بی آن که دیده شوند. تازه در آن وضعیت که دائما باید مراقب دشمن می بودند تا سر و صدا به پا نشود، موش های بزرگی که تا به حال در عمرشان ندیده بودند، لاک پشت هایی که دو دندان نعل مانند دارند و گوشت خوار هستند و بومیها به آن نیش میگویند نیز دشمن جانشان می شدند. بگذریم از گاومیش ها و هزار نوع جانور دیگر که اینجا را پر کرده اند. عجيب اسرار آمیز است این هور و نیزارها. بعضى تهل هایش چنان ریشه ای دارند که نمی توانی از بینشان عبور کنی و بعضی متحرکند و روی آب شناور. نیروهای شناسایی اگر آنها را برای تشخیص مسیر نشانه گذاری کنند حتما سرگردان خواهند شد. بعضی وقت ها سرمای هور تا مغز استخوان را می سوزاند و بعضی وقتها آنقدر گرم و نفس گیر است که تحملش طاقت فرسا می شود. بچه ها وقتی از شناسایی بر می گشتند پوست بدنشان تکه تکه بلند می شد و باید آنها را تا گردن داخل آب میگذاشتیم تا دمای بدنشان پایین بیاید. خود هور عالمی بود که باید در سكوت با آن کنار می آمدیم.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 2⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
هفت ماه بعد از اینکه کار در قرارگاه شروع شد، آقا محسن به من گفت: به خدمت امام رسیده و به ایشان گفته است ما داریم مخفیانه کاری انجام می دهیم شما برای ما دعا کنید و تازه نه ماه بعد برادر شمخانی و صفوی در جریان کار قرار گرفتند. یعنی همین چند ماه پیش که نزدیک عملیات شده
وقتی مهندسی قرارگاه راه افتاد مقرش نزدیک شط على شد، دسته های شناسایی هم در مناطق "بقایی، شط على، تبور، رفيع، حوضچه، بستان، و پاسگاه زيد" پراکنده بودند و کارهای شناسایی را با مسئول مربوطه پیش می بردند و گزارش آن را برای ما در مقر قرارگاه می فرستادند. خریدن بلم برای کار در هور مسائل خودش را داشت، به غير از آن که سوار شدن در آن هم مهارت خاصی می طلبید، بلم هایی که برای شناسایی درون مرزی میخریدیم با بلم هایی که برای شناسایی برون مرزی خریداری می شد، متفاوت بود. برای بیرون از مرز خودمان بلم بصری میخریدیم که هزینه اش هم بالا در می آمد. در ابتدا نیروهای بومی قابل اعتماد به عنوان راهنما در هور به همراه نیروها می رفتند تا در گذرگاه ها و آب راه ها مشکلی پیش نیاید. همه لباس عربی به تن می کردند و در قالب ماهیگیر وارد آب می شدند. آنقدر مراقب بودند که حتی قوطی خالی کنسرو و چیزهای دیگر را داخل آب نمی انداختند تا دشمن متوجه آنها نشود. شناسایی ها گاهی چند روز طول می کشید و در تمام این مدت باید در بلم زندگی میکردند و به تمام کارهایشان می رسیدند، غذا می خوردند و می خوابیدند. سخت بود اما تحمل می کردند. می خواستند کاری برای جنگ و انقلاب انجام بدهند. نیروهای غیر بومی باید منطقه هور و شکل زندگی در آن و گذرگاههای آبی را می شناختند تا روزی که نیروهای بومی به دلیل اعتقادشان فال بد می زدند و روز را نحس می دانستند و می گفتند کار نمی کنند، کار نخوابد و شناسایی تعطیل نشود. خیلی مسائل در هور تجربی به دست آمد، مثلا تا مدتها نمی دانستیم که اگر روغن کوسه به بلمها بزنیم رطوبت نمی گیرد. گذر زمان و تجربه ی بومی ها این مسائل را به ما یاد داد.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 3⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
بعد از مدتی که کار شناسایی جلو رفت یک دوربین فیلمبرداری برداشتم، سوار بلم شدم و داخل هور و نزدیک جزایر مجنون رفتم. از منطقه و نحوه ی شناسایی فیلمبرداری کردم و بعد از آن در جلساتی که با برادر محسن و دیگران داشتیم از روی آن فيلم موقعیت منطقه را توضیح میدادم.
همیشه نگران نیروهایی بودم که به شناسایی عمقی میرفتند. کار آنها هم
سخت بود و هم خطرناک. هرچند به تمام نیروهایم اعتماد داشتم اما می خواستم کمترین خللی به کار وارد نشود. یک بار یکی از بچه ها را که احساس میکردم شاید شناسایی در عمق برایش مناسب نباشد صدا کردم و گفتم: «دوست داری با هم قدم بزنیم؟» گفت: «آره، چرا که نه؟»
رفتیم، یک جایی روی خاکها نشستیم.
- چه قدر از خودت مطمئنی؟
- یعنی چی؟!
- فرض كن اسیر شی چقدر شجاعت داری که لو ندی؟
- نمیدونم باید اسير شم تا ببینم.
- هر چی کمتر بدونی بهتره.
- منظورت چیه؟
- از قسمت آب بیا بیرون برو تو قسمت خشکی. مسئولیت آب خیلی زیاده. باید بری تو عراق و اطلاعات بیاری. کمتر بدونی بهتره.
بعد از این صحبت رفت و در قسمت خشکی شروع به کار کرد.
مرزنشین های هور در ایران و عراق به صورت طایفه ای زندگی میکنند و اصلا کاری به جنگ و این مسائل ندارند. فامیلند و با هم رفت و آمد می کنند. از آن طرف مرز به این سمت می آیند، عروس می گیرند و می برند. در چنین اوضاعی اینکه کارهایمان لو نرود کمی دشوار بود. ما با بومی های ایرانی ارتباط برقرار کردیم. خدا کمک کرد و مشکل بومی های عراقی هم حل شد. یک سری از سربازان عراقی از ارتش عراق فرار کرده بودند و از طریق هور وارد ایران شدند. این سربازان از این جهت که مسیر گذرگاه ها را خوب می دانستند و در عراق آشنا داشتند و می توانستند مشكل اسكان نیروهای ما
را حل کنند با ارزش تلقی می شدند.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 4⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
طرحی ریختیم تا به نیروهای پناهنده آنها پناهندگی دهیم. در ابتدا میترسیدند و نمی توانستند باور کنند. رفتار ما با آنچه فرمانده هان بعثی برایشان گفته بودند بسیار متفاوت بود. حس بی اعتمادی در چشمانشان موج می زد. می خواستند مطمئن شوند اگر به ایران پناهنده شوند و خواسته های ما را عملی کنند آیا خود و خانواده هایشان در امان هستند یا نه؟ بعد از صحبت با آنان و دادن ضمانت های معمول بالأخره به ما اعتماد کردند و موج عظیمی از ساکنان عراقی هور و سربازان عراقی و خانواده هایشان به ایران پناهنده شدند و به ما در مسیر پیشبرد اهدافمان کمک کردند. البته آنان اطلاعی نداشتند که چه می کنند و هدف از این کارها چیست؟ ما برای آنها در استان خوزستان اردوگاه هایی ایجاد کردیم تا زندگی کنند و در هور هم صیادی می کردند. در مقابل قرار شد آنها امنیت هور را برای ما تأمین کنند. در واقع می خواستیم هور از نیروهای خودمان پر شود تا کار شناسایی راحت تر انجام شود. در عین حال وقتی عراق با موج عظیم خروج مردمش و پناهنده شدن آنان به ایران روبرو شد بقیه هورنشین های منطقه را تخلیه کرد که این اقدام نیز برای ما امتیاز محسوب می شد. در ابتدا وارد کردن این نیروها در جمع نیروهای خودی کار سختی بود. بچه ها در ظاهر مخالفتی نمی کردند اما در ناخودآگاهشان ناراحت و ناراضی بودند. سعی کردم در جلسات مشترک حس اعتماد به این نیروها را در درونشان ایجاد کنم. بعد از مدتی خلقيات و عادات عراقی ها هم تغییر کرده همین همراهی با نیروهای ایرانی سبب شد سبيل را که ما نماد حزب بعث میدانیم دیگر نگذارند. اهل نماز شدند و نسبت به اهل بیت ارادت پیدا کردند حالا هم همینطور هستند. این برای ما بسیار ارزش دارد که چنین با شجاعت و ایثار در شناسایی ها و الآن در عملیات حضور پیدا کرده اند.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 5⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
تیم های شناسایی که اعزام می شدند يا 4 نفر بودند یا ۹ نفر، در هر بلم ۲ تا ۳ نفر جا میشدند. بچه ها را با دو قایق با هم می فرستادیم که اگر در مأموریت برای یک بلم اتفاقی افتاد بلم دوم بتواند کمکش کند یا فرار کند و برای قرارگاه خبر بیاورد. نیروها با خود کلاشینکف، کلت دستی، قطب نما دوربین دید در روز و شب، آب و مواد غذایی به اندازه کافی می بردند، تا زمانی که در مأموریت هستند و ارتباطشان کامل با عقب قطع می شود بتوانند خودشان را اداره کنند. چند ماه پیش یک سری عکس هوایی به دستمان رسید که خیلی به کارمان آمد. چندین آبراه و کانال که نیروهای بومی به دلیل پرخطر بودن به ما گزارش نکرده بودند، برایمان کشف شد. شناسایی ها که کامل می شد، آخر هفته گزارش کلی آن را برایم می آوردند و من هم به آقا محسن میدادم. به جهت حفظ مسائل امنیتی گفته بودم که هیچ گزارشی در دسته ها نماند و تمام آنها به مرکز منتقل شود. خیلی از شناسایی ها را فیلمبرداری کردیم تا تمام جزئیات ثبت و ضبط شود. بعد از مدتی به این فکر افتادیم تا براساس شناسایی ها کالک و نقشه هور را ترسیم کنیم. قرار شد تیم های شناسایی از لحظه حرکت تا بازگشت هر چیزی را که می بینند ثبت کنند و زمان را اندازه بگیرند که مثلا پیمودن یک کیلومتر با قایق و بلم چقدر زمان می برد با این کار مقیاس دستمان می آمد. در اتاق نقشه کروکی کشی کردیم و براساس آن کالک تهیه کردیم مقیاس نقشه هم ۵۰ تا ۱۰۰ هزارم شد و چند ماه کار برد. بعد به تعداد فراوانی از روی آن تهیه کردیم. روی کاغذهای رنگی خاک را قهوه ای و نیزارها را نخودی و آب را آبی رنگ کشیدیم خیلی قشنگ شده. گفتیم پلاستیک رویش کشیده شود تا خیس نشود و الآن داده ایم دست فرماندهان گردان و گروهان تا مسیر را تشخیص دهند. با اینکه نیروهای نصرت همراهشان هستند اما نقشه هم کمکشان میکند.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 6⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
ما چندین ماه در سکوت اینجا کار کرده ایم. بدون اینکه کمترین شکی برای عراقی ها ایجاد شود و نزدیک به سیصد شناسایی درون و برون مرزی انجام داده ایم. بچه ها گاهی کلافه می شدند، حق هم داشتند. علی اکبر که برای شناسایی ده روز بود به روستای العماره ی عراق رفته بود، برگشتش خیلی طول کشید.
وقتی رسید به قرارگاه با حمید به استقبالش رفتیم، اصلا تعادل نداشت راه برود. همین طور تلو تلو می خورد.
بچه های شناسایی رفتند و آبراه های دجله را متر کردند، حتی از اتوبان بغداد- بصره فیلم گرفتند و آوردند. اما هیچ کس از بزرگی کارشان خبر نداشت، فقط دلمان خوش بود به حرف های آقا محسن که وقتی می آمد میگفت، من گزارش کار شما را به امام دادم و امام فرمودند: «سلام مرا
به بچه های نصرت برسانید».
همین برای ما خیلی ارزش داشت، همین که می دانیم امام برای ما دعا می کند کافی است.
یک بار عبدالرضا که از شناسایی برگشته بود آمد کنارم نشست و گفت: علی، به نظرت با توجه به اینکه ما میدونیم داخل دشمن چه خبره و دشمن دشمن اول جنگ نیست. میشه باهاش این طوری جنگید؟ »
نگاهش کردم و در سکوت سرم را پایین انداختم و گفتم: «ما یک مقلد هستیم هرچی امام بگند ما همون رو عمل می کنیم».
احساس کردم نگرانی اش برطرف نشده، خواستم فضا کمی عوض شود، گفتم: «شما وقتی داخل عراق میری غرور بهت دست میده؟»
- نه، نه.
- وقتی داری این اطلاعات رو به کسی میدی چی؟
- نه.
- الآن که داری ریش هاتو با تیغ میزنی فقط برای مأموریته ها.
- میدونم برای ماموریته، میدونی که بعضی از این نیروها مشکل دارند. کار کردن باهاشون سخته على، تو میخوای همشون رو نگه داری؟
- آره، میدونم مسائلی هست. مهم اینه که داریم با نیرویی کار می کنیم که صفره، مشکل داره. اگه خوب بود که دیگه احتیاجی به فرمانده نداشت.
دستش را گرفتم و پیش آقا محسن بردم که برای سرکشی آمده بود. به آقا محسن گفتم که عبدالرضا را آورده ام تا از شناسایی اش گزارش بدهد. خیلی ذوق کرده بود که به کارش توجه شده و خودش گزارش را به فرماندهی کل می دهد. چند بار در مورد نیروها این کار را کردم، روحيه می گرفتند و کارهای بعد را خیلی بهتر و دقیق تر انجام می دادند.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂