eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
«صبح روز چهارشنبه ۲۶آذر۱۳۹۹، خداوند مهربان توفیق زیارتِ رهبر معظم انقلاب را که جانم فدایشان باد، روزی‌مان فرمود. دیدار معظمٌ‌لَه با اعضای ستاد بزرگداشت شهید قاسم سلیمانی و ما افراد خانواده‌اش بود. من، به‌نمایندگی از پدرم، برای ایشان هدیه‌ای برده بودم. این هدیه، زندگی‌نامه‌ای بود به‌قلم حاج‌قاسم که قصد داشتیم به‌مناسبت سالروز شهادتش، در قالب کتابی منتشر کنیم.آنچه همراهم بود، در واقع ماکِت یا نمونهٔ اولیه‌ای از کتاب بود.در پایان دیدار، متن را تقدیمِ آقا کردم. ایشان پرسش‌هایی دربارهٔ آن پرسیدند و این هدیه را با مِهر پذیرفتند. چند روز بعد از آن دیدار و در دقایق پایانیِ نهایی‌شدن کتاب، متنی از دفتر رهبر معظم انقلاب به دستم رسید. ایشان منّت گذاشته و قبل از مطالعه، یادداشتی به‌یاد «سرباز وفادار» خود نوشته بودند. متنی بود پُر از عطوفت و بزرگواری که چون روح بر کالبدِ این کتاب نشست.» متن این یادداشت به شرح زیر است: «بسمه‌تعالی هر چیزی که یاد شهید عزیز ما را برجسته کند، چشم‌نواز و دلنواز است. یاد او را اگرچه خداوند در اوج برجستگی قرار داد و بدین گونه پاداش دنیایی اخلاص و عمل صالح او را بدو هدیه کرد ولی ما هم هرکدام وظیفه‌ای داریم. کتاب حاضر را هنوز نخوانده‌ام اما ظاهراً میتواند گامی در این راه باشد. رزقناالله ما رزقه من فضله سیّدعلی خامنه‌ای ۹۹/۱۰/۷» زینب سلیمانی http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 والفجر ۸ سردار مرتضی قربان ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ در والفجر ۸ شهر فاو که سه کیلومتر بود را خود من (لشکر ۲۵ کربلا) عمل می کردم. سمت چپ ما لشکر ۷ ولیعصر بود. سمت چپ لشکر ولیعصر، لشکر ۱۹ فجر بود و سمت چپ ۱۹ فجر لشکر ۴۱ ثارالله بود. عملیاتی که به عهده حاج قاسم سلیمانی گذاشته بودند این بود که از اروند عبور کند، خط اول و دوم دشمن را بگیرند. یک جاده بود که از فاو می آمد و به دریا می خورد که به آن راس البیشه می گویند. سه کیلومتر آنجا ماموریت سردار سلیمانی بود که الحمدلله شب ۲۱ بهمن سال ۶۴ عمل کردند تمام خطوط دشمن را گرفتند و نیروهای دشمن را اسیر کردند و تا ساحل خور عبدالله پیشروی کردند. حاج قاسم یکی از فرماندهانی بودکه ۷۸ روز در فاو شبانه روز با دشمن جنگید. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۳۸ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹پاهایم سست شد و از حال رفتم. درد زیادی احساس نمی کردم، می‌دانستم تیر خورده ام اما نمی دانستم تیر به کجای بدنم اصابت کرده است. من قبلاً چند باری زخمی شده بودم اما این بار فرق می‌کرد. هر بار که زخمی می‌شدم درد زیادی احساس می‌کردم اما این بار فقط چشمانم سیاهی می‌رفت. روی دست راست کف سنگر افتادم . در حال بیهوشی بودم در لحظات آخر قبل از بیهوشی کامل چنین به نظرم رسید - که مهمات کف سنگر را کنار زدم تا به سینه ام فشار نیاورد و با اختیار و به آرامی دراز کشیدم. بچه ها که متوجه من شده بودند بالای سرم آمدند. قاسم عچرش که خیلی با من صمیمی بود، گریه می‌کرد. دیگری که روحانی بود سعی می‌کرد به من روحیه بدهد و گفت اشکالی نداره، تیر طرف راستت خورده. از این نحو روحیه دادن حاج آقا تعجب کردم. اگر به من می‌گفت تیر به سمت چپت خورده و ان‌شاء الله به زودی به شهادت می رسی بیشتر خوشحال می‌شدم .خود ایشان هم قبلاً از فضیلت شهادت برای مان گفته بود و حقیقتاً شهادت آرزوی همه ما بود. فقط گفتم: «حالم خوبه شما بريد عقب». همان موقع صدای ابوالقاسم اقبال منش، فرمانده گروهان را شنیدم که می‌گفت بچه ها بکشید عقب...» و دیگر چیزی نفهمیدم. 🔹 آغاز سفر اسارت از خط مقدم تا بیمارستان به هوش که آمدم نمی‌دانم چه وقتِ روز بود. گلوله به سینه ام خورده بود و داخل گودال افتاده بودم، همان گودال روی خاکریز. از سینه ام خون زیادی رفته بود و گل گرمی از ترکیب خون سینه ام و خاک سنگر درست شده بود. همه جا ساکت بود، نه از بچه های خودمان خبری بود نه از بعثی ها. معلوم بود بچه ها عقب نشینی کرده بودند. اگر توی گودال می‌ماندم بچه ها متوجه من نمی‌شدند. باید خودم را به نیزارها می رساندم تا نیروهای خودی من را ببینند. دستم را به لبه سنگر گرفتم و خودم را بالا کشیدم ولی سرم گیج رفت و دوباره بیهوش شدم. این بار وقتی به هوش آمدم صدای بعثی ها را می‌شنیدم. یکی از آنها بالای سرم آمد، توان هیچ حرکتی نداشتم و فقط چشمانم را باز کردم که فریاد زد سیدی! هذا حی! یعنی؛ قربان این زنده است. فرمانده اش گفت دیر بالک من الرمانه یعنی؛ مواظب باش نارنجک نندازه. سرباز گفت: سیدی! هذا مجروح ما یگدر. یعنی قربان این مجروحه، نمی‌تونه. سپس او و یک نفر دیگر وارد سنگر شدند، دست و پاهایم را گرفتند و من را داخل یک آیفا انداختند، این در حالی بود که به بسیاری از بچه هایی که وضع شان از من بهتر بود، تیر خلاص می زدند. مسعود سفیدگر بعدها برایم تعریف کرد که تعدادی از بچه های گردان که تا آخرین لحظه در ساحل اروند مقاومت کرده بودند تا بچه ها بکشند عقب، اسیر شدند. بعثی ها لحظه اسارت، آنها را به رگبار بسته بودند که خوشبختانه فقط خود مسعود زخمی شده بود. اسارت آغاز شده بود. آن لحظه تصور نمی کردم بچه های دیگری از گردان اسیر هم شده باشند. تک و تنها در دل هزاران دشمن ددمنش چاره ای نداشتم جز پذیرش این سرنوشت و آماده شدن برای یک امتحان بزرگ. از اسارت نمی ترسیدم ولی از آن متنفر بودم. یاد اسارت اهل بیت پیامبر علیهم السلام در آن لحظات تنها مرهم دلم بود. از شهادت هم نا امید نبودم چون وضعیت زخم سینه ام خیلی بد بود و احتمال شهادتم را می‌دادم. هر از گاهی با یاد شهدا و نزدیکی دیدار آنها خودم را آرام می‌کردم. جاده ناهموار بود و کف آیفا ناصاف. آیفا هم با سرعت زیاد حرکت می‌کرد. به همین خاطر بعد از هر دست انداز از جا کنده می‌شدم و دوباره کف آیفا کوبیده می‌شدم و درد شدیدی در سرتاسر وجودم می‌پیچید. رو به سرباز کردم و با اشاره دست به او فهماندم کمی آرام تر حرکت کنند. در کمال تعجب، سرباز هم به راننده گفت و راننده هم سرعتش را کمتر کرد. در تمامی مسیر سرباز عراقی چشم از من بر نمی داشت و عجیب نگاهم می‌کرد. به نظر می‌رسید آدم فضائی دیده است. در نگاهش خواندم که مرا تحسین می‌کرد و از این که در صف مقابل ما قرار داشت ناراحت بود. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
مگر، این بادخوش، از راه عشق آباد، می آید؟ که بوی عشق های کهنه ازاین باد می‌آید کجا و کی دراین اقلیم، بی معنی است، این عشق است وعشق ازبی «زمان» ، از «ناکجا آباد» می‌آید به هفت آرایی مشاطه‌گان، او را نیازی نیست که شهر آشوب من، با حسن مادرزاد می آید «هراس از باد هجرانی نداری؟ » - وصل می پرسد - و ازعاشق جواب «هر چه باداباد» می آید جهان انگار در تسخیر شیرین است و تکثیرش که از هر سو صدای تیشه فرهاد می‌آید گشاده سینگی کن، عشق اگر بسیار می خواهی که سهم قطره ودریا به استعداد می‌آید مجزا نیستند از عشق، وصل و فصل و نوش و نیش شگفتا او که با ترکیبی از اضداد می آید توبوی نافه را از باد می گیری و می نوشی من از خون دل آهوی چینم، یاد می‌آید مده بیمم زموج آری که خود ترجیع توفان است که در پروازهای مرغ دریا زاد، می آید   http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
9.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 من پاسدار قاسم سلیمانی عضوکادر سپاه کرمان.. کانال رزمندگان دفاع مقدس http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
48.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 صادق! شهید شدم برام سنگ تمام بذار نماهنگ جدید حاج صادق آهنگران در وصف حاج قاسم سلیمانی کانال رزمندگان دفاع مقدس http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
در یکی از اتاق های داخل راهرو، انواع ابزار شکنجه به چشم می خورد. دیدن وسایل مخوف شکنجه، چنان ترسی به تک تک سلول های انسان می ریخت که تا _مدت ها با یادآوری اش دلم میلرزید و بیمار می شدم. اتاقی که بر سردرش جمله ای وحشتناک نوشته شده بود که مو را بر تن بیننده سیخ میکرد: «لا يدخل فيه انسانا حتى يخرج انسانة جديدة». (هیچ انسانی وارد این اتاق نمی شود، مگر این که انسان جدیدی خارج میشود!) یعنی آن قدر شکنجه اش می کردند که یا می مرد یا دیوانه می شد یا همه چیز را می فروخت. من توی همان اتاق افتاده بودم. آن قدر شکنجه ام کردند که نای فریاد زدن نداشتم. در عجب بودم که چطور زیر آن همه شکنجه های مختلف مأموران استخبارات دوام آورده ام. دندانهایم خرد شده بود. صدای داد و فریاد بازجوها در راهرو می پیچید. عصبانیتشان از این بود که خودم را به نامی دیگر معرفی کرده بودم. بی رحمانه کتک می زدند و من بين هوشیاری و بیهوشی خدا را صدا می زدم و فقط یک جمله می گفتم: - انا صالح البحار! انا صالح البحار! http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 والفجر۸ محسن رضایی ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ عبور از دژ شلمچه كارشناسان پنتاگون را حيرت زده كرد. عمليات كربلاي پنج زمانی انجام شد كه از دژهای مستحكمی عبور كرديم به‌طوری‌كه در تمام دنيا صدا كرد چون ايران از مستحكم‌ترين خطوط دفاعی عراق عبور كرد و اين طلسم را شكست. برای ژنرال‌های بين‌المللی و كارشناسان پنتاگون عبور ايران از سخت‌ترين مواضع عراق تعجب‌برانگيز بود كه ايران چگونه توانست اين مواضع را پشت سر بگذارد. در عمليات كربلای پنج فاصله نيروهای ما تا بصره ۱۲ كيلومتر بود و می‌توانستيم با توپ‌های برد كوتاه مناطق حياتی بصره مثل پالايشگاه و پادگان‌ها را بمباران كنيم. نزديك شدن به بصره اهداف مهمی بود به‌طوريكه در اين عمليات به حقيقت دست‌يافتيم و ارتش عراق جنگ بی‌سابقه‌ای را شروع كرد به‌طوريكه هيچ‌گاه آتش‌هايی كه در عمليات كربلای پنج از سوی دشمن شليك شد در هيچ‌كدام از عمليات‌ها شليك نشده بود و ركورد آخرين آتش‌باران دشمن در فاو بود. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂