eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۱۲ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 داداش عباس مچ دستم را فشار داد و پا تند کرد. سعی کردم کم نیاورم. کف گیوه هایم میان زمین و هوا بود. جلوی خانه ای ایستادیم. هیئت امام حسن عسکری علیه السلام این جاست روی پرچمی را که به دیوار خانه کوبیده بودند خواندم. نگاه انداختم به صورت داداش عباس. زل زده بود به در خانه. انگار صاحب خانه را از آن پشت می‌دید. هاشم آقا مرد خدا است. ببینی‌اش می‌فهمی. مؤمن و مرد. فکر نمی‌کنم آدمی به این مؤمنی دیده باشی. سعی کردم چهره هاشم آقا را در ذهن درهم ریخته ام به تصویر بکشم. اولین چیزی که به ذهنم رسید پشت خمیده و زانوها بود. سر زانوهای هاشم آقا از زیادی زانوزدن در مراسم قرآن خوانی و دعا، پینه بسته بود. اصلا دلم نمی‌خواست مثل او سر زانوهایم پینه ببندد. داداش عباس دست گذاشت رو زنگ شکسته کنار در. صدای گوشخراشی از پشت در آهنی بیرون ریخت. هول یک قدم به عقب برداشتم. باید جلسه شان شروع شده باشد. دیر رسیدیم. - پس برگردیم ... داداش عباس - مگر عقلت را از دست دادی بچه ... الان می‌آیند. در را باز می‌کنند. در خانه هاشم آقا به روی هیچ کس بسته نیست. خداخدا کردم در را باز نکنند در آن ساعت اوج گردوبازی بچه های محله مان بود به قول امروزیها فینال بازیها بود. غیبت من تو چشم میزد خون خونم را میخورد بین زمین و هوا بودم که صدای آهنگ داری از پشت در شنیده شد. - بیا بچه جان این هم صاحب خانه تو اتاق هاشم آقا جا برای نشستن نبود. مجبور شدیم نزدیک در بنشینیم. گلیم زیر زانوهایم تا شده بود و آزارم می‌داد. از دردش چیزی نمانده بود هوار بکشم. تا آن روز آن قدر سیخ و مؤدب ننشسته بودم. دوزانو و دست به سینه جلو روی همه قرآن باز بود. به نوبت و آیه به آیه می خواندنش. بین جمع، چند پسر همسن و سال من هم بود. چشم بسته مثل بلبل آیه ها را می‌خواندند. من به آنها حسودیم می‌شد. چرا که هر وقت آیه ای را تمام می‌کردند هاشم آقا بلند تشویق‌شان می‌کرد. داداش عباس بیخ گوشم زمزمه کرد - ببین چه بچه‌های خوبی هستند، مثل دسته ته گل. در جواب داداش عباس فقط سر تکان دادم. حسودی نمی گذاشت لب از لب باز کنم. چشم هایم چهار تا شده بود. دو چشمم به آیات قرآن بود و دوتای دیگر به ساعت زنگ دار روی تاقچه. عقربه ها با جان کندن می چرخیدند. - نوبت شماست. این حرف چنان تو سرم کوبیده شد که انگار پتک تو سرم خورد. چند ثانیه ای مات و گیج به دور و برم نگاه کردم. همه سرتاپا چشم شده بودند و من را نگاه می‌کردند. از فرق سر تا نوک پایم شروع کرده بود به لرزیدن. چنان عرق می‌ریختم که انگار شیرجه رفته بودم تو جوی محله مان. نفسم در نمی آمد. نزدیک بود بزنم زیر گریه. آخر من فقط چند تا سوره را از حفظ بودم. تازه آنها را هم شاباجی یادم داده بود. مگر شاباجی کی بود؟ یک پیرزن مچاله تارک دنیا. هاشم آقا که نبود آن همه شاگرد داشته باشد. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
13.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 ایستادگی نفت در دفاع مقدس ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 تقریباً کار بچه های امداد تمام شده بود. سوار ماشین شدیم که برگردیم. خیلی دور نشده بودیم که جلوی ماشین را گرفتند. اهل همان محل بودند. می گفتند هنوز دو نفر زیر آوارند. ▪︎ با بیل مکانیکی نمی‌شد خاک ها را کنار زد. امکان داشت آنهایی که زیر آورند صدمه ببینند. بعضی از بچه ها رسیده بودند قرارگاه که بی سیم زدیم آنها هم برگشتند. هر دو را پیدا کردیم. یکی شهید، یکی زنده. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 متن سخنرانی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ۱ منبع: نشریه «رمز عبور» 🔹 تبیین ماهیت انقلاب اسلامی، 🔸 تأثیر شهدا و فرهنگ شهادت بر کشور و منطقه، 🔹 مقوله قومیت و ملی‌گرایی و رفتار ملی‌گراها در رابطه با دفاع مقدس ┄┅┅❀•°○°•❀┅┅┄ «... امام در بُعد ملیت و قومیت، ایران را بیمه کرد؛ شما می‌دانید ۷۰۰ سال از تاریخ ایران یک تاریخ مفقوده‌ای است. قومیت‌های گوناگونی در ایران آمدند که در کتب تاریخی‌مان فراوان وجود دارد، ایران را تصرف کردند، در ایران سلطنت کردند و سیطره کردند. از مغول‌ها گرفته تا افغان‌ها، تا خوارزمشاهی‌ها، تا سلجوقی‌ها، تا سامانی‌ها. سطوح گوناگونی از قومیت‌های مختلف آمدند و هر کدام در یک برهه طولانی بر این کشور حکومت کردند؛ قریب ۷۰۰ سال از تاریخ ایران در این کشمکش‌ها بود. ┄┅┅❀•°○°•❀┅┅┄ زمان امروز، اولین بار در تاریخ ایران است که هم در بعد ایران و هم در بعد خارج ایران، هر جنگی پیرامون ایران اتفاق افتاده، ایران پیروز آن جنگ بوده و هر جنگی در بیرون عالم اسلام اتفاق افتاده، عالم اسلامی پیروز آن بود. جنگ شمشیرها و اسب‌ها و منجنیق‌ها هم نبود، جنگ هواپیماها، موشک‌ها، تانک‌ها، توپ‌ها و آتش‌های عجیب و غریب است.  در بعد ایران، ما این جنگ هشت‌ساله را تجربه کردیم که این، غیر از توطئه‌های مختلف دیگری است که در طول دوره سی و چندساله انقلاب شاهد بودیم. ┄┅┅❀•°○°•❀┅┅┄ در یک جای آن نزدیک به بیش از ۵۰ درصد مجلس شورای اسلامی ما و بزرگان ما را در یک انفجار به شهادت رساندند. این کاری که منافقین خبیث کردند، امروز خودشان در این آتش خباثت خودشان گرفتار شدند، نزدیک ۱۸ هزار نفر از برجسته‌های این انقلاب را به شهادت رساندند. چندتایشان شهدای محراب بودند؛ پیرمردهای عارف ارزشمندی مثل شهید صدوقی، مثل شهید دستغیب، مثل شهید اشرفی اصفهانی، مثل شهید مدنی. هر کجا در بازار ما، در سپاه ما، در بسیج ما، در اداره‌های ما، در داخل جامعه ما، یک متدین با حرارت انقلابی وجود داشت، این‌ها به سمتش رفتند و شهیدش کردند. در یک برهه کوتاه قریب ۱۸ هزار نفر از برجسته‌های نظام را شهید کردند. حادثه حزب جمهوری اسلامی، حادثه نخست وزیری، شهادت شهید رجایی و باهنر حوادث تلخ و سختی بود که همه‌ یادمان هست؛ بعد هم این جنگ وسیع بود که بخش مهمی از دنیا در بعد منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای پشت آن ایستاد؛ این می‌توانست بنیان ایران را به هم بپیچد. ┄┅┅❀•°○°•❀┅┅┄ ادامه در قسمت بعد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت سی‌چهارم مجروحین را سوار بر هواپیمای C130 کردن. مجروحینی مثل من، خیلی زیادن. چندین ردیف ستون توی هواپیما نصب است و هر تخت را مثل کشو روی اون ستونها سوار می‌کنن. فاصله هر تخت با تخت بالایی بسیار کمه شاید به اندازه یه وجب. چون تب دارم از این فضای تنگ دچار گرمای شدیدتری شدم. هواپیمای نظامی کولر و هواکش هم نداره. درب هواپیما که بسته می‌شه احساس خفگی می‌کنم. اینقدر گرما بهم فشار آورده که اگر دست‌هام باز بود حتما خودم را می‌انداختم پایین. یواش یواش شدت گرما بیشتر شد و شروع کردم به ناله کردن و ناله هام بیشتر شد. دارم روانی می‌شم. اعصابم خیلی تحریک شده، از ناله و گلایه به هذیون گفتن رفتم. هواپیما حرکت کرد یه افسر با صدای بلند به  مجروحین اعلام کرد یکمی مقاومت کنید هواپیما که پرواز کنه، دریچه تهویه باز می‌شه و هوای خنک میاد داخل. این مژده باعث شد کمی آروم بشم. توی خیالم حرکت چرخهای هواپیما روی باند را می‌شمارم. سرعتمون زیاد شد، احتمالا تا ۱۰ بشمارم تیک آف می‌کنه و می‌ریم توی آسمون. چرخ جلوی هواپیما از زمین کنده شد، ناگهان چراغهای خطرِ وضعیت قرمز توی هواپیما روشن شد و بسرعت چرخ جلو به زمین کوبیده شد. خلبان توی بلندگو اعلام کرد هواپیماهای دشمن در آسمون دیده شده و نمی‌توانیم پرواز کنیم. ای خددددااااا، لااقل درب هواپیما را باز کنید هوای تازه بیاد داخل. چند دقیقه بسختی و کندی گذشت. دوباره شروع به حرکت کرد و سرعت گرفت. پرواز کردیم، لحظه ها را برای احساس یه هوای خنک می‌شمارم. میون بی‌هوشی و به‌هوشی می‌بینم که چند نفر ریختن روی سرم و یه نفر سعی می‌کنه یه لوله را وارد بینی ام کنه. درد شدیدتر شده، کنترل خودم را از دست دادم و دست و پاهام را بشدت تکون می‌دم. دو سه نفر دست‌هام را گرفتن ولی چاره نمی‌کنن. بیهوش می‌شم، بهوش اومدم یه لوله وارد بینی ام شده و با چسب به پیشونیم محکم شده. لوله و چسب را یه جا از سرم کندم و از بینی ام خارج کردم. خروج لوله را از معده و مری احساس می‌کنم و حال تهوع بهم دست می‌ده، یه دختر جوان می‌خواد دستم را بگیره و مانع بشه، با مشت بصورتش کوبیدم، بیهوش شدم. ساعت‌ها بعد بهوش اومدم. حالم خیلی بهتر شده. یه خانم پرستارِ بسیار مهربان و جاافتاده بالای سرم ایستاده، به محض اینکه چشمام باز شد، لبخندی زد و کنارم نشست. سعی کردم تکون بخورم، دوباره دست‌ها و پاهام را بستن و هیچ حرکتی نمی‌تونم انجام بدم. از اینکه یه خانم روی تختم نشسته احساس خوبی ندارم ولی اون خانم بسیار مهربون و صبور است. آروم آروم بهم گفت که دیشب چه اتفاقاتی افتاده. بعلت همون یه ذره آبی که خورده بودم و معده ام آمادگی نداشت، معده در حال انفجار بوده. اون درد براثر همون فعل و انفعالات بوده. پرستارها تلاش می‌کنند لوله سوند را از طریق بینی وارد معده کنند ولی من اجازه نمی‌دادم. بر اثر لگد پرانی ها و تلاش‌هام، سُرُم و خونی که بدستم بوده جدا می‌شه، لوله سوند را که به‌زحمت وارد معده ام کرده بودن، درآوردم و یکی از خانم پرستارها را با مشت زدم، قلبم از کار می‌فته، بوسیله شوک برقی قلبم را احیا می‌کنند. الان هم بهمین دلیل دست‌ها و پاهام را به تخت بستن تا حرکت ناجوری نکنم. وقتی این اخبار را شنیدم خیلی خجل و شرمنده شدم. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 «ترکش‌ها» هر ملاقاتی که مقامات سیاسی یک کشور با آقا داشتند و به حوزه مأموریتی حاج قاسم مربوط می‌شد خودش هم می‌آمد، فرقی نمی‌کرد رئیس جمهور فلان کشور باشد یا یکی از مقامات کشور فلان. وقتی از گیت‌های بازرسی X-RAY رد می‌شد دستگاه حسابی قاطی می‌کرد؛ صدا پشت صدا، بوق پشت بوق، از بس که ترکش توی بدن حاجی بود. خودش می‌گفت:«لحظه‌ای نیست جایی از بدنم به خاطر این ترکش‌ها درد نداشته باشد.» از شدت درد گاهی مسکن می‌خورد، بلکه از درد زیادش، قدری کم کند. ✍️ حسین امیرعبدالهیان 📚سلیمانی عزیز، ص۷۴ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۱۳ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 همان طور چسبیده بودم به زمین. انگار اگر حرکت می‌کردم، همه خانه به سرم آوار می‌شد. داداش عباس کنارم نشسته بود و چشم ازم برنمی‌داشت. - حالا خوب شد. خیالت راحت شد پیش این همه آدم خیطم کردی؟ این نامردی است. از تو بعید بود. هیچ فکر نمی‌کردم این قدر از من بدت بیاید. آخر مگر من چه هیزم تری بهت فروخته بودم. همه این حرفها را با دهان چفت شده تو دلم گفتم و بغض ام را خوردم. بابا غلط کردم دیگر آدم می‌شوم. حتی جلو در نمی پلکم می‌خواهید تو جیب‌هایم را بگردید، هیچی تویش نیست. حتی یک هسته ساییده شده هلو. به خدا راست میگویم -چشمم افتاد تو چشم‌های هاشم آقا. با چشم‌های آرام‌ش نگاهم می کرد. یکهو انگار تمام زنجیرهای نامرئی ای که به دست و پاهایم قفل شده بود؛ تکه پاره شدند. نفسم را با تمام قدرت دادم بیرون. سبک شده بودم. عین‌هو پر بالش‌های خانم خانما موقع زدن. شما امروز مهمان ما هستید؛ افتخار دادید. قدم رنجه کرده اید. با این حرف هاشم آقا نفر بعد از من شروع کرد به خواندن آرام و نرم و دلنشین. داداش عباس از همان شب جمعه من را سپرد دست هاشم آقا. درست مثل موقعی که اسمم را تو کلاس اول دبستان هدایت نوشت. یک حال خاصی داشتم. مثل کسی که زوری دفترچه سربازی برایش صادر کنند. - حالا چه می‌کنی اسدالله؟... چه کار می‌توانم بکنم. باید به هر جان کندنی است سر جلسه‌ها حاضر شوم. چشمم کور دندم نرم، لالمانی گرفتن همان معنی رضایت را می‌دهد. داداش عباس خیرت را می‌خواهد. این دیگر دروغ نیست داداش عباس یک مرد تمام و کمال است. تو که این را می‌دانی، پس چرا ماتم گرفته ای؟! ... آخر دل کندن از بچه ها و داشی‌های محله شاپور و گردوبازی به مردن تو جوانی می‌ماند. تو که هنوز جوان نشدی؟ خوب بالاخره می‌شوم .. چشم به هم بگذاری قد دراز کرده ام و پشت لبم سبز شده است... این را شاباجی گفته الکی که گیس سفید نکرده ... خوب اینها را به داداش عباس بگو تا نشانت دهد. جرات می‌خواهد پیش داداش عباس دهان باز کنم .... چشمم تو چشم داداش عباس بیفتد نطق‌ام کور می‌شود. این زبان درازی‌ها را برای دلم می‌کنم. هاشم آقا استکان چایی و قندان شیشه ای را گذاشت جلو رویم. بخار چایی چرخ کنان تا نوک دماغم کشیده می‌شد. کله ام پر شده بود از بوی چایی تازه دم. هول و دستپاچه داغاداغ چای را سر کشیدم. خلواره آتش درونم را سوزاند. چشم‌هایم پر از اشک شد؛ اما جیکم در نیامد. مواظب باش نسوزی. این را داداش عباس گفت. مانده بودم چرا آن قدر دیر. حتما همه حرفهایم را شنیده بود. این هم یک روش دیگر از تنبیه هایش بود. ابلهانه نگاهش کردم. سعی کردم چیزی بگویم اما نتوانستم. سوزش دهان و گلویم شدت گرفته بود. خداخدا می‌کردم تعارفات هاشم آقا و داداش عباس تمام شود. ولی مگر مخلصم مخلصم و دست بوسم گفتن‌های داداش عباس تمامی داشت. تازه تا زمانی که از در خانه بیرون رفتیم داداش عباس دست به سینه بود. نظمی در خانه برقرار شده بود که تو چشم می‌زد. من چند روزی خیلی سر به راه شده بودم. غروب‌ها قبل از هوار کشیدن خانم خانما تو اتاق کتاب و دفتر پهن می‌کردم. بعد از تمام کردن مشق هایم درسهایی را که هاشم آقا داده بود بلند بلند از رو می‌خواندم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 کلیپ زیر خاکی از اردوگاه اسرای ایرانی فیلمی قدیمی از آشپزخانه اردوگاه اسرای ایرانی دفاع مقدس در رمادیه عراق این اسرا بخاطر نظارت صلیب سرخ و ثبت نام آنها، اوضاع بهتری نسبت به اسرای کربلای ۴ و ۵ داشتند و شاید بخاطر حضور دوربین گزارشگر فرانسه ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی👇 @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 متن سخنرانی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ۲ 🔹 تبیین ماهیت انقلاب اسلامی، 🔸 تأثیر شهدا و فرهنگ شهادت بر کشور و منطقه، 🔹 مقوله قومیت و ملی‌گرایی و رفتار ملی‌گراها در رابطه با دفاع مقدس ┄┅┅❀•°○°•❀┅┅┄ کشورهایی را که حوادث پیرامون آنها حداقل نسبت به حوادث داخل کشور ما مشابه هست - مثل افغانستان، مثل کشور بزرگ و تاریخی مصر، مثل سوریه، مثل عراق – ببینید؛ این پیروزی درخشان، این آرامش وسیع در [جایی است که] اطرافش همه آتش است، در ایرانی است که دنیا متحیر از این آرامش است. دلیل اساسی این، آن کار ویژه و مهمی است که امام انجام داد؛ امام آمد و مذهب را در پشتوانه قومیت و ملیت قرار داد. ┄┅┅❀•°○°•❀┅┅┄ این معرکه، معرکه‌ای نبود که در دوره انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی به وجود آمده باشد؛ این معرکه در زمان شاه وجود داشت. صدام در حزب بعث بارها با شاه در مرزها جنگید. جنگ‌ها کوچک، اما مهم بود؛ یک دشمنی دیرینه‌ای وجود داشت، امام به این کشور مصونیت بخشید و با این پشتوانه عظیم و مهمی که به وجود آورد، این کشور را بیمه کرد و برای اولین بار در یک حادثه سنگین، طولانی و نابرابر ایران پیروز صحنه بود. در همه صحنه‌های دیگر هم که اتفاق بیفتد، اگر این دو عنصر مکمل هم باشند، یقیناً ایران پیروز است. اصلاً رمز جاودانگی و پیروزی ایران در این است. ┄┅┅❀•°○°•❀┅┅┄ البته اعتقاد بنده این است و این اعتقاد هم در تجربه برای ما ثابت شد که آن چیزی که در ایران جنبه ملی‌گرایی و ناسیونالیستی دارد، بخش اعظم آن دروغ است. ملی‌گرایی را برای مقابله با اسلامگرایی علم کردند، نه ملی‌گرایی به معنای حب وطن که کسی درد داشته باشد و بیاید برای کشورش کاری انجام بدهد؛ وگرنه ما در صحنه‌های جنگ باید ملی‌گراها را جلوتر از هر عنصر دیگری می‌دیدیم. در دوره هشت‌ساله جنگ و تجاوز خارجی دشمن تاریخی به ایران، ما باید ملی‌گراها، نهضت آزادی و جبهه ملی را می‌دیدیم، ولی هیچ اثری ندیدیم، هیچ جا بسیجی از آنها ندیدیم، هیچ جا ندیدیم اینها بخواهند ثبت‌نام کنند، بخواهند نیروها را جمع کنند، تشکیل گردان و گروهان بدهند و به جبهه اعزام کنند. ┄┅┅❀•°○°•❀┅┅┄ در این تحول بزرگی که شما می‌بینید، امروز دشمن از مقابله با جمهوری اسلامی در طول این سی و چند سال خسته شده، افسرده شده و نا امید شده؛ می‌خواهد از راه تقرب بیاید و این را کاری کند و طرح دیگری را از راه نزدیکی انجام بدهد. ┄┅┅❀•°○°•❀┅┅┄ ادامه در قسمت بعد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 مادر و خواهر هایم رفته بودند مشهد. پدرم در خانه تنها بود. من هم دیر وقت از منطقه آمده بودم. رفتم ستاد سپاه. نصف شب سه تا موشک زدن. به دلم افتاد که یکیش خورده خانه ما. رفتم سمت محله خودمان. موشک خورده بود پشت خانه و دیوارها خراب شده بودند. ▪︎ از در که رفتن تو پدرم را دیدم. زنده بود. فقط جای خوابش را آنشب عوض کرده بود. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 "الی بیت المقدس" عملیاتی الهی ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔹 اهداف تاکتیکی عملیات - آزاد سازی بیش از ۵۴۰۰ کيلومتر مربع از سرزمين های اشغال شده توسط ارتش بعث عراق، - آزاد سازی دو شهر مهم و بزرگ خرمشهر، هويزه و آمادگاه اصلی پادگان حميد، - خارج نمودن شهرهای اهواز، حميديه و سوسنگرد از بُرد توپخانه دشمن، - رسيدن به خطوط مرزی مشترك در منطقه و تأمين مرز بين المللی (حدفاصل پاسگاه چزابه تا  طلائيه قديم و از طلائيه قديم تا کوشک و از کوشک تا شلمچه و از شلمچه تا پاسگاه خين و رسيدن به مرز بين المللی آبی)، - آزادسازی جاده اهواز – خرمشهر و هم چنين راه آهن سراسری- ترانزيتی خرمشهر به شمال - خارج شدن  از برد توپخانه سبک  دشمن، - انهدام نيروی دشمن، حداقل بيش از چهار لشکر در منطقه بین غرب کارون تا خط مرزی که حداقل یک سوم کل قدرت مرزی عراق بود. ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ منبع: سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ققنوس‌های اروند نوشته : عزت الله نصاری ┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅ 🔻 قسمت سی‌پنجم خودش را معرفی کرد، (اسمش را فراموش کردم) سرپرستار بخش است و شوهرش هم توی همین بیمارستان پزشک جراح است. حدودا ۴۰ ساله است و بسیار صمیمی و مهربان. بهم مژده داد که اینجا بهترین بیمارستان تهران است و مطمئن باشم بهترین خدمات را دریافت می‌کنم. بیماران اون اتاق را معرفی کرد. سه تا مجروح جنگی هستن. یکی شون ضربه مغزی شده و قراره چندساعت دیگه ببرندش اتاق عمل برای جراحی مغز. یکی دیگه که جوان بسیار خوش تیپ و خوش قدوبالایی است و هر دوتا پاش توی وزنه، حدود ۶ ماهه که بستری است. پاهاش بوسیله رگبار مسلسل از چندین جا دچار شکستگی شده. دوتا تخت خالی هم هست یکی کنار من یکی پایین پام. تخت من کنار پنجره اتاق است، پنجره ایی بلند به اندازه یه درب. چندتا کبوتر چاهی پشت پنجره درحال بازی هستن. انگاری همه سختی‌ها تموم شده و اینجا آرامش کامل حاکمه. خدا را شکر. عصر، خانم سرپرستار اومد. شیفتش تموم شده و داره میره خونه. حدود ساعت ۱۲ شب، سرپرستارِ شب اومد یه سرکشی کرد و داروها را بین بیمارها تقسیم کرد و تزریق کرد و رفت. انگاری برای من داروی بیهوشی تزریق کرده، مقاومت نکردم و خوابیدم. صبح شد و پزشک برای ویزیت اومد، بهش گزارش دادن چه هنرنمایی‌هایی کردم. خیلی جوان است، حدودا ۳۰ ساله. بسیار خوش مشرب و بامحبت، متخصص ارتوپدی است. اسمش، خُرسندی، ((هر جا هست خدا حفظش کنه)). در مورد شکستگی پام ازش سئوال کردم، با تعجب پرسید، : شکستگی پا؟ به شما نگفتن چه اتفاقاتی برات افتاده؟ دلم آشوب شد، یعنی چی؟ پام قطع شده؟ فهمید که وحشت کردم، پرونده پزشکیم را دستش گرفت و کنارم نشست و با آرامی و مهربانی توضیح داد : نازک نی پای شما قطع شده. ؛ یعنی چی؟ یعنی احتمال داره نتوانم راه برم یا اینکه احتمال داره در آینده پام را قطع کنند؟ : نه نه، اصلا این چیزها نیست. نازک نی فقط حالت تعادل و کم کردن فشار را انجام میده. خیلی مهم نیست!!! معده ات سوراخ شده بوده، ترمیمش کردن، روده کوچک و بزرگ هم از چندجا ترکش خورده و ترمیم شده، چیزه مهمی نیست. طحالت پارگی داشته مجبور شدن درش بیارن. البته طحال خیلی مهم نیست. ؛ آقای دکتر همه را که گفتی مهم نیست، ببخشید می‌شه بگی چی چی مهمه؟ خب اگر مهم نبود چرا گذاشتنش توی شکم آدمها؟ : اینو دیگه از متخصص داخلی سئوال کن ولی در مجموع حالت خیلی خوبه مشکل زیادی هم پیدا نکردی. بنده خدا می‌خواد به هر زبونی که شده دلداریم بده تا روحیه ام خراب نشه. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 «وعده» گفت: پسرم خونه، ماشین، پول، هرچه بخواهی به تو می‌دهم، جبهه نرو! گفت: پدر جان! یعنی من همان کنم که کوفیان کردند؟ من به وعده «عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» دلخوش‌ترم!!! ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ حسن تقی‌زاده @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۱۴ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ 🔹 صدای رگه دار شده‌ام چنان گوشخراش بود که شاباجی را هم به زبان آورده بود. - تو دلت بخوانی بهتر است ... این طور خواندن مردم آزاری است. - من هر جوری دلم بخواهد می‌خوانم؛ با مردم هم کاری ندارم. گوش‌هایشان را پنبه بتپانند. به من چه مربوط است. - یک چیزات می‌شودها!... کاری نکن داداش عباس را خبر کنم. زله مان کردی بچه حالا که ما خواستیم آدم بشویم شما نمی‌گذارید. - این فن تازه‌ات است. می‌خواهی زله‌مان کنی تا بگویم هیئت را تعطیل کن. کور خواندی. داداش عباس ول کن نیست. حالا خود دانی. از این که دستم رو شده بود خون خونم را می‌خورد. خانم خانما فهمیده بود علاقه ای میان من و هیئت هاشم آقا وجود ندارد. زیرآبی رفتن هم فایده‌ای نداشت. هیچ راه دیگری هم به عقلم نمی‌رسید. همه فکرم بچه‌های محله بود و ول گشتن تو کوچه پس کوچه‌ها. خوشی آن ول گشتن‌ها را فقط من می‌دانستم و بچه‌های محله شاهپور. چه جور می توانستم آن را حالی خانم خانما و داداش عباس بکنم. هر شب بعد از خوردن شام باید رو به قبله زانو می‌زدم و آیه‌هایی را که یاد گرفته بودم بدون غلط و کامل می‌خواندم. هر غلط تنبیه‌اش از اول خواندن آیه‌ها بود. زانوهایم از فشار زیاد به درد می‌افتاد. داداش عباس اجازه نمی‌داد از جایم بلند شوم. - اقلا اجازه بده نشسته بخواند. - قرآن مقدس است. باید یاد بگیرد به آن احترام بگذارد. تا چند وقت دست از پا خطا نمی‌کردم و نهایت همکاری را با هاشم آقا نشان می‌دادم. بیچاره پیرمرد و داداش عباس امیدوار شده بودند که من آدم شده ام ولی خانم خانما شک داشت. نگاهش درونم را میخواند. - اسد الله ... تو حتما یک کلکی تو کارت هست. - به جان خانم خانما هیچ کلکی تو کارم نیست. خیالت جمع جمع. شب و روز برای فرار از کلاس هاشم آقا با خودم کلنجار می‌رفتم. بدبخت ترسو کار را یکسره کن. چرا خودت را زجرکش می‌کنی؟! اصلا خودت را بزن به مریضی خودشان نمی گذارند بروی سر کلاس ... نه نمی‌شود. مگر مریضی چند روز طول می‌کشد ... تازه اگر مریض شوم خانم خانما تو خانه زندانی‌ام می‌کند و بعد شربت تلخ و زهرماری است که به خوردم می‌دهد... این کلک خیلی وقت است که نخ نما شده... حتى شاباجی هم از چشم‌های آدم دروغ را می‌خواند. یکهو به سرم زد هیئت را بهم بریزم تا همه از دستم ذله شوند. آن وقت هاشم آقا ردم می‌کرد بروم لای دست پدرم. فکر خوبی بود. ولی عملی کردنش جرات می‌خواست و روی زیاد، که من فقط دومی را زیاد داشتم. - عجب رویی! به سنگ پای قزوین می‌ماند. اوایل هر وقت همسایه ها و خانم خانما این جمله را می‌گفتند به دو می‌رفتم جلو آینه و زل می‌زدم به صورتم. صاف و یکدست بود. نه سوراخ سوراخ بود و نه زبر و سیاه. - آخر کجای صورت من شبیه سنگ پای قزوین است. - همه جایش .... خودت نمی‌توانی ببینی. نقشه ام را عملی کردم... •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 ۴۰ سال گذشت! و ما هنوز زنده‌ایم و هنوز شهید می‌آورند روز گذشته خبر رسید، "یوسف سرلک را هم آوردند." ..همان یوسفی که سال ها ذکرش بر لب‌های همرزمان جاری بود. ..همان جوان شاد و فرزی که هم در رزم پیش قدم بود و هم در کارهای هنری و نمایش و تاتر. ..یوسفی که در آن شب پر حادثه، در سیل بند سه راه خندق جا ماند و ما آمدیم. ▪︎ سیل بند را با خون‌ریزان چند شهید و زخمی فتح کردیم و روی حساس‌ترین نقطه منطقه مستقر شدیم. یگان جناح راست ما نتوانسته بود خود را برساند و اتصال خط را کامل کند. دشمن از همان نقطه فشار آورده بود تا سه راه را بازپس گیرد. با مشقت زیاد او را عقب راندیم و جدال تا شب سوم حل شد. ..و اما شب سوم، و ما ادراک... دشمن با تمام تجهیزات روی جاده خندق قطار شده بود تا سپیده دم کار را یکسره کند. از تانک و نفربر گرفته تا کمپرسی و تجهیزات راه سازی و... دیوانه وار در کمین صبح نشسته بود و ۵۰ سانتیمتر عقب‌نشینی ما، مساوی می‌شد با ۱۳ کیلومتر شنا... تا ساحل ایران. ...و همان‌شب می‌بایست کار را یکسره می‌کردیم. بعد از نماز مغرب و عشاء بود که گروهان‌ها آماده و پرانگیزه به‌سمت سه‌راه خندق راهی شدند. یوسف هم حمایل کرده بود و کلاه‌خود بر سر، آماده و قبراق، همراه شد. با دستور حمله، سرخی آتش تانک ها یکی پس از دیگری دشت را نورافشانی کرد و.... باز دشمن شکست سختی خورده و گره به‌کارش افتاده بود. همه لنگان لنگان و خسته از یک شب پر حادثه، به خاکریز پناه آوردند ولی از یوسف خبری نبود. روایت‌های متفاوت، خبر از شهادت او می‌داد و ماندنش. سال‌ها در جمع دوستان از او یاد می‌کردیم و در هر تفحصی و تشییعی با گوش تیز کرده نام او را جستجو می‌کردیم، ولی... بالاخره یوسف گمگشته هم باز آمده بود. او را از راهی آورده بودند که ۴۰ سال پیش ما آمده بودیم. و او هنوز گرد راه بر تن دارد.... تن که نه...گرد غربت بر استخوان آمده تا یادمان بیاورد خیلی چیزها را... راستش! دو روز است با خود کلنجار می روم تا زیر تابوتش قرار نگیرم. حق دهید که برایمان سنگین باشد تا روحش به نگاهی گله‌مند بر زنده بودمان نگاهی کند و سری به تاسف تکان دهد. او سه راه را تا دیروز حفظ کرده بود و ما نتوانستیم شهرمان را حفظ کنیم. بیاییم تا چه بگوییم...!؟ بگوییم دشمن که کار را در جبهه نتوانست تمام کند، در شهر تمام کرد!؟ بگوییم جایشان در حمایت از رهبرمان هنوز پر نشده!؟ بگوییم ما مانده‌ایم و سرگردان دنیای خودمان گشته ایم!؟ نمیدانم... حال سرگشته و حیرانی دارم که معنای زمان را از دست داده و ۴۰ سال را همزمان می‌بیند. ..و هیچ بهانه‌ای برای آوردن ندارد. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• • جهانی مقدم @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نمایی زیبا از روزهای داغ جبهه و جهاد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 متن سخنرانی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی ۳ 🔹 تبیین ماهیت انقلاب اسلامی، 🔸 تأثیر شهدا و فرهنگ شهادت بر کشور و منطقه، 🔹 مقوله قومیت و ملی‌گرایی و رفتار ملی‌گراها در رابطه با دفاع مقدس ┄┅┅❀•°○°•❀┅┅┄ جمهوری اسلامی با دو ویژگی در عالم اسلامی تأثیرگذار بود؛ یک، ویژگی ساختاری نظام اسلامی است. اصل این ساختار نظام اسلامی و پیکره حاکم بر نظام اسلامی، نفس این برای یک دگرگونی مهم موضوعیت دارد. ویژگی‌هایی که در درون جمهوری اسلامی وجود دارد، این ممزوجیت مذهب و مردم، دموکراسی و مذهب به نحوی که هیچ کدام دیگری را مغموم نکند و از دور خارج نکند، نه دموکراسی به نفع مذهب آسیب ببیند و نه مذهب به خاطر دموکراسی آسیب ببیند، خیلی پردازش دقیق و درست و حکیمانه‌ای بود که امام (ره) انجام داد. ┄┅┅❀•°○°•❀┅┅┄ در بعد ساختار این نظام، از قانون اساسی‌ آن که تبلور حقیقی بخشی از کتاب‌الله است تا ولایت فقیه که در جایگاه عترت‌الله و عترت نبی معظم اسلام (ص) نشسته است و مجموعه این ساختار، مجلس شورای اسلامی، مجالس دیگر، موضوعات مختلف دیگر، این انتخاب‌های پرشوری که برگزار می‌شود –چه چیزی می‌تواند این همه جمعیت مردم را در ۲۲ بهمن جمع کند؟ کدام تبلیغات و کدام نهاد می‌تواند این کار را انجام بدهد؟ - نهادهای جمهوری اسلامی، این شکل و این ساختار هم در بعد ثبات‌بخشی به جمهوری اسلامی نقش اساسی و دقیقی داشته‌اند و هر کدامشان در یک جایگاه درست و حکیمانه‌ای ایجاد شدند و هم به طور کلی تأثیر دگرگون‌کننده‌ای در جهان داشتند. ┄┅┅❀•°○°•❀┅┅┄ در بعد حکومت، ما دو تجربه را در برادرهای اهل سنت عزیز خودمان داریم؛ یکی در افغانستان اتفاق افتاد؛ طالبان آنجا آمدند و در واقع یک حکومت را بر مبنای فقه اهل سنت، در یک بعد دیگر به نام «امارت اسلامی» ایجاد کردند. شما دیدید عمر این حکومت کمتر از دو سال شد. در جایگاه مردم، در مسأله زنان، در مسأله دموکراسی، در موضوع قومیت‌ها، در موضوع مذاهب مختلف دیگر و در ابعاد گوناگون ناموفق شد. اگر این حکومت در دل مردم افغانستان ریشه داشت، هرگز هیچ تجاوز خارجی نمی‌توانست این حکومت را متلاشی کند؛ امکان نداشت. ┄┅┅❀•°○°•❀┅┅┄ بُعد دوم را هم در کشورهای مختلف دیگری دیدیم؛ در مصر، در پاکستان و جاهای دیگر اتفاق افتاد. این نمونه که امام (ره) دموکراسی و مذهب را ممزوج کرد و این دو را پیوند داد و از درون آن یک نظامی را تولد داد، یک مسأله استثنایی بود. این یک تأثیر اساسی دارد و پیوسته عامل دگرگونی است. این که گفته می‌شود صدور انقلاب، خود انقلاب یک چارچوب مجازی دارد و غیرقابل‌ لمس است، انقلاب یک فکر است، انقلاب یک جسم نیست. این صدور انقلاب در دو بعد تبلور پیدا کرد؛ یکی در بعد ساختار و شاکله این نظام است که عرض کردم، بعد دوم نیز در چارچوب مدل‌ها و الگوها بود که خیلی مهم بود. مثل حکم و آیه‌ای است که نازل شده است؛ مردم قرائت می‌کنند اما وقتی تجلی آن را در سنت نبی معظم اسلام (ص) می‌بینند، آن وقت ملموس می‌شود، قابل اندازه‌گیری می‌شود، قابلیت الگو و مدل شدن پیدا می‌کند ┄┅┅❀•°○°•❀┅┅┄ ادامه در قسمت بعد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂