🍂 فساد دربار ۴
اسدالله علم
وزیر دربار پهلوی
┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 علم؛ رابط شاه و دیگران
شاه بعد از برکناری امینی سعی کرد تا با انتخاب علم بهعنوان نخستوزیری که بیچونوچرا دستورات او را اجرا میکند، به سمت مطلقه کردن قدرت خود پیش رود اما بروز حوادثی مانند انجمنهای ایالتی و ولایتی سبب شد شاه تصمیم بگیرد فرد دیگری را بهعنوان نخستوزیر انتخاب و از این به بعد از علم بیشتر در نقشهای پنهان استفاده کند. با اینحال نقش علم در سرکوب قیام ۱۵ خرداد و تشویق شاه به تیراندازی به مردم ازجمله مسائلی بود که سبب شد جایگاه علم در دو دهه بعد نزد شاه تضمین شود. علم در این زمان به شاه گفته بود که دستور تیراندازی به مردم را صادر کند و اگر در این کار موفق نبود او را بهعنوان مسئول معرفی کند. علم در این دوران نهتنها در پشت پرده سیاست ایفای نقش میکرد بلکه در مسائل خانوادگی شاه نقش واسط او با سایر اعضای خانواده را ایفا میکرد. بهعنوانمثال شاه پاسخ منفی به خواستهای خواهران و برادران خود و حتی دخترش شهناز و ابلاغ پیغامهای تلخ به آنها را به علم محول میکرد. سالها قبل از وزارت علم، ثریا در خاطراتش گفته بود که شاه ابلاغ پیامهای منفی را بر عهده دیگران میگذارد و خودش این کار را نمیکند. ایفای نقش واسطه با سایر کشورها از دیگر نقشهایی بود که علم در دوران شاه بر عهده داشت. علم در دیدار با سفرا و مقامات سایر کشورها نقطه نظرات شاه را به آنها میگفت و متقابلا خواستههای آنها را به شاه ابلاغ میکرد. بهعنوانمثال در زمانی که نفت گران شده بود، او بود که نگرانی غربیها از این مسئله را به شاه ابلاغ کرد.
◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#روشنگری
#فساد_دربار
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 #نکات_تاریخی
🔻اسدالله علم یار نزدیک شاه
•┈••✾✾••┈•
محمدرضا پهلوی به خاطر اعتمادی که به عَلم داشت او را در جریان بسیاری از خوشگذرانیها و عیاشیهای خود قرار میداد. علم نیز در فراهم کردن شرایط مطلوب شاه تمام توان خود را بهکار میگرفت و به نوعی نقش واسطهگری را در تأمین هوسرانیهای شاه ایفا میکرد. این موضوع بارها در یادداشتهای او منعکس شده و تقریبا صفحهای را نمیتوان یافت که خالی از اینگونه خاطرات باشد؛ طبیعی است که بخش عمدهای از این فعالیتها نیز به شخص محمدرضا پهلوی بر میگشت.
◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇
•┈••✾✾••┈•
#دشمن_شناسی
#پهلوی
#علم
@defae_moghadas
🍂
🔴غیرت شاهانه
🔹از تاریکترین و دردآورترین مطالبی که در مورد حکومت پهلوی نقل شده است میتوان به خاطرهای از اسدالله علم اشاره کرد: زمانی که سلطان قابوس پادشاه عمان به ایران آمد و رفت؛ شاه از من پرسید در این دو شب چه کرد؟ عرض کردم هر شبی چند خانم در اختیارش بود!
🔹فرمودند: تازه داماد احیاناً ناخوش نشود! گفتم خیر، دخترهای ایرانی تمیز بودند و او هم دوستشان داشت.
🔸 یادداشتهای اسدالله علم، نخست وزیر و وزیر دربار پهلوی دوم، ج6، ص169
◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇
•┈••✾✾••┈•
#دشمن_شناسی
#پهلوی
#علم
@defae_moghadas
🍂
🍂 خورشید مجنون ۱۲
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 از کسانی که در کنار ما بود برادری بود اهل یاسوج به نام عظیمی فر؛ او نمی توانست صحبت کند و بر اثر موج انفجار در عملیاتهای قبل زبانش بند آمده بود. عظیمی فر از مسئولان تیپ ۴۸ فتح از استان کهگیلویه و بویراحمد و از برادران بسیار فعال و دلسوز بود. در آن چند ساعت چند بار نزد برادر حیدرپور آمد و مرتب با زبان اشاره اوضاع نیروها را میگفت یا برای ما می نوشت. او خیلی به خودش فشار می آورد تا مطالب را به ما بفهماند. از شدت ناراحتی چهره اش سرخ میشد. مرتب از دشمن میگفت و از تجمع نیروهای تیپ در سهراه خندق، شاید میخواست بگوید آتش دشمن در اینجا زیاد است.
به آسمان اشاره میکرد، میخواست بگوید: «مثل باران آتش می بارد.
نزدیک ساعت دوارده ظهر نیروهای نسبتاً زیادی از جزیره شمالی به طرف خندق و از آنجا به طرف شطعلی رفتند. یک حالت عقب نشینی، آن هم به صورت نامنظم. متوجه شدم کمینهای غرب جاده بدر، یعنی حد فاصل بین خندق و جزیره شمالی هم تخلیه شده و نیروهایشان عقب نشینی کرده اند. این وضع روحیۀ نیروهای تیب ۲۸ فتح را بیشتر تضعیف می کرد. حیدر پور خیلی ناراحت بود و مرتب میگفت الان شما فرمانده ما هستید بگویید چه کار کنیم.
با قرارگاه تماس گرفتم گفتند همین الان برادران غلام پور و هاشمی حرکت کردند!
دیگر به سید طالب هم دسترسی نداشتم که با زبان زرگری همه چیز را درباره سقوط قریب الوقوع جزایر خیبر و عقب نشینی نیروهای خودی برایش بگویم و او هم به برادران فرمانده انتقال بدهد. وقفه ای پیش آمد. در قرارگاه سپاه ششم دیگر کسی جواب مرا نمی داد. خیلی نگران بودم....
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂 رفتن به جبهه
با دغدغه ای کامل خدمت امام رفتم...
همیشه امام به ما می گفتند که خودتان را حفظ کنید و از خودتان مراقبت نمایید..
من به امام گفتم: «خواهش می کنم اجازه بدهید من به اهواز یا دزفول بروم. شاید کاری بتوانم بکنم.»
بلافاصله گفتند: «شما بروید.»
من به قدری خوشحال شدم که گویی بال در آوردم. مرحوم چمران هم آنجا نشسته بود، گفت: «پس به من هم اجازه بدهید تا به جبهه بروم.» ایشان گفتند: «شما هم بروید...»
عصر همان روز به همراه شهید چمران با
هواپیما به اهواز رفتیم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه
#رهبری
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🍂
🍂 دعای مخفیانه
احمد چلداوی
با جعفر رجبی، فرمانده یکی از گروهانهای گردان ۱۴۴ لشکر ۲۱ حمزه که مسئول آسایشگاه بود هماهنگ کرده بودیم و شبهای چهارشنبه و جمعه، مخفیانه و دور از چشم نگهبانها دعای توسل و کمیل میخواندیم. بچهها در گروههای چند نفری چند گوشه آسایشگاه جمع میشدند و برای رد گم کردن، بعضی از بچهها وسط آنها دراز میکشیدند و درازکش دعا میخواندند و بعضیها پشت به قبله در بین جمع دعا میخواندند.
فقط میماند صدای دعاخوان که باید به گوش همه میرسید که صدای او را در میان صدای بلند تلویزیون گم میکردیم. افرادی که دعای کمیل را از حفظ بودند زیاد نبودند؛ به همین خاطر تجمع اسرا برای دعای کمیل بیشتر بود و احتمال لو رفتن هم زیادتر میشد. ولی برای دعای توسل بخاطر اینکه تعداد بیشتری این دعا را حفظ بودند، حساسیت کمتری ایجاد میکرد و راحت تر میتوانستیم توسل بخوانیم.
🔹 آزاده تکریت ۱۱
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#خاطرات_آزادگان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۷۰
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
صدای سربازها را باد تکه تکه میکرد. انگار از آهنگ صدایشان بدش آمده بود. با تق تق در، نگهبان مثل فنر از جا پرید. نگهبان جلو در بود.
- اسماعیلی آمد.... هوا روشن روشن است .... باید یک پنج سیری را بالا رفته باشد. نیش اسماعیلی تا بناگوش باز بود. صورتش را انگار آتش زده بودند. قرمز قرمز بود. به طرف پنجره رفت و برگشت. انگار می خواست مطمئن شود پنجره نیمه باز نیست. باتوم را که به کتری تکه داده بودند برداشت. نگاهی به قد و بالایش انداخت و آهسته رو کف دستش کوبید. بعد زل زد تو صورت من بی حالت نگاهش کردم. باتوم را دور سرش چرخاند صدای هوا تو اتاق پیچید و ... . باتوم برقی انگار از درد فریاد میکشید من کشته مرده داد و فریاد و نعره مردان به اصطلاح مبارز هستم. دعوت شام را میتوانم رد کنم اما ادب کردن خرابکارها را نه ...
- پدر سوخته ها هر چه قدر جوان و باسوادتر باشند، کتک زدنشان حال بیشتری میدهد ... این طور نیست نگهبان ؟
- بله ... بله قربان .... حق با شماست. با اشاره اسماعیلی سربازها زدند بیرون. یکهو دو مرد با لباس شخصی داخل شدند. انگار از نوچه های اسماعیلی بودند. عینهو خودش گنده و زمخت. تو دست هر دوشان دو کمربند چرمی پر از سوراخ فلزی بود. سعی کردم نگاهم را از آنها پنهان کنم. چهره خشک و غیر قابل نفوذ اسماعیلی جلو چشمانم ظاهر شد.
- دلات برای خانواده ات تنگ نشده؟ دختر کوچولوات را می گویم.
وقتی اسماعیلی اسم خانواده ام را برد دیوانه شدم. فکر هدیه مثل خاری در قلبم فرو رفت. جلو احساساتم را گرفتم. از این که زنم برای آزادی من و بدون اجازه رابط من و ساواک شده بود خونم به جوش میآمد. تمام آن غم را باید به تنهایی تحمل میکردم. غم کوچکی نبود. اصلاً او که بود؟ چرا با او ازدواج کرده بودم؟ نمی توانستم تصور کنم که او زن من است. زن داش اسدالله.
فکرم را متمرکز کردم. باید فقط به یک چیز فکر میکردم، مقاومت. میدانستم خدا در این راه یاریام میکند. یکی از مردها کمربند را دور دستش پیچید و به طرف من قدم برداشت. اسماعیلی ساکت ایستاده بود و لام تا کام نمیگفت. معلوم نبود به چه فکر میکند. مانده بودم چرا قال قضیه را نمیکند. انگار نه انگار که مرد نزدیکم میشد. خنده زشتی تو صورتش پهن بود.
- آخه مرد نانات نبود آب ات نبود، جفتگ پراندنت چه بود؟
نوک کمربند روشانه راستم را نیش زد. عقب کشیدم. شانه چپام را نشانه رفت. پیراهن و پوستم را به هم چسباند. از سوزشی که تو وجودم پیچید نفسام پس رفت.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 کجا دانند حال ما..
سبکباران ساحلها
🔸 لحظه مورد اصابت قرار گرفتن تانک ،
در عملیات بیتالمقدس و شجاعت راننده آن....
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
هر شب یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇