🍂
🔻 یادش بخیر
✦━•··•✧❁✧•··•━✦
یادش بخیر، صبحگاه و نرمش اردوگاه، حال و هوای خاصی برای بچه ها داشت.
خصوصا که پای رقابت برای خط شکنی بین گروهان ها هم بوجود می اومد.
دیگه باید از جان مایه میذاشتیم تا پرخطرترین جای عملیات مال ما باشه. حالا از راهپیمایی ده کیلومتری بگیر تا.....
مهم این بود که خط شکن باشیم ☺️
البته کار از اونجا شروع میشد که..
شبانه به اردوگاه کرخه می رسیدیم، فردا صبحش یک ساعت دویدن و سپس یک ساعت نرمش سنگین داشتیم،
گویا قرار بود به جام جهانی بریم و مقابل برزیل توپ بزنیم.😄
بعد از اون همِ پا و کمر و تمام اعضاء و جوارح مون تا ده روز کار نمی دادند و نمی تونستیم کمر راست کنیم.....
ههههی ولش کن داداششش 😂 گذشت هر چه بود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
#طنز_جبهه
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 طنز جبهه
مرغان عاشق
شاید برای اولین بار بود که می خواست بین رزمندگان سخنرانی کند. چهره رسمی بخود گرفته بود و راست راست خود را به تریبون رساند و با جملات ادبی شروع به تمجید از رزمندگان کرد و گفت:
" درود بر شما رزمندگان✊، شما بسیجی ها مرغان آغشته به عشقی هستید که جایتان در این دنیای خاکی تنگ است و روحتان در پروازی بلند تا.... "
حوصله همه سر رفته بود ولی به رسم ادب تحمل می کردیم تا سخنرانی تمام شد. مجری باید کسالت را از مراسم برمیداشت و چه خوب این کار را کرد.
او پشت تریبون رفت و گفت:
" آری ☝️🏽 بسیجیان مرغان 🐓 آغشته به عشقی هستند... که تنها عیبشان این است که هرگز تخم 🐣 نمی گذارند.."😂😂😂
و همین کافی بود تا مجلس از خنده منفجر شود و حالت بسیجی بخود بگیرد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 طنز جبهه
عقب عقب می رویم
حاج صادق آهنگران
✾࿐༅◉༅࿐✾
در کشور ما هر برنامه ای که عمومی شده و در سطح کشور فراگیر می شود داستانهای طنزی هم درباره ی آن پرداخته و در سطح جامعه منتشر می گردد.
نوحه هایی هم که من می خواندم از این قاعده مستثنی نبود و برای بعضی از نوحه ها شعرهای طنزی هم ساخته می شد مثلاً برای نوحه
"بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت
از کنار مرقد آن سر جدا باید گذشت"
شعر طنزی با این کیفیت ساخته بودند:
"بهر آزادی شوش از مولوی باید گذشت
از کنار دکه احمد یخی باید گذشت"
و نمونه هایی از این قبیل حتی این شوخی ها به جبهه ها هم رسیده بود.
مثلاً هر وقت در عملیاتی عدم الفتح و عقب نشینی داشتیم وقتی کمی جلو می رفتم تا ببینم اوضاع از چه قرار است بعضی از رزمندگان که در آن شرایط روحیه خوبی داشتند و شوخ بودند به محض اینکه مرا می دیدند می خواندند:
"به کربلا می رویم عقب عقب می رویم"
که این طنز مربوط می شد به نوحه
"سوی دیار عاشقان رو به خدا می رویم"
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 یادش بخیر !!
اعزام هایی که با قطار تا جنوب میرفتیم و چقدر خاطره میساختیم.
┄═❁═┄
🔸 کوپهها شش صندلی بود. موقع خواب صندلی هاش کشویی به هم می رسید. برای اینکه بچه ها راحت تر باشند ساک ها رو می ذاشتیم روی یکی از نردهها تا یکی توی محفظه بالای جا چمدانی بخوابد.
من اون شب رفتم همونجا خوابیدم، چهار نفر هم پایین خوابیده بودند.
چون اون روزا خیلی به مرگ فکر می کردیم، نصف شب خواب دیدم مرده ام، تشییعم کردند و گذاشتند توی قبر. واقعا وحشتناک بود!
شروع کردند به گذاشتن سنگ لحد. سنگ آخر رو که گذاشتند همه جا تاریک شد. فکر می کنید چی شد؟
حتما شنیدید که میگن اون لحظه مرده زنده میشه و بلند می شه که بنشینه اما سرش میخوره به سنگ لحد 🙈
منم همین جوری شدم.
تا خواستم بنشینم سرم خورد به سقف قطار😇 و از خواب پریدم و از همون بالا پرت شدم روی بچه هایی که پایین خوابیده بودند.
غوغایی نصف شبی به پا شد. خدا رحم کرد کسی طوریش نشد ولی همه وحشت کردند. از شدت گرما خفگی به من دست داد.
دقیقاً افتاده بودم رو سینه یکی از بچه ها که گرمایی بود. بعدا تعریف می کرد که همون لحظه داشتم خواب می دیدم که بختک افتاده رو سینه م. 😂
خلاصه بعد از کلی آه و ناله، خیلی خندیدیم و دوباره خوابیدیم، ولی دیگه بچه ها نذاشتند من برم بالا.
یادش بخیر با همه سختی هاش خوش بودیم و راضی
عباس گلمحمدی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
#طنز_جبهه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 یادش بخیر
خط مقدم و یادگاریهاش
┄═❁═┄
توی خط مقدم که بودیم گوشه ای از حواسمون به سوغاتی های جنگی برای پشت جبهه بود.
از ترکش توپ و خمپاره 💥 گرفته تا فشنگ و پوکه و خرج آرپی جی و.... در بین همه اینها حکایت چتر منور ⛱چیز دیگه ای بود.
اگه از هر چی می گذشتیم ولی از این یکی رو نمی تونستیم بیخیال بشیم.
چی دارم می گم!
اصلا رو هوا می زدیمش و اجازه نمی دادیم حتی به زمین برسه، حالا هر چی بزرگتر، تلاش برای تصاحبش بیشتر.
جالبه بدونید عراقی ها هم اینو فهمیده بودن 😂 و طوری منور می نداختن که بیفته جلو خاکریز تا تک تیراندازهاش هم بی نصیب نمونن.
و حالا، سالها بعد از سالها، بعضی وقتها که به خونه همرزما سری میزدیم توی دکور خونه شون مجموعهای از افتخاراتش رو می بینیم که موزه کردن و با افتخار، یادگاری هر جبهه رو نشون میدن و از خاطرات تصاحب اونها یه ریز حرف می زنن.
یادش بخیر، روزای عاشقی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
#طنز_جبهه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 "بچه زبل"
سقالرزاده
✾࿐༅◉༅࿐✾
با گردان جعفر طیار اهواز در عملیات بدر وارد سیل بند عراق شده بودم. شدت درگیری و انفجار خمپاره ها بسیار بالا بود. گویی از دست دادن این بخش از خاکش برای آنها خیلی گران تمام شده بود.
فاصله عقبه ما تا خشکی چیزی حدود سیزده کیلومتر می شد. تنها وسیله عقب رفت برای ما، قایق بود و بس. در آن اوضاع، کمبود قایق برای بردن مجروحین، خود مشکلی به مشکلات اضافه کرده بود.
روز دوم بود که میزبان ترکش کوچکی شدم. هر چند مجروح شده بودم ولی تمایلی به رفتن عقب نداشتم. اما با دستور فرماندهی ملزم به رفتن شده بودم. از کنار سیل بند آرام آرام به سمت سنگر تدارکات و جایی که محل آمدن قایق ها بود، به راه افتادم.
در آنجا غیر از من، مجروحین دیگری هم آماده انتقال بودند. در آن جمع چشمم به شهید حسین قلی، آن جوان شوخ و شادی که با سن کم اش جزو با تجربه های جنگ شده بود، افتاد.
گوشه ای آرام نشسته بودم و منتظر قایق که با حالت مخصوص به خودش مرا خطاب قرار داد و گفت :
ـ " اگه می خوای زود بری عقب نباید اینطور بشینی"
ـ یعنی چطور باید بشینم؟
ـ باید داد و فریاد کنی، آخ و ناله کنی، مگه نمی بینی اوضاع خط داره خراب می شه، تازه قایق که بیاد اول اونایی رو می بره که حالشون خراب تره. بعد ما می مونیم و اسیر می شیم.
با تعجب به او نگاه می کردم که دیدم دست در کیسه امدادش کرد و مقداری باند به من داد و گفت دور سرت بپیچان و فریاد بزن. افرادی صحبت های او را می شنیدند قاه قاه می خندیدند و می گفتند این حسین قلی نه شوخیش معلومه و نه جدیش. همه سر کار هستیم.
لحظاتی بعد مشغول گفتگو با مجروحین بودم که حسین قلی را سوار بر قایقی دیدم که برای ما دست تکان می داد و بلند بلند می خندد و می گفت:" ما که رفتیم، شما هم بشینید همونجا صحبت کنید تا اسیر بشید".
خداوند بر درجاتش بیفزاید
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات #شهید
#طنز_جبهه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas ⏪ عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 طنز جبهه
" ترکش منتظر "
┄═❁❁═┄
در منطقه طلاییه مستقر بودیم . خورشید در حال غروب بود و دلم بد جور هوای بچه ها را کرده بود.
تعدادی از اونها در عملیات قبلی به شهادت رسیده بودند و بیشتر آنها مجروح و زخمی در بیمارستانها بستری 🤕 بودند.
از قدیمی ها من مانده بودم و چندتا از بچه های مسجد.
با یه فیگور خاص دستم 🤲 را به طرف آسمان گرفتم و گفتم :
"خدایا !
از من چه گناهی سر زده که دو سه ساله توی جبهه هستم ولی تا حالا یه آخ هم نگفتیم و هیچ خبری نشده است " 😜
هنوز حرفم تمام نشده بود که نهبرداشت، نهگذاشت، ترکشی سرگردان درست آمد و خورد به مچ دستم و برای مدتی کنار بچه های زخمی🤒 جا خوش کردم.😅
راوی : احمد ترکی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه
#طنز_جبهه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas ⏪ عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خاطرات
" عکس یادگاری "
محمد وطنی
┄═❁❁═┄
🍂 سه ماه بود بسیجیان گردان منتظر عملیات بودند اما گویا قرار نبود عملیاتی صورت بگیرد. 😢
بچه ها یکی یکی تسویه حساب می گرفتند و گردان را ترک می کردند.
در آن اوضاع، من هم به چادر فرماندهی رفتم و از پشت چادر، جعفرزاده را صدا کردم. او ناگهان با صدای بلندی به من گفت :
« تو هم برای تسویه حساب آمده ای ؟» 😡
در ورودی چادر را بالا زدم و گفتم :
« من برای عکس یادگاری آمده ام !»
او وقتی دوربین 📸 را در دستم دید ؛ خنده ملیحی کرد و گفت :
« خوش اومدی ... بیا که حالا وقت عکس 👥گرفتن است ...»
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
📚: رد پای پرواز
✍: عیسی خلیلی
#خاطرات_کوتاه
#طنز_جبهه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas ⏪ عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 طنز جبهه
سه اصطلاح با نمک
•┈••✾💧✾••┈•
🔸 شیخ اجل
خمپاره ۶۰. جنگ افزاری که بیش از هر سلاح دیگر با مأمور مرگ و قبض روح شبیه است. همان که از هیچ کس جز رسول خدا اذن دخول نگرفت. درست «سر به زنگاه» سر می رسد و بدون سر و صدا کار خودش را می کند؛ بر خلاف خمپاره ها و سلاحهای دیگر که جلوتر از خودشان سوتشان و پیش از انفجارشان ترس و دلهره و هیبتشان آدم را می کشد. همان سلاحی که به «نامرد» بودن شهرت دارد.
🔹 لشکر صلواتی
لشکر ۲۷ حضرت رسول صلی الله و علیه و آله که وقتی برادری به صورت کامل از آن نام می برد و نام حضرتش را بر زبان جاری می ساخت، همه از حیث مستحب مؤکد بودن ذکر صلوات بعد از شنیدن نام آن بزرگوار به تبع حق متعال و ملائکة الله باید صلوات می فرستادند.
🔸 سوره رهایی بخش
سوره والعصر از سوره های کوچک قرآن.
سوره ای که آرام و آهنگ و نشان رهایی و خلاصی بود. بعد از نظام جمع، راهپیمایی و کوه پیمایی، صبحگاه و احیاناً شامگاه، سخنرانی های ارشادی و توجیهی، حسن ختام همه رنج و آلام و صبر و شکیبایی جسمی و روحی، آیات بینات این سوره بود، که همه با هم با لحن دلنشینی قرائت می کردند. بای بسم الله اش که بر زبان جاری می شد، مثل آبی که روی آتش بریزند یا تن خسته و غبار آلود و گرمازده ای که به آبشار بسپارند، همه چیز کم کم خنک و مطبوع می شد و رو به آرامش می گذاشت.
•┈••✾💧✾••┈•
#طنز_جبهه
#طنز_اسارت
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 یادش بخیر
چتر منورهای یادگاری
┄═❁═┄
هنوز از پوست نوجوانی بیرون نزده بودیم که پامون به جبهه باز شد. جبهه ای که همه چیزش برامون جذاب بود.
از تانکهای غرق فولادش بگیر تا اسلحههای کوچک و بزرگ و موتورهای خوش فرم تریل و ..... و از همهمهمتر چتر منورهایی که بدجور برای بدست آوردنش قلقلک میشدیم.
یکی از سرگرمیهای پستهای شبانه در سنگرهای چاله روباهی، رصد کردن مسیر منورهای عراقیها بود.
اگر سمت خاکریز خودی می افتاد که امونش نمی دادیم و در کسری از ثانیه به دستش میوردیم. ولی مشکل زمانی بود که بین ما و دشمن جاخوش می کرد که باز کلهداغ هایی داشتیم که خطر می کردند و در گرگ و میش هوا می رفتند، یا می اوردند و یا...
عکس بالا دقیقا زمانی بود که چتر رویاهایمان در دشت پهناور پروازی افقی می کرد و هر که زرنگتر بود زودتر به اون میرسید و صاحبش میشد.
یادش بخیر روز و شبهایی که همهاش خاطره بود
و اینک دلتنگی 😢
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
#طنز_جبهه
#عکس
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 یادش بخیر
امتحانات درسی جبهه
┄═❁═┄
بعد از داير شدن مجتمع هاي آموزشی رزمندگان در جبهه ، اوقات فراغت از جنگ را به تحصيل میپرداختيم.
يكی از روزهای تابستان برای گرفتن امتحان ما را زير سايه درختي جمع كردند .
بعد از توزيع ورقه های امتحانی مشغول نوشتن شديم. خمپاره اندازهای دشمن همزمان شروع كرده بودند. يك خمپاره در چند متریمان به زمين خورد، همه بدون توجه، سرگرم جواب دادن به سئوالات بودند.
يك تركش افتاد روي ورقه دوست بغل دستيم و چون گرم بود قسمتی از آن را سوزاند.
ورقه را گرفت بالا و به ممتحن گفت:
[برگه من زخمی شده بايد تا فردا به او مرخصی بدهی !]
همه خنديدند و شيطنت دشمن را به چيزی نگرفتند.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
#طنز_جبهه
#عکس
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 طنز جبهه
"بند پوتین"
┄═❁═┄
به شوخ طبعی شهره بود …!! یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کرده و داد می زد :
« کی می خواد پوتینشو واکس بزنه !»
همه تعجب کردن ! آخه ممد آقا و این حرفا، به گروه خونش نمی خوره! کی متحول شده که ما خبر نداریم .
خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود.
بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی می شه .
یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود و شاید ایثار رزمنده ها رو شنیده بود اومد جلو و گفت: « من»
ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت:
« پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»😂
بی چاره رزمنده خشکش زده بود و نمی دونست چی بگه!😁
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#طنز_جبهه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂